برگردان پارسی: ورهرام مراغی مهرانرودی
سرم روشن است
مانند آسمانی بی ابر
پس وقتش رسیده که خانه ای در بیابان بنا کنم
من چه کرده ام
جز اینکه
چشمانم را
از درختی به درخت دیگر دوخته ام
خوب
حالا باید اینها را هم فراهم کنم
زن،
خانواده و تعدادی همسایه
وگرنه
از تنهایی و یا گرسنگی
یا رعد و برق تلف می شوم
و یا طعمه خرس
(باید گوزنی را اهلی کنم و
خرسی را بگیرم)
شاید هم تصویری از آوارگی خودم را درست کنم
تصویری کوچک
و پرستشگاهی کنار جاده
تا مسافران بدانند که
من اینجا زندگی می کنم
اینجا
کنار این بیابان
بیدار و هشیار
و در خانه خودم