هفته نامه را گرفتم جلو صورتش و با انگشت، تیتر را نشانش دادم. نگاهی به آن انداخت و گفت:
“بیست و سه ساله شد؟”
گفتم:
“بله شهروند بیست و سه ساله شد!”
گفت:
“خُب، این که مهم نیست؛ دیگران هم بیست و سه ساله شدند، سی ساله شدند، پانزده ساله شدند، و . . .”
گفتم: “درسته، اما بلوغ مهمه! شهروند در سنین جوانی به یک بلوغ دست کم ۸۰ درصدی رسیده. چرا میگم ۸۰ درصدی، زیرا هنوز در راه کماله، و باید همین طور بره و بره تا به ۹۹ درصد برسه – نمیگم صد در صد چون کمالِ صد در صد نداریم؛ کمال حد و مرز نداره …”گفت:
“تو داری روغنشو زیاد می کنی!”
گفتم:
“قبول نداری؟ یه میزان میدم دستت، خودت بسنج:
یک – شماره یکم شهروند را با دویستم، چهارصدم، هفتصدم، هزارم، و شماره هزار و چهارسدوچهل وهشتم، که همین حالا تو دستـته، مقایسه کن. اگر نپذیرفتی که راه کمال رفته و به سرعت هم رفته، حرفمو پس می گیرم.
دو – شهروند هرگز دنبالِ – به گفته ی امروزی ها – کپی کن/ بچسبون (copy/paste) نرفته، یعنی نرفته مطلبی از جایی برداره در صفحهی خودش چاب بکنه؛ خودت که می دونی این روزا اینترنت، خدا بده برکت، دریای مطلبه، هی کپی کن و بچسبون تو روزنامه . . . یا کتابای قدیمی رو بردار – کی به کیه – قسمت به قسمت بذار تو روزنامه. جور دیگه بگم، همه ی مطلب و مقالههاش همراه نام نویسنده است و نویسنده خودش مقاله رو به شهروند داده. به عبارت دیگه، نویسندهی زنده، مطلبِ تازه! شما مشابه اش را در جامعه برون مرزی به من نشون بده. نه اینکه اصلن نیست ولی انگشت شماره.
سه – در شهروند مجبور نیستی لابهلای صفحههای انباشته از آگهی دنبالِ مقاله و مطلب بگردی؛ یعنی در شهروند تقدم با مطلبه و اگهی حرف دوم رو میزنه! یعنی تنها سی درصد فضای صفحهها رو با آگهی پر میکنه! این می دونی یعنی چی؟ یعنی حفظ حرمت حرفهی مطبوعاتی و خوانندگان. البته اگهی هم داره چون باید خرجش در بیاد و دستگاه بچرخه. مختصر این که، در شهروند می بینیم هدف خدمات اجتماعی، فرهنگی، و سیاسیست و هزینهش را هم افتان و خیزان از راه آگهی ها تأمین می کنه – خدماتی که دیدگاه های گروه خاصی رو دنبال نمی کنه و بازگو کنندهی دیدگاههای همهی گروههاست.
چهار- به باور من، شهروند۴۰ سال کاربرده تا ۲۳ ساله شده . . .”
حرفم را برید و گفت:
“این دیگه یه شوخیه . . . چهل سال کار برای ۲۳ ساله شدن؟”
گفتم:
“چشماتو به من گشاد نکن، ببین، اگه کمی به شهروند و شهروندیان نزدیک بشی می بینی که ۷ روز هفته، ۱۲ ماه سال، یعنی ۳۶۵ روز، این جماعت، بهطور میانگین روزی ۱۴ تا ۱۸ساعت کار می کنن – باید از نزدیک ببینی، خودم دیدم که میگم. یک چیزی در حدود ۲۰ ساله که من دیده و شاهد و ناظر بوده ام – که توانشان افزون باد!
پنج – همین الان چند دقیقه حوصله به خرج بده، ورقش بزن، ببین چند نفر نویسنده و مترجم صاحب نام و گزارشگر، با میل و رغبت و صمیمیت، همکاری و همگامی کرده اند تا این هفته نامه پر از مطب اصیل – نه کپی/ پیست، به دست من و تو برسه!
شش – همراه و همگام با کار در هفته نامه، در گذر این سال ها شهروند صدها مجلس سخنرانی سودمند فرهنگی، بزرگداشت، شب شعر و هنر، رونمایی و معرفی کتاب، برگزار کرده و میزبان بزرگترین نویسندگان و اهل ادب معاصر، و یاریرسان رویدادهای فرهنگی-اجتماعی-سیاسی بوده و امکان آشنایی جوانان و مهاجرانِ غربتزدهی تشنه را با جریان پویای فرهنگ و ادب امروز فراهم آورده، که هر کدام به سهم خود وقتگیر، انرژیبر و هزینهخوارست و یک تیم توانمند و عاشق خدمت لازم داره.
هفت – بارها و بارها شاهد بودهایم که چاپ و تکرار یک آگهی تمام صفحه را رایگان انجام داده زیرا که مربوط به یک خدمت سد در سد فرهنگی فراگیر بوده . . . بازم بگم . . . ؟”
نفس حبس شدهاش را رها کرد و گفت:
“بریم دیرمون شد. . . “