گاهی گداری یکی، از راه دور یا نزدیک، دربارهی کارهای فلان داستاننویس و یا بهمان داستان کوتاه و یا این که چه از که به فارسی برگردانده شده، از من میپرسد. این پرسشگر شاید بداند که من، “در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی،” کتابشناسی داستان کوتاه را به کار گل و خون دل درآوردم تا خشت نخستی نهاده باشم — امیدم این بود که کتابشناس یا کتابداری داستاندوست پی کار را بگیرد و نهضت ادامه یابد. پرسشگر اما شاید این را نداند؛ یا چون پیگیر به دنیا آمدن و از دنیا رفتن کتابها نیست، یا چون از آن کتابشناسی دیگر نشانی نمانده. در هر حال این پرس و جو مرا وامیدارد یک بار دیگر به سراغ تنها نسخهای که از این کتاب دارم بروم و تلخ و شیرین بود و نبودش را مزمزه کنم. تلخیاش از آنجاست که این کتابشناسی یکی از دستهی “کتابهای ناکام” است که نه به تیغ سانسور، که به بیمهری ناشر و بازار کتاب گرفتار شد و ورپرید. شرح این ورپریدن را چون چند سال پیش در نوشتهای به نام پیدا کنید پرتقال فروش را آوردهام، از آن میگذرم. شیرینی اما از دوباره دیدن نام و نشان و نقش آشنای مجلهها و جنگهای دهههای سی و چهل و پنجاه است که در خیال آدمی که خورهی خواندن دارد، “یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم” را زنده میکند.
حالا آن وقت خوش فراوانی و پرباری گاهنامههای ادبی گذشته؛ دور گردون رسانهی کاغذی را به حاشیه کشانده؛ فضای مجازی بر جهان واقعی چیره شده؛ تولید انبوه و پراکنده به جای تولید اندک و متمرکز نشسته؛ و شمار نویسندهها هم دارد از شمار خوانندهها پیش میافتد. در کنار این دگرگونیهای ناگزیر، رشتهی تداوم تاریخی فرهنگ و ادب را هم بیداد نادانی بریده. در چنین حالی ای بسا که یادآوری آن دورهی تابناکِ در حبسِ سایه مانده شیرین انگاشته نشود. به گمان من اما، گفتن از گاهنامههای آن دوره و کوشش در از یاد نبردن آنها نه نشانهی واحسرتا، که گواهی بر ماندگاری میراث ادبی- فرهنگی و گامی در راه پیوند دادن نسل کنونی با پیشینهایست که پیشرفت را شدنی و هموار میکند.
فرهیختگان میدانند که رسانههای فرهنگی، بهویژه روزنامه و گاهنامه، نه تنها دشمن و هماورد کتاب نیستند، که به پایداری و شکوفایی صنعت نشر و بازار کتاب یاری میرسانند. بر اهل داستان هم ارزش گاهنامهی ادبی در روند بالیدن داستان کوتاه پوشیده نیست. در هر کجای دنیا که چرخ روزگار کجمدار نیست، داستان کوتاه نخست در گاهنامهای به بوتهی نقد و سنجش گذاشته میشود تا اگر سربلند درآمد، بختگشای نویسندهاش در یافتن ناشر باشد. اما جایی که دور دست زورگویان و ندانمکاران است، هم کمر کتاب میشکند و هم دست رسانه بریده یا کوتاه میشود و هم تیغ سانسور مثل شمشیر داموکلس بالای سر هر داستان آویزان و لرزان است. از همه بدتر آن که هرچه در گذشته رشته شده بود، مثل کلاف عمو زنجیرباف پشت کوه افتاده و از دیدرس و دسترس بیرون مانده.
با این همه اگر بندهی خدا ــ نه “ز حکمت”، که از نادانی ــ دری را میبندد، اینترنت به رحمت در دیگری باز میکند. این یعنی حالا که کتاب و رسانهی کاغذی در بند است، ایکتاب (یا کتاب الکترونیک = e-book) و وبگاه ناچارند جور آنها را بکشند. روشن است که کامپیوتر را جایگزین کاغذ کردن نه درجا شدنیست و نه درهر حال خواستنی. این که در آینده چه میشود هم کار و بار آیندگان است. اما در این هچل اکنون و اینجایی که از بس درازی و نفسگیری آدم را هلاک میکند، تا به حال راهکارهایی با افت و خیز ناگزیر پیاده شده. یکی از این راهکارها سنگر نگهداشتن در میدان بازی موش و گربهی ماراتنی یا همان از رو نرفتن و از پا نیفتادن است ــ روزنامه و گاهنامهای از پا در میآید، یکی دیگر جایش سبز میشود. راهکار دیگر هم به راه انداختن وبگاههای فرهنگی ـ ادبی و نیز انتشار کامپیوتری کتابهای سانسوریست. یک ترفند هم یافتن کتابها و گاهنامههاییست که به هر سبب در دسترس نیستند و میشود با آوردن آنها به جهان مجازی دوباره زنده و دسترسپذیرشان کرد.
ناگفته پیداست که راهکارهای یادشده ــ و شاید هر راهکار دیگری ــ دشوار و وقتگیر و انرژیخور، و با این حال ناگزیرند. در میان یادشدهها، بیبرو برگرد، آخری که کارش زنده کردن مردههاست، از آن دوی دیگر کم کششتر و کسلکنندهتر است. شور و شادی به راه اندازی گاهنامهای تازه، چه کاغذی و چه کامپیوتری، کجا و ملال و خستگی روزها پی کتاب و مجلهای کهنه گشتن و ساعتها صرف کار برگرداندن کتاب کاغذی به کتاب کامپیوتری کردن کجا! تکنولوژی برتر هم پولی میخواهد که در بساط دوستدار فرهنگ و داستان حکم کیمیا را دارد. پس چه باید کرد؟ میشود بیخیال شد و قید آن گاهنامههای گوهرین را زد. این آسانترین است. شاید راه بدی هم نباشد. در دنیایی که دارد از انبوهی کالا و حرص و آز روزآمدی میترکد، گشتن پی هر چیز کهنه و از دور بیرون رفته مگر به چیزی جز جنون یا بلاهت تعبیر میشود؟ شاید نه. اما عشق به داستان خوب و خوراک فکری خوب و گاهنامهی خوب هم عشقیست که مثل هر عشق درست و درمان دیگری “اندرو هفتاد و دو دیوانگی”ست.
همین هفتاد و دو دیوانگیست گویا که یکی چون دهخدا را وامیدارد عمری کنجی دوزانو بنشیند و یادداشت بردارد تا بی مزد و منت یکتنه از پس کاری برآید کارستان. بیگمان در جایی و وقتی که کوشش و کارِ گروهی ناموخته و ارباب زر و زور بری از فرهنگ بوده، آن کار کارستان جز به جنون خوش عشق شدنی نبوده. دهخدایی که از سیاست و روزنامهنگاری کناره میگیرد و یا به کناره رانده میشود، درمان درد را در کار گل بیاجر و بیارج فرهنگنویسی میجوید. این دور شدن از هیاهوی خوشآهنگ صور اسرافیل و درخشش شگفت چرند و پرند و پرداختن به کاری توانفرسا در خاموشی و تنهایی هر تفسیری داشته باشد، در این نمیشود تردید کرد که دهخدا به ارزش کار خود آگاه بوده. این آگاهی نمیتواند پایهای جز باور به اهمیت کوشش در نگهداری زبان و ادبیات فارسی داشته باشد. کسانی که این سیر دهخدا را برخاسته از سرخوردگی سیاسی ـ اجتماعی او و یا پریدن فرشتهی الهام او میدانند، گرچه شاید پر بیراه هم نگفته باشند، حقیقتی را نادیده میگیرند. اگر زبان و ادبیات فارسی گنجی فرهنگیست، پاسداری از آن هم ناگزیر است و هم پرارزش. آن که این زبان و این ادبیات را عاشقانه دوست دارد و آن را بساط نام و نان نمیداند، از هر راهی به آن میپردازد و از کار گل هم پروایی ندارد. نمونهی روشن و دم دست را میتوان در اراده و آرزوی شاملو به فراهمآوری کتاب کوچه دید. شاملو نه از بد حادثه به این کار پرداخت، نه از خشکی چشمهی الهام، و نه از بیکاری.
راست است که کار گردآوری، از هرگونه، از واژه و فولکور گرفته تا فهرست و کتابشناسی، کاری پردردسر و خستهکننده است. گرچه حالا تکنولوژی از مشقت کار کاسته، سرشت این نوع کارها همان است که بود. از این گذشته، برخورداری از تکنولوژی هم نه آسان است و نه کمهزینه. در نهایت هم قرار نیست که تاجی بر سر آدم بگذارند. همهی این حرفها درست، این هم راست است که این کارها ناگزیرند و کسی و کسانی باید پا پیش بگذارند که چنین هم میکنند. نمونهی ستودنی کاریست که گروهی که بیگمان جوانند و پرشور، به یاری ویکی، به انجام رساندهاند و گاهنامهی پرقدر و قیمت کتاب جمعه را از حبس پستوهای کتاب کهنه فروشها به دریای آزاد اینترنت آوردهاند. گرچه وبگاه بایگانی مطبوعات ایران دربارهی هدف و برنامه و گسترهی کار و دیگر ریزهکاریها چندان که باید و شاید آگاهگر نیست، پیدایی و بودنش رویدادی فرخنده و خوش است. خوشی دسترسی به ۳۶ شمارهی پربار کتاب جمعه برای هرکه عشق خواندن دارد و پی خوراک فکری خوشگوار میگردد، چون و چرا بردار نیست. اما چرا برپایی این وبگاه فرخنده است؟ چون چنان که از وبلاگ کتاب جمعه پیداست، شماری از کتابدوستان نسل جوان به نیاز به بازیابی و بازشناسی و دسترسپذیری یکی از گاهنامههای ارزشمند تاریخ معاصر پی بردهاند و با دست خالی و همکاری گروهی دست به کار شدهاند. آنچه مرا که از نسل ایدهآلیستهای کمالطلب و از تبار وسواسکاران هستم، کمی نگران میکند، دو چیز است: یکی تنگناهای کار با ویکی، و دیگری ترس از نیمهکاره رها شدن کار.
در میان همهی گاهنامههایی که من خوانده و دیدهام و دلم میخواست و میخواهد که همگان به آنها دسترسی داشته باشند، کتاب جمعه این بختیاری را داشته که به دریای آزاد بپیوندد. شمار گاهنامههایی که من برای کتابشناسی داستان کوتاه (ایران و جهان) به سراغشان رفتهام، به ۳۱ میرسد. با همهی کوششی که برای گردآوری آنها از هر راهی به خرج دادم، برخی از جنگها را نتوانستم پیدا کنم و پارهای از شمارهها همچنان نایاب ماند. با این حال داستانهای کوتاه دورههای کامل گاهنامههای گرانمایهای چون کتاب هفته، سخن، نگین، رودکی، تماشا، جنگ اصفهان، و کتاب جمعه را میتوان در میان ۶۷۷۳ داستانی که در این کتابشناسی آمده، یافت. با این امید و آرزو که شاید وقتی کتابدوستان و وبلاگنویسان جوان دل به دریا بزنند و باقی ماهیهای به خشکی افتاده را به دریای آزاد برسانند، نام باقی گاهنامهها را هم در اینجا میآورم و به “ای کاش”های خود پایان میدهم: آرش، از شعر تا قصه، الفبا، ایران هنر، برج، بنیاد، بینالود، جام، جنگ هنر و ادب امروز، جنگ فلکالافلاک، جهان نو، چاپار، چراغ، دریچه، دفترهای روزن، فرهنگ نوین، فصلهای سبز، فصلی در هنر، کتاب توس، کتاب رز، کتاب سپهر، لوح، هزار دستان، و یادنامههای همشهری.
مهر ۹۰
سایت نویسنده: www.fmolavi.wordpress.com