نگرانی نسبت به سرنوشت زبان فارسی محدود به دانشمندان ایرانی نیست. نویسندگان و دانشمندان افغانستان نیز درباره ی سرنوشت و آینده ی این زبان ابراز نگرانی کرده اند. محمد طرزی، متفکر، نویسنده و سیاستمدار افغانستان که او را بحق پدر مطبوعات افغانستان خوانده اند نیز بیش از هشتاد سال پیش در مقاله ای که درباره ی زبان فارسی در نشریه ی سراج الخبار نوشته از محدود شدن تدریجی این زبان در داخل مرزهای ایران و افغانستان بدین گونه اظهار نگرانی کرده است:”زبان شیرین بیان فارسی یکی از زبان های مهمه ی عالم اسلام است که بعد از زبان دینی عربی مبین یک رکن بسیار عالی زبان اسلامیان را تشکیل می دهد. زبان فارسی در تمام قطعه ی ایران و افغانستان و من حیث زبان بودنش در تمام ماوراءالنهر و بخارا و هندوستان معروف و متداول می باشد. در وقت حاضر، تنها زبان رسمی دولت علیه ی ایران و دولت علیه ی افغانستان، زبان فارسی است.”

دکتر ناصر امیری

محمود طرزی می افزاید: “چون زبان شیرین بیان فارسی را که زبان ماست، و زبان رسمی دولت مطبوعه ی مقدسه ی ما افغانستان است به این بی بضاعگی و بی سرمایگی علوم و فنون در زمان حاضر می بینم از جوش حسرت یک ناامیدی در خود حس می کنم. این زبان که یک وقتی در تمام قطعه ی آسیا علم افراز جهانگیری بود در این وقت روز بروز در راه تنزل و فراموشی پویان می شود. یک زمان از نهر گنگ تا به دریای سفید قسطنطنیه حکمرانی داشت در این وقت تنها در خاک ایران و افغانستان خزیده و یک قدم به آنسو نمی نهد.”

طرزی در ادامه ی مقاله ی خود می افزاید: “در خاک پاک وطن عزیز ما، تنها اقوام افغانی الاصلی که زبانشان صرف زبان افغانی باشد نیستند، بلکه اقوامی که زبانشان فارسی است نیز به کثرت مقیم هستند که از اصل اجزای ملت افغان محسوب اند. مردم نفس پایتخت و اکثر شهرهای بزرگ، نائب الحکومه نشین ها (ولایات یا استان ها) علی الاکثر به زبان فارسی متکلم هستند. در عموم دفاتر و محاکم رسمی دولتی، زبان فارسی از آغاز تأسیس و تشکیل یافتن حکومت مستقله ی افغانیه به درجه ای راسخ گردیده که تبدیل و تحویل آن خیلی مشکل است. زبان دربار و خاندان سلطنت، خواه در وقت حکومت سدوزائی درانی و خواه در وقت حکومت محمد زائی درانی فارسی بوده و هست.”

در این جا باید توضیح دهم که منظور طرزی از اقوام افغانی الاصل پشتون ها هستند و منظورش از زبان افغانی زبان پشتو است. دو نکته ی مهم دیگر نیز در این مقاله ی طرزی آمده که باید بدانها دقت کرد. یکی این که او هرگز زبان افغانستان را “دری” نگفته و مکرر “فارسی” خوانده است. نکته ی دیگر این که فقط از زبان فارسی به عنوان زبان رسمی افغانستان و شهرهای بزرگ و دادگاه ها و دفاتر دولتی یاد کرده و می گوید که زبان خاندان های سلطنتی افغانستان که همه از تبار افغان ها (یا بنا بر تداول امروز ـ پشتون ها) بوده اند، و خود طرزی نیز به همان تبار تعلق دارد “فارسی بوده و هست.” این سخن طرزی حقایقی را به روشنی بیان می کند. نخست این که کلمه ی “پشتو” در زمان او ناشناخته بوده و دوم این که خاندان های سلطنتی افغانستان اگر چه خود پشتون بوده اند اما همه به قول طرزی با “زبان شیرین بیان فارسی” سخن می گفته اند.

استاد عین الدین نصر یکی از استادان دانشگاه کابل (که اگر اشتباه نکنم اهل بدخشان و از همشهریان ناصر خسرواند) سی سال قبل در مقاله ای که زیر عنوان امکان های واژه سازی، واژه گزینی و واژه آفرینی در زبان فارسی دری نوشته، می گوید: “دیدگاه زبانشناختی و انسان شناختی به مرز سیاسی ارزش کمتر می نهد و زبانشناسی، آنانی را که این حقیقت را نادیده می انگارند به دیدۀ نفرت می نگرد. دو شیوه را هنگامی دو زبان جداگانه می دانیم که رابطۀ افهام و تفهیم در میان آنان بریده شود که در آن صورت زبان نیستند بلکه شیوه یا لهجه دانسته می آیند.”

فارسی، دری و تاجیکی سه نام برای یک زبانند و آن همان زبان همگانی فارسی است. به باور من از نگاه دانشی، عاطفه و به خاطر نوسازی و یگانگی زبان، این زبان را باید فارسی دری نامید”

این استاد افغانی می افزاید:”بدبختانه دست بیگانگان و بخصوص زورمندان جهانخوار و روشنفکران از خود بیگانه در جدائی و تجزیۀ فارسی به سه نام، مداخلۀ بسیار داشته است که هنوز هم با وجود بیداری جامعۀ فارسی زبان اثرهای شوم آن دامنگیر ماست.”

استاد نصر می افزاید:”پس بر دانشمندان، روشنفکران خودشناس و فرهنگ دوستان واقعی، دولتمران خویشتن آگاه و انساندوست و فرزندان اصیل این مادر معنوی یعنی زبان فارسی لازم است تا در پرتو دموکراسی و بر مبنای حقوق بشر بر وحدت زبانی بکوشند و با حفظ احترام به دیدگاه های سیاسی مختلف و مرزها، فرهنگ دیرین و آن کاخ بی گزند فردوسی را بازسازی کنند و از نو رونق و سازمان بخشند.”

علامه صلاح الدین سلجوقی در کتاب افکار شاعر می نویسد:”ممالکی که به این زبان (یعنی زبان فارسی یا دری) تکلم می کنند ممالک جداگانه می باشند که یکی از مابه الاشتراک هائی که دارند شعر و ادب است و نباید ما آن را نیز در فرهنگ اختلافاتشان بیفزائیم. اگر هند و افغانستان و فارس تفاوتی دارند آن تفاوت و اختلاف را نباید در اشعار سراغ نمود چه اشعار تنها وسیله ایست که به آن اشتراک دارند. اگر اختلافی را می خواهند که بین آنان بجویند هزاران منشاء دیگر موجود است. به عقیدۀ من باید این اختلاف را به واسطۀ زبان و شعر و ادب لااقل تخفیف نمود.”

از شواهدی که در بالا از میان ده ها مقاله به عنوان نمونه برگزیده شد در می یابیم که برخلاف نیت ناپاک بداندیشان و در رأس همه، حکومت گران مغرض افغانستان که در چند دهه ی گذشته کوشیده اند میان زبان و فرهنگ ما و دیگر همزبانان و هم فرهنگانمان خط جدائی بکشند تا به مقاصد شوم و خواب های افیونی که برای در بند کشیدن زبان فارسی دری در افغانستان دیده اند نائل آیند، دانشوران فرهیخته ی افغانستان و ایران به ما هشیار باش می گویند و چراغ راه آینده را فرا راهمان روشن می کنند.

حالا برای این که همزبانان ایرانی که گمان می کنند زبان “فارسی” مخصوص ایران است؛ و نیز هموطنان افغانستانی که فکر می کنند “دری” ویژه افغانستان است بدانند که حقیقت غیر از آن چیزی است که آنان فکر می کنند. دو نقل قول می آورم تا این موضوع ساده که به مشکلی بغرنج تبدیل شده است روشن گردد و بدانند که فارسی و دری نام یک زبان واحد است.

فرهنگ معین”دری” را چنین تعریف می کند: دری یعنی “زبان فارسی که در عهد ساسانیان به موازات پهلوی رایج بوده و پس از اسلام زبان متداول و رسمی ایران گردید. گویندگان و نویسندگان ایرانی بدین زبان سخن گفته و نوشته اند و اکنون نیز زبان رسمی ایران است.”

دایرت المعارف فارسی چاپ ایران مشهور به دایرت المعارف مصاحب می نویسد: “دری یا فارسی دری نام زبانی که پس از رواج آئین اسلام در ایران، زبان رسمی و درباری ایران بوده است و همین زبان فارسی کنونی است.”

 

مثال هائی از شعر و نثر گذشتگان

مثال های زیر گویای این حقیقت است که برخلاف تصورات عامه ی مردم کاربرد کلمه ی “فارسی” محدود به ایران نبوده و نیست هم چنان که کاربرد کلمه ی “دری” محدود به افغانستان نبوده و نیست.

فرخی سیستانی:

خاصه آن بنده که ماننده ی من بنده بود

مدح گوینده و داننده ی الفاظ دری

دل بدان یافتی از من که نگو دانی خواند

مدحت خواجه ی آزاده به الفاظ دری

 

انوری ابیوردی:

سمع بگشاید ز شرح و بسط او جذر اصم

چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری

 

فردوسی هم پارسی گفته و هم دری:

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

 

خاقانی شیروانی نیز پارسی و دری به کار برده است:

دید مرا گرفته لب، آتش پارسی ز تب

نطق من آب تازیان برده به نکته ی دری

 

حکیم سنائی غزنوی در وصف کتاب تاج الدین اصفهانی می گوید:

با شرف گشتی چو تاج اصفهانت جلوه کرد

پیش تخت تاجداران، لفظ تازی و دری

شکر الله که ترا یافتم ای بحر سخا

از تو صلت، ز من اشعار به الفاظ دری

 

ناصر خسرو:

من آنم که در پای خوکان نریزم

مرین قیمتی در لفظ دری را

 

سعدی شیرازی در غزلی شورانگیز دری به کار برده است:

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

 

همه قبیله ی من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

هزار بلبل دستانسرای عاشق

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

 

حافظ هم پارسی و هم دری به کار برده است، اما بر این نکته تاکید دارد که برای آگاهی از مفاهیم بلند شعر وی دانستن زبان دری شرط است:

 

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ

تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

 

ترکان پارس گو بخشندگان عمراند

ساقی بده بشارت پیران پارسا را

گر مطرب حریفان این پارسی بخواند

در رقص و حالت آرد صوفی با صفا را

 

شکرشکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنگاله می رود

 

علامه اقبال لاهوری می گوید:

گرچه هندی در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرینتر است

 

در حالی که شاعران سبک خراسانی و بویژه شاعران دوره ی غزنویان زبان شعر خود را “دری” گفته اند ابوالفضل بیهقی که تاریخ این دوره را نوشته است و کتاب او یکی از شیواترین و شیرین ترین نمونه های نثر دوره ی اول ادبیات فارسی شناخته می شود این زبان را مکرر “پارسی” می خواند. وی درباره ی مسعود غزنوی می گوید: “امیر گفت نسخت پارسی مرا ده. بونصر بدو باز داد و امیر خواندن گرفت ـ و از پادشاه این خاندان ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشتی که وی.”

 

چرا شعر؟

برای این که ببینیم از میان همۀ هنرهایی که در طی قرن ها، چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام، در سرزمین ما رایج بوده چرا شعر بیش از همه مورد پسند واقع شده و ادامه یافته است باید توضیح کوتاهی بدهم.

می دانیم که نیاکان ما در آفرینش آثار هنری در زمینه های موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی و انواع دیگر هنر دستی توانا داشته اند. بت های بامیان که جزئی از میراث های فرهنگی بشر خوانده شده و متاسفانه در دست گروهی ابلیسان آدم روی متعصب کوردل به خاک غلتید و صدها مجسمه ی خرد و بزرگ دیگر که یا توسط نامردمان بی هنر نابود و یا دزدیده و به کشور پاکستان منتقل شد و آنچه اکنون بجای مانده نمونه ای از ذوق اجداد ما در مجسمه سازی یا تندیس گری است.

همچنان آثار نقاشی اندکی که در اتاقک های بامیان بجای مانده و نقش هائی که در تخت جمشید و نقش رستم به جای مانده نشان از ذوق هنری مردم منطقۀ ما در دورۀ پیش از اسلام دارند.

پس از اسلام نیز آثار معماری هنرمندانۀ مدارس و مساجد و مناره ها و کاشی کاری و خطاطی و خوشنویسی و مینیاتور ـ بویژه مینیاتورهای استاد کمال الدین بهزاد هروی ـ و نیز تذهیب حواشی کتاب های ادبی و دینی بیانگر ذوق هنری و عشق مردم ما به ادامۀ راه اجدادمان در آفرینش هنر است.

اما باید اشاره کرد که پس از هجوم و حمله ی اعراب به سرزمین ما و بعد از آن که نیاکان و اجداد ما به دین اسلام مشرف گردانیده شدند، هنرهائی مانند رقص و موسیقی و نمایشنامه نویسی و مجسمه سازی و نقاشی و حتی شعر نیز به موجب آیۀ کریمۀ “الشعراء یتبعهم الغاوون” یعنی “شاعران را مردم جاهل و گمراه پیروی می کنند” مورد بی مهری و بی توجهی حاکمان و سرداران بی فرهنگ عرب که در دو قرن اول اسلام بر سرزمین ما و کشورهای همجوار ما ظالمانه حکومت کردند قرار گرفت و بازار هنر و ادب رونق و گرمی نداشت.

اگر هم شعری سروده و یا کتابی نوشته می شد به زبان عربی بود ـ یا حداقل نام کتاب به زبان عربی نوشته می شد. مثلاً کتابی با عنوان “الابنیه عن حقایق الادویه” در حدود یکهزار سال پیش توسط خواجه علی موفق هروی که در روزگار خود طبیب و گیاه شناس بود نوشته شده که خوشبختانه از گزند روزگار در امان مانده است. این کتاب که به زبان فارسی سلیس و روان نوشته شده و واژه های ناب فارسی دری در آن به فراوانی به کار رفته است نام عربی دارد. ـ کلمۀ پزشک نخستین بار در همین کتاب به کار رفته است.

پیداست که در چنین اوضاع و احوالی اگر هنرمندی به آفرینش یک اثر هنری مانند مجسمه و نقاشی و یا رقص و موسیقی می پرداخت ممکن بود اثرش نابود و خودش تنبیه و تعزیر و مجازات شود، زیرا که پنهان کردن این گونه هنرها از چشم تیز محتسبان متعصب آسان نبود. اما شعر را نمی شد به آسانی از میان برد زیرا که آن را می شد به حافظه سپرد و یا چنان که پیشینیان ما می پنداشتند در سینه پنهان کرد.

 

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری

 

افزون بر این، انعطاف پذیری و تفسیر و تعبیرهای گوناگون شعر و استفادۀ شاعر از تشبیه و کنایه و استعاره نیز خطر مجازات را کم می کرد.

شاید یکی از دلایلی که بزرگان و اجداد هوشمند ما شعر را برای بیان اندیشه و عشق و عاطفه و احساس هنری خویش برگزیدند همین موضوع ترس از مجازات و تعزیرات بوده باشد.

برای مثال، داستانی دربارۀ یکی از اشعار حافظ نقل کرده اند که اگر چه ممکن است حقیقت نداشته باشد اما مثال خوبی است برای انعطاف پذیری و گریز از مجازات. گویند که حافظ در غزل زیبائی که با این بیت آغاز می شود:

 

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی

 

وقتی به مقطع این شعر رسید و گفت:

 

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردائی

 

او را به جرم انکار روز قیامت فرا خواندند. اما حافظ وقتی از اتهام خود آگاهی یافت بیت زیر را سرود و پیش از مقطع شعر قرار داد.

 

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت

بر در میکده ای با دف و نی ترسائی

 

و کفرگوئی را به ترسائی که بر در میکده می خواند، نسبت داد و جان خویش برهاند.

 

به حق باید گفت که شعر فارسی به عنوان والاترین هنر در میان آثار هنری مردم ما در دوران بعد از اسلام جلوه کرده و برازنده ترین بخش فرهنگ معنوی ما را می سازد. از آثار حماسی گرفته تا مفاهیم والای عرفانی و انسانی و پند و حکمت، و زیباترین و دل انگیزترین اشعار و داستان های عاشقانه را در شعر فارسی می توان یافت که وجه عمدۀ اشتراک فرهنگی میان فارسی زبانان افغانستان و ایران و تاجیکستان است.

 

بخش سوم و پایانی هفته آینده