شعر: ا- ماهان

بهاران آه

بهاران گجسته ماند و

خدایان بی عشق

و ماندگی ماند ماند

ای نفرینِ خزان بر تو باد

ای هرزِ لرزان و ای روزگارِ گرازان

ای جانِ هراسان، عشق را

بر کدامین دروازه آویختند جنزدگان  عشق را

روح را در کدام میدان سنگسار

وجدان را کی خفقان

شرف را در کدامین چهارسوق حراج

چنین به پایانِ جهان رسیده که ماییم

چنین لخت

ترا دزدان که فروختند

لکم دینکم دین الله

هنگامِ نوروز است و بشاید شادی

چه باید که برنمی­خیزد خنده

از قبایِ سوختۀ خداوند هم

چنین به پایانِ جان رسیده که ماییم

کجا

مرا بگو ای جانِ دانا و ای روحِ بینا

ای شورِ شنوا، کجا

خجسته بهاران

کجا شد گجسته؟

۱۷/۳/۲۰۱۷