در شهری زندگی می کنیم که خوشبختانه امکان بهره مندی از انواع هنرها، جشنواره ها و نمایشگاه ها را در حوزه های تخصصی داریم.  


شهروند ۱۲۵۶  پنجشنبه  ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹


 

در شهری زندگی می کنیم که خوشبختانه امکان بهره مندی از انواع هنرها، جشنواره ها و نمایشگاه ها را در حوزه های تخصصی داریم. در همین هفته ای که گذشت سه جشنواره فیلم تخصصی در حوزه های دیاسپورا، اعتیاد و روان، و مسائل سیاسی و حقوق بشر از سوی سازمان عفو بین الملل در تورنتو برگزار شد.


 

روز جمعه ۶ نوامبر ۲۰۰۹ فیلمی از دیاسپورا دیدم با نام "ماه، خورشید، گل، بازی" از  کلاوس اشتریگل کارگردانی آلمانی که به زندگی حسین منصوری پسرخوانده ی فروغ فرخزاد پرداخته بود و  از ورای نگاه به زندگی حسین ما فروغ را بیشتر می دیدیم و می شناختیم. من این فیلم را دوست داشتم چون فروغ را دوست داشتم و چون فروغ و اشعارش کودکی و نوجوانی مرا پر کرده بودند.


 

شنبه ۷ نوامبر، فیلم مستند "همیشه برای آزادی دیر است" ساخته ی مهرداد اسکویی از ایران به همراه فیلم مستند و کوتاهی از افغانستان به نام "گل پری" را در جشنواره ی "راندوو با دیوانگی" دیدم. برگزارکننده این جشنواره ورکمن آرتز و نمایش فیلم ایرانی و افغان با حمایت سازمان زنان ایرانی انتاریو به ریاست افخم مردوخی و نشریه شهروند بود.


 

فیلم گل پری داستان دختر ۱۲ ساله ی افغان بود که برای تامین مخارج اعتیاد خود و مادرش به گدایی و فروش مواد روزگار می گذراند. و فیلم اسکویی در مورد کانون اصلاح و تربیتی بود که نوجوانان خلافکار تا ۱۸ سال را  در آنجا نگهداری می کردند. این فیلم را سال گذشته نیز در
بچه های کانون عاشق تماشای فوتبال بودند
جشنواره فیلم های مستند تورنتو (هات داکز) دیده بودم، ولی به خاطر پنلی که قرار بود در پایان فیلم توسط پزشکان ایرانی که در حوزه ی اعتیاد و مصائب اجتماعی تخصص داشتند، برگزار شود دوباره به دیدن این فیلم نشستم. فیلمساز با تمرکز بر چند نوجوان این کانون، زندگی آنان را واکاوی می کند، چرا معتاد و یا خلافکار شدند و چه مسائلی بر آنها گذشته بوده. نکته ای که امسال نظر مرا به خود جلب کرد و سال گذشته نه، وجود دستبند سبزی بود که چند بچه در این کانون بر دست داشتند البته با پارچه های سبز که دور مچ خود گره زده بودند. چیزی که دیدنش سال گذشته برایم بی معنا بود و امسال معنا گرفته بود، گرچه این فیلم ۵۲ دقیقه ای در سال ۱۳۸۵ ساخته شده است.


 

در پایان فیلم افخم مردوخی گرداننده پنل که خود در حوزه ی نوجوانان کار میکند، از دکتر کیقباد فرید اراکی، نسترن ادیب راد و ماندانا عطارزاده دعوت کرد که تحلیل خود را از فیلم بگویند و خود نیز امر ترجمه ی گفته های سخنرانان را به فارسی برعهده داشت. خانم مردوخی از اعتیاد به عنوان بیماری یاد کرد نه جرم، آنچنان که در فیلم دیدیم و مبنا را بر معالجه ی معتاد دانست نه تنبیه او.

دکتر فریداراکی روانپزشکی که در مرکز CAMH ـ که مرکزی برای معتادان است و فستیوال فیلم نیز در آنجا برگزار می شد ـ با معتادان کار میکند، ترجیح داد درخصوص اعتیاد در ایران به طور کلی بگوید. او اعتیاد به تریاک را اعتیاد اول و آمار آن را در ایران نسبت به دیگر کشورها بالا دانست. او بدون اشاره به فیلم، به آمار اعتیاد در ایران پرداخت و اعتیاد را بیماری ای دانست که نیاز به پیشگیری، درمان و مراقبت طولانی مدت دارد.

دکتر ادیب راد یادداشت های بسیاری داشت که فرصت مطرح کردن همه ی آنها نشد. خانم ادیب راد که در ایران و کانادا در امر مشاوره ی خانواده کار کرده است، به درستی به آسیب هایی که این نوجوانان در خانه با آن روبرو بودند از جمله اعتیاد سایر افراد خانواده، خشونت پدر و بزرگترهای خانواده، و روابط بین افراد خانواده و … اشاره کرد و نقش مادر را برای این نوجوانان برجسته خواند.

 از راست: دکتر فریداراکی، افخم مردوخی، دکتر ادیب راد و دکتر عطارزاده

در فیلم هم دیده می شد که این مردان کوچک تقریبا همگی زمانی که گریه می کردند، می گفتند دلشان برای مادرشان تنگ شده است.

دکتر عطارزاده به نکته ی بسیار مهمی اشاره کرد و آن چیزی بود که فیلمساز یا نخواسته یا نمی توانسته به آن بپردازد و آن نقش اجتماع در اعتیاد و خلافکاری نوجوانان بود. هیچ کجای فیلم به وجود فقر، بیکاری، تبعیض، ناامنی، جنگ، نبودن آزادی و خشونت اشاره ای نشده بود. به گفته ی دکتر عطارزاده، تمام تقصیر به بیراهه رفتن این نوجوانان به گردن خانواده ها افتاده بود در حالی که این خانواده ها خود قربانی هستند. و اگر مسائلی که در اجتماع وجود دارد حل نشود، نمی شود تنها فرد را معالجه کرد و دوباره به درون آن اجتماع فرستاد.

 

او همچنین به نکات مثبت فیلم هم اشاره کرد. مثبت نگری و امید به زندگی، ارتباط معنوی بین افراد و عشق نسبت به خانواده از نکات مثبت فیلم بود. وقتی بچه ای گریه می کرد، دیگران دلداری اش می دادند و با او همدلی می کردند. یا اینکه بچه ای که به جرم اعتیاد گرفتار شده بود اسم مادرش را روی دستش مثل خالکوبی نوشته بود. یا پسر آذربایجانی که نسبت به زبانش غیرت داشت و به بچه ها می گفت نمی خوام فارسی حرف بزنم. این نکات باعث می شود که انگی که به عنوان خلافکار به این بچه ها خورده کنار زده بشه و آنها را افرادی با یک سری مسائل و مشکلات ببینیم که درونی انسانی و زیبا هم دارند.