معیار سنجش بزرگی یک ملت چیست؟
فزونی شمار جمعیت؟ پهناوری سرزمین؟ قدرت نظامی- سیاسی و ثروت؟ اتحاد سرزمین های گوناگون؟
بعید است که فزونی شمار جمعیت بتواند عامل بزرگی یک ملت باشد. اگر چنین بود ملت چین، با بیش از یک میلیارد و سیصد میلیون جمعیت می بایست بزرگترین ملت دنیا می بود. در حالی که، می دانیم که چنین نیست و با ارفاق زیاد ملت چین را می توان مردمانی اسیر در چنگال یک نظام سیاسی مستبد، خشن و سرکوبگر دانست که ابتدایی ترین حقوق انسانی شان که برخورداری از حداقل نیازهای مادی زندگی ـ خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش و بهداشت ـ است بیرحمانه توسط حکومتی جبّار و ستمگر که برخلاف برچسب اعتقادی و سیاسی اش که عدالت اجتماعی و سوسیالیزم است پایمال می شود.
حکومتی که به مصداق “برعکس نهند نام زنگی کافور” روی همه برده داران و استثمارگران تاریخ را سفید کرده و در حالی که متوسط درآمد سالانه کارگرانش ـ با بیش از ۶۰ ساعت کار در هفته ـ از ۷۰۰ دلار ـ ۲ دلار در روز ـ تجاوز نمی کند، از محل استثمار وحشیانه همین کارگران تنها یک قلم ۲۸۰۰ میلیارد دلار را صرف خرید اوراق قرضه از امریکا کرده است. با توجه به این که حاکمان یعنی اعضای حزب کمونیست شماری محدود هستند که با پول دسترنج همان مردم گروهی را برای سرکوب بقیه سازماندهی و بسیج می کنند، آیا می توان مردمی را که در برابر این ستمگری فاحش برده وار سر فرود می آورند و تسلیم می شوند، ملتی بزرگ نامید؟!
پهناوری سرزمین نیز نمی تواند دلیل بزرگی ملتی که در آن زندگی می کند باشد. پهناور ترین کشورهای دنیا فدراسیون روسیه و کانادا هستند که اوّلی امروز ۲۰ سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در غرقاب استبداد، باندبازی های مافیایی و فساد فراگیر دست و پا می زند و دوّمی که در ظاهر از یک نظام سیاسی دموکراتیک برخوردار است، در عمل چنان گروه های قدرت و ثروت در تمام عرصه ها، از شهرداری گرفته تا دولت های استانی و فدرال، رسوخ و نفوذ کرده اند که از روح دموکراسی که اعمال خواست و اراده مردم است چیزی جز یک نما و پوسته بیرونی باقی نمانده است.
پس شاید قدرت و ثروت دلیل بزرگی یک ملت باشند. اگر این را بپذیریم، باید ملت امریکا را بزرگ ترین ملت دنیا بدانیم. این موضوع شاید دو قرن پیش، زمانی که مردم ایالات متحده امریکا در برابر استعمارگران بریتانیایی شجاعانه بپاخاستند و به رهبری مردانی چون جرج واشنگتن، تامس جفرسون و آبراهام لینکلن آنان را از سرزمین خود بیرون راندند و آزاد و مردمی ترین حکومت دنیا را بنیان گذاردند صادق باشد، امّا یقینا در مورد امریکای امروز که با قلدری و زورمداری به عنوان تأمین “منافع حیاتی” خود به چهارگوشه دنیا لشکر می کشد و مردم خود را نیز تا خرخره زیر بار قرض برده، کاربرد ملت بزرگ درست و بجا نیست.
به نظر نمی آید که اتحاد سرزمین های گوناگون و یکپارچگی سیاسی و اقتصادی آنها نیز بتواند منشأ تشکیل یک ملت بزرگ شود زیرا تجربه تاکنون گران قیمت و ناموفق اتحادیه اروپا و تعدد مشکلات و خطرهایی که در کمین آن است، مانع از پافشاری بر پذیرش چنین امری می شود.
به پرسش آغازین نوشتار بازگردیم: معیار سنجش بزرگی یک ملت چیست؟ به نظر نگارنده ملتی بزرگ است که تن به استبداد نمی دهد و در طلب آزادی بپا می خیزد و دیوار ترس را می شکند. در پنج ماه گذشته مردم سوریه با ایستادگی و شجاعت بی نظیر خود ثابت کرده اند که به حق سزاوار لقب “ملت بزرگ” هستند.
درطول ۵ ماه گذشته، برغم کشتار جنایتکارانه حکومت بشار اسد، ملت بزرگ سوریه با پایداری جانانه خود همه قدرت های دنیا، از چین و روسیه گرفته تا امریکا و اروپا و ترکیه و حتی کشورهای عربی را به سرفرود آوردن در برابر اراده استوار خود واداشتند.
این استواری اراده در حالی بود که حکومت جنایتکار بشار اسد، به پشتگرمی حمایت های پنهان و آشکار حکومت آخوندی و مزدوران حزب الله لبنان، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده است. به گزارش ۱۶ آگست “رادیو فردا”: «ارتش سوریه برای چهارمین روز متوالی شهر بندری لاذقیه را هدف حمله تانک های خود قرار داد. به گفته ساکنان لاذقیه شهر در محاصره نیروهای امنیتی است و تمام سرویس های ضروری مانند آب و برق قطع شده است. سازمان ملل با ابراز نگرانی شدید از حملات دریایی و زمینی ارتش سوریه به لاذقیه، از خروج بیش از ۵۰۰۰ پناهنده فلسطینی از اردوگاه پناهندگان این شهر خبر داده است. در این حمله اردوگاه پناهندگان فلسطینی “رامل” در لاذقیه مورد حمله قرارگرفت. سازمان آزادی بخش فلسطین این حملات را محکوم کرد و آن را جنایت علیه بشریت خواند»!
در همین حال، روزنامه انگلیسی “دیلی تلگراف” در روز ۱۵ آگست نوشت: «تک تیراندازهای جمهوری اسلامی بخشی از دستگاه سرکوب رژیم بشار اسد علیه اعتراض های مردمی در سوریه هستند».
سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی هم در روز ۱۶ آگست درباره دخالت کشورهای عربی در ناآرامی های سوریه هشدار داد و سرکوب معترضان در این کشور را یک “مسئله داخلی” دانست!
به راستی که بی آزرمی و وقاحت را حد و اندازه نیست. آنقدر بی حد و اندازه که می توان حمله با توپ و تانک به یک اردوگاه ده هزار نفری پناهندگان فلسطینی ـ همان فلسطینی که حکومت ولایت فقیه اینهمه دعوی حمایتش را دارد ـ حمله کرد و بیش از ۵ هزار پناهنده را از آن گریزاند و نام این را “مسئله داخلی” گذاشت!
فرض محال، محال نیست. فرض را بر این بگیریم که اعمال جنایتکارانه حکومت بشاراسد “جنایت علیه بشریت” نباشد – که هست – و “مسئله داخلی” باشد ـ که نیست ـ ، حتی با چنین فرضی هم از آنجا که همه شواهد حاکی از آنند که سقوط بشار اسد حتمی و قطعی است و مردم دلیر و مقاوم سوریه به زودی این “مسئله داخلی” را به سود خود حل خواهند کرد، بازهم گرهی از کار فروبسته بشار اسد و سیّدعلی خامنه ای گشوده نخواهد شد.
سقوط محتوم رژیم بشار اسد و پیروزی مردم سوریه طبعا فرصتی مناسب برای مردم ایران پدید خواهد آورد تا بپاخیزند و شر حکومت ولایت مطلقه فقیه را از سر خود دور کنند و همین است که لرزه بر اندام ولی فقیه می اندازد!
* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.
Shahbaznakhai8 (at)gmail(dot)com