نگاهی به مقوله نژادپرستی در ایران معاصر
این متن در واقع سخنرانی من در اتاق پالتاک “آذرتاک” است که یکشنبه ۱۳ نوامبر۲۰۱۱ ایراد شد. ” نژاد و نژادپرستی در ایران معاصر” نام آن برنامه بود که سخنران دیگرش، دوست آزربایجانی ام، دکتر علیرضا اصغرزاده استاد دانشگاه یورک کانادا بود. متن سخنرانی من چنین است:
تعریف نژاد و نژاد پرستی
معادل واژه “نژاد” در انگلیسی Race و در عربی “عرق” (با کسر حرف عین) است. در لغتنامه دهخدا به معنای “اصل” آمده است و معنای دیگری برای آن نوشته نشده. در لغتنامه عربی “المنجد” هم تعریف “اصل” و “ریشه” و “پیکر” را در برابر این کلمه قرار داده است. در دیکشنری آکسفورد که معتبرترین فرهنگ واژگان انگلیسی است تعریف مدرن تری از نژاد ارایه داده:
Each of the major divisions of humankind, having distinct physical characteristics
ترجمه: “هریک از بخش های عمده نوع بشر که دارای ویژگی های متمایز فیزیکی هستند”. این معنا با تعریفی که به روش “فنوتیپ” از نژاد شده مطابقت دارد. در این روش افراد را از نظر ریخت و قیافه و اندام، رنگ پوست و مو و اندازه جمجمه سر و … بررسی می کنند و از درون آن، گروهبندی هایی همچون سفید پوست، سیاه پوست، زرد پوست و سرخ پوست پدید می آید. در روش دوم که به روش “ژنو تیپ” معروف است، گروه های دارای ژن های مشترک، همنژاد به حساب می آیند. برخی این روش را دقیق ترین روش به شمار می آورند، اما می گویند اختلاط بین اقوام و ملل، این مفهوم را تضعیف کرده است. ضمنا آخرین تحقیقات علمی نیز برتری گروه خاصی را ثابت نکرده است.
روش سوم “ریشه های زبانشناختی” است. در این روش، گروههایی که دارای ریشه زبانی واحد هستند همنژاد فرض می گردند مانند اشتقاقی زبان ها، ترکیبی زبان ها، التصاقی زبانها، تحلیلی زبانها و هجائی زبانها و … مثل خانواده زبان های سامی که اشتقاقی است، نظیر عربی، عبری و آرامی. خانواده زبان های آلتای که التصاقی است همچون زبان های ترکی، ترکمنی و مغولی. و خانواده زبان های هند – اروپایی که ترکیبی است، نظیر فارسی، ارمنی، سانسکریت و..
عده ای این تقسیم بندی خانواده های زبانی را مبنای تعریف نژاد قرار داده اند. و خانواده زبان های هند – اروپایی یا به قولی آریایی را یک نژاد قلمداد کرده اند. من در واقع تعریف اول یعنی روش “فنوتیپ” را بیشتر قبول دارم که بر اساس آن “نژاد” نه بر مبنای به اصطلاح ژنتیک یا خانواده زبانی بلکه بر اساس Morphology یا ریخت شناسی و وضع ظاهری انسان هاست. در این حالت، ترک ها، عرب ها و فارس ها، عمدتا در مقوله نژاد سفید جای می گیرند و این روش طبقه بندی نژادی بر مبنای زبان را رد می کند. البته در میان عرب ها و بلوچ ها، شماری سیاه پوست و در میان فارس ها و ترک ها هم شماری زردپوست وجود دارند. اما در واقع چیزی به نام نژاد آریایی یا نژاد سامی یا نژاد ترک وجود ندارد و اینها ساخته و پرداخته ذهن نژادگرایان است.
نژاد پرستی یا Racism به انگلیسی، و”العنصریه” به عربی، به اعمال و اعتقاداتی اطلاق می شود که از شان و اعتبار اشخاصی می کاهد که به نژاد یا دین یا ملیت دیگری وابسته اند. نیز این اصطلاح در توصیف کسانی به کار می رود که معتقدند، تعامل با سایر انسان ها باید بر اساس نژاد افراد باشد و رفتار و تعامل خوب باید محدود به گروه خاصی باشد ولاغیر. برده داری و برخورد سفیدپوستان نسبت به سیاه پوستان نخستین نمونه گسترده این امر است.
نژادپرستی همان تبعیض نژادی است که علیه گروهی از انسان ها و براساس ویژگی هایی صورت می گیرد که به حق یا ناحق به این انسان ها نسبت داده می شود. باورمندان به نژادپرستی معمولا افرادی هستند که معتقدند بر گروه یا گروه هایی که نسبت به آنها دیدگاه نژادی دارند “برتر” هستند. نژادپرستی می تواند بر بسیاری از تفاوت های ادعایی همچون رنگ پوست، ملیت، زبان، اعتقادات، فرهنگ ها و آداب و رسوم متکی باشد.
پیدایش نژاد پرستی در ایران معاصر
درواقع اگر بخواهیم درباره روند تاریخی نژادپرستی نسبت به ملیت های غیرفارس در ایران صحبت کنیم یکی از عمده ترین نمودهای این پدیده، همانا راسیسم ضد عربی و ضد ترکی است که ریشه هایش به نهضت شعوبیه می رسد و ابوالقاسم فردوسی یکی از سردمداران آن بود. شاهنامه که مجموعه ای از اساطیر بیش نیست یکی از منابع عمده تغذیه نژادپرستی علیه عرب ها و ترک ها در ایران معاصر است. من در اینجا با توجه به مطالعاتم در زمینه عرب ستیزی عمدتا در این حوزه سخن خواهم گفت.
در اوایل قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) جریانی در ادبیات فارسی به وجود آمد که از نهضت ضد عربی شعوبیه فراتر رفت و حتا نزد برخی، شکل عرب دوستی به خود گرفت. ما این را در اشعار ناصر خسرو بلخی به خوبی می بینیم. او یک دیوان شعر به عربی دارد که در دست نیست. به این شعر توجه کنید:
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی/ یکی گشته با عنصری بُحتری را/ این فخر بس مرا که با هر دو زبان/ حکمت همی مرتب و دیوان کنم
ناصر خسرو حتا در برخی از شعرهایش آرزو می کرده که ایکاش عرب بوده است. در قرون بعدی ما به تدریج شاهد ادبیاتی عرفانی و انسانی هستیم. دیوان های شعر سعدی و مولوی و حافظ، اوج این گرایش ادبی را نشان می دهد. این امر تا نیمه اول قرن نوزدهم میلادی (سیزدهم هجری) ادامه داشت.
این را بگویم که نخستین گرایش های ملی گرایانه در میان روشنفکران ایرانی با عرب ستیزی همراه بوده است. البته بعدها یعنی در دوره پهلوی، ترک ستیزی هم بخشی از این گرایش ها شد. به باور من علت تاخیر اینان در شمشیرکشی علیه ترک ها در ایران تا زمان به قدرت رسیدن رضا خان، چیرگی خاندان قاجار بر حاکمیت ایران بود که به هر حال ترک بودند و سازمان نظامی شان به زبان ترکی بود و حتا در دربار به ترکی سخن می گفتند.
نسل نخست پایه گزار ناسیونالیسم ایرانی فارس محور با دیدن تمدن غرب از عقب ماندگی خود شرمسار گردید و مفتون این تمدن شد و دشمن موهومی به نام عرب را مانع پیشرفت و ترقی ایران قلمداد کرد. این در حالی بود که در همان هنگام کشورهای عربی مستعمره عثمانی بودند و مملکت عربستان (خوزستان کنونی) با انبوهی از مردم عرب، بخشی از امپراتوری قاجار یا ممالک محروسه ایران بود. دو عامل اصلی این اندیشه ناسیونالیستی که از همان آغاز آغشته به میکرب عرب ستیزی و نژادپرستی بود، یکی مستشرقین (شرق شناسان) و دیگری پارسیان هند یا زردشتیان هند بودند. نقش اینان که پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی به هند کوچیدند مکمل نقش خاورشناسان است که سر نیزه خشم خود را در درجه اول به سوی عرب ها در ایران نشانه رفتند.
باستانگرایی یکی از ابعاد این تفکر است. باستانگرایان در واقع گذشته گرایانی هستند که ایران قبل از اسلام را اتوپیای خود به شمار می آورند. باستانگرایان در گرایش های رمانتیک خود با سلفی های اسلامی تفاوت چندانی ندارند، چون سلفی ها نیز روزگار خلفای راشدین را اتوپیای خود به شمار می آورند و برای تحقق آن می جنگند. از این رو هردو گروه باستانگرایان ایرانی و سلفی های اسلامی، گذشته های دور را تقدیس می کنند و از ایدئولوژی های رادیکال و حذفی در برابر تنوع دینی، سیاسی و قومی جوامع شان استفاده می کنند. گرچه دوران ما دوران دموکراسی و پلورالیسم است اما این دو گروه در برابر این پدیده مقاومت می کنند.
اندیشه های ناسیونالیسم افراطی فارس محور نخستین بار توسط محصلان و ماموران سیاسی که در نیمه اول قرن نوزدهم به اروپا رفتند به ایران آورده شد. یکی از اینان شخصی به نام حسینقلی یا حسینعلی آقاست. این را کنت دوگوبینو می گوید که سفیر فرانسه در ایران عهد فتحعلی شاه، شرق شناس و نظریه پرداز نابرابری های نژادی و برتری به اصطلاح نژاد آریایی بود. وی در کتاب “ادیان و فلسفه های آسیای مرکزی” از حسینقلی با عنوان “آزاداندیش” یاد می کند.
دوگوبینو در این باره می نویسد: “یکی از شاگردان ایرانی به نام حسینقلی یا حسینعلی آقا در پاریس درس خوانده و حتی در انقلاب ۱۸۴۸م فرانسه شرکتی داشته و از تاریخ انقلاب بزرگ فرانسه و تحولات سیاسی و اجتماعی آن بهره گرفته بود. او تازیان را دشمن ایرانیان و ایران می دانست و ستایشگر آیین زرتشت بود. وی اعتقاد داشت که برای احیای زبان ملی باید همه لغت های عربی را از زبان فارسی بیرون ریخت. وی اشعاری می سرود که مورد پسند همفکرانش بود، به علاوه ترقی وطن و سعادت هموطنانش را در این می دید که به مذهب و عادات و رسوم و فلسفه بسیار قدیمی و اجدادی برگردند”.
این را فریدون آدمیت در کتاب “اندیشه های آقاخان کرمانی” نقل کرده است.
به قول رضا بیگدلو مولف کتاب “باستانگرایی در ایران”، “میرزا آقاخان کرمانی از نمایندگان افراطی و دو آتشه ناسیونالیسم شوونیستی و باستانگرایی محسوب می شود”. بیگدلو می افزاید:” هرگاه ]آقاخان کرمانی[ درباره اعراب بحث می کند چنان احساس خشم و نفرت بر وی غالب می شود که دید علمی تاریخی خود را درباره مسائل و علل حوادث به کنار گذاشته و با خشم و نفرتی بیش از آخوندزاده بر آنان تاخته و ایرانیان را به دوری و کنار گذاشتن آداب و رسوم و آیین آنها دعوت می کند”.
به این سخنان راسیستی میرزا آقاخان کرمانی توجه کنید:” حیف از تو و افسوس بر تو ]ای ایران[ چه شد آن قدرت آسمانی وکجا رفت آن آیین و خوی بزرگواری؟ یک مشت تازی لخت و برهنه، وحشی وگرسنه، دزد و لاغر میان، موشخواران بی خانمان، شدید و بی ادب و خونخوار مثل حیوان بل پست تر، بر آن کاروان هستی تو تاختند”. این را با واسطه از کتاب شارح افکار آقاخان یعنی فریدون آدمیت آورده ام.
البته آخوندزاده دوست و همروزگار آقاخان کرمانی نیز با وی در این زمینه هم عقیده بود. به نظر آخوندزاده، “نژاد” عامل پیوند دهنده ناسیونالیسم است و پیوسته بر این نکته تاکید می ورزید که ایرانی ها فرزندان پارسیان هستند و”بر ما تعصب پارسیان فرض است”. وی در کتاب “مکتوبات کمال الدوله” از عرب ها با اوصاف “تازیان سباع خصلت و وحشی طبیعت” نام می برد. آخوند زاده در بسیاری از جاها به دین یهود هم می تازد.
آقاخان کرمانی، هرتسل ایران
تئودور هرتسل از بنیادگزاران اندیشه صهیونیستی به شمار می رود. وی در سال ۱۸۹۷ در کنگره سازمان جهانی صهیونیسم در شهر “بازل” سوئیس از “سرزمین بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین” سخن گفت. وی در واقع طراح کوچاندن یهودیان از کشورهای زادگاهشان به سرزمین فلسطین بود. همه ما از پیامدهای اشغال فلسطین و آواره کردن بومیان عرب این سرزمین آگاهیم. این تراژدی خونین با گذشت شش دهه از تاسیس دولت اسرائیل همچنان ادامه دارد. اما پیش از تئودور هرتسل، این میرزا آقاخان کرمانی بود که چنین خوابی را برای مردم عرب در ایران دید. او کتابی دارد به نام “رساله خرید عربستان” که از عهد پهلوی به بعد مورخان ایرانی نام این کتاب را به “رساله خرید خوزستان” تغییر دادند. اینان که حساسیت خاصی نسبت به واژه عربستان دارند، در واقع خیانت در امانت کردند، زیرا در عهد میرزا آقاخان کرمانی نام عربستان رایج بود و ذکری از خوزستان نبود.
یحیی دولت آبادی در کتاب “حیات یحیی” که خاطرات اوست درباره رساله خرید عربستان” آقاخان کرمانی چنین می گوید:” آقاخان در این کتاب پیشنهاد می کند که پارسیان هند ]یعنی زردشتیان هند[ قسمتی از زمین های ثروت خیز خوزستان را از دولت ایران بخرند و به ایران بازگردند و سد اهواز را بسته و در کنار شط کارون، شهری همانند کراچی و بمبئی دارای ثروت و سرشار از روح ایرانیت بنا سازند. این رساله به هندوستان رفته و مورد قبول پارسیان نیز قرار گرفت و در تعقیب این هدف، پارسیان وارد مذاکره با دربار ایران شدند که ناصر الدین شاه زیر بار این معامله نرفت و نتیجه لازم از این کار گرفته نشد”.
در واقع سه عامل باعث شد تا اهل سیاست و اندیشه در تهران از دوره ناصر الدین شاه به بعد برنامه های متعددی را برای محو وجود مردم عرب در عربستان ایران تدارک ببینند که در سال ۱۹۲۵ با برانداختن حاکمیت ملی عرب ها بر سرزمین آباء و اجدادیشان به اوج خود رسید. یکم، نفت و ثروت های طبیعی، دوم نژادگرایی و سوم حاکمیت کاملا خود مختار عرب ها بر اقلیم شان.
کسانی که با تاریخ صهیونیسم آشنایی دارند می دانند که یکی از شیوه های هرتسل و همفکرانش برای آواره کردن عرب های فلسطین و جایگزین کردن آنان با مهاجران یهودی از اروپا، پیشنهاد خرید فلسطین از سلطان عبدالحمید سلطان آن هنگام عثمانی بود. و البته سلطان عبدالحمید زیر بار طرح صهیونیست ها نرفت. در اینجا می بینیم که آقاخان کرمانی بیست سی سال قبل از تئودور هرتسل مساله خرید عربستان یا خوزستان را مطرح کرده بود و با توجه به این که کرمانی در استانبول می زیست بعید نیست که هرتسل طرح خود را برای تاسیس اسراییل از آقاخان کرمانی گرفته باشد.
می دانیم که فریدون آدمیت لیبرال ناسیونالیست و باقر مومنی مارکسیست، شارحان اصلی اندیشه های آقاخان کرمانی و فتحعلی آخوندزاده هستند که با ستایش فوق العاده از اینان، خواسته یا ناخواسته به سود توتالیتاریسم قومی قلم زده اند. این دو بدون انتقاد از جنبه های فاشیستی اندیشه های آقاخان کرمانی، فتحعلی آخوندزاده و جلال الدین میرزا، نقش بارزی در ترویج اندیشه های عرب ستیز و نژادگرایانه آنان داشته اند. نسل من – دست کم – این را به خاطر دارد.
طرح فاشیستی و ضد انسانی “خرید عربستان” آقاخان کرمانی که هموطنان عربمان را هدف قرار داده بود گرچه ظاهرا در دوره ناصرالدین شاه اجرا نشد اما با گسترش افکار تند ناسیونالیستی فارس محور در ایران به تدریج زمینه های لازم را پیدا کرد و بخشی از آن در اوایل دوره رضا شاه پهلوی به اجرا درآمد.
در سال ۱۳۰۴ شمسی و دقیقا پس از سرنگونی شیخ خزعل، آخرین فرمانروای عرب اقلیم عربستان (خوزستان کنونی)، شماری از سرمایه داران و زمین خواران زردشتی از شهر یزد و از پارسیان هند، طرح میرزا آقاخان کرمانی را به رضا شاه یادآور شدند. “اردشیر جی” عامل درجه اول انگلیس در ایران آن زمان، واسطه این کار بود. وی از پارسیان هند و معرف رضا خان به سفارت انگلیس در تهران برای انجام کودتا علیه خاندان قاجار بود. از این رو، رضا شاه سلطنت خودرا مدیون اردشیر جی می دانست. ضمنا اردشیر جی پدر شاپور جی عامل اصلی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ است. این سرمایه داران و زمین خواران زردشتی غیر بومی پس از توافق با رضا شاه، زمین های مرغوب زراعی کشاورزان عرب در کرانه باختری رود کارون در شهر اهواز را به ثمن بخس خریدند. این منطقه که “سید عباس” نام داشت در روزگار محمد رضا پهلوی “کیان پارس” نام گرفت که هم اکنون از گران ترین و شیک ترین محله های شهر اهواز به شمار می رود. تا سه چهار سال پیش، هنوز میان شهرداری اهواز و شرکت های زردشتی مالک این زمین ها – که اغلب به مستغلات بدل شده اند – اختلاف وجود داشت و البته در مورد توسعه بلوار ساحلی شط کارون یا مسایلی از این دست.
اگر به مطبوعات زمان رضا شاه رجوع کنید می بینید که گرایش های نژادی و آریا پرستی نه تنها نزد این شاه بیسواد خودکامه و طرفدارانش، بلکه در میان مخالفان وی نظیر تقی ارانی ناسیونالیست (بعدها مارکسیست)، صادق هدایت ناسیونالیست و بزرگ علوی مارکسیست هم دیده می شد. من عکس هایی از آن دوره دیده ام که سایه بان های مغازه های تهران را منقش به صلیب شکسته هیتلری نشان می دهد. در واقع جز مردمان غیرفارس و اقلیتی از جامعه فارس زبان، دیگران با این افکار فاشیستی همراهی و همدلی نشان می دادند. در دوره آزادی احزاب هم شاهد رشد احزاب نژادگرایی مثل “سومکا”، “پان ایرانیست” و “ملت ایران” و نظایر آن بودیم. برخی از این ها مثل حزب پان ایرانیست از دوران شاه تاکنون با پشتیبانی هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی، پاسدار نظام آپارتاید اند و برای رویارویی و مبارزه با مردم عرب در شهرهای عمده اقلیم عربستان ایران فعال اند. اینان را در آب نمک خوابانده اند تا در روز مبادا به جان مردم عرب بیاندازند؛ درست شبیه همان کاری که در دهه پنجاه میلادی با احزاب چپ در ایران کردند.
ساختن شهرک های یزد نو و اصفهان نو در منطقه حویزه در دوره محمدرضا پهلوی وکوچاندن یزدی ها و اصفهانی ها، ادامه همان طرح “خرید عربستان” آقاخان کرمانی است. البته این دو شهرک پس از انقلاب بهمن ۵۷ توسط بومیان عرب دوباره به صاحبان اصلی شان بازگردانده شدند.
اما جمهوری اسلامی دست رضا شاه و محمد رضا شاه را در اجرای این گونه ایده های ضد عربی از پشت بست.
این رژیم پانصد هزار متر از زمین های کشاورزی دو سوی رودخانه کارون – از شوشتر تا محمره (خرمشهر) – را با زور از دست صاحبان اصلی اش یعنی روستاییان عرب گرفته است. این طرح “توسعه نیشکر کارون” نام دارد که در دوران شاه طراحی شده و در دوران جمهوری اسلامی توسط هاشمی رفسنجانی احیا شد و به رغم زیان دهی اقتصادی اش، با اصرار ایشان در دوره ریاست جمهوری اش به عنوان یک طرح سیاسی اجرا شد که به خانه خرابی هزاران روستایی عرب انجامید. به اینها اضافه کنید غصب هزاران هکتار از زمین های روستاییان عرب در دشت جفیر – میان حویزه و محمره (خرمشهر) – توسط شرکت رزمندگان وابسته به سپاه و بسیج و نیز زمین های روستاییان عرب در شمال شهر شوش و اعطای آن به افراد غیر بومی.
همین روستاییان طی دو دهه گذشته ساکن حلبی آبادهای اطراف شهرهای اهواز، عبادان و معشور (ماهشهر) شده اند. محله های فقیر و عرب نشین”لشکرآباد”،”رفیش آباد”،”گاومیش آباد”،”کوت عبدالله” ،”حصیرآباد”، “زویه”، “زرگان”، “دغاغله”، “سید خلف”، “ملاشیه”،”شیلنگ آباد”و چندین فقرآباد دیگر در شهر اهواز یعنی ششمین کلان شهر کشور، نشانگر سیاست های اقتصادی و توسعه فرهنگی مبتنی بر تبعیض نژادی رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی است. اکثریت تنگدست عرب مانند حلقه ای، مرکز ثروتمند غیر بومی شهرها را محاصره کرده اند. این کمربند فقر عربی یاد آور حلبی آبادهای سیاه پوستان در شهرهای بزرگ رودزیا (زیمبابوی فعلی) و آفریقای جنوبی در دوران حاکمیت رژیم های آپارتاید در آن کشورهاست. بی خود نیست که عکاس خبرگزاری مهر سال گذشته، گزارش تصویری خود را این گونه نام نهاده است “اینجا آفریقا نیست، اهواز است”.
حال اگر اعدام وکشتار حدود هزار نفر از مردم عرب طی سی و سه سال پس از انقلاب و تبعیض های زبانی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را بر این سیاهه بیافزاییم ابعاد این آپارتاید دو چندان می شود.
در واقع اندیشه ورزان و سیاستگزاران جمهوری اسلامی ایران نیز میراث دار اندیشه های ضد عربی آقاخان کرمانی، فتحعلی آخوند زاده، محمود افشار، صادق هدایت، عبدالحسین زرین کوب، مهدی اخوان ثالث و دیگر عرب ستیزان و نژاد پرستان اند. به نظر من هر نویسنده یا شاعری حتا اگر یک واژه علیه عرب ها مطلب نوشته باشد، گلوله ای را به قلب هموطن عرب خود شلیک کرده است و به نوعی شریک جرم جنایت هایی است که دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی طی این هشتاد و شش سال علیه مردم عرب روا داشته اند. بی گمان آقاخان کرمانی را می توان پدر عرب ستیزان و فاشیست های فارس محور تلقی کرد. اختلاف سردمداران جمهوری اسلامی ایران با اینان و نیز با احزاب ناسیونالیست افراطی به سبب اندیشه های ضد اسلامی شان است وگرنه مخالفتی با اندیشه های ضد عربی شان ندارند، زیرا جمهوری اسلامی همان ایده ها را طابق النعل علیه مورد مردم عرب در ایران اجرا می کند.
فراموش نکنیم که بانیان مجله های کاوه و ایرانشهر در آلمان در دهه بیست و سی میلادی نقش مهمی در ترویج اندیشه های فاشیستی و طرح ایران تک زبان تک ملیتی بازی کردند. کمک های حزب نازی آلمان به اینان که زیر پوشش میهن پرستی و تجدد خواهی فعالیت می کردند بر هیچ کس پوشیده نیست. از دیدگاه سردمداران این دو نشریه، گویی تجدد و میهن پرستی باید به قیمت نادیده گرفتن و حذف زبان و فرهنگ و تاریخ نیمی از مردم ایران تحقق یابد. آن چه اکنون درو می کنیم پیامد آن افراطی گری هاست.
همان گونه که می بینید اندیشه ورزی راسیستی نسل اول و دوم اهل فکر و قلم باعث گردید تا اغلب روشنفکران فارس تحت تاثیر این گونه اندیشه ها قرار گیرند. طبق گفته پژوهشگرانی چون رضا بیگدلو و ماشاء الله آجودانی، از میان اهل قلم ایرانی، صادق هدایت بیشترین تاثیر را از اندیشه های فاشیستی و ضد عربی میرزا آقا خان کرمانی داشته است. این همان نویسنده ای است که پیشگام مدرنیسم ادبی در ایران قلمداد می شود و بسیاری از نویسندگان زیر تاثیر اندیشه و سبک ادبی وی قرار گرفته اند. شارحان افکار ایشان هم جز ستایش اندیشه هایش کمترین اشاره ای به اندیشه های راسیستی و ضد عربی اش نمی کنند، بلکه گاهی با این افکار همراهی نشان می دهند. البته در چند سال اخیر یکی دو مورد استثنایی پیدا شد که به نقد آثار نژادپرستانه اش پرداخته اند و ما این را به فال نیک می گیریم، اما هنوز با آن چه که باید انجام گیرد فرسنگ ها فاصله داریم. واقعیت این است که با این میراث سنگین نژادپرستی، ترک ستیزی و عرب ستیزی نمی توان به آینده دموکراسی در ایران امیداور بود. اگر این میراث سیاه نقد نشود و ریشه های راسیسم در این مملکت ریشه کن نشود، آینده سیاهی در انتظار خواهد بود.
روانشناسی اجتماعی پدیده نژادپرستی
نژادپرستی در ایران به دو شکل آشکار و پنهان نمود می یابد. شکل آشکارش را در آثار مکتوب و در رسانه های فارسی زبان می خوانیم و می شنویم. نمود آن را هم اکنون در اغلب کتاب ها، تلویزیون ها، روزنامه ها، سایت ها و سایر رسانه های گروهی در داخل و خارج می بینیم. نژادپرستی پنهان، به آنگونه تفکر یا رفتار نژادپرستانه می گوییم که شخص بدون اینکه خود بداند مرتکب فکر یا کنش نژادپرستانه می شود و این ناشی از رسوبات ذهنی است که گاه در ناخودآگاه شخص جای می گیرند. علی رغم اینکه حتا این شخص ممکن است ظاهرا مخالف نژادپرستی باشد. من در تجربه شخصی ام جنبه عرب ستیزی و ترک ستیزی این رفتار راسیستی را – هم به شکل آشکار و هم به شکل پنهانش – نزد بسیاری از روشنفکران ملیت غالب دیده ام. اینان فکر می کنند وقتی در سخنی یا مقاله ای به عرب ها دشنام می دهند یا تحقیرشان می کنند یا علیه ترک ها جوک می گویند، یک کار عادی انجام می دهند. البته شماری از آنان بر اثر سخنان یا آثار ضد نژادگرایی، دچار نوعی “آشنا زدایی” می شوند یا در واقع تلنگری به آنان زده می شود. مساله به این محدود نمی شود و گفتمان فاشیستی عرب ستیز، ترک ستیز و دگرستیز که توسط آقاخان کرمانی ها، آخوندزاده ها، رضاخان ها، محمود افشارها، هدایت ها، پور داوودها، زرین کوب ها و دیگر همفکرانشان پایه ریزی شد طی صد و پنجاه سال گذشته در میان نویسندگان و شاعران و سیاستمداران نسل های بعد جذب شد و به تدریج شکل توده ای به خود گرفت. ما این را به ویژه در میان لایه های طبقه متوسط جامعه فارس زبان برجسته تر می بینیم. و این سخن درستی است که می گویند عرب ستیزی در میان روشنفکران ایرانی یا ناشی از اسلام ستیزی روشنفکران سکولار یا برخاسته از سنی ستیزی روشنفکران مذهبی است. عرب ستیزی در برخی از شهرها و میان برخی از لایه های اجتماعی شدیدتر است. اصولا این پدیده نژادپرستانه در استان ها و شهرهای غیر فارس یا وجود ندارد یا بسیار اندک است اما من این پدیده را در شهر تهران و همدان شدیدتر یافتم. پس از آن شهرهای اصفهان و کرمان قرار می گیرند. اما همه اینها در یک سو و عرب ستیزی در میان لایه هایی از اقلیت غیر عرب مقیم شهرهای اهواز و عبادان و معشور (ماهشهر) و دیگر شهرهای استان در سوی دیگر است. راسیسم در این جا شکلی ملموس و رو در رو دارد. یعنی بومیان عرب در اتوبوس و مدرسه و اداره و تاکسی و هتل و بیمارستان و در شرکت نفت و دادگاه و زندان و در هرجای دیگری که با غیر عرب ها تماس دارند معمولا با آنان اصطکاک پیدا می کنند. و این ناشی از رفتار برتری جویانه و تحقیرآمیز اقلیت غیر عرب با عرب های بومی است که به هر حال حافظه تاریخی شان هنوز حاکمیت مستقل برخی از حاکمان آل مشعشع و شیخ سلمان کعبی و حاکمیت کاملا خود مختار شیخ خزعل را فراموش نکرده است.
حاکمان ایران با تدریس و ترویج زبان و ادبیات و تاریخ ملت غالب، خلق عرب را از زبان و فرهنگ اش محروم کرده اند و این خلق را از گذشته و از تاریخ ادبیاتش قطع کرده اند. چیزی که این تراژدی را غیرقابل تحمل تر می سازد غارت ثروت نفتی و غیر نفتی اقلیم عربستان و تحمیل ادبیاتی سرشار از خود برتربینی و نفرت از قوم عرب است. در دوران شاه برای عرب زدایی از این اقلیم اساسا عرب نشین، شهرک های فارس نشین چون یزد نو و اصفهان نو را می ساختند و اکنون اسلامگرایان آریایی پرست شهرک های شیرین شهر و رامین شهر را می سازند تا هر چه بیشتر بافت جمعیت را به زیان مردم عرب تغییر دهند.
پس از تغییر نام استان و شهرها و اغلب روستاها از عربی به فارسی، اکنون در نامگذاری از نام هایی استفاده می کنند که مردم عرب نسبت به آنها حساسیت خاصی دارند مثل خیابان پورداوود (شخصیت ضد عرب دوره رضا شاه) در کوی انقلاب و شهرک زردشت در شمال غرب شهر اهواز.
حاکمیت تهران اکنون با بی توجهی نسبت به توفان های شن مستمر در اهواز و شهرهای تابعه و با استفاده از ابزارهایی چون ساختن سدهای فراوان بر روی شط کارون و خشکاندن آن و نیز سد سازی بیش از اندازه بر روی شط کرخه برای خشکاندن باتلاق هور العظیم، نوعی از گفتمان راسیستی را در عرصه محیط زیست به اجرا در می آورد.
مردم عرب حس می کنند که طی هشتاد سال گذشته از اوج عزت به حضیض ذلت افتاده اند و به غریبه هایی در وطن و در سرزمین آباء و اجدادی شان بدل شده اند. این احساس که با ترس از حاکمیت بی رحم دارای کینه های نژادی همراه است به کینه ای بدل شده که اگر راه خروجی مناسبی برای این احساسات پیدا نشود می تواند پیامدهای ویرانگری داشته باشد.
نتیجه گیری
در پایان پیشنهاداتی را مطرح می کنم. شماری از هموطنان عرب شما، نهادی به نام کانون مبارزه با نژادپرستی و عرب ستیزی تشکیل داده اند که هدفش از نامش پیداست. از دیگر خلق های ایران، به ویژه هموطنان ترک آزربایجانی که بیش از دیگران این پدیده شوم رنج می برند می خواهم که دست بالا بزنند و به این عرصه بپیوندند. نهاد خاص خود را تشکیل دهند و حتا می توان نوعی نهادهای هماهنگ تشکیل داد. در حقیقت جای ما در “کنگره جهانی مبارزه با نژادپرستی دوربان” خالی است که قرار است دهمین سالگردش در ۲۲ سپتامبر امسال در نیویورک برگزار شود. نیز می دانیم در اغلب کشورهای غربی – به ویژه در آلمان و انگلستان – قوانین خاصی علیه نژادپرستی وجود دارد. بسیاری از رسانه های فارسی اعم از تلویزیون ها و سایت ها و نیز کتاب های حاوی اندیشه های نژادپرستانه – از نوعی که ذکرش رفت – مبلغ برتری جویی آریایی و عرب ستیزی و ترک ستیزی هستند که با استناد به قوانین این کشورها اعمال مجرمانه و نژادپرستانه به شمار می روند و قابل تعقیب اند. باید آستین بالا بزنیم و با کمک یکدیگر عملا به مبارزه با این گفتمان فاشیستی برخیزیم.
با توجه به گسترش احساسات ناسیونالیستی و نژادگرایانه در میان افراد جامعه فارس زبان، و با توجه به واکنش ملیت های تحت ستم، آینده ایران، چندان روشن نیست. به گمان من بدون حل مساله عرب ستیزی در جامعه ایران نمی توان به برقراری دموکراسی واقعی در ایران امیدوار بود. در واقع حل این معضل، مقدمه و کلید واژه حل مقوله های ترک ستیزی و دیگرستیزی در ایران است. اما حل این مساله بیش از هر چیز نیاز به پذیرش وجود چنین مشکلی دارد.
* یوسف عزیزی بنی طُرُف دانش آموخته رشته مدیریت دانشگاه تهران است. او عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران است. عزیزی به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد و به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است. او عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و چند جایزه بین المللی از جمله جایزه هلمن همت را دریافت کرده است.
یک دنیا فاصله است با آنچه که آقای بنی طرف و همینطور بسیاری از آزاد اندیشان غیر فارس در مورد نژاد پرستی و دمکراسی می نویسند با آنچه نویسندگان به اصطلاح روشنفکر فارس به خورد جامعه ایرانی می دهند. در واقع افکار نژاد پرستانه به حدی در میان ایرانیاغالب شده که توان دید آن را ندارند. به کامنت آقای امیر در همین صفحه دقت کنیم که چگونه مردم عرب قرن بیست یکم را شریک جرم مسلمانان عرب ۱۵ قرن قبل به حساب می آورد. یعنی ایشان هنوز به اولین و پایه ای ترین اندیشه دمکراسی که قبول حقوق فردی و احترام به آن را یاد نگرفته اند و همچون خداوندی در تورات تمام افراد یک قبیله را به خواطر گناهان یک نسل برای ابد محکوم به خواری می کنند! ؟
این وظیفه روشنفکران فارس اعم از چپ و راست است که به روشنگری در مورد نژاد پرستی از همه نوع آن بپردازند و به نقد ادبیات آریامهری و رضا خانی بپردازند تا نسل های آینده به تله این افکاری که ایجاد تفرقه می کند نه افتند.
با نظر امیر موافقم. امیدوارم همانطور که قول داده مطلبی مستقل در این زمینه منتشر کند. هر کسی ممکن است کامنت ها را نبیند و نخواند. و به نظر من نکات مهمی در این کامنت وجود داشت
“یاد بگیریم که عملکرد نادرست و نامردمی حکومتگران را به حساب اقوام نگذاریم. بیداد و ندانم کاری حکومتگران جمهوری اسلامی، هیچ قوم و قبیله و عقیده ای را نادیده نگرفته، از دریدن حلقوم کارون حاجی زاده، کودک بیگناه کرمانی، تا سلاخی کردن فروهر کرد تبار، یا همسر تهرانیش، تا اعدام هزاران پیر و جوان، از همۀ اقوام ایرانی، در کارنامۀ این حکومت ثبت است.
فاجعۀ خشک شدن دریاچۀ اورمیه، مهارلو، زاینده رود، تا کم آبی و آلودگی کارون، تالاب انزلی، و بی شمار فاجعه های زیست محیطی دیگر، ارمغان جمهوری اسلامی است.
همان طور که مشاهده میشود، هیچ قوم و قبیله ای از این همه بیداد مصون نمانده است”.
با احترام به همۀ کوششگران علیه نژاد پرستی، و تقبیح هرگونه برتری جویی قومی، نژادی، جنسی، زبانی، فرهنگی، عقیدتی و غیره، که مفصلاً در نوشتۀ قبلی من در شهروند ذکر شده، به دلایل زیر به نوشته آقای بنی طُرُف انتقاد دارم. برای پرهیز از طولانی شدن نوشته ام، بخشهایی از مقالۀ ایشان را ذکر کرده ام. قسمتهای داخل پرانتز، از من است.
۱- نوشته اند که ” اندیشه های افراطی فارس محور … توسط شخصی به نام حسینقلی یا حسینعلی آقا… (در زمان فتحعلی شاه قاجار)، به ایران آورده شد. و از کتاب کنت دو گوبینو، سفیر فرانسه نقل کرده اند که ” … وی اعتقاد داشت که برای احیای زبان ملی، باید همۀ لغت های عربی را از زبان فارسی بیرون ریخت … “. کجای این طرز تفکر، افراطی است؟ اگر پالایش یک زبان، از واژه های عربی، نشانه عرب ستیزی و یا فارس گرایی افراطی است، به یقین دفاع از حفظ لغات عربی در زبان فارسی، عرب گرایی افراطی و فارسی ستیزی است.
۲- پیشنهاد آقا خان کرمانی برای خرید قسمتی از زمین های ثروت خیز خوزستان، توسط پارسیان هند، را به طرح تئودور هرتسل، شبیه دانسته اند. آن چنان که نوشته اند، این طرح مورد قبول قرار نگرفت. در ضمن توجه خوانندگان را به این نکته بسیار مهم جلب مینمایم که قرارداد نفت دارسی ( ۱۹۰۱ میلادی برابر با ۱۲۸۱ خورشیدی )، شش سال پس از مرگ آقاخان ( تولد ۱۲۳۲، وفات ۱۲۷۵ خورشیدی ) منعقد شده، و اولین چاه نفت، حدود ۱۷ سال بعد ( ۱۹۱۱ میلادی ) به نفت رسید.
میدانیم و به یقین آقای بنی طُرُف هم میدانند که براساس قوانین قضایی، طرح هر عمل زیانباری، مادام که به اجرا در نیامده، جرم تلقی نمیگردد. بنا براین، طرح چنین شباهت هایی، با عنایت به جنایات مستمر اعمال شده توسط حکومتگران اسراییل، در حق مردم فلسطین، و بی اعتنایی به قطعنامه های سازمان ملل متحد، قیاس بیهوده و بی پایه ای است.
۳- بهتر است آقای بنی طُرُف هر موضوع را در ظرف زمانیِ خود مورد بررسی قرار داده و توجه کنند که فرضیه یک ملت، یک دولت و یک زبان رسمی، ابتدا توسط انقلابیون فرانسوی تبلیغ شده، نه ناسیونالیست های فارس محور ( عنوانی موهوم، توسط قوم پرستان برای فارسی زبانان. در این زمینه، اگر عمری باقی بود، در آینده ای نه چندان دور، مطلب مستقلی تهیه و برای شهروند ارسال خواهم کرد ). همۀ کشورها را نام نمی برم. به دلیل همزمانی، فقط به کشور ترکیه و میراث آتاترک اشاره میکنم. برخورد قومی دو کشور را میتوانید مقایسه کنید.
۴- حکومتگران ایران، از حدود هزار سال قبل ترک بوده اند ( گفته میشود که پدر رضا شاه هم از اهالی قفقاز بوده، مادر محمد رضا شاه هم ترک بوده، خمینی و خامنه ای هم همچنین ). از حدود ششصد سال پیش و با برآمدن صفویان، که خود را از نسل علی ابن ابوطالب میدانستند، عرب تبارها سهم موثر در حکومت داشته اند. در حال حاضر هم کثیری از اتباع عراقی، مشاغل عمدۀ حکومتی را به عهده دارند. فارغ از اینکه، بیشرین حکومتگران کشور ایران، فقط برای خود و خانوادۀ خود و نه برای ملت، عمل کرده اند، به نظر من ترکیب حکومت های ملی آینده هم باید شامل افراد خبره، کاردان و ملت دوستِ اقوام مختلف کشور باشد.
توجه داشته باشیم که تاکنون، بی لیاقتی حکومتگران قاجار و دیگر ترک و عرب تباران، از طرف قاطبۀ ایرانیان، به حساب ترک و یا عرب بودن آنها ثبت نشده است.
۵- سرنوشت یهودیان آلمان، در زمان هیتلر را به یاد بیاوریم، و بدیده بگیریم که ملت آلمان، یهود ستیز نبوده، بلکه حکومتگران نازی با تبلیغات یهود ستیز و به طور کلی دیگر ستیز، بخشی از آلمانی ها را، آماده آن جنایات کردند. تردیدی نیست که عدۀ کمی در کشور ما، قوم ستیزند و این ستیز به قوم خاصی محدود نشده، و همۀ اقوام کشور را شامل میشود. بنابراین، تا استقرار حکومتی ملی، تنها میتوان با کار فرهنگی، و بدون دمیدن در تنور نفرت های قومی، ادبیات قوم ستیز را به حد اقل رساند.
۶- آقای بنی طُرُف، عرب ستیزی قوم موهوم فارس را، دارای ریشۀ تاریخی دانسته و تاکنون چند بار از شاهنامه فردوسی، مثال هایی آورده اند. من متأسفم که ایشان فقط و فقط یک طرف قضیه را می بینند، بدون اینکه به زمان مربوطه توجه نمایند ( و یا حتی در مورد شعر آقای سید مصطفی بادکوبه ای، به گفته های قبل از شعر ایشان، به هموطنان عرب خوزستان اشاره ای بکنند ).
آقای بنی طُرُف توهین به هر عرب ( خواه مراکشی، عراقی وغیره باشد ) را توهین به خود میدانند. درست است که توهین به هر انسانی، مذموم است، ولی آیا شده است که ایشان مانند دولت و ملت آلمان، که بابت جنایات نازیسم، از یهودان جهان عذرخواهی کرده اند، جنایات و ظلم های حکومتهای عرب را، چه قبل و چه در زمان فردوسی و یا بعد از آن، محکوم کنند؟ ویا حداقل مانند ابن خلدون، مورخ عرب اهل تونس ( درکتاب المقدمه )، انصاف داشته و نظری هم به چرایی بعضی نوشته ها داشته باشند:
” خوی آنان غارتگری است که هر چه را در دست دیگران بیابند می ربایند و تاراج می کنند و روزی آنان در پرتو نیزه های ایشان فراهم می آید. و در ربودن اموال دیگران به اندازه و حد معینی قائل نیستند بلکه چشم ایشان به هرگونه ثروت یا کالا یا ابزار زندگی بیفتد آن را غارت می کنند…تمام هم ایشان مصروف ربودن اموال مردم از راه غارتگری یا باج ستانی است…اگر از آغاز خلقت به کشورهایی بنگریم که تازیان آنها را با جهانگشایی و زور متصرف شده اند، خواهیم دید که چگونه عمران و تمدن از آن ممالک رخت بربسته و سرزمین های آباد و مسکون آنها ویران و خالی از جمعیت شده است چنان که گویی آن ممالک به کلی دگرگون گردیده است “. البته ابن خلدون در این بخش از نوشته خود، کتاب سوزان، نابودی آثار فرهنگی، تحمیل زبان عربی، قتل عام مردم به جرم دفاع از شهر و دیارشان، و گرداندن آسیاب با خون مردم بیگناه را از قلم انداخته است. یا اینکه نمیدانستند که از زمان معاویه، و در تمام دوران حکومت امویان، همۀ ( توجه شود، همه ) ساکنان حوزۀ حکومت ساسانیان ( اعم از بلوچ، ترک، کرد و غیره ) را، عجم / اعجمی، یعنی کند زبان و نفهم مینامیدند.
۷- یاد بگیریم که عملکرد نادرست و نامردمی حکومتگران را به حساب اقوام نگذاریم. بیداد و ندانم کاری حکومتگران جمهوری اسلامی، هیچ قوم و قبیله و عقیده ای را نادیده نگرفته، از دریدن حلقوم کارون حاجی زاده، کودک بیگناه کرمانی، تا سلاخی کردن فروهر کرد تبار، یا همسر تهرانیش، تا اعدام هزاران پیر و جوان، از همۀ اقوام ایرانی، در کارنامۀ این حکومت ثبت است.
فاجعۀ خشک شدن دریاچۀ اورمیه، مهارلو، زاینده رود، تا کم آبی و آلودگی کارون، تالاب انزلی، و بی شمار فاجعه های زیست محیطی دیگر، ارمغان جمهوری اسلامی است.
همان طور که مشاهده میشود، هیچ قوم و قبیله ای از این همه بیداد مصون نمانده است.
پس فقط از خود نگوییم، و برخلاف یکی از نوشته های شما در مورد جنبش سبز، مبنی بر اینکه مادام که رهبران این جنبش ( جنبشی که در واقع رهبری نداشته است )، خواسته های ما را اجابت نکنند ( نقل به مضمون )، ما با آنها همکاری نمی کنیم، بهتر است درد مشترکمان را فریاد کنیم.