از زنده یاد احمد کسروی نقل شده که: «مردم ایران یک حکومت به آخوندها بدهکارند».  به انگیزه کسروی در بیان این نظر نمی پردازم.  به اشاره می گویم و می گذرم که در چند صد سال پس از استقرار حاکمیت صفویه، جز دوره های کوتاه مدّت مانند سلطنت نادرشاه افشار و رضاشاه پهلوی، آخوندها همواره عملا شریک در حکومت ها بودند و بنابراین گواهی بدهکاری مردم ایران به آخوندها توسط کسروی چندان توجیه پذیر نیست. 

خشک شدن دریاچه ارومیه فاجعه ای بزرگ می آفریند

با توجه به کارنامه راستگویی و پاک اندیشی کسروی، شاید بتوان گفته او را  این گونه تعبیر کرد که در آن طنزی تلخ و ملامت گر نهفته است و می خواهد بگوید که مردم ایران با چندقرن سرفرود آوردن در برابر جعلیات و خرافه پراکنی های آخوندها، چنان از نظر ذهنی وامدار آنان شده اند که پرداخت این بدهکاری جز از راه سپردن زمام حکومت به آنان میسّر نیست! 

شاید هم می خواسته بگوید که استبداد سلطنتی دربرابر استبداد حکومت آخوندی هیچ است و مردم ایران اگر بخواهند طعم استبداد واقعی را بچشند باید برای مدّتی تن به استبداد آخوندی بدهند! 

این تفسیرها درست باشند یا نباشند، به نظر من دهه های پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم بدترین زمان ممکن برای پرداخت آن به نظر کسروی بدهکاری بود.  “بدترین زمان” از این نظر که پرداخت بدهکاری در سال ها و دهه هایی انجام شد که هرروز عقب ماندن از کاروان پرشتاب نوآوری و پیشرفت دنیا می توانست زیان و خسارت هایی گزاف داشته باشد که داشت و این زیان و خسارت ها همچنان ادامه دارد.

اگر بدهکاری که کسروی می گوید واقعیت داشت، شاید بهترین زمان پرداخت آن آغاز جنبش مشروطیت می بود.  اگر در آن زمان “مشروعه” شیخ فضل الله نوری قدرت را دردست می گرفت، با آنکه مردم ایران از چاله سلطنت استبدادی درنیامده، به چاه حکومت “مشروعه” مراد و مرشد آیت الله خمینی می افتادند، امّا در مدّت سه-چهار دهه پس از آن با شناخت ماهیت فریبکار و فاسد حکومت آخوندی، سرانجام به خود می آمدند و شرّ آن را از سر خود کم می کردند.  به این ترتیب، پرداخت “بدهکاری” در آن زمان به مراتب ارزان تر از امروز تمام می شد و دست بالا احداث راه آهن، دانشگاه، رادیو، کشف حجاب و… که هواداران سلطنت پهلوی این همه منّت آن را برسر مردم می گذارند مدّتی به تعویق می افتاد و سرانجام پس از مدّتی تأخیر مانند مردم بنگلادش و بورکینافاسو که رضاشاه نداشتند و دارای راه آهن و دانشگاه و رادیو شدند، به این موهبت ها دست می یافتند. 

دلیل دیگر برای این که مردم ایران “بدترین زمان”را برای پرداخت بدهکاری خود به آخوندها انتخاب کردند، این است که حکومت آخوندی که بی لیاقتی و ناکارآمدی ویژگی اصلی اش است، و می کوشد که جای خالی این ناتوانی ها را با  شیّادی و دروغگویی و فریبکاری پرکند، زمانی روی کار آمد که حتی عقب مانده ترین کشورهای دنیا نیز ناگزیر بودند در ساختار حکومتی خود درصدی از خردگرایی و فن سالاری را به کار گیرند. 

این “بی لیاقتی و ناکارآمدی” از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن خمینی چهره خود را نشان داد و نخستین جلوه هایش برخورد بین تکنوکرات های پیرامون دولت موقّت مهندس مهدی بازرگان و آخوندهای قدرت طلب پیرامون خمینی بود.  آخوندهای طعم قدرت چشیده، انتظار و توقع داشتند که کاردانان تکنوکرات چشم بر نادانی و ندانم کاری های ایشان ببندند و کورکورانه و دست به سینه از آنان اطاعت کنند.  طبیعی است که آن فن سالارانی که لیاقت، کاردانی و شخصیتی مستقل داشتند، زیر بار اطاعت و فرمانبرداری محض از آخوندهای نادان و ندانم کار نمی رفتند و آنهایی که به این ذلّت و خفّت تن می دادند نیز طبعا حاصل کارشان جز نابسامانی و پریشانی امور نمی توانست باشد. 

جنگ فرصت مناسبی برای سرپوش گذاشتن بر این “بی لیاقتی و ناکارآمدی” ها بود زیرا در بلبشو و غباری که برانگیخت فرصتی برای تشخیص سره از ناسره نبود و اگر هم بود آخوندهای مکار با رجزخوانی واقعیت ها را وارونه جلوه می دادند. 

واقعیت ها و ژرفای “بی لیاقتی و ناکارآمدی” آخوندها در سال های پس از سرکشیدن جام زهر و مرگ خمینی خود را نشان دادند.  باوجود خالی بندی ها و ادعاهای پوچ هاشمی رفسنجانی که از سوی مسعود بهنود به “سردار سازندگی” ملقّب شد و بعدها این لقب از سوی مردم به “سردار چاپندگی” بدل گردید با گذشت ۲۲ سال از جنگ، حکومت آخوندی از تأمین نیازهای اوّلیه ای مانند تأمین آب آشامیدنی مردم خرمشهر و آبادان نیز ناتوان بوده است. 

در سی و سه سال گذشته، زیان و خسارتی که مردم خوش حساب ایران بابت پرداخت “بدهکاری” خود تحمل کرده اند منحصر به حدود هزار میلیارد دلار درآمد حاصل از فروش نفت نیست و باید زیان و خسارت های ناشی از “بی لیاقتی و ناکارآمدی” در زمینه های زیست محیطی که شوربختانه مانند خسارت های مالی قابل جبران نیستند را نیز به آنها افزود.

 هفته گذشته یکی از آتش فشان های ناشی از ناکارآمدی حکومت در زمینه محیط زیست سربازکرد و گدازه های آن به شکل تظاهرات خشم آمیز مردم شجاع ارومیه، تبریز و چند شهر دیگر آذربایجان علیه خشک شدن دریاچه ارومیه و عملکرد نامناسب مجلس شورای اسلامی در ردّ دو فوریت چاره اندیشی برای این فاجعه زیست محیطی، فوران نمود.

 درپی این تظاهرات، که ابتدایی ترین حق شهروندانی است که از پیامدهای فاجعه زیست محیطی زیان می بینند، حکومت سرکوبگر و ناکارآمد آخوندی به تنها شیوه ای که می شناسد و به زعم خود در آن توانمند است، یعنی سرکوب وحشیانه دست زد و با دستگیری بیش از سیصد نفر کوشید از تظاهرکنندگان زهرچشم بگیرد.

 در این زمینه، حکومت آخوندی به پزشک نماهای بهداری زندان های اوین و رجایی شهر شباهت دارد که برای همه بیماری ها از سرطان گرفته تا دیسک کمر و از ضعف اعصاب گرفته تا عفونت های حاد، تنها قرص مسکّن تجویز می کنند.  برای حکومت نیز فرق نمی کند که تظاهرات برای عدم پرداخت ۲۸ ماه حقوق کارگران فلان کارخانه، اعتراض به تقلب در انتخابات یا خشک شدن فاجعه آمیز دریاچه ارومیه باشد.  پاسخ همه اینها همان گاز اشک آور، همان ضرب و شتم های وحشیانه و همان بازداشت های غیرقانونی حتی براساس قانون اساسی حکومت- و خودسرانه است. 

ژرفای فاجعه زیست محیطی خشک شدن دریاچه ارومیه تا حدّی است که نه تنها هیچ ایرانی مسئول و آگاهی نمی تواند بی تفاوت از کنار آن بگذرد، بلکه حزب سبزهای آلمان، که یوشکا فیشر رهبر حزب و وزیر امور خارجه پیشین این کشور، که استاد ساخت و پاخت و زدوبند با حکومت آخوندی بود را نیز به واکنش و اعتراض واداشته است. 

به گزارش خبرگزاری حکومتی “فارس”، محمد باقر صدوق، معاون سازمان محیط زیست می گوید: «اگر دریاچه ارومیه خشک شود، شش میلیون نفر مردم ساکن این منطقه با مشکلات جدّی مواجه خواهند شد».  روزنامه “قدس” نیز که در گزارشی به بررسی پرونده دریاچه ارومیه پرداخته می نویسد: «قانون برنامه پنج ساله چهارم و پنجم هردو به صراحت دریاچه ارومیه را بحرانی و در معرض خطر توصیف کرده اند و از دولت خواسته اند براساس مصوبه قانونی برای حل بحران در قانون، بودجه لازم را برای نجات این زیست بوم منحصر به فرد ایران منظور کند.  امّا با پایان برنامه چهارم و تمدید یکساله آن و گذشت ماههای متمادی از برنامه ۵ ساله پنجم، هنوز کار میدانی چندانی برای حل مشکل این دریاچه استثنایی صورت نگرفته و متأسفانه نفس این دریاچه درمقابل دیدگان کسانی که سالها درکنارش زندگی کرده اند، به شماره افتاده است».

 در همان گزارش روزنامه “قدس” آمده است: «دریاچه ارومیه با عنوان دوّمین دریاچه شور جهان و زیست بوم با ارزش حیاتی در سطح ملّی و بین المللی است.  با این وجود طرح دوفوریتی احیای آن چند روز پیش از سوی مجلس رد شد و این نشان دهنده آماده شدن دولت و مجلس برای وداع با دریاچه زیبای ارومیه است». 

دکتر مسعود باقرزاده کریمی، مشاور سازمان محیط زیست نیز به روزنامه “قدس” می گوید: «وقتی نماینده ای می گوید آب شور دریاچه ارومیه به چه درد مردم می خورد، نشان دهنده این است که پارلمان به عنوان مهم ترین مرجع قانونگذاری، از درک زیست محیطی و اهمیت این دریاچه برای اکوسیستم شمال غرب کشور اطلاع کافی ندارد».

 آقای دکتر باقرزاده کریمی توقعی نابجا دارد زیرا بنابر ضوابط شورای نگهبان که نماینده براساس آنها به مجلس راه می یابد، باید بیش و پیش از هرچیز دیگر التزام عملی به ولایت فقیه داشته باشد و نه “اطلاع کافی” از اهمیت دریاچه ارومیه!

 دکتر باقرزاده کریمی، دلیل عمده فاجعه خشک شدن دریاچه ارومیه را چنین بیان می کند: «با توجه به سدهای فراوانی که در زیردست دریاچه ارومیه احداث شده، این دریاچه آبریز و ورودی طبیعی خود را از دست داده و با ادامه این روند طی چندسال آینده  تبدیل به کویر غیرقابل سکونت خواهد شد».

 خشک شدن دریاچه ارومیه تنها فاجعه زیست محیطی و میراث تاریخی ناشی از ناکارآمدی و ندانم کاری کارگزاران حکومت آخوندی نیست.  به عنوان مشت نمونه خروار به ۳ مورد اشاره می کنم:   

– به نوشته روزنامه “شرق”: «مترو پرحاشیه اصفهان عاقبت کار خود را با پل تاریخی و ۴۰۰ ساله اصفهان کرد و سقف سی و سه پل شکاف برداشت.  این ترک که در دهانه ششم از ضلع جنوب غربی پل دیده می شود، پیش از این وجود نداشت و عبور دستگاه حفار مترو از زیر پایه های پل تکانه هایی به آن داده است که به نظر می رسد اصلی ترین عامل بروز شکاف در این بخش باشد».  یکی از مسئولان مترو اصفهان خبر ترک برداشتن سی و سه پل را تکذیب کرد ولی با توجه به عیار راستگویی کارگزاران حکومت آخوندی، می توان با جرئت گفت که خبر واقعیت دارد.

– خبرگزاری حکومتی “مهر”:«مهدی سنایی نایب رییس فراکسیون محیط زیست مجلس گفت: حجم بالای تخریب جنگل ها در ایران، کشورمان را در رده پنجم رتبه بندی کشورهای تخریب کننده جنگل در جهان قرارداده است… وی حجم تخریب جنگل های کشور را ۳۳ درصد خواند و گفت در دو دهه گذشته حجم جنگل های کشور از ۱۸ میلیون هکتار به ۱۲.۴ میلیون هکتار رسیده است».

– دکتر جلال ایجادی در مقاله ای مشروح و مستدل می نویسد: «خشک شدن تدریجی زاینده رود به عنوان بزرگترین رودخانه مرکز ایران و تنها منبع آبی فلات مرکزی از سال ۱۳۸۷، ویرانی بیشه ها و پوشش گیاهی بخش های مهمی در کناره این رودخانه را افزایش داد».

 

نمونه های دیگر نیز آنقدر پرشمار و فراوانند که در آینده روزی که شمار تعیین کننده ای از مردم ایران به این نتیجه گیری قطعی برسند که “بدهکاری” خود به آخوندها را پرداخت کرده اند و با همدلی و دست به دست هم دادن مانند نمونه های لیبی و سوریه حکم اخراج آخوندها را کف دستشان بگذارند، پژوهش گران درباره آنها دهها و بلکه صدها کتاب خواهند نوشت. 

مساحت کشور لیبی با ۶ میلیون جمعیت بیشتر از ایران است اما همین جمعیت کم نیز در بخش های کوچکی از این کشور، عمدتا سواحل دریای مدیترانه، سکونت دارند.  تفاوت عمده ایران با لیبی در تنوع محیط زیست و پراکندگی جمعیت آن است.  اگر حکومت آخوندی بیش از این دوام یابد، با تکرار فاجعه هایی چون خشک شدن دریاچه ارومیه و زاینده رود، دور و دیری نمی پاید که بخش عمده ای از سرزمین ایران نیز به گفته دکتر باقرزاده کریمیی “تبدیل به کویر غیرقابل سکونت” خواهد شد.

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی و ساکن مونتریال کانادا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8(at)gmail(.)com