انسان هنرمند مستقل چقدر تنهاست
پیش از این اصلا نمی شناختمش. اسمش را هم نشنیده بودم. وقتی او را به عنوان سازنده فیلمCrossed Out دعوت کردند تا سخن بگوید، زن جوانی دیدم که با اعتماد به نفس پشت میکروفن رفت و انگیزه ی خود را از ساخت فیلمی درباره شهرنوش پارسی پور گفت
“…..هنرمند مستقل و آزاد اندیش تنهاست… انسانی که کار فکری می کند اولین مسئله اش آزادی ست و این انسان چقدر کارش در یک حکومت تمامیت گرا سخت است.”
مرضیه گفت:”فکر کردم فیلمی بسازم تا ببینیم این پدیده ی خلاقیت چه بلایی بر سرش می آید…”
در این فیلم خواهر شهرنوش پارسی پور و ناصر تقوایی همسر سابق او از شهرنوش می گویند. در فرودگاه آتاترک استانبول، پسر شهرنوش، علی، پس از سالها دوری منتظر دیدار مادر است. در نماهایی در کنار هم نشسته اند و درددل می کنند… صدا روی صدا، نما روی نما می افتد تا آشفتگی های انسان خلاق، انسانی که زخم بر روح دارد، انسان شکنجه شده و تنها را تداعی کند
وقت ناهار او را در گوشه ای از ناهارخوری دانشگاه مریلند گیر می آورم و می گویم می خواهم مصاحبه کنم. از شهروند می پرسد، کجا منتشر می شود، چه جور نشریه ای است. برایش توضیح می دهم و در حالی که سیب زمینی سرخ شده اش را می خورد از خودش برایم می گوید:
متولد ۱۳۵۲ هستم. ۷ سال تئاتر کار کردم. فارغ التحصیل رشته بازیگری هستم، اما به دلیل اینکه امنیت شغلی در رشته تئاتر وجود نداشت و کنترل آزرده ام میکرد تئاتر را ترک کردم، کارهایی برای اجرا تمرین کردم که هرگز روی صحنه نرفت مثل “عمو ویگیلی در کانتیکات” اثر جی دی سلینجر و “سلام خداحافظ” اثر آثول فوگارد و… در نمایش “گالیله” اثر برشت بازی کردم و مهمترین صحنه ام سانسور شد جایی که ویرجینیا دست به آسمان برداشته بود تا پدرش توبه کند و جان سالم در ببرد. به مرور فهمیدم که نمی توانم شرایط تئاتر را تحمل کنم.
مدتی کار طراحی لباس می کردم و مزون ارنواز را راه انداختم که تعطیل شد. بعد از مدتی کار جواهرسازی کردم تا امرار معاش کنم. در کلاسهای کنکور هنر تدریس می کردم، ضمن این که در طی این سالها جسته و گریخته در سینما دستیاری کارگردان کردم. یک پروژه سریالی برای بهزیستی با آقای واروژ کریم مسیحی کار کردم. چند فیلم و نمایشگاه عکس دستیار آقای ناصر تقوایی بودم و…….آخرین سرخوردگی و حیرتم زمانی اتفاق افتاد که به ضرب زور برای دومین بار فیلم سینمایی چای تلخ به کارگردانی ناصر تقوایی تعطیل شد و چند فیلم تقلبی با داستان مشابه آن و عناصر آن داستان به سفارش تعطیل کنندگان چای تلخ ساخته شد و جایزه های سفارشی گرفت…. زن زائو در جنگ …تجاوز در جنگ… و همه خالی از آن بار فلسفی چای تلخ. گفتند تقوایی چون کند کار کرد تعطیل شد، کسی هم نپرسید چطور تقوایی بعد آن، فیلم ۵۲ دقیقه ای تعزیه را توانست در یک هفته بسازد. یک فیلم از یک اسطوره ی مذهبی با نگاه اومانیستی و بدون قهرمان پروری که در ایران نمونه اش اتفاق نیفتاده. یادمان باشد که این تقوایی بعد از اینکه کارش در پروژه ی میرزا کوچک جنگلی سرکوب شد به سرعت فیلم موفق ناخدا خورشید را که اولین فیلم سینمایی دریایی ست ساخت و کسی نپرسید… این آدمها به سفارش کسی ادراکشان از حقیقت را دروغین نمی کنند.
از فیلم هایی که ساخته ای بگو و اینکه چه شد به ساختن فیلم رو آوردی؟
ــ سال ۱۳۸۲ اولین فیلمم “نبات” را ساختم، چون مدت زیادی در خانه مانده بودم و کار جواهر می کردم. دیدم حرفهایی دارم که به ذهنم فشار میآورد ….از جنگ….از کودکی بر باد شده ام…..از مدرسه های پر از دلتنگی و جریمه و مشق و افراطی گری. می توانستم داستان های کوتاهی با هزینه ی شخصی بسازم. در رابطه با فیلم ها تمام تلاشم را کردم که از نظر تکنیکی هم بد نباشد. فرم و تکنیک در فیلم برایم ارزش بالایی دارد. کاملا مخالف سینمای دم دستی هستم که یک دوربین دست بگیری و کار کنی. برای همین ده سال دستیاری کارگردان کردم و با آدمهایی کار کردم که به آنها اعتقاد داشته و دارم .
“نبات” در دو فستیوال در ایران نمایش داشت و چند فستیوال خارج از ایران. سال ۸۴ فیلم “باد، ۱۰ ساله” را ساختم و یک سال صبر کردم تا پول تدوین به دستم برسد. “باد، ۱۰ ساله” را در ایران نمایش ندادم چون نقد جدی بر سیستم آموزشی دارد. سیستم های آموزشی روی بچه ها تبلیغات جنگ می کنند و بچه ها را آماده ی جنگ می کنند که خیلی با آن مخالفم. باید بگویم مسئله کودک برای من اساسی و جدی است.
چرا مسئله کودک برایت مهم است؟
ــ احساس می کنم همه روزه به اندیشه و روح کودکان جهان تجاوز میشود. کودک کنترلی ندارد. وقتی با تبلیغات جنگ که یکی از منفی ترین و بدترین دستاوردهای انسان است به لایه های عمیق ذهن کودک رسوخ کنی و به او آموزش دهی، یعنی به موجودی تجاوز کرده ای که توان دفاع از خودش را ندارد.
من با تبلیغات جنگ در همه جای دنیا مخالفم. تبلیغات در دنیای غرب هم جدیست. مثلا کمپانیهای آمریکایی پولساز که مبدع بازیهای کامپیوتری هستند و به بچه ها آدم کشی یاد می دهند. جای سئوال است که چطور برای خیلی چیزها در دنیا استاندارد وجود دارد ولی در مورد گیم ها استاندارد وجود ندارد. اینها روی مغز بچه ها کار می کنند و این میشود که امروز جوان آمریکایی داوطلبانه سرباز می شود. قرن بیست و یکم است و استقرار و مدنیت بر سیاره ی زمین بیش از ده هزار سال قدمت دارد. آیا وقت این نرسیده که با این تکنولوژی جدید به بچه ها آموزش صلح و دوستی بدهیم؟
شنیده ام که در پاسخ به این نیاز در ایران هم گیم هایی تولید شده که به بچه ها یاد میدهد که بجنگند و جلو بروند. جنگهای قرن بیستمی و آینده همه و همه دستاورد لابی های قدرتمند اسلحه سازیها هستند و اینها هستند که آتش جنگ را در خاورمیانه دامن میزنند. امیدوارم مردم منطقه به آگاهی برسند و دست از تعصب این نقطه ضعف بشر ابتدایی بردارند و به حفظ تمامیت عرضی با صلح و کار پوینده فکر کنند و با این جنگهای بی سرانجام شکم زمین مهربان را ندرند و زمین، تنها سیاره ای که به جانور روی خوش نشان داده را زنده به گور نکنند. شاید غرب هم آن وقت ببیند سلاحهایش بی استفاده مانده و دندان گردش را مربع و منطقی کند.
چه تجربه های منفی از دوران جنگ داری؟
ــ کودکی من توام با انقلاب بود و من تمام ذهنم درگیر این بود که امپریالیسم یعنی چه…مرگ بر این ….مرگ بر آن یعنی چه…….چی چی ایسم و کی کی ایسمها چه کسانی هستند….چرا باید راهپیمایی کرد…چرا نصف آدمها بد هستند و نصف آدمها خوب…. من یادم نمی آید که یک بار عروسک در دست گرفته و بازی کرده باشم. ۸ ساله بودم که جنگ شروع شد، ولی آن موقع خیلی نمی فهمیدم. وقتی بزرگ شدم و ذهن خودم را تجزیه تحلیل کردم دیدم که چقدر هرروز شاهد حجله های شهیدان در سر راه مدرسه بودم و توی دلم پر از غم و افسردگی بود.
ضمن احترام عمیقی که نسبت به آدمهایی که با از خودگذشتگی جان خودشان را از دست دادند، تا ایران همچنان یک تکه باشد و نه هزار پاره، آرزو دارم دیگر شاهد جنگی نباشم و جوان آزاده ای بر خاک افتاده نبینم. نه در ایران نه در جنگهای داخلی عراق و دارفور و … وقتی آمریکا به عراق حمله کرد، در ایران روز اول عید بود. فاجعه ای در نوروز اتفاق افتاده بود که من را شوکه کرد. باعث جنگهای داخلی عراق شد و هر روزه کودکان و مردان و زنان و درختان و آب و خاک و اکسیژن را به تباهی میکشد.
جنگ فقط به نفع تولید کنندگان اسلحه است. همانها که به عراق حمله کردند سالها صدام را حمایت کردند و به او اسلحه فروختند. دوستی میگفت در جنگ ایران و عراق آلمان نوعی اسلحه ی شیمیایی به عراق داد که ابتدا سلسله ی اعصاب را فلج میکرد تا سربازان فرصت نکنند ماسک بزنند و سپس سموم شیمیایی اثر می کرد و ایتالیا هم به عراق مین های پلاستیکی فروخت تا فلزیابها عاجز از کشف مین ها باشند و نسل کشی جوانان ایران با موفقیت انجام شود. آمریکا هم که تاریخ پر واضحی دارد…. شگفتا از آدمیزاد!
از موضوع جنگ دور شویم. آیا راحت توانستی به آمریکا بیایی؟
ــ بله. برای یک ورک شاپ سینمایی و کنفرانس زنان آمدم. امیدوارم در بازگشت هم گرفتار بد دلی ها نشوم و مشکل بیهوده ای سر راهم سبز نشود.
چطور شد درباره ی خانم پارسی پور فیلم ساختی و چه ارتباطاتی موجب آشنایی ات با ایشان شد؟
ــ من چند بار در تلویزیون صدای آمریکا دیدم وقتی میخواهند به سیستم خاصی انتقاد کنند مثلا با چپ ها مخالفند جرأت ندارند که بگویند چپ ها میگویند روشنفکران ما اشتباه میکنند و این خیلی مرا اذیت می کند. من برای اینکه یاد بگیرم چگونه فکر کنم معلمان بسیار شریفی داشتم. شاگرد فیلمنامه نویسی و بازیگری بهرام بیضایی بودم. سالها دستیاری و شاگردی ناصر تقوایی را کرده ام و دستیار واروژ کریم مسیحی بودم. یک ماه با خانم پارسی پور شبانه روز زندگی کردم. اینها آدم های شریفی هستند؛ صاحب تفکر مستقل و بسیار تنها و بدون حامی. این خیلی سخت است که ۱۰ سال بایستی و فیلم نسازی. واروژ کریم مسیحی با آنهمه توانایی سی سال است تنها یک فیلم ساخته، آقای بیضایی من که به سفر میآمدم کارش تعطیل شد، آقای تقوایی سه فیلم تعطیل شده دارد و احمقانه ترین حرفی که ممکن است بزنند این است که این فیلمسازها نمیخواهد فیلم بسازند.
هنرمندان و نویسندگانی که نه از چپ و نه از راست، نه از بالا نه از پایین پولی نمیگیرند نه تریبون دارند و نه حمایت و پوپولیست هم که نیستند پس تنهای تنها میمانند. اینها سه ویژگی دارند: کسی از آنها حمایت نمیکند چون آنها به تمام سیستمها نگاه بی طرف دارند پس آنها هم جانبدارانه نگاه نمیکنند و تمام دارو دسته های متعصب فقط پی طرفداران خود هستند.
حرفهاشان درست ترین است چرا که بیرون کادرها به تماشا نشسته اند و صدایشان توی جاروجنجال و هیجان متعصب ها گم میشود.
سوم اینکه نابودی ناپذیرند و خوب که گوش کنی پس از قرنها صدای فروغ فرخزادها جاریست:
…من از گفتن میمانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست.
زبان گنجشکان یعنی: بهار. برگ. بهار.
زبان گنجشکان یعنی: نسیم. عطر. نسیم.
……
خلاصه اینکه من یک نویسنده ی تنهای مستقل آزاداندیش که سالها کار فکری کرده را انتخاب کردم برای شناختن و شناساندن بیشتر.
چگونه با خانم پارسی پور آشنا شدید؟
ــ ایشان همسر اول شوهر من بوده اند و من ده سال با ایشان تلفنی حرف میزدم و اعتقاد دارم خانم پارسی پور صادق، خلاق، مستقل و حقیقت جوست. کتاب “خاطرات زندان” و “زنان بدون مردان” روی من بسیار تاثیر گذاشت.
آیا این بخشی از فیلم بلندی درباره شهرنوش پارسی پور است؟
ــ فیلم بلندی کارکرده ام که درباره خلاقیت در سیستم های فشار (توتالیتر) است. هر ایسمی وقتی گریزناپذیر شود سیستم فشار میزاید: کاپیتالیسم، کمونیزم، ….. و تمام دیگر ایدئولوژیها و این چهارچوبها تاثیر مستقیم بر جریان خلاق میگذارند… این فیلم را به دوستانی در آمریکا سپردم تا ادیت نهایی و پخش را به عهده بگیرند. برای این فیلم چند مدل فکری داشتم که یکی از آنها شهرنوش پارسی پور بود.
برای کنفرانس پژوهشهای زنان به دلیل این آشنایی و شناخت سفارش دادند درباره زندگی شهرنوش پارسی پور فیلم کوتاهی تهیه کنم و من با کمال میل پذیرفتم.
یک پرسش درباره فیلم. آنجا که صدا روی صدا می آید و نما روی نما، میخواستی چه چیزی را نشان دهی؟
ــ فضای زندان، وقتی در زندان تنها هستی مدام در ذهن خودت فکر میکنی و فکرهات تکرار میشود. در واقع فضاسازی کردم.
این فیلم را در جاهای دیگر هم نشان میدهی؟
ــ نمیدانم.
مشکلی نداری با این مصاحبه، با فیلمت، با آمدنت به آمریکا؟
ــ من اینقدر حرفهایی که میزنم در جهت ایران هست که فکر نمیکنم هیچ کسی بابتش صدمه ببیند و بخواهد به من صدمه بزند. من عاشق ایران هستم. عاشق زمین، درخت و مردم هستم. ایران..آفریقا…امریکا ….اورانوس…. اسمهای بی اعتبار….روی مربع ۲۰×۲۰ میایستم و توی یک وجب خاک به گور خواهم رفت. برای چیزی اعتبار قائل نیستم جز بهار. برگ. بهار….
خیال نداری به خارج کشور بیایی؟
ــ اگر مجبورشوم دوست ندارم به اروپا یا آمریکا بیایم. دوست دارم بروم آفریقا یا یک جایی که بتوانم به درد کسی بخورم.
فضای خانواده ات چگونه بود که تو با این افکار رشد کردی؟
ــ سئوال خوبی ست. در بچگی دست مرا می گرفتند و می بردند تظاهرات و می گفتند استقلال، آزادی و من از بچگی با این دو واژه بزرگ شدم: استقلال، آزادی. روزی که از فشار به تنگ آمده بودم به مادرم گفتم به چه حقی مرا بردی راهپیمایی و این کلمات را یادم دادی و مرا عاشق استقلال و آزادی کردی.
نظرت راجع به فیلم خانم نشاط که اقتباسی است از “زنان بدون مردان” شهرنوش پارسی پور چیست؟
ــ اقتباس و به تصویردر آوردن اثر ادبی کار پیچیده ایست. سکانس به نمایش درآمده هنرمندانه و درست بود با یک زبان ظریف و تاثیرگذار. امیدوارم فیلم کامل را هرچه زودتر ببینیم. واقعا دلم می خواهد ایرانیها در عرصه حرفه ای سینمای غرب موفق شوند، و زنان حضورشان پر رنگ تر شود.
چه پروژه ای برای آینده داری؟ مثلا کار مشترکی با آقای تقوایی.
ــ چند نفر در سینمای ایران مثل ناصر تقوایی، پرویز کیمیاوی، بهرام بیضایی، واروژ کریم مسیحی و از جوان ترها پرویز شهبازی….را به یاد میاورم که مستحق شرایط کاری مهیاتر هستند. هم سواد سینمایی دارند و هم در عرصه ی شناخت گامهای موثری برداشته اند. دوست دارم اینها فیلم بسازند اگر من هم شانس همکاری داشتم چه بهتر. فعلا نیاز به استراحت و مطالعه دارم.
بهترین فیلم هایی که دیده ای؟
ــ من تخیل و تصاویر پرویز کیمیاوی را دوست دارم. فیلم های ناصر تقوایی را به خاطر سواد بصری بالا و نگاه اومانیستی آن خیلی دوست دارم. فیلم های شهید ثالث در خالی چه ملالی را تصویر کرده. آنها حدود چهل سال پیش این نبوغ ژرف و بکر را نشان دادند. فیلم های بهرام بیضایی را به خاطر خدمت ادبی اش دوست دارم. پرده ی آخر و فاخته اثر واروژ کریم مسیحی و نفس عمیق پرویز شهبازی خیلی تاثیرگذار بود و همه ی اینها غایبان سینما هستند. چرا؟
خودت را از الان تا ۵ سال دیگر به عنوان هنرمند در کجا میبینی؟
ــ اگر سوپرمارکت باز نکرده باشم دلم میخواهد بتوانم این نیرو را داشته باشم تمام مردم دنیا را بفهمم. حتی سفرم به آمریکا در این جهت بود که ببینم آیا آمریکای ثروتمند مهد آزادی است. اینجا آزادی های فردی هست ولی سیستم زمان استفاده نمیدهد. میدوی و میدوی و میدوی و یک چیزی هم از مک دونالد می گیری و می خوری. فکر هم که نمیکنی تلویزیون و تبلیغات جای تو و تمام مردم فکر میکند. اصلا این تلویزیون اختراع جالبی نیست بخصوص که دولتی باشد. جریان فکری هم خط قرمزهای خود را دارد و لابی های قدرتمند جریانها را کنترل میکنند و من آمده ام که بشناسم و تجربه کنم.
آدمها یک راهی را انتخاب می کنند و یا مسائلی برایشان در کودکی اتفاق می افتد که در یک راهی می افتند بعضی ها مجبور می شوند که فاحشه شوند، بعضی ها مجبور می شوند مبارز شوند، بعضی ها خردورزند و … دوست دارم بتوانم همه را خوب ببینم و بفهمم .
نمایش فیلمت را در اینجا چگونه دیدی؟
ــ بعد از مدتها یک فیلم از من در سالنی نمایش داده شد و من هم حضور داشتم و عکس العمل مخاطب را می دیدم.
فیلمساز مخاطب را دوست دارد. من دلم میخواهد فیلم بسازم و عرضه اش در ایران بیشتر برایم مهم است. در کنفرانس هم از فیلم CROSSED OUT استقبال شد.