داستان هایی از عشق و رنج
لومیناتو در پنجمین سالگرد تولدش اگر پیشرفت نکرده باشد پسرفت هم نکرده. با بودجه ای چندین میلیون دلاری، لومیناتو موفق شده نه تنها بسیاری از برنامه هایش را به صورت رایگان ارائه دهد، بلکه هر سال دو سه اثر اختصاصی را سفارش بدهد.
امسال تمرکز لومیناتو بر فرهنگ و ادبیات خاورمیانه و بخصوص عرب بود که همزمان شدن تصادفی اش با خیزش مردم در چندین کشور عرب که به “بهار عرب” معروف شده است به آن زیبایی خاصی بخشید. جشنواره ی امسال با “هزار و یک شب” افتتاح شد که در عین حال برنامه ی نورچشمی جشنواره هم به حساب می آید و برنامه ریزهای جشنواره هر جا که فرصتی دست دهد با افتخار بحث را به این نمایش و این که به سفارش و حمایت مالی لومیناتو طراحی و اجرا شده است، می کشانند. حق هم دارند!
هزار و یک شب
کارگردان تیم ساپل
همراه با ۱۹ بازیگر از کشورهای مختلف (انگلیس، فرانسه، عراق، …)
ریشه ی داستان های هزار و یک شب به “هزار افسان” بازمی گردد که مجموعه ای از داستان های کهن ایرانی پیش از اسلام است، اما آن چه امروز به نام هزار و یک شب می شناسیم مخلوطی از داستان های فولکلور ایرانی، عرب و هندی است که در طول چند قرن به وسیله ی داستانسراهای بسیاری به ریشه ی آن اضافه شده است. بخش بزرگی از این داستان ها در دوران حکومت خلفای عباسی خلق شدند که بسیاری شان دوستدار و مشوق فرهنگ و ادبیات بودند. همین است که در چندین داستان به نام هارون الرشید و وزیر ایرانی اش جعفر برمکی برمی خوریم. با این حال چند تا از مشهورترین این داستان ها در قرن نوزدهم و به وسیله ی مترجمان اروپایی به این اثر اضافه شدند. مثلاً داستان های مشهوری مثل هفت سفر سندباد، علی بابا و چهل دزد بغداد، و علاءالدین و چراغ جادو اگرچه هر سه داستان های اصیل فولکلوریک هستند، اما هیچ کدام در نسخه های اولیه ی هزار و یک شب وجود ندارند.
نفوذ فرهنگ و ادب ایرانی بر بغداد در دوران خلفای عباسی بر کسی پوشیده نیست. “هزار افسان” احتمالاً به وسیله ی ادیبان و داستان سراهای ایرانی به فرهنگ عرب راه پیدا کرد. بعدتر، نویسندگان و شعرای عرب بر آن افزودند تا جایی که نسخه ی برجای مانده ی امروزین تنها به زبان عربی است. حضور هزاران بیت شعر و فرازهای عربی در کنار داستان های کهن ایرانی و هندی این شاهکار برجسته را به یکی از بزرگ ترین بده بستان های ادبی در تاریخ جهان تبدیل کرده است.
امروزه دیگر هزار و یک شب فراتر از دعواهای ایرانی و عرب به بخشی از گنجینه ی ادبیات جهانی تبدیل شده است.
داستان های تودرتوی هزار و یک شب همه در چارچوب یک داستان اصلی جا می گیرند. داستان پادشاهی به نام شهریار که وقتی متوجه خیانت شهبانویش می شود، او را می کشد و بعد تصمیم می گیرد هر شب با دختری باکره همبستر شود و صبح او را بکشد. این خون و خونریزی دختر باکره ای برجا نمی گذارد. این جا است که شهرزاد، دختر وزیر، خود داوطلب همسری شهریار می شود. شهرزاد پس از همبستری شهریار را علاقه مند می کند تا به داستانی گوش بدهد و دم صبح قول می دهد اگر پادشاه او را نکشد شب بعد داستانی دیگر ساز کند. آن شب و هزار شب دیگر شهرزاد موفق می شود شهریار را متقاعد کند تا او را نکشد تا جایی که شهریار عاشق او می شود و برای همیشه او را به همسری برمی گزیند.
داستان های هزار و یک شب از دو فرم متفاوت بهره می برند. بعضی مستقل هستند و بعضی تودرتو. این شکل دوم به داستان هایی برمی گردد که در دل داستان دیگری شروع می شوند و به نوبه ی خود پیش از آن که تمام شوند، داستان دیگری را آغاز می کنند. محتوای بسیاری از این داستان ها اخلاقی است و از زشتی حرص و آز، حسد و پیش داوری، یا تعصب و انتقام جویی حرف می زنند. اما زیبایی این اثر در این است که چارچوبی که برای بیان این اخلاقیات برمی گزیند اغلب روابط جنسی است. اگرچه این مشخصه ی بسیاری از آثار ادبی پس از اسلام است که تا چندین قرن بعد هم ادامه پیدا می کند، اما هزار و یک شب را بیش از هر اثر ادبی دیگری در غرب به شهرت رسانده است، و این بخشی از پدیده ای است که به اورینتالیسم مشهور است.
رواج و آزادی در بیان سکسوالیته در ادبیات ایرانی (که معادلش را در ادبیات عرب هم می توان یافت) در کنتراست با ادبیات غرب در همان دوران که با تعصب از سکسوالیته دوری می کند یکی از عوامل اصلی توجه مترجمان اروپایی بعد از رنسانس به شرق است. هزار و یک شب هم از این قاعده مستثنا نیست. نسخه برداری های غربی از این داستان بیش از همه به عنصر سکسوالیته در این داستان ها توجه کرده اند تا آنجا که تقریباً همیشه فرم را گرفته اند و محتوا را رها کرده اند. یکی از مشهورترین این نسخه برداری ها فیلم “هزار و یک شب” یا “شب های عربی” از پی یر پائولو پازولینی است. از زیبایی های بی مانند این فیلم که بگذریم دست آخر به همین دیدگاه اورینتالیستی می رسیم که حتا گریبان روشنفکر چپ گرایی مثل پازولینی را هم رها نمی کند. او همان است که در “انجیل به روایت متا” برای اولین بار چهره ی متفاوتی از مسیح را نشان می دهد. مسیحی که مثل هر انسان دیگری عصبانی می شود، کینه به دل می گیرد، و فریاد می زند. حتا شکل ظاهر مسیح هم برای اولین بار تفاوت پیدا می کند و موهای سیاه و دماغ عقابی اش بسیار نزدیک تر به این واقعیت است که مسیح یک عرب فلسطینی بوده و احتمال اینکه موهای طلایی، پوست سفید، و چشمان آبی داشته باشد نزدیک به صفر است. با این حال وقتی پازولینی به هزار و یک شب می رسد شیفته ی آزادی عریان جنسی حاکم بر فرم داستان می شود. او در مقابله با فرهنگ تزویرگر کاتولیک حاکم بر ایتالیای اواسط قرن بیستم این بیان بی قید و بند در ترسیم روابط سکسی را می گیرد و با آن فیلمی بسیار زیبا اما خالی از محتوای اصیل آن خلق می کند.
همین پدیده را در اجرای صحنه ای “هزار و یک شب” از کارگردان انگلیسی تیم ساپل مشاهده می کنیم. اجرای بی نظیری که مملو است از صحنه های بسیار زیبای جنسی. نمایش با صحنه ی اورجی شهبانو با غلامان و کنیزان شروع می شود که با کمترین پوشیدگی روابط صریح جنسی را به نمایش می گذارد. و پس از آن شش ساعت داستان های جنسی گوناگونی است که هرکدام زیبایی خاص خودش را ارائه می دهد.
جهانی بودن متن را تیم ساپل با به کارگیری سه زبان عربی، انگلیسی و فرانسه در نوشتن دیالوگ ها نشان می دهد. نوزده بازیگر که اغلب به هر سه زبان تسلط دارند به نرمی از زبانی به زبان دیگر رفت و آمد می کنند. نمایش در چهار پرده، هر کدام یک و نیم ساعت، بیست داستان تودرتو از گنجینه ی هزار و یک شب را تعریف می کند. آمیزش هنرمندانه ی داستان های تراژیک و کمدی جلو خستگی تماشاچی را می گیرد و موسیقی زنده این داستان ها را با ظرافت به هم پیوند می دهد. تیم ساپل خود را به زمان روایت مقید نمی کند. این است که می بینیم سربازی که نگهبان زندان است لباس ارتشی های امروز را بر تن دارد، و یا دختر لوندی که عشوه هایش دل های بسیاری را در بند کرده است لباسی امروزی بر تن دارد که به عمد تمام افت و خیزهای زیبای بدنش را با غرور به نمایش می گذارد.
تیم ساپل بی تردید یکی از بهترین کارگردان هایی است که می توانست این اجرا را کارگردانی کند. پیش از این او نمایش های مشابهی را به روی صحنه برده است که به او این امکان را داده که با اعتماد به نفس بی مانندی بازیگرانش را روی صحنه رهبری کند. مثلاً “اپیک گیلگمش”، “هارون و دریای قصه ها”، “بچه های نیمه شب” (این دو نمایش آخر هر دو براساس نوشته های سلمان رشدی)، “رویای نیمه شب تابستان” (که در لومیناتو اجرا شد)، و “عروسی خون”. او در انتخاب داستان خاقان چین و دلقک گوژپشتش اشاره ای هم به وضع امروز خاورمیانه دارد. در این داستان جامعه ای را می بینیم که در آن مسلمان ها، مسیحی ها، و یهودی ها در صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی می کنند و تا آن جا پیش می روند که برای نجات جان آن یکی خودشان را به خطر می اندازند.
مهم ترین نقطه ضعف نمایش طولانی بودن آن است. انگار نمایش “لب زنی”(Lip synch) از روبر لوپاژ که دو سال پیش در لومیناتو به صحنه رفت و ۹ ساعت طول کشید نطفه ی این فکر را در دیگران کاشت که نمایش اگر قرار است اسطوره ای باشد باید چندین ساعت طول بکشد. این دامی بود که تیم ساپل هم به سادگی در آن افتاد. “هزار و یک شب” اگرچه اجرای زیبایی از این داستان اپیک است اما به سادگی می توان (و باید) زمان آن را نصف کرد. اگر نمایش در پایان بخش اول (۳ ساعت) تمام می شد، تأثیری به مراتب بهتر از آن چه در آخر ساعت ششم بر تماشاپی گذاشت، می توانست داشته باشد.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca