علیرضا مجلل: آوانسیان و نعلبندیان از نمایش نامه نویسان آوانگارد و پیشتاز بودند
بخش دوم و پایانی
آربی عاشقانه و عالمانه به تئاتر می نگریست. نو گرائی آربی، ناشی از شناخت ژرف و زیباشناسانه او از تئاتر بود و نعلبندیان هم در نگارش اثر، هم در نوع نگاه به متون کهنه و کلاسیک، هم در روش کتابت و هم در پرداخت نمایشی آثارش از شیوه و سبکی نو برخوردار بود
در باب کارگاه نمایش بیشتر بگویید.
ـ سال نخست دانشگاه بودم، با خبر شدم نمایشی گیرا و دیدنی با روش اجرائی متفاوت و در فضائی نو و دیگرگونه با نام «مصیبت بر دار شدن منصوربن حلاج» و به کارگردانی خانم خجسته کیا، در حال اجراست… به دیدن آن شتافتم، به نهایت زیبا، گویا، تکان دهنده و اثرگذار بود. خالی از تجملات صحنه، دکور و زرق و برق آنچنانی سالن های معمول نمایشی، در مکانی به غایت بی پیرایه و فضائی تیره چون بی نهایت، تنها متن، موضوع و توان بیان و حرکت بازیگران در تابش چند منبع نور، درخششی خیره کننده داشت. به مثابه چشمه ای، دیده گان نمایشی ام در آن شسته شد…! مجموعه ای تازه راه اندازی شده با نام «کارگاه نمایش» و با هدف یاری به نویسندگان، بازیگران، کارگردانان و طراحان، برای خودآزمایی ها و تجربه هایی خارج از محدودیت های متداول حرفه ی نمایش… به تعبیری، نقطه ی پایانی بر لزوم بهره گیری از کلیشه ها..! بخت یار بودم که در همان آغاز فراگیری آکادمیک نمایشی با چنین مجمعی آشنا شوم، با جمعی که تلاش در شکستن قالب های کهنه و دست یابی به روش های نو در ارائه ی تئاتر مدرن داشتند… که درست یا نادرست بودن آن به قضاوت آتی مربوط می شد.
چگونه توانستید وارد کارگاه بشوید؟
ـ شوق راه یابی بسیار بود، ولی چگونه؟ تازه دانشجویی غریبه و گمنام در پایتخت..! ناگهان پنجره ای به سوی ایده ال گشوده شد… و در خبری کوتاه خواندم، کارگاه نمایش از طریق آزمون تعدادی عضو می پذیرد! شادمان و مطمئن از آن که دانشجوی تئاتر هستم و ضمنن سال ها تجربه ی بازیگری و کار تقریبا حرفه ای دارم، پس قطعا می توانم جزو انتخاب شدگان باشم، ثبت نام کردم، اما شادمانی ام دیری نپائید و در کمال ناباوری، نام خود را در لیست اسامی پذیرفته شدگان نیافتم!… و در لیست ذخیره بودم! عجیب آن که با آشنایی اندکی که در طول آزمون با سایر شرکت کنندگان پیدا کرده بودم، تقریبا همه کم تجربه و تنها علاقمند به تئاتر بودند، و این امر ظن مرا به پذیرفته شدنم قوی تر می نمود!
و آنوقت چه شد که وارد شدید؟
ـ با پی گیری و ناامیدی و اعتراض… و باز هم بخت به سراغم آمد و با انصراف یکی دو نفر از پذیرفته شده ها و نظر مساعد یکی از داوران، آقای ایرج انور، وارد کارگاه شدم.
اما چرا شما با تجاربی که داشتید در مقایسه با تعدادی که به قول شما کم تجربه تر بودند، موفق از آزمون بیرون نیامدید؟
ـ این مسئله بعدها برایم روشن شد! من با تجاربی که داشتم در واقع قدری بیشتر به فوت و فن کار آشنا بودم.. به زبانی با رعایت کلیشه ها فرم و قالب از پیش تعیین شده ای را ارائه می دادم، در حالی که هدف کارگاه گریز از قوانین از پیش تعیین شده و دست و پا گیر بود! بدیهی است که خمیر تازه و دست نخورده، بهتر می تواند پذیرای فرم و شکل دلخواه باشد تا خمیری که خشک و شکل گرفته باشد. امکانات فیزیکی، سن و سال، اطلاعات بیشتر، تیزهوشی، دیده ی تیزبین، گوش موسیقی، شناخت ریتم و بیان رسا از ملزومات است… مشروط بر آن که بکر و دست نخورده باشد، تا بتواند در مسیر آموزش و به کارگیری صحیح قرار بگیرد.
در کارگاه همه در یک گروه بودند یا گروه های مختلفی داشت؟
ـ کارگردان های مختلفی با سلیقه های کاری متفاوت هر کدام سرپرستی گروهی مجزا را بر عهده داشتند، از جمله گروه تجربی تحت سرپرستی خانم شهرو خردمند و آقای ایرج انور، گروه کوچه به سرپرستی آقای اسماعیل خلج و گروهی به کارگردانی و سرپرستی آقای آربی آوانسیان که بعدها با عنوان گروه بازیگران شهر، بزرگ ترین و شناخته شده ترین گروه کارگاه را تشکیل می دادند. در سال های بعد با حضور کارگردان های دیگری، گروه های دیگری نیز تشکیل شد مثل گروه اهرمن به سرپرستی آشور بانیپال و نیز کارگردانان و بازیگرانی به صورت میهمان و دوره ای وارد مجموعه می شدند.
شما با چه گروهی شروع به کار کردید و نخستین کارتان چه بود؟
ـ من و دوستان از آزمون گذشته ام، تشکیل دهنده ی گروه تجربی بودیم و نخستین کار ما پس از یک دوره آموزش بیان و تمرینات بداهه سازی و شناخت حرکات بدنی و ریتم و هماهنگی هرچه بیشتر با هم از طریق دیدن، شنیدن و حس دقیق همدیگر… پرومته در زنجیر بود با برداشتی آزاد از «پرومتوس اثر اشیل» با ترجمه ی شادروان عباس نعلبندیان و با کارگردانی مشترک شهرو خردمند و ایرج انور و با دوازده بازیگر زن و مرد، بدون ابزار صحنه و دکور بر سکوئی چهارگوش در وسط و نور… کاری که ابدا با دانسته های پیشین من همخوانی نداشت و حتی در دانشگاه نیز آموزشی مشابه یا نزدیک به آن اتفاق نمی افتاد. به شدت مدرن و جستجوگر برای یافتن زبانی تازه … و از این روی مواجه با حملات و انتقادات ضد و نقیض!
و بعد از آن چه کارهای دیگری در این گروه کردید؟
«برصیصای عابد» بر اساس متون کهنه، «دو جلاد» از فرناندو آرابال در کنار چهره ی شاخص و پیشکسوت تئاتر ایران زنده یاد خانم لرتا نوشین، «آزمون کیخسرو» نوشته جواد طاهری، «گیل گمش» بر اساس کهنه ترین و اولین متن اسطوره ای مکتوب و…
با گروه های دیگر هم کار کردید؟
ـ بله، با گروه کوچه به کارگردانی اسماعیل خلج در نمایش «صغرا دلاک و بابا شیرعلی»، «احمد آقا بر سکو» و… با یک کارگردان میهمان در نمایشنامه های «مروارید» اثر جان اشتاین بک و «نجات یافته» از ادوارد باند … و بعد از آن با گروه بازیگران شهر.
با آربی اوانسیان؟
ـ دقیقا.. و باقی کارهایم تا زمانی که در کارگاه بودم و پیش از انتقالم به تلویزیون تحت سرپرستی و کارگردانی ایشان بود که به زعم من از درخشان ترین سال های عمر تئاتری من محسوب می شود.
در کدام اجراهای این گروه حضور داشتید؟
ـ به عنوان بازیگر در «کالیگولا» اثر آلبر کامو، «همانطور که بوده ایم» اثر آرتور آدامف که افتخار بازی در کنار دو بازیگر باسابقه و کم نظیر تئاتر سرزمین مان، زنده یادان لرتا و فهیمه راستکار را داشتم، «انسان، حیوان و تقوا» اثر لوئیجی پیراندللو، «ایولف کوچولو» اثر هنریک ایبسن.
به عنوان مدیر و مسئول صحنه در «باغ آلبالو» از آنتوان چخوف، «معلم من پای من» از پیتر هانتکه، «ناگهان هذا حبیب ا… » اثر زیبای شادروان عباس نعلبندیان، «ترس و نکبت رایش سوم» از برتولت برشت و به کارگردانی زنده یاد بیژن مفید.
آربی اوانسیان چه ویژگی هایی داشت؟ البته می دانیم که آوانگارد بود و همین پیشرو بودنش مسائلی هم به همراه داشت و مورد هجوم بعضی ها بود، اما از شما که با او همکاری کرده اید می خواهیم ویژگی ها و اهمیت اش را بشنویم؟
ـ آربی عاشقانه و عالمانه به تئاتر می نگریست. نوگرایی آربی، ناشی از شناخت ژرف و زیباشناسانه او از تئاتر بود. ابداعات او در صحنه و خلق فضاهای نمایشی در آثاری که ارائه می داد، منتج از تسلط او بر حواشی و خطوط نهفته در محتوا و بین خطی بود. آربی از نگاه ویژه و منحصر بفردی که ناشی از دانش وسیع و تسلط او بر دنیای نمایش بود، برخوردار بود. منتقدان آربی او را فرمالیست می خواندند و به عنوان هنرمندی غیر متعهد مورد حمله قرار می دادند! آربی شعارگونه و به روشنی بر صحنه داعیه ی تعهد نداشت، بلکه این مهم را با ظرافت و از طریق ارائه ی فرمی مربوط به مضمون و به زیبائی مطرح می کرد، که شاید دریافت آن به آسانی ممکن نمی شد! این می تواند شیوه و سلیقه ی کارگردانی باشد و مستحق فحاشی و جنجال در سالن اجرا نیست! همه نمی توانند و نباید که برای ابراز عقاید و سلایق خود از شیوه ای یکسان پیروی کنند.
گویا بعضی از دست اندرکاران سرشناس اقدام به این گونه حملات می کردند؟ آیا این برخوردها تنها متوجه آربی یا کارگاه نمایش بود؟ یا با نعلبندیان هم به عنوان نویسنده برخوردی مشابه می شد؟
ـ شادروان نعلبندیان هم از نمایش نامه نویسان نوپرداز و آوانگارد و پیشتاز محسوب می شد. نعلبندیان، هم در نگارش اثر، هم در نوع نگاه به متون کهنه و کلاسیک، هم در روش کتابت و هم در پرداخت نمایشی آثارش از شیوه و سبکی نو برخوردار بود که با او نیز سر ناسازگاری بود… حتی با ترجمه هایش نیز مخالفت هایی بود، لیکن ملایم تر.. حملات بیشتر متوجه اجرای اولین نمایشنامه ی او بود! «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در…» که با کارگردانی آربی آوانسیان برای اول با در شیراز و سپس در تهران به اجرا در آمد. البته نوآوری و سنت شکنی همیشه در آغاز با اعتراض و ضدیت های شدید همراه است. موج نو، اگر سست و بی بنیان و پایه باشد، از میان خواهد رفت و اگر مبتنی بر علم و اطلاع باشد، باقی مانده و به تدریج مورد پذیرش قرار خواهد گرفت؛ چه هنرمند اگر پویا باشد، ابداع او پایا خواهد بود. کارگاه نمایش در بدو امر به دلیل سنت شکنی هایش، به جهت پیشرو بودنش و به علت موقعیت برخی مدیران و حامیانش که منسوب به حاکمان روز بودند، مورد تردید و عدم پذیرش بعضی از هنرمندان متعهد و مسئول بوده و دائما با انتقاد که سهل است، با فحاشی و بی مهری روبرو بوده… ولی گذشت زمان چهره ی موجه او را آشکار ساخته و امروزه منشا حرکتی مدرن و پیشرو در بخشی از تئاتر کشور است.
بعد از اولین فیلم آوانسیان «شوهر آهو خانم» که توسط داود ملاپور ساخته و پخش شد! دومین فیلم سینمائی او «چشمه» هم با موجی از اعتراض و مخالفت روبرو شد؟
ـ در باب فیلم اول، خود آربی در کتاب جامع «تئاتر و سینمای آربی اوانسیان» پژوهش و گردآوری مجید لشکری، چنین می گوید:
«ملاپور با استفاده از نسخه ی کوتاه شده ی فیلمنامه ی من، در خفا فیلم را با همکاری بازیگرانی دیگر ساخت و نمایش داد. در ایران حق مولف پشتیبانی ندارد. این اولین ضربه ی ناجوانمردانه بود که در زمینه ی فیلمسازی بر من وارد شد.»
توضیح آن که آربی نیز با بازیگرانی دیگر کار فیلمبرداری را شروع کرده بود…در مورد فیلم دوم او «چشمه» نیز به دلیل زبانی پیچیده و نو و بسیار آوانگارد، با مخالفت های شدید مواجه شده و نتوانست در میان مخاطبان جایی بیابد!
زمانی که در کارگاه نمایش کار می کردید، آیا مجاز بودید که با گروه های آزاد خارج از کارگاه هم کار کنید؟
ـ خیر. به جهت آن که ما عضو قراردادی سالانه در کارگاه بودیم و از سوی دیگر به دلیل فشردگی تمرینات و کارهای متعدد و اجراهای هر شب، فرصتی باقی نمی ماند.
پرسش ام را به این شکل مطرح می کنم که آیا همزمان با کار در آنجا از بازی در کارهای خارج از آن جا، منع می شدید؟
ـ طبع کار در کارگاه، که در آن اجراها به صورت رپرتوار یا متناوب در هر شب انجام می شد و گاه نمایشی تا چند سال در چرخه ی اجراها باقی مانده، در هفته یا ماه چند شب اجرا می شد، و از سوی دیگر تمرینات آثار تازه تر در طول روز، اجازه ی ترک آن جا را نمی داد. ضمنن ما حقوق ماهیانه دریافت می کردیم. من با ۷۵۰ تا ۱۱۵۰ تومان حقوق به اضافه ی مقداری فوق العاده، یک زندگی خوب دانشجویی را اداره می کردم.
در میان گروه های مختلف، کدام گروه حرفه ای تر به نظر می آمد؟
ـ همه ی گروه ها و بازیگران حرفه ای و کارآمد بودند و هر کدام مخاطب و علاقمندان خود را داشتند. گروه اسماعیل خلج «کوچه» که تئاتر مدرن قهوه خانه کار می کردند، بسیار تماشاگر و خواستار داشتند. گروه تجربی با اجرای آثار مدرن خارجی، کارهای شادروان بیژن مفید و … بسیار علاقمند و تماشاچی داشت و بودند کسانی که چندین بار در سال به دیدن یک نمایش می آمدند، از آن جمله می توان به نمایش «جان نثار» بیژن مفید یا کارهای خلج مثل «مش رحیم و گلدونه خانم» اشاره کرد و و و. اما گروه بازیگران شهر تحت سرپرستی آوانسیان با آثار اجرایی بزرگ و برنامه ریزی های دقیق تر، اصلی ترین گروه کارگاه بود که به فستیوال های مهم و بزرگ دنیا نیز برای اجراهای متفاوت دعوت می شد.
کار بازیگری در کارگاه را تا کی ادامه دادید؟
ـ تا خاتمه ی دوران تحصیل و آغاز خدمت نظام، که البته آن هم به دلیل شرکت در فستیوال تئاتر لهستان برای اجرای «کالیگولا» و خروج از کشور قدری به درازا کشید. در حالی که من فقط می بایست ۴ ماه خدمت کرده و بقیه ی دوره ی نظام را در تلویزیون بگذرانم، چون تخصص من مورد نیاز سازمان بوده و می توانستم از طرح کارکنان دولت بهره مند گردم، ولی خروج من از کشور باعث طولانی شدن این دوره شد! تازه اواخر دومین دوره ی ۴ ماهه، دوباره کار ما به فستیوال ونزوئلا دعوت شد، و این بار من نپذیرفتم و ناگزیر در شب اجرا در فستیوال، خود آربی لباس مرا پوشید و تن به بازیگری نقش «کرآ» داد! البته شانس او این بود که کسی زبان فارسی را نمی دانست و نمی توانست به کم و کیف بازیگری و نطق و بیان او پی ببرد! آربی بزرگ ترین استاد و محراب تئاتر من است. برایش تندرستی و طول عمر آرزو دارم و همواره کار با او از آرزوهای بزرگ من است.
و پس از آن چه کردید؟
ـ چندین کار صحنه و تلویزیونی و فیلم… محل کارم واحد نمایش بود که عهده دار تولید تئاتر و فیلم و سریال برای تلویزیون به مدیریت بازیگر و انسانی برجسته زنده یاد داود رشیدی بود و پست سازمانی من تهیه کننده. آخرین تلاش نمایشی من هم تا قبل از بهمن ۱۳۵۷ تشکیل گروهی آزاد و غیر وابسته به اتفاق ایرج انور و بهنام ناطقی و جمعی از نام آوران سینما و تئاتر چون بهروز وثوقی بود. با این هدف که بتوانیم نمایشی با پشتیبانی و استقبال علاقه مندان و مردم به صحنه ببریم، بی آن که از کمک های سازمانی یا دولت بهره گرفته باشیم!
اجرای نمایش «موضوع جدی نیست» در زمان خود پر سر و صدا بود و پر فروش، این اجرا تا کی بر صحنه بود؟
ـ در آن کار که اثری بود از لوییجی پیراندلو به کارگردانی ایرج انور، برای نخستین بار بهروز وثوقی بازیگر نامدار سینمای ایران در کنار گروهی از شاخصین عرصه ی هنر، چون زنده یادان جمشید لایق، محسن سهرابی، محمدباقر توکلی و بازیگرانی توانا از جمله: شهره آغداشلو، آهو خردمند، فاطمه نقوی، سعید اویسی و… من هم ضمن بازی سمت مشاور کارگردان را داشتم. اجرا تماشاگر بسیار داشت و مدت ۲ ماه بر صحنه بود و درآمد خوبی هم داشت، اما متاسفانه پس از ضبط تلویزیونی، مسئولان مالی ناپدید شدند و بسیاری از ما تنها چک های برگشت خورده دریافت کردیم! و قس علیهذا…
یکی از موضوعات جالب و در عین حال نوستالژیک برای خواننده ی گیله وا، قطعا سریال پر بیننده ی «کوچک جنگلی» است. شما چگونه جذب سریال و ایفای نقش «میرزا» شدید؟
ـ نخست آن که به عنوان بازیگر، پر کار و فعال بودم و ضعف و توانایی هایم برای دست اندر کاران، شناخته شده بود. دیگر آن که در گروه فیلم و سریال صدا و سیما به عنوان تهیه کننده مشغول به کار و تولید سریالی بودم. پیش تر هم در برنامه ای تحت عنوان معرفی کوتاه چهره های سرشناس تاریخی که توسط آقای سعید نیک پور تولید می شد، ارائه ی شخصیت «میرزا» را عهده دار بودم… کاندید بازی نقش «امیر کبیر» در سریال در دست تولید بودم که در پی اتفاقاتی، شاهین بخت بر شانه هایم نشست و ایفای نقش آن بزرگمرد به من محول شد.
قرار بود ابتدا «کوچک جنگلی» با فیلمنامه و کارگردانی ناصر تقوایی ساخته شود، که این طور نشد! از نگاه هنری ساخت سریال را چگونه دیده اید و آیا در پروژه ی ایشان هم شما به عنوان بازیگر قرار بوده نقش داشته باشید؟
ـ بله، ناصر تقوائی، به همراه مشاورانی پس از چند سال کار روی منابع و برگزیدن وقایع جذاب نمایشی از ماجراهای نهضت جنگل و سپس پرورش و نگارش فیلمنامه، شروع به ساخت سریال کردند. در آنزمان من برای بازی نقش «احسان الله خان» انتخاب شده و قرار بود که بعدها به گروه بپیوندم، اما پس از مدت کوتاهی از زمان شروع فیلمبرداری و بروز اختلافاتی میان تقوائی و تلویزیون، متاسفانه ایشان از ادامه ی کار خودداری فرمودند! در پی انصراف ایشان، تغییراتی در کادر سازنده و بازیگران اتفاق افتاد، اما فیلمنامه با حذف و تغییرات اندکی، آن هم به جهت انتشار مستنداتی تازه تر، همان بود که نگاشته شده بود. در باب کیفیت هنری فیلم هم، می توان نتیجه را از باب داستان پردازی و ساخت وقایع، قابل قبول و دیدنی دانست… اما اگر تقوائی ساخت کار را به پایان می برد، با توجه به سوابق و توانایی ایشان، شاید نتیجه جذاب تر و دیدنی تر می شد!
فکر می کنم سریال کوچک جنگلی در سال ۱۳۶۳ یا ۱۳۶۴ کلید خورد. کار فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
ـ پایان فیلمبرداری یا توقف دوباره در ساخت سریال، در سال ۱۳۶۶ اتفاق افتاد!
چرا توقف دوباره؟
ـ به دلایل گوناگون از جمله شرایط جوی مثل نداشتن برف کافی در دو زمستان، وضعیت اقتصادی و کمبود بودجه، وخامت اوضاع کشور به دلیل جنگ و… ناگزیر تصمیم گرفته شد تا رسیدن به شرایط مناسب ساخت سریال موقتا متوقف شده و تدوین بخش های ساخته شده را تحت عنوان کتاب اول نهضت جنگل، که شامل وقایع چهار سال اول قیام تا اعدام دکتر حشمت و عقب نشینی باقی نیروهای میرزا می شد، آغاز کنند… اما کتاب دوم که ماجراهای سه سال پایانی نهضت تا شهادت میرزا را شامل می شد، هرگز ساخته نشد! علت ها بسیار بود، از آن میان تاخیر طولانی و خروج ناگزیر من از کشور.
لوکیشن های سریال و فیلمبرداری همه در گیلان بود؟
ـ بله به جز چند صحنه در پایتخت و دربار احمدشاه که در کاخ های سعدآباد و صاحبقرانیه فیلمبرداری شد.
چنان که می دانید وقایع و نقش شخصیت های جنبش جنگل هنوز هم از منظر تاریخی محل بحث و اظهار نظرهای متفاوت است و از طرفی همچنان از مباحث جذاب تاریخ گیلان است، شما پس از سه دهه از تولید این سریال، کار گروه سازنده و نقش کارگردان بهروز افخمی را چگونه می بینید؟
ـ با توجه به فیلمنامه که با وسواس و دقت بسیار بر اساس مستندات موجود تدوین گردیده و با توجه به حضور فیلمبردار برجسته ای چون زنده یاد نعمت حقیقی و سایر دست اندرکاران کادر هنری، که از نخبه گان بوده و در هر زمینه ای از پوشش تا تزئینات صحنه و ابزار جنگی و … تلاش در ارائه ی منطبق بر مستندات داشتند، پس از سه دهه کار کارگردانی قابل پذیرش و وفادار به تاریخ به نظر می آید.
پیش از سریال «کوچک جنگلی» شما در سریال «افسانه ی سلطان و شبان» که در زمان خودش سریالی پر طرفدار بود شرکت داشتید و بعد در چندین تله تئاتر ایفای نقش کردید که اگر اشتباه نکنم «ماه پنهان است» از کارهای پر بیننده ای بود که شما نقش مهمی در آن داشتید و بعد در هیچ سریالی نقش ایفا نکردید! آیا تمایلی به کار نداشتید یا پیشنهاد برای بازیگری نبود؟
ـ در سریال افسانه ی سلطان و شبان هم بازی داشتم و هم تهیه کنندگی سریال را بر عهده داشتم و همین مسئولیت موجب شده بود تا نتوانم به وقت و از شروع کار فیلمبرداری کوچک جنگلی در محل حضور داشته باشم. تله تئاتر ۴ قسمتی ماه پنهان است اثر جان اشتاین بک که نقش ژنرال آلمانی را در آن داشتم و در کنار بزرگانی چون زنده یادان جمیله شیخی، فهیمه راستکار، جمشید لایق، احمد آقالو، غلامرضا طباطبائی، مرتضی جوهری و اساتیدی چون اسماعیل شنگله، رضا بابک، آتیلا پسیانی و… پیش از شروع کارم در سریال کوچک جنگلی بود. با توقف ساخت سریال و اتمام فیلمبرداری «شاید وقتی دیگر» به سوئد مهاجرت کردم… پیشنهاد کار بسیار بود!
یکی از برنامه های هنری تلویزیون ها در چند دهه قبل تله تئاترها بود، گویا این ژانر تلویزیونی در همه جا کم کم منسوخ شده، در سوئد تلویزیون ها هنوز از ساخت تله تئاتر استقبال می کنند؟
ـ با پیشرفت تکنیک و ترویج و فراگیری سیستم دیجیتال، تولید تله فیلم، فیلم های یک ساعته و گاهی بلندتر تلویزیونی، جای تله تئاترها را گرفته است… هر چند هنوز این جا و آنجا فیلمبرداری و پحش تئاترهای ویژه ای در صحنه های بزرگ از رونق اندکی برخوردار است.
در سوئد فعالیت های تئاتر یا فیلم را چگونه پیگیری کردید؟
ـ بدیهی است که ورود به بازار کار دشوار و پیچیده و حتا گاهی ناممکن به نظر می رسد… بویژه کاری که با ادبیات و زبان و سنت ملتی سر و کار داشته باشد! به قول همکارم سوسن تسلیمی “روحی از آتش می طلبد!” البته برای اولین نسل مهاجر و آن هم در سنین بالا مثل ما! بهر روی با توجه به مدارک بالای تحصیل هنری و ارائه مدارک و سوابق کاری، در اداره ی کار هنری به ثبت رسیده و پس از کار فشرده و تلاش مضاعف در فراگیری زبان پس از ماهها موفق به دریافت نقش هایی با کلام کم تر شدم و اولین کارم در یک سازمان تئاتری و در جریان یک نمایش کلاسیک و بزرگ که در هوای آزاد و در پارک ها اجرا می شد، به عنوان دستیار مدیر صحنه بود که شروع به کار کردم و اولین برخوردها و معاشرت با هنرمندان و مسئولان هنری به وقوع پیوست، باقی… تلاش و تلاش و تلاش در پذیرفته شدن!
به جز عرصه تئاتر آیا در تلویزیون و یا سینما هم فعالیت کرده اید؟
ـ تا کنون در بیش از ۱۵ اثر نمایشی بر صحنه، ۴ فیلم کوتاه، ۵ فیلم بلند سینمائی و ۴ سریال تلویزیونی و… حضور داشته ام، از نقش های چند صحنه ای تا نقش اصلی و در چند کار نقش اول.
در تئاتر و احیانا در فیلم و سریال های تلویزیونی در سوئد، در چه کارهایی نقش داشته اید؟
ـ در همه ی کارها به ایفای نقش پرداخته ام، از نقش های کوتاه تا نقش اصلی! برخی از کارها که شناخته شده یا قابل ترجمه و ذکرند:
در نمایشنامه ها: دیوانه از قفس پرید، در اعماق اجتماع، مهاجران، با پدر بزرگ به سوی قله، باید به خانه برگردم… پیش از تاریکی، در انتظار گودو، لبخند اولاف پالمه، شاه لیر و…
در فیلم های کوتاه: سفر اژدها، مترجم و…
در فیلم های بلند: به خاطر عشق، سلام نازنین، هفت ژوئن، آخر نیمه ی تابستان، منطقه ی ۲۶۱
در سریال ها: آنا هولت پلیس، دادستان اِما، محکوم بی گناه، خیابان دوم…
قطعا تفاوت های زیادی در تولید یک اثر هنری مثل تئاتر در شیوه های اجراء و مدیریت و پیش بردها بین تجربه ی ایران و سوئد دیده اید، اگر بخواهید به چشمگیرترین آنها اشاره کنید، کدام موارد به نظرتان برجسته تر است؟
ـ شاخص ترین وجه تمایز را می توان در برنامه ریزی دقیق، تقسیم وظایف و مهم تر از همه وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری افراد دید.
شما گاهی به ایران باز می گردید، آیا در این سفرها در تهران یا رشت به تماشای تئاتر رفته اید؟ وضعیت امروز تئاتر را در کشور چگونه می بینید؟
ـ هم تلاش اهالی تئاتر ستودنی و رو به جلو است، هم علاقه مندی نسل جوان و اقبال او از سالن های نمایش بسیار قابل توجه و قدردانی است. شور و هیجانی که برای نشان دادن و دیده شدن وجود دارد، غیر قابل توصیف است! مراکز تعلیم و تربیت علاقه مندان، از سطح آموزشگاه های کوچک خصوصی تا دانشگاه های هنری، بی شماراند… لیکن در بسیاری موارد بی حساب!… اگر سطح علمی معقولی حاکم نباشد، در دراز مدت منتج به نتیجه ی مطلوب نخواهد شد. در کشور سوئد سالانه کم تر از حدود ۱۰۰ نفر از دانشکده های هنری فارغ التحصیل می شوند! چرا؟ برای آن که در مدارس هنری، هر استاد باید حد اکثر ۴ یا ۵ دانش پژوه داشته باشد… بسیاری از دروس عملی است و فرصت و فضا و زمان کافی برای انتقال اندوخته ها لازم است. هر دانشکده، در همسایگی یک تئاتر بزرگ قرار دارد که شاگردان بتوانند به شکل عملی در کارها شرکت کرده و سهیم باشند، با کم ترین دستمزد و گاهی رایگان…! ازین طریق هزینه های تئاتر هم برای بسیاری از نقش ها یا خدمات جانبی به صرفه تر خواهد بود. در سال های گذشته در کشورمان از دو دانشکده ی هنری حداکثر سالانه کم تر از ۵۰ دانش آموخته داشتیم. امروزه تعداد کارشناسان و فارغ التحصیلان هنر، سر به چند هزار نفر می زند! بسیار پسندیده و قابل تقدیر است که برای سرزمین بزرگی با حدود ۷۰ میلیون جمعیت و جمع بسیار جوانان متقاضی و مستعد فراگیری هنرهای نمایشی، امکانات کافی فراهم آید، مشروط بر آن که سطح علمی و آموزشی آن نازل و پیش پا افتاده نگردد!
در خارج از کشور چه؟ آیا هنرمندان مهاجر در بیرون از مرز گروه تئاتر و یا برنامه های تئاتری مشخص و به طور دقیق تر موفقی دارند و یا پیش تر داشته اند؟
ـ ضمن ستایش از تلاش تنی چند از دوستان و همکاران، در جای جای اروپا و امریکا که با پشتکار و پیگیری یا به عبارتی با چنگ و دندان کمر همت بسته و با تشکیل گروه هایی سعی در حفظ و ارائه و اشاعه ی نمایش ایرانی دارند…دست مریزاد… زنده باد… لیکن تئاتر نیاز به حمایت دولت و تخصیص بودجه از محل مالیات و درآمد کشور دارد! کشور میزبان هم که در بهترین حالت اش به اصطلاح، آنقدر صنم دارد که به یاصنم نمی رسد!
تئاتر، نتیجه ی کار گروهی است… گروه باید بتواند روزانه در ارتباط و تبادل فکر و ایده با هم به تمرین و ممارست بپردازد! گروه باید از جهت گذران زندگی در آسایش باشد تا بتواند قسمت اعظم وقت خود را برای آفرینش هنری به کار بگمارد…! به همین دلیل تئاتر هنر گران و وقت گیری است. به تمرکز و امنیت روان نیازمند است… به قول «مش رحیم» اسماعیل خلج گرامی”پنجشنبه به پنجشنبه یه استکان زهرماری… آخه با یه گل که بهار نمیشه!” البته همه ی این مسائل و مشکلات مربوط به نسل اول مهاجرین است، وگرنه نسل دوم ما، آن گروه که ضمن علاقه مندی به هنر به تحصیلات آکادمیک هم مجهز شده اند، امروزه فاتح و ستاره ی صحنه ها هستند. لااقل در سوئد بسیار داریم هم وطنان ایرانی که در تئاتر و سینما حضور مؤثر و شاخص دارند. شادمانیم و برایشان آرزومند درخشش بیشتر.
مشخص است که شما با عشق پا به صحنه ی هنر گذاشته اید، پس از ۵ دهه حضور در صحنه، هم اکنون این هنر را چقدر دنبال می کنید؟ در فراگیری شیوه های تازه تر و یا در خواندن نمایشنامه و یا دیدن آثار نمایشی و در مجموع عشق تان به این هنر، امروزه در زندگی تان نقش دارد؟
ـ آنقدر در قالب شخصیت دیگران و با ویژگی های روانی و احساسی آنان زیسته ام که دیگر با خصوصیات خود بیگانه ام.. دور از صحنه زندگی دشوار و یکنواخت به نظر می آید و به دل نمی نشیند… شادمانی و زندگی در تنفس هوای صحنه است. می بینم، می خوانم… و اگر توانی بماند، می سازم.
این گفت وگو به سفارش مجله “گیله وا”صورت گرفته و بار نخست در تابستان گذشته در آن مجله به چاپ رسیده است .