گزارش کنفرانس سالانه ی ادبی نروژ در لیلی هامر
گفت وگو با آسلی اردوغان
دو سال پیش «محمود دولت آبادی» و «هوشنگ ماهرویان» میهمانان کنگره ی ادبی نروژ بودند که در شمار پُر اهمیت ترین گردهمایی ادبی نروژ به حساب می آید. امسال در غیاب نویسنده ای از ایران، یک نویسنده از ترکیه به عنوان سخنران اصلی دعوت شده بود تا در حضور بیش از سیصد و پنجاه نویسنده، شاعر، روزنامه نگار و هنرمندان سایر رشته های فرهنگی، شوربختی زن نویسنده ای که در ترکیه متولد شده است را افشا کند. «آسلی اردوغان» (Asli Erdogan) آمده بود تا از روزهای تلخی که بر او و هم قلم هایش در عرصه ی ادبی و روزنامه نگاری گذشته بود، پرده بردارد. آمده بود تا بداقبالی هنرمند قلم به دست ایرانی را شریک باشد که، پیوند دولت های دین دار سرنوشت مشابهی برای کسانی که جرأت می کنند و لب به اعتراض یا انتقاد می گشایند، رقم می زنند.
دوران میان سالی را پشت سر می گذارد و صاحب چندین کتاب در زمینه شعر، قصه، نقد ادبی و سیاسی است. لب که می گشاید از هراس هولناکی می گوید که او را حتا در نروژ هم در خود به بند کشیده. می گوید: “ترس و هراس از دستگیری همنشین شب و روز من است”.
با سخنان این چنینی او، یاد همه ی نویسندگان، شاعران و روزنامه نگاران ایرانی می افتم که چگونه با ایستادگی بی نظیرشان، نه تنها دستگیری، که زندان، شکنجه و مرگ را به سُخره گرفته اند. نویسنده منتقد و بیشتر سیاسی اهل ترکیه می گوید، خطر احاطه اش کرده و مدام او را وامی دارد که حتا از سایه خود فرار کند که امکان ناپذیر است. او نه تنها مدام تحت نظارت آشکار و پنهان نیروهای امنیتی و دولتی است که رسانه های ترکیه هم او را بایکوت کرده اند. به همین سبب هم در گفتگویی کوتاه که در بین راهروهای محل کنفرانس با او داشتم، حیرت اش از استقبال و تمرکز مردم و برگزارکنندگان را پنهان نمی کند.
می گوید که در ترکیه شرایط کاملا عکس آن چیزی است که اکنون در اینجا شاهدم. کسی به حرف هایش گوش نمی کند و تقریبا ناممکن است که بتوان نویسنده بود و زندگی عادی داشت. قول می دهد که خاطرات اش در این سفر را برای همه ی رسانه های ترکیه بفرستد. اما پیشاپیش می داند که مگر چند کلمه ای چیزی در رسانه ها منتشر نخواهد شد.
نوشته های «آسلی اردوغان» در جهان به چندین زبان ترجمه و منتشر شده و با اقبال خوانندگان و منتقدان ادبی هم مواجه بوده است. این در حالی است که در کشورش گویا خاک مرگ و سکوت زبان منتقدان را بسته است و چشم هایشان را هم کور.
رسانه های ترکیه هم اصلن او را ندیده می گیرند و گویا انکارش می کنند که وجود ندارد. به همین خاطر هم او می گوید: “از رسانه های تُرک عصبانی است وگله مند”.
تنها یک روزنامه کُردی به او ستونی اختصاص داده است و در روزنامه یÖZGÙR GÙNDEN ستونی داشته که به تحلیل مسایل اجتماعی می پرداخته که همین قدر هم بی خطر نبوده است. از همان روزی که این روزنامه در دهه ی ۱۹۹۰ انتشار یافته است، تاکنون هفتاد و سه نفر از همکاران تحریریه این روزنامه کشته شده اند. این روزنامه به طور شدید تحت کنترل و پیگرد نیروهای انتظامی و قضایی است. روزنامه نگاران و سردبیر این رسانه بارها تهدید به مرگ شده اند و انگار که حکم مرگ چون پروانه ای که دور شعله شمع می چرخد، دور سر آنها در پرواز است. صاحب امتیاز یک روزنامه ی دیگر کردی نیز اکنون در دادگاه است و محاکمه می شود. دادستان تقاضای صد و شش سال زندان برای او کرده که برابر است با مرگ تدریجی در زندان. آخر او کُرد است و در این معنا باید یکی از مردمانی خواندش که از نژادی پست تر از ترک ها آمده است.
آزادی بیان در ترکیه تحت فشار نیروهای دولتی، امنیتی، انتظامی و مذهبی است. براساس گزارش خبرنگاران بدون مرز، رتبه ی ترکیه در جهان پله ی صد و سی هشت است که این مقام بعد از روسیه و پیش از عراق می باشد. بیشتر صفحه های اجتماعی در اینترنت بلوکه شده اند که یوتیوب از آن جمله است. شصت و هشت روزنامه نگار در حصار بلند زندان اسیر هستند، تنها به این جرم که کلماتی بر زبان رانده اند یا نوشته اند که مقامات دولتی را خوش نیامده است. ده هزار پرونده علیه روشنفکران و روزنامه نگاران در دادگاه های ترکیه در حال بررسی است.
«اورهان پاموک» نویسنده ی ترک و برنده ی جایزه ی نوبل ادبی در پایان ماه مارچ سال ۲۰۱۱ محکوم شد که چرا در مورد کشتار ارمنی ها در سال ۱۹۱۵ سخن گفته است.
دست بر شانه هایش می گذارم که از اندوه می لرزد و اشکی که امانش نمی دهد را به گونه هایم می سایم که یادآور همدردی شوربختانه ای است برای آزادی بیان و روشنفکران، نویسندگان و روزنامه نگاران چنین کشورهایی در سراسر جهان.
تو گویی سیاست همه ی دیکتاتورها مثل هم است؛ چه در ایران و چه در ترکیه و روسیه. تبلیغ علیه روشنفکران و منتقدان به عملکردهای نادرست شان همانی است که در ایران. با بغض در گلو ادامه می دهد، کاری کرده اند که مردم عادی هم مرا بدبین می نامند. با این شرایط آیا باید خوشبین بود؟
«آسلی اردوغان» از سال ۱۹۹۳ در حوزه ی حقوق بشر به فعالیت پرداخته است و برای این فعالیت نیز می بایست بهای سنگینی بپردازد تا آنی شود که امروز هست. بین سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ ستونی در روزنامه ی تُرک زبان “رادیکال” داشت. در همین ستون بود که او موضوع های داغ سیاسی مثل زندان، شکنجه، زن آزاری و مبارزه ی کردها برای دست یافتن به حقوق انسانی شان را مطرح کرده بود. پایان سال ۲۰۰۰ اخراج شد که او آن را «بازی سیاسی» می نامد. کتابی با نام «اکنون سفر به پایان آمده» دارد که مجموعه مقاله های او است و در سال ۲۰۰۲ منتشر و منتهی به دادگاهی شدن اش شد.
برایش از سرنوشت مشابه نویسندگان و روشنفکران و روزنامه نویس های ایرانی می گویم. برایش می گویم که چگونه زنده یادان «محمد مختاری» و «محمدجعفر پوینده» را ربودند و به قتل شان رساندند. از کشته شدن بیش از ۱۵ نویسنده در سال های اخیر برایش می گویم و شیوه های ناجوانمردانه ای که برای آبروریزی شان به کار گرفته شده و می شود. از به کارگیری روش نابخردانه و نامردمی علیه مترجم برجسته «میرعلایی» می گویم. این ها را تعریف می کنم که بداند تنها نیست و سرنوشت اش با هزاران همکار و هم قلم اش در سراسر جهان گره خورده است.
نگاه اندوه بارش را به سقف می دوزد و می گوید: مدت ها بدون آن که مورد اذیت و آزار قرار نگیرم، نمی توانستم آرام به خیابان بروم. گویا شرایط را طوری مهیا کرده اند که مردم قصد دارند مرا بدون محاکمه و حکم، مجازات یا حتا اعدام کنند. آن هم در سرزمین مادری ام. همه درباره ی من صحبت می کردند. همه می خواستند در مورد من نظر بدهند. همان طور که در مورد «دومینیک استراوس کان» همه به خود اجازه می دهند بدون این که شاهدی در دست باشد، اظهار نظر کنند، در مورد من نیز مردم به گفتگو می نشستند و در نگاه شان من زنی بودم که سیب حرام خورده ام و سرنوشت امروزشان اگر تلخ است را رقم زده ام. زمینه به گونه ای بود که احساس می کردم در خیابان و در حضور همگان به من تجاوز می شود، اما از همه بدتر این بود که مردم در چرخه ی فریب امنیتی ها اسیر شده بودند و مرا نیز “دروغگو” می خواندند.
شرایط دشوار زندگی به گونه ای بود که مدام حالت تهوع داشتم و استفراغ می کردم. فکر می کردم که واقعا ناپاک ام و به همین خاطر هم هر روز چندین بار دوش می گرفتم و خود را می شستم تا از گناهی ناکرده پالوده شوم. تقریبن در حال مرگ بودم. هنوز هم بر آن وضعیت فایق نیامده ام. تنها راه حلی که پیش رویم بود، ترک مام وطن بود. مدت ها نه می توانستم روزنامه بخوانم و نه تلویزیون تماشا کنم. هنوز هم حتا زنگ تلفن را موضوع امنیتی می دانم و با شنیدن صدای زنگ تلفن اگر از شوک به لرزه نیفتم، پیش از پاسخ به تلفن، روزهای سخت بازجویی، شکنجه و زندان را در ذهن مرور می کنم. آنها مرا به تنهایی محکوم کرده اند. حکمی که اگر مرد بودم شاید صادر نمی شد.
به عنوان یک مبارز و فعال حقوق بشر، نویسنده ای انتقادی و پیش از همه ی این ها، «زن»، نگاه دولت ترکیه نمی تواند همراه باشد با رحم و مهربانی. باید برای حفظ آبروی نویسندگی، خوانندگان را قانع کنی که آنچه می نویسی را بخوانند. این کار باید روند مدام نویسنده انتقادی باشد تا شاید در نظرها آبرویی کسب کنی و دروغگو نخوانندت. بزرگترین چالش پیش رو تفاوت های زنان است با مردان که موضوع اصلی آن نیز ستم و جور بر زنان می باشد. زنان آزادند، اما در محدوده ی نقش زنانه شان و نه به عنوان انسان آزادی که زن هم هست.
«اردوغان» زمانی که ۲۴ سال داشت و در ژنو در مرکز انرژی هسته ای کار می کرد، تنها زن تُرک در آنجا بود. نوشتن را نیز از همان زمان شروع کرد. بعد از ۱۴ – ۱۲ ساعت کار به خانه می رفت تا بنویسد نه این که استراحت کند و بخوابد. نوشتن برای او مکانیزم زنده ماندن شده بود و عادت.
زمانی که در حال نوشتن رساله دکترای اش در شهر ریودو ژانیرو برزیل بود، به ناگاه کار را رها کرد و به فعالیت حقوق بشری پرداخت. بعداز این که دومین کتاب اش منتشر شد، تصمیم گرفت که همه ی وقت خود را صرف نوشتن کند. او در مورد ضعیف ترین اقشار جامعه؛ آنهایی که اصلن دیده نمی شوند می نویسد. در کتاب «تاریکی معجزه آسا» شخصیت اصلی داستان در شهر ژنو زندگی می کند در حالی که داستان کتاب «شهری با ردای قرمز» در شهر “ریودو ژانیرو” در جریان است. اکنون هم که در شهر استانبول زندگی می کند در حال نوشتن رمانی است که چهره ی زیبا و خشونت بار بین شرق و غرب را به تصویر می کشد.
در شهر زادگاه اش نیز چنان اندوهگین است که فرصت لذت بردن را از یادش برده و همین اندوه نیز نارضایتی را در او افزایش داده است. سردرگریبان می برد و می گوید: “هر روز برایم دشوارتر و دشوارتر می شود. در این شرایط دست و پا کردن کاری برای لقمه نانی بس دور و دست نایافتنی می نماید. اگر امکانی وجود داشت، یک لحظه هم در این کشور (ترکیه) زندگی نمی کردم. اما فعلن که انتخاب دیگری وجود ندارد. چهل و چهار ساله ام و با بیماری دست به گریبان و علاوه بر آن ملیت ام تُرکی است. برای گرفتن ویزای سه روزه و شرکت کردن در این کنفرانس هفت خوان رستم را پشت سر گذاشتم، از آن جمله پر کردن ۳۵ صفحه مدرک متفاوت. گویا شهر به طور عمد مرا خفه می کند. باور کن خسته ام؛ از خودم، از زندگی و از مُردن هم. از بحث های تکراری با پلیس امنیتی هم نیز خسته ام”.
این نویسنده ی ترک زبان، سفر زیاد کرده و تجربه ی همین سفرها موجب شده است که نسبت به بهتر شدن شرایط امروز ترکیه بدبین باشد. برای شاهد بدبینی اش، اشاره می کند به انتخابات اخیر و روند محدود شدن بیشتر آزادی ها.
در ادامه می افزاید که در ترکیه همه چیز یا محترم است یا تقلبی و بی اعتبار. این شرایط البته مربوط به امروز نیست که هماره در تاریخ ترکیه چنین بوده است. دولت ادعا می کند که اگر رفتار ما خوب باشد، صاحب دموکراسی می شویم. اما این که جنس این نوع دموکراسی از کدام است را توضیح نمی دهد. شرایط سیاسی، به ویژه برای کردها شدیدن سخت است. تاکنون بیش از هزار نفر به جرم همکاری با حزب رادیکال کارگران کردستان موسوم به پ.ک.ک، دستگیر شده اند. آنها امکان برگزاری مبارزات انتخاباتی ندارند. هر نوع ناهنجاری سیاسی و اجتماعی را به کردها نسبت می دهند بی آن که تحقیقی شده باشد. ترکیه در مسیری خطرناک حرکت می کند. نگران آنم که حزبی که متعلق به دولت است هر روز دایره ی آزادی را تنگ تر کند. می ترسم که میزان دستگیری ها افزایش یابد، کنترل رسانه ها بیشتر شود و تروریسم در جامعه رواج پیدا کند. در هراسم که آخرین نور باقی مانده از آتش آزادی، فرونشیند و سایه ی سنگین دیکتاتوری چون بختکی بر آسمان ترکیه خانه کند.
او همان قدر به مقاله های انتقادی اش می بالد که به کتاب هایش. در حال حاضر هم مقاله ای بلند در دست نوشتن دارد که قتل زنان در ترکیه را به بحث می گذارد.
در پاسخ این پرسش که «آیا خود را نویسنده ای سیاسی می داند»؟ پاسخ می دهد که هرگز این جایگاه را سکوی مناسبی برای خودم ندانسته ام. توانایی من به عنوان نویسنده این است که خوانندگان ام را با واقعیات مواجه کنم. من آنها را به اتاق شکنجه می برم، اما شکنجه را نشان نمی دهم. نویسندگی همه چیز من است. روزی هم در پاسخ روزنامه نگاری گفته ام که من یک نویسنده ی انتحاری ام. هر چقدر دولت فشارش بر من بیشتر شود، من هم بیشتر بنیادگرا می شوم. می دانید که انسان هر قدر در مورد پیرامونش و پلشتی ها و زشتی های آن بیشتر بداند، سکوت کردن و خاموش ماندن نیز دشوارتر از روز پیش می شود. به همین خاطر هم می گویم که من نویسنده ای انتحاری ام. واکنش نویسنده به زندگی روزمره، هر روز متفاوت است با روز پیش. آن بستگی دارد به حال و هوای نویسنده. اما هر مقاله ای یک مبارزه است و به چالش کشیدن ناهنجاری های جامعه. به چالش کشیدنی که آسان نیست و گاه نویسنده زندگی اش را به قمار می گذارد.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.