راه که میروم

چرتم میبرد

حس لخت بودن وسط چهارراهی

چنان تحریکم میکند

که دلم میخواهد آناً رها شوم

از لباس های شلخته ملالآور

اونیفرمهای سفید مشکی

روسری کج

 کفشهای تنگ ارزان تقتقی

دلم میخواهد لخت شوم سر چهارراه شیخصدوق

همیشه منظرۀ زنده رود

چنان درهم ریخته سرشارم میکند

که هر آیهای از آن بیاید

مقدس است و لازمالاجرا

پس به نام آناهیتا لخت میشوم

حالا شناورم

باد قلقلک میدهد

زیر موها و گردن و شانههایم را

دلم میخواهد با او یکی شوم

دستم را بالا میبرد

و از لای پستانها و پاهایم سریع میگذرد

چنان سریع که فقط مور مورش میماند

و حسی شبیه یخزدگی

بیتابم

 میگریم و چرتم پاره میشود

حالا میدانم کجایم!

پوشیده سر چهارراه شیخصدوق

و انتظار تاکسی سواری و اتوبوس واحد را میکشم.

 

مهر ۸۹