مرجان ساتراپی نویسنده، تصویرساز و کارگردان فیلم پرسپولیس که جایزه ی ویژه ی هیأت داوران جشنواره ی کن را در پرونده ی خود دارد، امسال با فیلم جدید خود به نام خورشت آلو مسما در یازدهمین فستیوال فیلم تورنتو شرکت داشت.
این فیلم که مانند فیلم پرسپولیس محصول کارگردانی مشترک ساتراپی و ونسان پارانو است با تلفیق تکنیک های انیمیشن و فیلم مخاطب را به دنیای فانتزی زندگی ایران برده و پرده از راز یک عشق قدیمی برمی دارد.
خلاصه داستان
ناصرعلی خان معشوقه قدیمی خود را در خیابانی در تهران می بیند ولی معشوقه ی او (گلشیفته فراهانی) وانمود می کند که او را نمی شناسد. ناصرعلی خان که به تازگی ویولن محبوب خویش که تنها همدم او و یادآور عشق دیرینه است را از دست داده تصمیم می گیرد ویولن تازه ای را جایگزین کند، اما همانگونه که عشق دیرینه حتی با ازدواج هم از ذهن او خارج نشده هیچ سازی نیز نمی تواند جایگزین ساز محبوب وی شود. در این میان ناصرعلی خان که لذتی در زندگی احساس نمی کند تصمیم می گیرد که بمیرد، در این راستا خود را در اتاقش حبس کرده و در انتظار مرگ می نشیند و پس از یک دوره ی هشت روزه در دنیایی که از رویاهای او، واقعیت و داستان عشق و عاشقی دیرینه اش تلقیق یافته است به پایان زندگی خود می رسد.
ساتراپی در این فیلم زندگی و فرهنگ ایرانی را با زبانی بین المللی به تصویر می کشد. داستان مثلث عشقی در میان سه طبقه ی اجتماعی هنرمند، تحصیل کرده و مرفه. این فیلم با جزئیات فراوان سعی در به تصویر کشیدن طنزگونه ی اقشار مختلف جامعه ی ایرانی دارد. طراحی دکور در فیلم به قدری دقیق است که مخاطب را کاملا با فضای تصویری سالهای ۱۳۵۰ آشنا می کند. این فیلم در کنار روند نزولی شخصیت اصلی داستان سعی در نشان دادن زیبایی های فرهنگ ایرانی دارد. استفاده از گلشیفته فراهانی و انتخاب اسم ایران برای او به عنوان معشوقه ی هنرمند و عدم توانایی ناصرعلی خان در به دست آوردن ایران از سوی دیگر اشاره ای به شرایط حاضر هنرمندان کشور دارد. ساتراپی که پس از نمایش فیلمش در جواب یکی از تماشاگران اذعان کرد که ۱۲ سال است نتوانسته کشورش را ببیند، سعی کرده در خورشت آلو مسما نشان دهد که عشق هنرمند به کشورش دیرینه است و در نبود آن هنرمند دلیلی برای زندگی ندارد. این فیلم همچنان به از خود بیگانگی نسل جدید ایرانیان اشاره کرده و فرهنگ گریزی آنان را متذکر می شود و به گونه ای آن را مرتبط با عدم توجه جامعه به فرهنگ و هنر می یابد.
تنها زمانی که تمامی دوست داران ناصرعلی خان در اطرافش هستند در سکانس انتهایی فیلم زمانی است که او آسوده در مقبره اش به سر می برد و ایران و ایرانیان بر مزارش می گریند و اینگونه ساتراپی گوشزد می کند که ارزش هر چیز از دست رفته در عدم، آشکار می شود.
It was a short and good report about the film,i expected more interpretation the story, setting,characterization and especially an artist ,s nostalgia ,bitter-sweet longing for his three levels of his life: love,art,home.which can be the same in a certain slice of time.I wish
good luck for your writer, and hope to see more his writing.thank you.