اخیراً دوست داستان نویسم یونس تراکمه در گفت وگویی که مریم منصوری در روزنامه ی اعتماد دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ درباره ی محفل “جنگ اصفهان” در دهه ی ۴۰ با او داشته، ضمن اظهار لطف فراوان به من، می گوید:”مجید نفیسی به تعبیری آن زمان رمبوی شعر ایران بود.” این سخن یونس دور از واقعیت نیست. برای نمونه در نقدی که منتقد پیشگام رضا براهنی نزدیک به چهل سال پیش درباره ی اولین مجموعه ی شعر من “در پوست ببر” که در سال ۱۳۴۸ از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شد نوشته و من آن را از کتاب مرجع دوست شاعرم شمس لنگرودی نقل می کنم، می خوانیم:”تمام جنجال ها را اصفهانی ها و اقمار تهرانی شان به راه انداخته اند تا ما قبول کنیم که در مورد مجید نفیسی ما با یک نابغه ی خردسال سروکار داریم.”(۱)

آرتور رمبو (۲) (۹۱-۱۸۵۴) یکی از پایه گذاران سمبولیسم و بانی دو شیوه ی “شعر منثور” و “شعر آزاد” در ادبیات فرانسه است و از این لحاظ همان مقامی را دارد که به والت ویتمن (۳) بدعت گذار شعر آزاد در آمریکا نسبت می دهند. رمبو از چهارده سالگی در جهان شعر درخشید و در سن شانزده سالگی به عنوان یک آنارشیست در انقلاب کارگری معروف به “کمون پاریس” شرکت کرد و شعر مشهور “شور افسارگسیختگی پاریسی یا: پاریس ساکنینش را از نو می آفریند” را سرود. این شاعر نابغه از حدود بیست و یک سالگی با دنیای شعر وداع گفت و به جهانگردی، کار و ماجراجویی در جاوه، قبرس، عدن و حبشه روی آورد و در سن ۳۷ سالگی مدت کوتاهی پس از قطع یک پایش به خاطر بیماری در فرانسه درگذشت. پدیده ی رمبو اما از خود رمبو جداست. و معمولاً به هنرمند سنت شکنی اطلاق می شود که در نوجوانی خوش می درخشد، اما دولت مستعجل است.

من در نوجوانی شاید همان طور که زنده یاد هوشنگ گلشیری در مقاله ی “در احوال این نیمه ی روشن” می گوید:”خوش درخشید”م (۴) ولی شعرم هرگز مانند رمبو دولت مستعجل نبوده است. محمد حقوقی راهنمای شعری من البته از همان ابتدا این نگرانی را داشت که من با غرق شدن در کتاب های فلسفی و تحلیلی به جوهر شعری خود لطمه بزنم. برای نمونه در اولین شماره ی جنگ اصفهان که در ۱۳۴۴ چاپ شده در یادداشتی که از سوی حقوقی نوشته شده و بر پیشانی دو شعر “بدرود” و “گل های فراموشی” من آمده می خوانیم:” مجید نفیسی سیزده سال دارد کلاس اول دبیرستان یک سال است که شعر می نویسد و همین است علت بیشترین وحشتی که در مورد او بجاست”. در چاپ دوم شماره ی اول جنگ اصفهان که پس از انقلاب منتشر شده دوستان من از روی لطف جمله ی :”و همین است علت بیشترین وحشتی که در مورد او بجاست” را حذف کرده اند.

در اواخر دهه ی چهل و آغاز دهه ی پنجاه قطب بندی شدیدی میان روشنفکران ایرانی صورت گرفته و تحت تأثیر مبارزه ی چریکی شهری از یک سو و اقدامات “هنرپرورانه”ی فرح ـ قطبی از سوی دیگر، بخشی از هنرمندان مانند خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور جذب مبارزه ی چریکی شدند و گروهی در خدمت فرهنگسراها و جشنواره های دولتی درآمدند. من از دسته ی نخست بودم. شعر را تا زمان آزاد شدن طبقه ی کارگر کنار گذاشتم و به جای آن در کنار فعالیت مخفی گروهی، از یک سو به تحقیقات جامعه شناختی روستائی و از سوی دیگر به نگارش و ترجمه ی کتاب هایی چون “نقدی بر فلسفه ی اگزیستانسیالیستی سارتر”، “بهره ی مالکانه در چین” و “زنان و فلسفه ی علمی” با چاپ آن با نام مستعار اسدالله عموسلطانی برآمدم. انقلاب از راه رسید و من نیز مانند بسیاری روشنفکران دیگر در پیگیری و سازماندهی آن دست داشتم. به عنوان نمونه پس از شورش مردم در خارج محدوده ی تهران در افسریه و نازی آباد در تابستان ۱۳۵۶ مستقیما و بدون ارتباط با سازمان های مخفی، سازماندهی و رهبری سه تظاهرات دانشجویی را در برابر شهرداری های منطقه و همچنین چاپخانه افست در خیابان گوته که بخشی از سهام آن به اشرف پهلوی تعلق داشت و کارگران خود را برای ماه ها بی حقوق گذاشته بود، به عهده داشتم. در ده شب گوته که در پائیز همان سال در انجمن فرهنگی ایران و آلمان برگزار شد و نقش هنرمندان و روشنفکران چپ را در شکل گیری انقلاب نشان میداد با وجود این که از جانب گلشیری به من پیشنهاد شده بود که در کنار شاعران دیگر شعر بخوانم، اما فقط به عنوان یک شنونده شرکت کردم. پس از شورش تبریز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ رهبری جنبش به دست دستاربندان افتاد.

همانطور که در سال ۱۳۶۵ در نامه ای از تبعید به دوست داستان نویسم هوشنگ گلشیری نوشتم (و او در مقاله ی خود “در احوال این نیمه ی روشن” از آن نامه یاد می کند) در دهه ی چهل، زندگی ادبی به من اجازه داد که به فردیت خود بپردازم بی این که به زندگی اجتماعی توجه داشته باشم. در دهه ی پنجاه، برعکس، زندگی سیاسی به من اجازه داد که به مردم نزدیک و با خوشی ها و دردهای آنها آشنا شوم، ولی به خاطر شیوه ی فکر و عمل چریکی، فردیت خود را فدای هویت گروهی کردم. همان طور که در آن نامه توضیح داده ام، پس از به خاک افتادن همسرم عزت طبائیان در ۱۷ دی ۱۳۶۰ و غلیان دوباره ی چشمه ی شعر درون من، و همچنین آمدن به خارج در ۱۳۶۲ و فرصت یافتن برای تأمل و تحقیق و تبادل نظر، در واقع به مرحله ی تازه ای از زندگی خود پا گذاشتم که هم فردیت دوره ی چهل را به من بازگردانده است و هم اجتماعیت دهه ی پنجاه را، و ترکیبی تازه به وجود آورده است که میتوانم به یمن آن شعری بنویسم که در عین توجه به هستی انسانی خالی از شعار باشد و در سیاستی درگیر شوم که در عین جهت دادن به مبارزه برای آزادی فردی و عدالت اجتماعی فضا را برای رشد شخصیت فردی تنگ نکند. مجموعه های شعر “پس از خاموشی”، “اندوه مرز”، “شعرهای ونیسی”، “کفش های گل آلود”، “سرگذشت یک عشق”، “رفتم گلت بچینم”، “پدر و پسر” و “آهوان سم کوب” که من از سال ۱۹۸۶ به فارسی و انگلیسی در تبعید انتشار داده ام سیر تحول جدید شعری مرا بازگو می کنند و کتاب هایی چون “مارکس نه چون یک پیشوا”، “در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران”، “شعر و سیاست”، “مدرنیسم و ایدئولوژی در ادبیات فارسی” و “من خود ایران هستم” کوشش های تازه ی مرا در زمینه ی فرهنگی و سیاسی نشان می دهند.

برخی از دوستان من در ایران از ابتدا نسبت به شور تازه ی شعری و اندیشه ی انتقادی من روی خوش نشان ندادند و حتی مانند دوست شاعرم شمس لنگرودی در ۱۳۷۷ یعنی هفده سال پس از این که من شعرهای “عزت تیرباران شد” را در تهران منتشر کردم نوشتند که مجید در دهه ی ۵۰″جذب سیاست شد و شعر را کنار گذاشت”(۵) بدون این که به دوره ی تازه ی شعری و فکری مجید اشاره کنند. من برای بی مهری یاران به آفریده های تازه ی خود پنج علت می یابم:

۱ـ پس از سرکوب بزرگ در ۱۳۶۰ فضای سیاست گریزی و سیاست ستیزی در میان ما حاکم شد و روشنفکران درون مرز را بیشتر و بیرون مرز را کمتر در بر گرفت. با غلبه ی نظام جدید سیاسی بسیاری از همان مردمی که انقلاب را آفریدند اکنون از سیاست سرخورده شده و راه خلاصی را نه در جستجو برای سیاستی نوین بلکه در کناره گیری از هر نوع سیاست یافتند. مدتی باید می گذشت تا جوانه های تازه ی یک درک جدید سیاسی متکی بر احترام به آزادی های فردی و حقوق بشر رشد کند. در آن فضای سیاست گریز هر روشنفکر یا هنرمندی که چون من می خواست کماکان بر ارزش های اجتماعی انگشت بگذارد و ضرورت ادامه ی مبارزه را گیرم در شکل و محتوای جدید گوشزد نماید به عنوان هنرمندی سیاست زده انگ می خورد. من در مقاله ی “شعر و سیاست” که در سال ۱۹۹۲ چاپ شده به این موضوع پرداخته ام.

۲ـ همان طور که در مقاله ی “خواننده ی درون من” مورخ ۱۹۹۵ اشاره کرده ام در اولین مجموعه ی شعرم “پس از خاموشی” که در سال ۱۹۸۶ دو سال پس از ورودم به آمریکا منتشر شد شعر من از عارضه ی مقاله زدگی رنج می برد: زیرا به نادرست می خواستم مفاهیم نوین فلسفی و اجتماعی را که در آن دوره در نقد مارکسیسم سنتی به آنها رسیده بودم در قالب شعر بیان کنم حال آن که ظرف مناسب برای این کار مقالات و رساله های تحقیقی بود. برای نمونه شعر “شکایت از ماشین ها” در نقد ازخودبیگانگی است، شعر “علیه علم” در رد خرد ابزارگرا، “غنای تاریخی گری” در نقد کتاب “فقر تاریخی گری” کارل پوپر، شعر “کلاهخود صدمنی” در نقد نهاد دولت به عنوان اجتماعیت صوری، شعر “در سالن تشریح” در نقد فتیشیزم کالایی و شعر “تئوری جنسی شناخت” در رد عینیت گرایی مطلق فلسفی. مدتی طول کشید تا من توانستم “مقاله” و “رساله” را به عنوان قالب مناسب اندیشه های انتقادی خود انتخاب کرده و ظرف شعر را بیشتر برای بیان احساسات و تخیلات شاعرانه نگه دارم. دومین مجموعه ی شعر من در خارج “اندوه مرز” که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد از عارضه ی مقاله زدگی خالی ست، اما دوستانی که در ایران تنها “پس از خاموشی” مرا دیده بودند طبیعتاً حق داشتند که از کمبود تخیل شاعرانه در برخی از شعرهای آن دفتر بنالند.

۳ـ به دلیل وجود خفقان درون مرز از یک سو و تبلیغات منفی حاکمیت علیه ایرانیان برون مرز از سوی دیگر، هنرمندان داخل از ابعاد کار روشنفکران تبعیدی اطلاع کافی نداشتند یا مجبور بودند که اظهار بی اطلاعی کنند. برای نمونه توجه کنید که دوست شاعرم محمد حقوقی در پیش درآمد کتاب خود چه می نویسد:”با این همه نباید نانوشته گذاشت که مولف اقرار دارد که از سال پیروزی انقلاب با هیچ یک از شاعران خارج از کشور در ارتباط نبوده است و به فرض داشتن چنین ارتباطی نیز نمی بایست شعر یکی دو شاعر را که در ورطه ی سیاست گری اغیار آلوده شده اند و بازیگر بازیها و از نظر سیاسی مورد موافقت مولف نمی باشند برگزیند و بیاورد.”(۶) شاید به دلیل همین “بایست ها” است که حقوقی از گنجاندن شعر من که در سال های دهه ی ۴۰ شاعر محبوبش شمرده می شدم در گلچین دو جلدی اش خودداری می کند. به هر حال هنرمندان درون مرز نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند که برخی از ایرانیان بیرون مرز با استفاده از فضای آزاد در کشورهای اروپایی و آمریکایی به دستاوردهای جدید هنری و فکری رسیده اند.

۴ـ در سال های اخیر خوشبختانه برخی از روشنفکران مقیم خارج به ایران سفر کرده و از این طریق امکان آشنایی مردم درون مرز را با دستاوردهای برون مرز فراهم می کنند، ولی بدبختانه گاهی برخی از این افراد که در زمینه ی ادبیات تخصصی ندارند خود را به نادرست کارشناس “ادبیات مهاجرت” معرفی می کنند. افسوس که گاهی هنرمندان شناخته شده ی برون مرز نیز در گفت وگوهای درون مرزی شان حقایق را وارونه جلوه می دهند. برای نمونه دوست شاعرم عباس صفاری در گفت وگویی با رسول یونان در مجله ی “معیار” شماره ی ۲۹ مورخ بهمن ۱۳۷۷ چنین می گوید:”خیلی از شاعران ایرانی که مقیم آمریکا و اروپا هستند به خاطر کمبود شناختشان از آن جوامع از کیسه می خورند و نمی توانند شعری بگویند که آکنده از مسائل روز و ملموس باشد. انعکاس مسائل مربوط به اطرافشان در شعرهایشان خیلی کم است و دلیل این مسئله شاید نوع نگاه آنها به این جوامع باشد که عموماً توریستی است.”(صفحه ۸) عباس صفاری آنگاه از نمونه ی این شاعران نام مجید نفیسی، منصور خاکسار و دو تن دیگر را ذکر می کند. خواندن این حرف ها به راستی خنده آور است و بیهوده نیست که ویراستار مجله ی “سیمرغ” که نقل قول فوق را از مجله ی “معیار” در شماره ی ۱۷-۱۱۶ خود به تاریخ بهار ۱۳۸۶ نقل کرده آن را در صفحه ی نیشخندهای مجله آورده است. من پیشگام پذیرش و انطباق محیط تازه در شعر فارسی خارج کشور هستم و مجموعه ی “شعرهای ونیسی” من که هفت سال پیش از مصاحبه ی عباس صفاری در سال ۱۹۹۱ چاپ شده و محصول هفت سال زندگی در شهرک ونیس نزدیک لس آنجلس می باشد، نشانه ی آن است. شهرداری ونیس در سال ۲۰۰۰ بندی از شعر بلند من “آه لس آنجلس” را در کنار بندهایی از شعر شاعران سرشناس آمریکایی چون چارلز بوکوفسکی(۷) (۱۹۹۴-۱۹۲۰) کنار دریا بر دیوار حک کرده است. این شعر که در ۱۲ ژانویه ۱۹۹۴ سروده شده و باید چون نقطه ی عطفی در شعر من و نشانه ی گذار از دوره ی “انکار” به مرحله ی “پذیرش” به حساب آید چنین آغاز می شود:

“آه لس آنجلس!

تو را چون شهر خود می پذیرم

و پس از ده سال با تو آشتی می کنم.”

۵ـ مدت ها طول کشید تا درک پشت جبهه ای داشتن از ایرانیان خارج کشور که هم از سوی روشنفکران داخل و هم خارج، تبلیغ می شد مورد نقد قرار گیرد و روشن شود که هنرمند ایرانی در خارج فقط کارش ترجمه ی آثار فارسی به زبان های اروپایی یا دعوت نویسندگان داخلی به خارج نیست، بلکه حیات مستقل خود را دارد و باید شریک متساوی الحقوق با هنرمند داخل شمرده شود. من در مقاله ی “من خود ایران هستم” که در سال ۲۰۰۰ چاپ شده به این موضوع پرداخته ام.

نمونه ی برخورد یاران قدیم من را به کارهای جدیدم می توان در سخن هوشنگ گلشیری یافت که در نوشته اش “در احوال این نیمه ی روشن” مرا به “پدرکشی” متهم می کند. (۸) منظور او از پدرکشی آن است که من نخست با بریدن از راهنمایم محمد حقوقی و سپس با کنار گذاشتن شعر در دهه ی ۵۰ و پیوستن به جنبش انقلابی خانه ی پدری را ترک کرده ام، من اما بر این باورم که هرگز پدرکشی نکرده ام، بلکه به نقد “پدر” پرداخته ام، و آن هم نه یک بار بلکه دو بار. من مراحل سه گانه ی زندگی ام را که در بالا توضیح دادم، چون تثلیث دیالکتیک هگلی می بینم که دوره ی “جنگ اصفهان” نهاد آن است و دوره ی فعالیت انقلابی ام  برـ نهاد و نفی دوره ی نخست، و بالاخره دوره ی تبعیدم نفی در نفی و هم ـ نهاد دو دوره ی پیشین. پدرکش کسی است که “نفی” پدیده ی کهنه را مطلق می بیند و تفاوت آن را با “نقد”، یعنی : رد عناصر منفی و حفظ عناصر مثبت در پدیده ی نو، درنمی یابد. من در دوره ی “جنگ اصفهان” ” اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” ژان پل سارتر(۹) را در برابر “اصول مقدماتی فلسفه”ی فیلسوف فرانسوی ژرژ پلیتزر (۱۰) (۴۲-۱۹۰۳) گذاشتم و پس از مدتها کندوکاو ذهنی “مسئولیت فردی” اولی را در مقابل “جبرگرایی تاریخی” دومی پذیرفتم. در دوره ی دوم زندگی ام هنگامی که مجدداً به سوی مارکسیسم آمدم دست به نقد فلسفه ی سارتر زدم و با استفاده از کتاب “فلسفه ی انسان” نوشته ی آدام شاف (۱۱) (۲۰۰۶-۱۹۱۳) فیلسوف لهستانی، کتابی نوشتم  به نام “نقدی بر فلسفه ی اگزیستانسیالیستی سارتر” که در سال ۱۳۵۲ از سوی انتشارات پیام درآمد، ولی توسط ساواک خمیر شد. در مرحله ی سوم زندگی ام که بار دیگر به نقد جبرگرایی مارکسیستی رسیدم ثمره ی تلاش فکری خود را به صورت یک سلسله سخنرانی درآوردم که در هر جلسه ی آن به ترتیب تاریخی دست به نقد مستقلانه کتاب های مارکس زدم و چهار بخش اول آن تحت عنوان “مارکس نه چون یک پیشوا” در سال ۱۹۸۵ درآمد. نه! من هیچ گاه برای نشان دادن بلوغ فکری خود دست به پدرکشی نزده ام، بلکه در هر دوره از زندگی ام حتی الامکان انتقادگر فکر و عمل گذشته ی خود بوده ام.

استفاده از تعبیری چون “رمبو” و “پدرکش” از جانب یاران قدیم در مورد من فقط این خاصیت را ندارد که چهره ی واقعی من را بپوشاند و خواننده را به پیشداوری برانگیزد، بلکه این خودفریبی را نیز ایجاد میکند که گویا آن یاران قدیم خود “پدر” خانواده و ادامه دهنده ی آن “خوش درخشیدن”های یک “عصر زرین” یعنی “جنگ اصفهان” دهه ی ۴۰ هستند. من رمبو جوانمرگ و آنها مارسل پروست (۱۲) و جیمز جویس(۱۳)! من پدرکش و آنها پدر! حال این که در واقعیت هیچ یک از اعضای جنگ اصفهان (۵۲-۱۳۴۴) نمی تواند و نباید خود را تنها وارث آن محفل ادبی خوانده و دیگران را از این حق محروم کند.  در طی چهل سال گذشته، هر یک از دست اندرکاران آن محفل قدیمی تکامل شخصی و ادبی مستقل خود را داشته و همه وارثان “جنگ اصفهان” هستند، چه آنها که امروز دیگر در میان ما نیستند (هوشنگ گلشیری، احمد میرعلایی، روشن رامی، اورنگ خضرائی) چه آنها که در خارج به سر میبرند(جلیل دوستخواه، مجید نفیسی، علیرضا فرخ فال، امیرحسین افراسیابی، هرمز شهدادی) و چه آنها که در ایران به سر میبرند (محمد حقوقی، محمد کلباسی، ابوالحسن نجفی، ضیا موحد، یونس تراکمه، محمدرضا شیروانی، احمد گلشیری، برهان حسینی). محفل “جنگ اصفهان” اگر چه در زمان خود از جرگه های مشابه سالمتر بود ولی از مرشدگرایی و پدرسالاری رنج می برد. وقتی که آن محفل را با جرگه ی “نشست های شنبه” که از سال ۱۹۹۰ تا کنون به طور مرتب و دمکراتیک در اولین شنبه ی هر ماه مرکب از حدود بیست زن و مرد ایرانی اهل قلم در لس آنجلس تشکیل شده مقایسه می کنم به اهمیت روابط دمکراتیک (مانند ادواری بودن هماهنگ کننده ی جلسه) در جلوگیری از “قطب گرایی” و “پدرسالاری” بیشتر پی می برم. البته امروزه بسیاری از یاران قدیمی جنگ اصفهان نسبت به تحول شعر و اندیشه ی من در بیست و پنج سال گذشته با نظر مثبت می نگرند. برای نمونه یونس تراکمه در همان گفت وگویی که در آغاز نوشته از آن یاد کردم پس از اینکه به تعبیر رمبوی شعر آن روز ایران اشاره می کند بلافاصله می افزاید: مجید “امروز در آمریکا زندگی می کند و یکی از شاعران مطرح آنجا است.”

زندگی یک خط پیوسته نیست که به طور موزون ادامه یابد. بسیاری از شاعران و نویسندگان هستند که در دوره هایی به خاموشی می گرایند و به دلایل شخصی یا اجتماعی برای مدتی از آفرینش هنری روی برمی تابند، اما سپس اگر بخت با آنها یار باشد با دست پر باز می گردند. نمونه ی آن نیما یوشیج است که به شهادت “مجموعه ی اشعار نیما یوشیج” به کوشش سیروس طاهباز فاصله ی ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۶ یک خط شعر ننوشت ولی هنگامی که از خاموشی درآمد شعر “ققنوس” را انتشار داد که برای اولین بار در آن تساوی طولی مصرع ها به هم خورده و بند تنگ قوافی گسسته است. به عبارت دیگر، پس از سه سال خاموشی، با شعر “ققنوس”، عروض شکسته ی نیمایی زاده می شود. بی دلیل نیست که من نیز نام دومین مجموعه ی شعرم را که در خارج شانزده سال پس از انتشار مجموعه ی اولم چاپ کردم “پس از خاموشی” نامیدم. دلیل دیگر این نامگذاری البته به سخن درآمدن پس از خاموشی حاکم بر میدان های تیر است.

نمی خواهم رمبو باشم، میخواهم مجید نفیسی باشم. این همه را برای آن نوشتم که شبح رمبو را از فراز سرم برانم و به یاران قدیم خود بگویم که چهره ی واقعی ام را ببینند و شعر مرا بدون پیشداوری بخوانند، حتا اولین شعری که در سیزده سالگی در اولین شماره ی “جنگ اصفهان” از من چاپ شد و هنوز پای آن را امضا می کنم:

“بدرود

دیگر با من سلامی نیست

دیگر پیامی نیست

من می روم که زیر آفتاب کویر

گاو نر باشم

و زمین را شخم زنم .

بدرود ای رفیق نیمه راه!

امروز گذشته است

فردا من بر دوش خویش

کولبار سنگینی را حمل خواهم کرد.”

۲۱ آگوست ۲۰۰۷

۱ـ “تاریخ تحلیلی شعر نو”، جلد سوم، نشر مرکز۱۳۷۷، صفحه ی ۶۹۷.

۲ـ Arthur Rimbaud

۳ـ Walt Whitman

۴ـ “نیمه ی تاریک ماه” انتشارات نیلوفر ۱۳۸۰، صفحه ی ۱۵.

۵ـ “تاریخ تحلیلی شعر نو”، جلد سوم، نشر مرکز۱۳۷۷، صفحه ی ۶۹۵.

۶ـ “شعر نو از آغاز تا امروز”، جلد اول، پیش درآمد، نشر ثالث ۱۳۷۷.

۷ـ Charles Bukowski

۸ـ “نیمه ی تاریک ماه” انتشارات نیلوفر ۱۳۸۰، صفحه ی ۱۶.

۹ـ Jean-Paul Sartre

۱۰ـ George Politzer

۱۱ـ Adam Schaff

۱۲ـ Marcel Proust

۱۳ـ James Joyce