وقتی طبیعت میخواهد حقش را پس بگیرد
از پایه شروع کنیم. آیا اتفاقی که شمال تا جنوب ایران را فرا گرفته، واقعاً یک سانحهی طبیعیست؟ آیا آنچه پیش آمد اجتنابناپذیر بود؟
این روزها جملهای از دیوید هاروی مدام در محافل ایرانی تکرار میشود: «در بلایای طبیعی هیچچیزی طبیعی نیست». در واقع، همهچیز برساخته ی اقتصادی- اجتماعیِ جوامع است. این حرف را هاروی به عنوان کسی که دربارهی موضوعات اجتماعی محیط زیست و بلایای طبیعی کار کرده میگوید، به عنوان بوم شناس سیاسی. وقتی جامعهشناسیِ فاجعه درس میدادم اولین چیزی که از شاگردانم میخواستم این بود که مقایسه ای بکنند بین تاریخ زلزله در ژاپن و ایران. چرا ژاپن در زلزلههایی به مراتب قویتر از ایران، کشته نمیدهد و حتی تعداد مجروحان خیلی کم است. چرا اصلاً خسارت مالی و جانی ای که دارند قابل مقایسه با زلزله ای مثل بم نیست که از زلزله های ژاپن به مراتب سبکتر بود؟ این اولین بحث ما بود برای این که نشان دهیم که حادثه ی طبیعی از منظر جامعهشناسی چندان هم طبیعی نیست و مهمتر از آن، به خودی خود فاجعه نیست. زلزله آدم نمیکشد، سیل آدم نمیکشد و بدبختی نمیآورد. جامعه شناسی فاجعه میگوید حادثه ی طبیعی در چارچوب عوامل فیزیکی، اجتماعی و اقتصادی به بحران منجر میشود. برای همین است که ژاپن در گذشته در زلزله ی شش-هفت ریشتری هزاران هزاران کشته میداد، اما امروز نه.
این عوامل فیزیکی و محیطی و اجتماعی دقیقاً شامل چه چیزهایی است؟ جز طبیعت چه چیزی در چنین وضعیتی نقش دارد؟
امروز میزان مخاطرات طبیعی برای بشر در سراسر جهان بالاست. اول باید پرسید چرا مخاطراتِ به اصطلاح طبیعی افزایش یافتهاند؟ از دههی ۱۹۷۰ به بعد ما با نوعی تعرض اساسی انسان به طبیعت مواجه ایم. بازار یا به اصطلاح سیاستهای نئولیبرالی به سراغ محیط زیست و طبیعت رفته اند، طبیعتی که به صورت تاریخی به شکل امروزی کالا نبوده است. در ایران هم از دههی ۶۰ شمسی به بعد این اتفاق افتاده. به دلیل این که سرمایه دچار بحران شده بود و نیاز به دستاویزهای جدیدی برای سودآوری داشت، بنابراین وارد عرصه هایی شد که بازار تا آن زمان در آن حضور نداشته: طبیعت و محیط زیست.
از بین رفتن پوشش گیاهی که این روزها از آن حرف میزنند، مختص ایران نیست. یا مثلاً زمینها خشکیدهاند و نمیتوانند آب را درست جذب کنند چون تا توان داشتهایم از آبهای زیرزمینی استفاده کردهایم. در آمریکا و کانادا جنبشهای زیستمحیطی ای وجود دارند که تلاش میکنند شرکت نستله (Nestle) را متوقف کنند چون آبهای زیرزمینی را بیش از حد مصرف میکند یا جنبشهایی که با پروژههای سدسازی یا انتقال آب مقابله میکنند. این موضوع در ایران هم دیده میشود. مثلاً قبل از انقلاب در ایران ۱۹ سد داشتیم اما همین لحظه در ایران مجموع سدهای در حال مطالعه، در حال ساخت و در حال بهرهبرداری بیش از ۱۳۰۰ مورد است. دربارهی این جنون عظیم سدسازی به اندازهی کافی صحبت شده که آیا سودی برای جامعه دارد یا نه. بسیاری معتقدند که خشکسالی و خیلی دیگر از بهاصطلاح بلایای طبیعی محصول همین سدسازیهاست. اما برای شرکتهای خاص و برای گروههای سیاسی خاص این موضوع سود زیادی داشته که باعث شده این کار ادامه پیدا کند. میتوان گفت تمام این بلایای طبیعی دستساز بشر هستند، به ویژه در ایران که ما رفتارمان با محیطزیست غلط است و به درستی مدیریت نمیشود. یک مثال واضحِ این قضیه سیل شیراز بود. مسیر رود را در شیراز بسته اند. مدیریت بحران شیراز هم تأیید کرده که سیل به خاطر مسدود کردن این راهها بود. یا مثلاً گفته میشود که دریچه های سد وشمگیر را به موقع باز نکردند و آق قلا و گمیشان زیر آب رفتند.
در رسانه های داخلی و خارجی و در شبکه های اجتماعی از شیوهی مدیریت بحران در ایران به تندی انتقاد شده است. انتقادها طیف گستردهای از بودجهی ستاد مدیریت بحران تا عملکرد این ستاد در محل و شیوهی اطلاعرسانیاش را دربرمیگیرد. عملکرد مدیریت بحران از منظر جامعهشناختی چطور است؟
مدیریت بحران به زبان خیلی ساده یعنی تعریف و اجرای برنامههایی برای محافظت از جامعه در برابر بحران که سالها قبل از ایجاد هر بحرانی باید آغاز شوند.
در جامعه شناسی فاجعه وقتی دربارهی مدیریت بحران حرف میزنیم، منظورمان این نیست که منتظر باشیم که سیل و زلزله بیاید و بعد فکر کنیم که حالا چهکار کنیم. مدیریت بحران یک روند طولانیمدت است که به آن مدیریت چرخهای میگویند. مدیریت بحران هیچ وقت به پایان نمیرسد و در هیچ نقطهای متوقف نمیشود. مدیریت بحران به زبان خیلی ساده یعنی تعریف و اجرای برنامه هایی برای محافظت از جامعه در برابر بحران که سالها قبل از ایجاد هر بحرانی باید آغاز شوند.
ایران سالهاست که در فهرست ۱۰ کشوری بوده که در طول سال بیشترین بلایای طبیعی را دارند. بنابراین، آمادگی برای بحران و بحث مدیریت بحران در ایران یک بحث مقطعی نیست. مدیریت بحران دوره های مختلف دارد. اولین مرحله، پیشگیری است. مثلاً باید بدانیم استان گلستان سیلخیز است. مثل این است که در برابر خانه ی من یک چاله باشد. منطقی نیست که من هر روز در این چاله بیفتم. باید تدبیری داشت. در مسئله ی سیل اوضاع گلستان با شیراز خیلی متفاوت است. گلستان باید از هر منطقه ی دیگری در ایران در برابر سیل آماده تر و مقاوم تر و انعطافپذیرتر باشد و بداند برنامه اش برای این موضوع چیست.
مرحلهی دوم، آمادگی است، یعنی شما مجهز به امکانات هشدار و آماده برای هر نوع سانحه هستید. اینجاست که مردم مثلاً با شنیدن آژیر از توفان یا سیل باخبر میشوند و میدانند کجا بروند، میدانند در آنجا چه امکاناتی هست و چه نیازهایی برآورده میشوند. چیزی که ما برای هشدار سیل و تخلیه اصلاً نداشتیم. اما وقتی اتفاق افتاد میرسیم به مرحلهی مقابله. اینجا به امداد نیاز داریم. نجات میدهیم، تخلیه میکنیم، غذا و دارو و غیره میرسانیم. مرحلهی بعدیِ مدیریت بحران مرحله ی بازسازی است که خودبهخود به مرحلهی پیشگیری متصل میشود و به این ترتیب مدیریت بحران یک چرخهی دائمی است.
اتفاقی که در این چرخه میافتد این است که در وهلهی اول جامعه نسبت به انواع و اقسام حوادثی که ممکن است برایش اتفاق بیفتد آگاه شده است. مثلاً پیشبینی ها میگویند زلزله ی تهران احتمالاً سه میلیون نفر را در همان دقایق اول خواهد کشت. الان میتوانیم از مدیریت بحران تهران بپرسیم چه کرده؟ چه تدابیری اندیشیده؟ چه اطلاع رسانی ای کرده و در مرحلهی آموزش در کجاست؟ مردم چه چیزهایی میدانند؟ آیا روی ساختمانها کار کرده اند؟ میدانیم که بعضی از گرانترین برجهای شمال تهران روی گسل ساخته شدهاند. چه کسی قرار است این قضیه را در دوران پیشگیری و آمادگی مدیریت کند؟ آمادگی یعنی من بدانم شهر من روی گسل است. اگر گسل تکان خورد من باید چه کار کنم؟ اگر زلزله آمد و من فهمیدم نباید در خانه باشم به کجا بروم یا بعد از فروریختن ساختمانها چه حمایتهایی از من میشود؟ برای کمک به خودم و همسایه ام چه کارهایی میتوانم انجام بدهم. ما اطلاعات درستی نداریم. هیچ چیزی درباره ی مردم و زندگی و حیاتشان و دربارهی طبیعت، یا وجود ندارد یا محرمانه است.
این آمادگی و آگاهی دربارهی اتفاقی که ممکن است روزی بیفتد، عملاً چطور میتواند به مردم کمک کند؟
مدیریت بحران حول یک مفهوم بسیار مهم میچرخد: Resilience یا انعطافپذیری. یعنی این که جامعه با افزایش آگاهی و حساسیتش نسبت به مخاطرات اعم از سیل، خشکسالی و غیره، شروع میکند به فعالیتهای هماهنگ بین بخشهای مختلف برای بررسی این موضوع که اگر روزی با حادثه ای مواجه شد بتواند از خودش محافظت کند.
میتوانیم بگوییم ما در حال حاضر در برابر هرگونه حادثه ی بهاصطلاح طبیعی یکی از بی دفاعترین جوامع هستیم. چون نتوانسته ایم این روند را درست پیش ببریم. نتوانسته ایم در مرحله ی پیشگیری و آمادگی جامعه را در قبال این موضوع منعطف کنیم.
به این ترتیب میتوان گفت در مدیریت بحران مرحله ی اول، یعنی پیشگیری، رابطه ی مستقیمی با مدیریت منابع طبیعی و حفاظت از محیط زیست دارد. ما به این دلیل که نتوانسته ایم منابع طبیعی را مدیریت کنیم، میگوییم خشکسالی اتفاق افتاده و کشاورزان زندگیشان را از دست داده اند. بعد وقتی این همه آب از آسمان نازل میشود نه تنها بلد نیستیم که مدیریتش کنیم و از آن استفاده کنیم بلکه دچار مصیبت جدیدی میشویم. در همین شرایط که مردم به خاطر سیل اینطور قلع و قمع میشوند، شخصیتهای سودجویی مثل معاون اول رئیسجمهور از این که سدسازی کار خوبی بوده حرف میزنند. در حالی که خیلی از متخصصان بر این نظرند که عمدهی مشکلات ما در حوزهی آب به خاطر همین سدهاست، چه سدهایی که ساخته شدهاند و چه سدهایی که دارند ساخته میشوند. سدسازی در ایران برای مردم آب ندارد اما برای عدهای خاص نان دارد.
یکی از انتقادهای اساسی، موضوع اطلاعرسانی بود. چه از نظر فنی در هنگام وقوع سیل و چه قبل از آن و مسئلهی آموزش. با اطلاعرسانیِ درست میتوان جان انسانهای بیشتری را نجات داد. اما اطلاعرسانیِ درست و گردش آزاد و صحیح اطلاعات دیگر چه جنبههایی دارد؟
در جامعه شناسی فاجعه میگویند یک موضوع در همهی مراحل مدیریت بحران، حیاتی است و آن، نقش اطلاعات و داده هاست. ما باید بدانیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. مشخص نیست چرا اطلاعات مربوط به محیط زیست در ایران محرمانه هستند. مثلاً ما به عنوان شهروند ایران به اطلاعات دقیق این ۱۳۰۰ سد در کشور دسترسی نداریم. در حالی که طبق قانون اساسی حق داریم این چیزها را بدانیم.
من به عنوان شهروند تهران حق دارم بدانم که مدیریت بحران تهران چه برنامهای برای زلزلهی تهران دارد. چرا به من آموزش ندادهاند که در محله ام باید چهکار کنم؟ اگر این مراکز درست شده اند برای این که با بحران مقابله کنند چرا داده ها و برنامه هایشان را نمیبینیم؟ متولیان امر باید بگویند که در مرحله ی پیشگیری کجای کارند.
همه از خودشان میپرسند چرا مردم حاضر نمیشوند که خانههایشان را ترک کنند؟ بعضی میگویند به دولت اعتماد ندارند. اما وقتی مردم میبینند که سیل میآید و خانمانبرانداز است، باز هم نمی روند. دلیلش خیلی ساده است: چون جایی ندارند بروند. در زمان پیشگیری و آمادگی باید محلهایی را برای این شرایط برای مناطق مختلف طراحی و آماده کرد.
حتی اگر در شرایط فرضی بشود زلزله ی تهران را پیشبینی کرد، مردم کجا بروند؟ به کدام کمپ؟ مدیریت بحران برنامه ای برای این شرایط دارد؟ بودجه دارد؟ آموزش داده است؟ اگر بله، نشان بدهند. چرا من به عنوان شهروند ایران اینها را نمیبینم؟ وقتی سیل میآید باید این امکان باشد که به مردم بگوییم «الان سیل میآید. فقط جانت را بردار و برو به فلان کمپی که از قبل آماده کردهایم.»
به بحث بیاعتمادی به دولت اشاره کردید. این بیاعتمادی که در بحرانی مثل سیل خودش را نشان میدهد، هم از طرف کسانی است که دچار بحران شدهاند و هم کسانی که امکان رساندن کمک دارند.
یک بحث در مدیریت بحران، سرمایهی اجتماعی است. یکی از شاخصهای سرمایهی اجتماعی، اعتماد اجتماعی است. ما داریم در مورد لرستان و گلستان و خوزستان حرف میزنیم، مناطقی که قبلاً در آنها سدهای زیادی ساخته شده. قبلاً به مردم گفته شده «خانهی شما به خاطر سد زیر آب خواهد رفت. شما اینجا را ترک کنید، ما به شما پول خانهتان را میدهیم یا جای دیگری برایتان فراهم میکنیم.» یک دلیل که مردم گوش نمیدهند این است که قبلاً دیدهاند خانهشان را از دست دادهاند و پولی نگرفته اند. کمکی نگرفته اند و حاشیه نشین و بیخانمان شده اند. در بم دیدیم که بعد از زلزله اعتماد اجتماعی به مسئولین حداقل بود. اما مردم به خودشان و نهادهای مردمیشان اعتماد داشتند. مسئله این است که به این نهادها هم اجازه ی شکوفایی داده نشد. نهتنها مردم به نهاد قدرت اعتماد ندارند، بلکه نهاد دیگری هم نیست که بتواند مردم و کمکهایشان را سازماندهی کند.
میرسیم به نهادهای مدنی و مشارکت مردم در هنگام بحران. در زلزلهی ورزقان گروهی از کسانی که برای کمک رفته بودند دستگیر شدند. آیا چنین نهادهایی میتوانند واقعاً نقشی در کاهش تلفات داشته باشند؟
مشارکت در مدیریت بحران یک موضوع محوری است. میبینیم که در گمیشان، خوزستان، لرستان و خیلی جاهای دیگر مردم مشارکت میکنند که نشاندهنده ی بخشی از سرمایه ی اجتماعی است. ولی چقدر ارتباط ارگانیک بین نهادهای دولتی که قدرت و منابع را در اختیار دارند (و باید قبلاً هم برنامهریزی کرده و آماده باشند که نمیدانیم چقدر هستند) و خود مردم برقرار میشود؟
مثلاً صحنهای را میبینید که چند دولتمرد و نظامی وارد آب میشوند و آب را تکان میدهند و میخندند و حرف میزنند. چنین ویدئویی من را که خارج از ایران نشستهام، عصبانی میکند، چه برسد به مردمی که زندگی شان زیر آب رفته. این باعث میشود که نه تنها اعتماد اجتماعی تقویت نشود بلکه شکلی از واگرایی بین دولت و نهادهای مردمی هم تقویت شود.
یک بعد دیگر سرمایه ی اجتماعی، اطلاع رسانی است. وقتی به مردم اطلاعات دقیق داده نشود، روی اعتماد اجتماعی تأثیر منفی میگذارد. وقتی قبلاً به مردم اطلاعات نداده اند و با مردم درست رفتار نکرده اند و مردم به آنها اعتماد ندارند، وقتی مردم در عرصه ی امدادرسانی چیزهایی میبینند که آزارشان میدهد، آنوقت بازسازی هم با چالشهای بیشتری مواجه میشود. الان شهرها زیر آب رفته اند. باید این شهر را ساخت. در این عرصه هم سرمایهی اجتماعی مهم است و نبودن آن کار را به مراتب سختتر میکند. گذشته از آن، برنامه ی مدیریت بحران در گمیشان با لرستان باید متفاوت باشد. اینها از نظر فرهنگی و اجتماعی و بومشناسی متفاوت اند. به این ترتیب، در همه ی مراحل مدیریت بحران به مشارکت مردم و نهادهای مردمی خود منطقه نیاز داریم.
حرف از مردم آسیبدیده شد. یکی از نقدهایی که مدام تکرار میشود این است که به مردم لرستان یا به ترکمنهای استان گلستان کمتر توجه میشود.
آسیبپذیری بازتاب خصوصیات جامعه است. مثلاً وقتی در اورلاندو توفان شد، دیدیم که جایی که آمریکاییهای آفریقاییتبار یا رنگینپوستان هستند آسیبپذیرتر است. بعد از فاجعه دیدیم اقشاری که در گذشته بیشتر آسیب دیده و ضعیفتر بودند، از فاجعه هم آسیب بیشتری دیدند و ضعیفتر شدند. به همین دلیل، بحث قومیت تعیینکننده است. در ترکمن صحرا ما با اقلیت قومی و مذهبی مواجه ایم. وقتی میگوییم جامعه آسیبپذیر است، یعنی توانایی پیشگیری، مقابله و مقاومت در برابر حادثهی طبیعی را ندارد. اما جامعه قبل از این هم از نابرابری های دیگری رنج می برده که فاجعه آن را تشدید و بازتولید میکند. به همین علت، زنان از این حادثه آسیب بیشتری میبینند. مثلاً نیازهای زنان را نادیده میگیرند یا به آن اهمیت نمیدهند. یکی از مشکلات خاص زنان در بم عدم دسترسی کافی به نوار بهداشتی بود. پس از حادثه به دلیل تنش و فشار روحی، میزان خونریزی و حتی دفعات پریود زنان بیشتر میشود. نگاه مردانه به بحران و نیازها و امکانات این موضوع را نادیده گرفته بود. یادمان باشد که به دلیل حادثه، مخصوصاً زلزله و سیل، زنان حتی پارچههای معمولی هم در دسترس ندارند تا به شیوهی سنتی از خود مراقبت کنند. بسیاری از زنان در بم به دلیل عدم دسترسی به نوار بهداشتی به بیماریهای عفونی و زنانه مبتلا شدند. مدت زیادی بعد از زلزله که به پزشک دسترسی پیدا کردند، نمیتوانستند از داروهای غیرخوراکی استفاده کنند چون در کانکس با مردها زندگی میکردند. دستشوییهای عمومی تمیز نبودند و خیلی زنها تا همین امروز با همان بیماریهایی که بعد از زلزله دچارش شدند دستوپنجه نرم میکنند.
در میزان آسیبپذیری عواملی همچون قومیت، جنسیت، طبقه و سن در میزان آسیبپذیری نقش دارند و همهی گروهها به یکاندازه آسیب نمیبینند. گروههایی که قبلاً تحت تبعیض بودهاند، شدیدتر آسیب میبینند: زنها بیشتر از مردها آسیب میبینند. درعین حال، زنان طبقهی مرفه ممکن است از زنان فقیرتر کمتر آسیب ببینند. اقلیتهای قومی، بهویژه اهل سنت، وضعیت بدتری دارند. در زلزله ی بم وضعیت بلوچها و مهاجران افغانستانی در کمپ وحدت به مراتب بدتر بود. خیلی از کودکان آنها در دوران بازسازی نتوانستند دوباره به مدرسه بروند. در همین سیل هم آنها گروههای آسیبپذیرتر خواهند بود و نیاز به توجه خاص دارند.
جز تلفات جانی در طول بحران، به نظر میرسد که چنین فجایعی پیامدهای بلندمدتی هم دارند. مثلاً بعد از سیل بیماریهای عفونی گسترش مییابند. البته همینطور مشکلات روانی. آدمهایی بالای بلندی ایستاده اند و میبینند که شهرشان میریزد و خانهشان را آب میبرد. این آدمها قرار است در چادر و وسط گل و لای با بچه و پیر و جوان به زندگی ادامه بدهند. اینها از نظر روانی فروریختهاند و نیاز به بازیابی و تقویت روحیه دارند. مدیریت بحران فقط این نیست که به مردم بگوییم سیل میآید، تخلیه کنید. باید برایشان آب و غذا و دارو و جای گرم و لوازم بهداشتی هم فراهم کرد. الان ما هموطنانی را میبینیم که میگویند چند روز غذا نخورده اند. در این شرایط هر که زور بیشتری داشته باشد اگر امکاناتی باشد میگیرد. این یعنی مدیریت بحران، ابتداییترین کار امداد را درست انجام نمیدهد.
آیا عواقب بلندمدت فردی هستند یا میتوان از تغییرات اجتماعی هم سخن گفت؟
مناطقی که این روزها آسیب دیده اند، مناطق حاشیه ای و روستایی بودند که فقر در آنها بیداد میکرد. بعد از این سیل فقر در آنجا افزایش خواهد یافت. میدانیم که فقر عامل خیلی از آسیبهای اجتماعی است. احتمالاً خیلی از اینها نخواهند توانست که کودکشان را به مدرسه بفرستند. احتمال این که بعد از حادثه نتوانند به جایگاه اقتصادی قبلیشان برگردند زیاد است. خیلی از شهروندان بلوچ بعد از خشکسالی به حاشیهی شهرهای بزرگ آمدند و به مشاغل کاذب و حتی تکدیگری روی آوردند. ما به برنامهای نیاز داریم که آسیبدیدگان این سیل را احیا کند تا بتوانند ساختار اقتصادی فروریخته شان را از نو بسازند. این نیاز به برنامهریزی سریع و سرمایهگذاری زیاد دارد.
این فقر و سقوط طبقاتی ممکن است عواقب دیگری هم داشته باشد؟
در سال ۹۶ در خیلی از جاهایی که الان دچار سیل شدهاند، شورشهای اجتماعی داشتیم. یکی از دلایل این جنبشها و شورشها فقر بود، فقر در مناطقی که از قضا از نظر منابع طبیعی ثروتمند هستند.
در خیلی از جاهای دنیا دیده ایم که بلایای طبیعی یا فجایع محیطزیستی و عوارض سوءمدیریت دولتیِ محیط زیست به شورش های اجتماعی یا جنبشهای اجتماعی انجامیده است. در کشورهای آمریکای لاتین که از نظر ساختار شباهتهایی به کشور ما دارند، بحرانهای زیست محیطی به جنبش های اجتماعی و حتی انقلاب ختم شده اند. سرمایه داری دارد محیط زیست را تخریب میکند. بسیاری از متخصصان میگویند که تغییرات اقلیمی محصول دخالت در طبیعت است. کسانی که نمیخواهند سرمایه داری را واژگون کنند به دنبال کنترل آن هستند تا طبیعت کمتر آسیب ببیند. کارل پولانی، اقتصاددان سیاسی، دهه ها قبل گفته بود اگر بازار وارد محیطزیست شود کالاسازی طبیعت را گسترش دهد، زمین را برهوت میکند. اما در ادامه میگوید که این تخریبها و تأثیرهای منفی بر زندگی، جوامع را علیه این ساختار و سیاست به مقاومت و جنبش وامیدارد. در کشورهای در حال توسعه، مثلاً آمریکای لاتین، مردم علاوه بر فجایع زیستمحیطی از فقدان دموکراسی و فقر رنج میبرند. در جایی مثل ایران مسئله ی زنان هم اضافه میشود. چیزی که نباید فراموش کنیم این است که در سال ۹۶ در خیلی از جاهایی که الان دچار سیل شده اند، شورشهای اجتماعی داشتیم. یکی از دلایل این جنبشها و شورشها فقر بود، فقر در مناطقی که از قضا از نظر منابع طبیعی ثروتمند هستند.
حالا تصور کنید که این فقر و فلاکت بعد از سیل گستردهتر میشود و نارضایتی افزایش مییابد. میتوان احتمال داد که بین این سیل و جنبشهای اجتماعی آینده در این منطقه رابطهی قویای وجود خواهد داشت. دستکاری در محیط زیست در بعضی جاها به تغییر نظام سیاسی ختم شده است. در ایران نمیدانیم چه خواهد شد و آیا جنبش اجتماعی فراگیری شکل میگیرد یا نه. اما میدانیم که عدم رسیدگی به مردم و سؤمدیریت منابع طبیعی و مدیریت بحران که مردم کاملاً از آن خبر دارند، شورشهای اجتماعی شدیدی به همراه خواهد داشت. بیاعتمادی به نهادهای دولتی و فقر ریشهدار و نابرابری در این مناطق احتمال پیدایش این جنبشها را تقویت خواهد کرد.
آیا میتوان به دنبال رابطهای پویا بین جنبشهای زیستمحیطی و جنبشهای اجتماعیای گشت که محصول فقرند اما در واقع ریشه در بحران محیط زیست دارند؟
عربها و کردها و لرها در جنوب غربی ایران از انتقال آب اقلیم خود به مرکز ایران احساس تبعیض میکنند و خشمگیناند. در حالی که این آب به کشاورزان در مرکز ایران نخواهد رسید و صرف صنایعی خواهد شد که برای عدهی قلیلی سودآور است. عربهای ایران به سدهای مسیر رود کرخه میگویند «سدهای عربکُش.» میتوان گفت تمام این پروژههای آبیِ بیبرنامه و مشکوک، پروژههای ایرانکُش هستند. فعالان محیط زیست دیگر نمیگویند جنگلخواری یا کوهخواری، میگویند ایرانخواری. اما نه تنها کسی به حرفشان گوش نمیدهد بلکه آنها را زندانی میکنند. ایجاد فضای امنیتی برای کارشناسان و فعالان محیط زیست از بزرگترین اشتباهات حاکمیت است.
تفاوت سیل اخیر با فاجعهای مثل زلزلهی بم این است که به یک منطقهی کوچک محدود نیست و در خیلی از مناطق کشور عوارض داشته است، بهخصوص در مناطقی که قبلاً به خاطر فقر و نابرابری، شورشهای اجتماعی را تجربه کردهاند و این سیل به فقر و نابرابری دامن خواهد زد.تمام این اتفاقات بستری برای شورشهای اجتماعی و جنبشهای محیطزیستی فراهم کرده است. به عقیدهی من، جنبشهای محیطزیستی ایران توانایی پیوستن به دیگر جنبشهای اجتماعی را دارند، مثل جنبش کارگری در خوزستان یا جنبش زنان در سراسر کشور، و از همه مهمتر جنبشهای فرودستان که در سال ۹۶ دیدیم زیرا این سیل فقر و فرودستی مردم را تشدید می کند. همهی این مسائل، رابطهی تنگاتنگی با معیشت مردم، استثمار طبیعت و استثمار انسان دارند. بنابراین، پتانسیلی برای ظهور جنبشهای اجتماعی وجود دارد. این که چنین جنبشهایی به کجا برود و چه دستاوردی داشته باشد و چه تغییری ایجاد کند، بحث دیگری است.
با توجه به تمام این تفاسیر، آیا پاسخی برای این پرسش دارید که «چه باید کرد»؟ نهادهای مردمی بهرغم سرکوب و فقدان امکانات، چه میتوانند بکنند؟
طبق اصل ۵۰ قانون اساسی حفاظت از محیط زیست وظیفهای عمومی است و تخریبش ممنوع. مادهی ۶ آئین دادرسی کیفری هم میگوید نهادهای مردمی میتوانند دربارهی تخریب محیط زیست اعلام جرم کنند. مثلاً در شیراز که رسماً در مسیل آب خیابان کشیدهاند، نهادهای مدنی میتوانند وارد شوند و از این حقوق قانونی استفاده کنند. فشار برای پاسخگو کردن دولت کاری است که تمام نهادهای مدنی و شهروندان میتوانند بکنند. این بحران فرصتی است که از دولت بپرسیم برای حوادث احتمالی آینده چه برنامهای دارد؟ برای سیل، خشکسالی یا زلزلهی احتمالی تهران و تبریز چه برنامهای دارد؟ الان بهترین فرصت است که دولت و حاکمیت را وادار به پاسخگویی و ارائهی برنامه کنیم.
اما در تحلیل نهایی مدیریت بحران وظیفهی دولت است.
در جامعهشناسی فاجعه میگویند مدیریت بحران تابعی از مدیریت کلان کشور است. اگر برای نظام سیاسیِ حاکم، حیات انسان و طبیعت مهم باشد، این در مدیریت بحران هم بازتاب خواهد داشت. اما وقتی در عرصهی کلان کشور با ایدئولوژی سرکوب مواجهیم، بازتابش را در مدیریت بحران هم خواهیم دید.
کشور به مدیریت بحران شفاف نیاز دارد. بازگرداندن اعتماد اجتماعی به نهادهای قدرت هم میتواند کمک کند. مدیریت بحران یک امر دولتی است اما با مشارکت مردم و به صورتی کاملاً غیرمتمرکز. مدیریت بحران باید جامعهمحور باشد. راهکار را باید از درون جامعه بیرون کشید. مردم برای این چیزها راه حل دارند اما در حوزهی تصمیمگیری نقشی ندارند. جامعهی مدنی باید وارد نهادهای تصمیمگیر در مسئلهی محیط زیست و مدیریت بحران شوند. مردم چهارمحال و بختیاری و خوزستان باید برای آب خودشان تصمیم بگیرند. مردم گمیشان باید در مدیریت بحران شهری نقش داشته باشند.
وقتی از انعطافپذیری جامعه حرف میزنیم، بخشی از مسئله این است که مردم بدانند که چه اتفاقی دارد میافتد. من طی ده سال تحقیق در بسیاری از شهرها و روستاها دریافتم که مردم اصلاً نمیدانند دولت چهکار میکند و چه برنامههایی دارد که همین باعث بیاعتمادی میشود. مردم باید خودشان تصمیم بگیرند که در برابر بحران چه کار کنند. در این صورت، لازم نیست به مردم فشار بیاورید که خانهشان را ترک کنند. خودشان میدانند که باید چه کار کنند. مردم باید بدانند که وقتی برگشتند چه برنامه ای دارند. در کشوری مثل ایران که پر از مخاطره است، نیاز به بیمهی مخاطرات داریم. تمام افراد و خانهها و کشاورزی و دامداری باید در برابر مخاطرات بیمه شوند و این وظیفهی دولت است.
در بلندمدت، باید گفت نهادهای نظامی باید پایشان را از محیطزیست بیرون بکشند. نهادهایی که قدرت اقتصادی و نظامی و سیاسی دارند مثل قرارگاه خاتم، باید از مسئلهی آب و طبیعت بیرون بیایند. مسئلهی آب را باید به مردم سپرد. فعالان محیطزیست ایران از تشکیل پارلمان آب در بعضی مناطق حرف میزنند. اما به نظر میرسد که الان فعالیت محیطزیستی در ایران جرم است و آدمها را به این دلیل جاسوس میخوانند.
مقامات ایران گفتهاند به کمکهای بینالمللی نیاز ندارند و دولت ایران ثروتمند است.
واضح است که حجم بحران بیشتر از این حرفهاست و ما به کمکهای دنیا نیاز داریم، هم کمکهای مادی و هم غیرمادی. در کشور ۲۶ بالگرد امدادی وجود دارد، کمتر از یکی برای هر استان که برای کشوری به وسعت ایران خندهدار است. از طرف دیگر، امکان خرید بالگرد هم نداریم. مردم ما از یک طرف قربانی دولتی هستند که توان مدیریت بحران ندارد و از طرف دیگر قربانی قلدری بینالمللی هستند که تحریمشان کرده است.
برای این که بتوان عواقب اجتماعیِ فاجعه را کاهش داد، باید بودجه ی عظیمی را صرف احیای سیلزدگان کرد. سرعت عمل در احیای زندگی قربانیان مهم است. میدانم شاید خندهدار باشد اما بیاید مطالبه را از اینجا شروع کنیم:
میتوان پیشنهاد داد که آستان قدس رضوی به عنوان یکی از ثروتمندترین نهادهای ایران درآمد سه سال اخیرش را به سیلزدهها اختصاص دهد، بهویژه به ترکمنها که سنی هستند. چنین کاری به تقویت اتحاد اجتماعی میانجامد. ممکن است معاون اول رئیسجمهور نیاز به کمک نداشته باشد اما مردم گمیشان و لرستان و خوزستان حتماً به این کمکها نیاز دارند.
از چنین بحرانهایی چه درس عبرتی میتوان گرفت؟
باید از این فرصت استفاده کرد و این اتفاقات را به منزلهی هشداری در نظر گرفت که ما آسیبپذیریم. حالا که مجبوریم شهرهای آسیبدیده را دوباره آباد کنیم، باید آنها را در برابر همهی انواع حوادث انعطافپذیر بسازیم. باید بدانیم که کشوری داریم با انواع حوادث و مخاطرات که نیاز به مدیریت بحران کارآمد دارد و باید یاد بگیریم که دیگر در حاشیه و بستر رودخانه ساختمانسازی نکنیم یا در مسیر آب راهآهن نسازیم. جادهسازی وسط دریاچه ارومیه نباید تکرار نشود. در جامعهشناسی محیطزیست یاد میگیریم که حق نداریم به طبیعت تعرض کنیم. طبیعت مسیر طبیعی خودش را طی میکند و ما بخشی از این طبیعت هستیم، نه مالک و خداوندگارش.
برگرفته از نشریه اینترنتی آسو