خسته ام. خسته از نشنیدن ها. خسته از نادیده گرفته شدن ها و خسته از بی اهمیتی ها. چند سالیست که می خوانم، می کاوم و می نویسم شاید هم در دل می کنم از دغدغه هایم، از زن ها . از مشکلاتشان ، از آزارهایی که می بینند. گاه تحمل می کنند، گاه رها می کنند، گاه می سوزند، گاه کشته می شوند و گاه می کشند. ولی هر چه که باشد به جرم زن بودن همیشه بازنده اند. آلوده به برچسب اغواگری و سبک سری. همیشه بازنده در جامعه مردسالار و زن ستیز.

 زیاد گلایه می کنم. گاه فکر می کنم مخالف جریان آب شنا می کنم. غرغرو و حساس شده ام. این روزها خبرهای بد کم نبوده. از زنان زندانی و زنان اعدامی گرفته، تا خبرهایی از تجاوزها، قتل های ناموسی، خودسوزی ها، اسیدپاشی و تجاوز به محارم.

هر سال حول و حوش ۲۵ نوامبر، مصادف با روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، فعالان حقوق زنان از سراسر دنیا سخنرانی می کنند و آمارهایی از کاهش و یا افزایش خشونت علیه زنان می دهند. آمارهایی که گاه امیدوارکننده است و گاه نشانگر اینکه برخی جوامع نیاز به کار فرهنگی بیشتری دارند.

مدد کاران اجتماعی و فعالان حقوق زنان بر این باورند که با افزایش میزان آگاهی مردم هر جامعه نسبت به نقش زن، می توان خشونت های روحی، روانی و فیزیکی وارده بر این قشر را کاهش داد و در جامعه ای که زنان از سلامت روحی و جسمی برخوردار باشند، خانواده که همان بنیان اصلی جامعه است سالم تر می ماند. فرزندان مادران سالم و شاداب، آینده سازان بهتری خواهند بود و به این ترتیب جامعه به رشد و تعالی بیشتری خواهد رسید. از این رو کار فرهنگی در این زمینه مبنای فعالیت بسیاری از سازمان ها و نهادهای دولتی ، غیر دولتی و NGO هاست.

خبرها را می خواندم. از زنان در سراسر دنیا، از موفقیت ها و پیشرفت ها. در تمام دنیا خشونت علیه زن به چشم می خورد. از ضرب و شتم گرفته تا قتل و سوزاندن. ولی نکته ای که زنان برخی کشورها را متمایز می کند موضع دولت ها نسبت به این موضوعات است. در بسیاری از کشورها زن و مرد حقوق یکسانی دارند و در برخی جوامع مردسالار زن تنها ابزاری در دست مرد است و از حقوق انسانی برخوردار نیست. زنان ایرانی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. زنانی که قربانیند. از فعالان جنبش زنان و دانشجویی، وکلا و روزنامه نگاران گرفته تا زنانی که به دلیل شرایط سخت  زندگی، خواسته یا ناخواسته بزه کار شده اند.

سال گذشته روز ۲۵ نوامبر با خودم قرار گذاشتم تا تعداد اعمال خشونت های علیه زنان کشورم را در سال پیش رو بشمارم. به این امید که تعداد آن کم تر شده باشد. انگشتان دستم کفاف شمارش خبرها را نمی داد. نوشتم. ولی شمارش به جایی رسید که قلمم هم یارای ثبت نداشت. شمارش از دستم خارج شد. رهایش کردم.

 به یاد روزهای اول کارم افتادم. شروع کار بود و شور جوانی. دنبال موضوعات جذاب می گشتم. دادگاه خانواده، راهرویی دراز و پر خم و پیچ. زنی از کنارم رد شد. رویش را کیپ گرفته بود. عصبانی بود و بلند بلند فحش می داد. به او نزدیک شدم. سلام دادم. خودم را معرفی کردم. زن رو ترش کرد. قانعش کردم که من می نویسم و دوربین ندارم. برایم درد دل کرد. گفت شوهرش چشم چران است. بعد ۱۵ سال زندگی کارد به استخوانش رسیده به دادگاه آمده تا درخواست طلاق کند و قاضی از او تقاضای دوستی کرده. ناسزا می گفت به آسمان و زمین، به بخت بدش و به همه و همه. موضوع جالبی نبود. از کنارش گذشتم و به دنبال سوژه های دیگری رفتم. تنها اسمی در گوشه ای از ذهنم، مریم بانو.

 چندی گذشت. دوست وکیلی داشتم. دختری پر شر و شور و سرش پر از هوای حقوق زنان. روزی به دفترش رفتم. برایم تعریف کرد که وکیل تسخیری زنی شده که شوهرش را کشته. زن شوهرش را در حین دست درازی به دختر ۱۲ ساله شان دیده و او را کشته. منقلب شدم. اسمش را پرسیدم. مریم بانو. مشخصات همان بود. مریم بانو اعدام شد. و دختر ۱۲ ساله اش بی سرپرست. دختری که پدرش حتی از او هم نگذشته بود.

در جامعه ای که زن بودن جرم است، حقی برای مجرم در نظر گرفته نمی شود. زن ابزاریست در دست مرد و او اختیار دارد هرگونه که تمایل دارد با او رفتار کند.

امسال در روز ۲۵ نوامبر به یاد مریم بانو شیر زنی که برای حمایت از دخترش، از جان خود گذشت، روبان سفیدی به سینه می زنم  و مشتم را گره می کنم تا خشونت علیه زنان کشورم را بشمارم. به امید اینکه مشتم هرگز باز نشود.