این داستان من بود و مشتی از خروار. با هر دوست و مددجوی خود که سخن گفتم سرگذشتی هولناک تر از من داشت. هر انسان آواره داستان هایی دارد که گاه از یادآوری شان برای خودش وحشت می کند. شرایط آوارگی طوری است که این فشارها مرتباً برای انسان آواره بازتولید می شوند و در سر راه او برای انطباق با محیط جدید مشکلات عظیم ایجاد می کنند. انسان آواره به چتربازی می ماند که به ناگهان در محیطی تازه و کاملاً ناشناخته فرو افتاده است ـ بی هیچ آمادگی قبلی. انسان آواره گاهی در سنین بالا مجبور است مثل یک کودک تازه متولد شده چیزهای تازه و ندیده و ناشنیده را یاد بگیرد. نیروهای خارج از اراده اش دائماً لانه اش را ویران می سازند:
طایر آواره ام از شاخسار من مپرس
کرد ویران باغبان هرجا که مأمن ساختم
در دوران آوارگی هرچیزی ممکن است مثل جرقه ای که به انبار باروت می افتد تبعیدی شکنجه دیده را به دوران شکنجه بازگرداند. مثلاً رفتار مأمور مرزی چه بسا فرد را به یاد بازجوهای دوران زندان بیندازد:
اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست؟ اسم مادرت چیست؟ اسم پدرمادر، مادرپدر و پدرپدرت چیست؟ چند بار ازدواج کرده ای؟ اسم همسر قبلی ات چیست؟ چندبار به زندان افتاده ای؟ سوابق جنایی ات را برشمار! عضو کدام سازمان ها بوده ای یا هستی؟ کدامشان از خشونت جانبداری می کنند؟ که به تو گفت که اینجا بیایی؟ از چه مسیری آمدی؟ چرا آمدی؟ باید برگردی. کی برمی گردی؟ از کجا بدانیم که خودت هستی؟ راستی نگفتی اسم مادرمادرت چیست؟….
اغلب پناه جویان را کشورهای میزبان یا در اردوگاه های آوارگی اسکان می دهند یا مجبورند زیرزمینی بیغوله مانند نمور بی نور و هوای کافی اجاره کنند. همه ی این ها فرد را به یاد سیاه چال های دوران شکنجه می اندازد و فشارهای آن دوران را برایش بازتولید می سازد.
پس از آن تنهایی وحشتناک تبعید آغاز می شود ـ تنهایی که انسان را به یاد تنهایی شیرین در خسرو و شیرین نظامی می اندازد:
نه چندان دوستی دارم دلاویز
که گر روزی بیفتم گویدم خیز
اگر صدسال در چاهی نشینم
کسی جز آه خود بالا نبینم
وگرگردم به کوه و دشت صد سال
بجز سایه کسم ناید به دنبال
سگان را در جهان جای و مرا نه
گیا را بر زمین پا و مرا نه
پلنگان را به کوهستان پناه است
نهنگان را به دریا جایگاه است
مبادا کس بدین بی خانمانی
بدین تلخی چه باید زندگانی (۸)
اضطراب پس از سانحه
انسان های آواره اغلب از نوعی ناهنجاری که در روانشناسی و روانپزشکی به “اضطراب پس از سانحه” مشهور است رنج می برند. این مقوله ریشه در ناهنجاری های روحی آوارگان ویتنامی دارد. توضیح این که پس از پایان جنگ های آسیای جنوب شرقی، پزشکان و روانپزشکانی که قربانیان شکنجه و بازماندگان جنگ های ویتنام و کامبوج را معالجه می کردند، به این نتیجه رسیدند که معالجه ی بالینی این افراد کافی نیست و باید علاوه بر معالجات بالینی (درمان پزشکی، روانپزشکی و روانشناسی) به آنان کمک کرد تا قدرت درونی خود را بالا ببرند و به صورتی معنی دار در زندگی اجتماعی شرکت کنند. این روش را شیوه ی جامع بازسازی قربانیان شکنجه، جنگ، نسل کشی وجنایت علیه بشریت می نامند. روش جامع و همه جانبه نیاز به ایجاد تغییرات مثبت هم در قربانی شکنجه دارد و هم در جامعه ای که او در آن زندگی می کند.
با توجه به تجربیات مربوط به معالجه ی بازماندگان جنگ آسیای جنوب شرقی بود که در سال ۱۹۸۰ انجمن روانپزشکان آمریکا (American Psychiatric Association) مقوله ی جدیدی را در معالجه ی قربانیان شکنجه معرفی کرد. این موسسه اعلام داشت که قربانیان شکنجه و جنگ معمولاً از ناهنجاری “اضطراب پس از سانحه” رنج می برند. مقوله ی “اضطراب پس از سانحه” در سال ۱۹۸۷ گسترش یافت. اضطراب پس از سانحه براساس نظر دو تن از روانشناسان مشهور “یک وضعیت روانی است که در مورد افرادی اتفاق می افتد که واقعه ی بسیار اضطراب انگیز و فاجعه باری را در زندگی تجربه کرده اند.”(۹) کسانی به این عارضه مبتلا می شوند که فاجعه یا ضربه ای را تجربه کرده اند که از حد تحمل یک انسان عادی فراتر می رود.(۱۰)
انسان آواره که گذشته درناکی را با خود حمل می کند، نمی تواند به آسانی درکشور میزبان استقرار پیدا کند. برخی از انسان های زجرکشیده و شکنجه دیده ی تبعیدی به صورتی باورنکردنی در برابر آثار دهشت بار شکنجه و جنگ و نامردمی که در زادگاهشان از سرگذرانیده اند مقاومت می ورزند. آنان از چنان قدرت روحی برخوردارند و چنان شور و شوقی برای زندگی نشان می دهند که می توانند برای نسل های آینده درسی ارزشمند از پایداری و نرمش انسانی به جای بگذارند. اینان به گذشته فکر نمی کنند، بلکه از گذشته برای ساختن آینده ای روشن درس می گیرند. این افراد در هر لحظه برای زندگی بدیل پیدا می کنند. لیکن تعداد این افراد بسیار اندک است و فقط بین پنج تا ده درصد از قربانیان شکنجه را تشکیل می دهند.
نقطه ی مقابل این افراد کسانی هستند که تجربه ی شکنجه و شقاوت های جنگی آنان را دچار افسردگی شدید روانی کرده است. زندگی روزمره ی این افراد مختل است به نوعی که نمی توانند به هیچ شغلی اشتغال ورزند. اینان گاهی بی هیچ دلیلی دائماً در رنج و عذابند. برخی از این قربانیان تمایل زیادی به خودنابودی و یا خودکشی دارند. یکی از هم زندانی های نویسنده ی این سطور که در زندان از روحیه ی شادی برخوردار بود پس از آزادی از زندان، آن چنان تحت تاثیر اضطراب پس از سانحه قرار گرفت که خودکشی کرد.
بین دو گروه بالا، گروه وسیعی از انسان های آواره قرار می گیرند که به درجات مختلف از عوارض اضطراب پس از سانحه رنج می برند و به درمان جسمی و روحی و مراقبت ویژه نیاز دارند. دلیل این امر این است که عوارض جسمی و روحی شکنجه (بویژه عوارض روحی آن) هرگز از بین نمی رود. انسان باید تا آخر عمر آنها را با خود یدک بکشد، چرا که شکنجه با فجایع دیگری که ممکن است زندگی هر انسانی را دچار نابسامانی کند تفاوت دارد. شکنجه گر در جریان ارتکاب جنایت شکنجه تلاش می کند که شخصیت قربانی خود را نابود سازد بدون آن که او را الزاماً از نظر جسمی بکشد. قصابان بشریت در حالی که قربانیان خود را شکنجه می کنند آنان را مورد انواع و اقسام تحقیرها و توهین ها قرار می دهند به نوعی که به قربانی تلقین شود که وجودی است بی ارزش. شکنجه گران انسان شکنجه دیده را گاهی تا حد دفاع از ابتدایی ترین غریزه ی بقا پایین می آورند. در آن زمان ممکن است فرد دوستان خود را لو دهد و یا اسراری را برملا سازد که تا آخر عمر او را دچار عذاب وجدان سازد. کمتر کسی است که وقتی بدنش را می سوزانند زبان باز نکند. علاوه بر همه ی اینها یک زندانی سیاسی در تمام دوران زندان نه تنها باید علیه زندانبان مقاومت کند بلکه باید در برابر وسوسه های دائم خود که ممکن است او را در حد یک انسان بریده یا جاسوس پایین بیاورد، مقاومت نماید. تمام این موارد آثار مخربی بر روان انسان آواره وزجرکشیده به جای می گذارد.
انسان های آواره و شکنجه دیده معمولاً از عوارضی مانند حواس پرتی، فراموشی، یادآوری دائم شکنجه های قبلی، کابوس، حساسیت بیش از حد، نگرانی، کم اشتهائی و سردرد رنج می برند. تقریباً همه ی قربانیانی را که اینجانب با آنان در ارتباط بودم از بی خوابی رنج می بردند. یکی از وخیم ترین عوارض شکنجه زمانی رخ می دهد که فرد تصور می کند پلیس، افراد نظامی یا شکنجه گرانش و یا عوامل سازمان مخوفی که او را شکنجه داده اند، همه جا به دنبال او هستند و جزئی ترین شرایط زندگی اش را کنترل می کنند. این وهم روانی قربانی شکنجه را به سوی روان نژندی و گاهی خودکشی سوق می دهد. (۱۱)
روانپزشکان تحقیقات زیادی را در مورد عوارض پس از سانحه انجام داده اند. یکی از علائم عوارض اضطراب پس از سانحه آن است که فرد مرتباً شکنجه ها و رفتارهای نامناسبی را که تجربه کرده برای خود زنده می سازد و آن را به صورت جزء جدایی ناپذیر زندگی روزمره ی خود درمی آورد. برای چنین کسانی زندگی جهنم می شود حتی اگر سالها از تجربه ی شکنجه شان گذشته باشد، چنان زندگی می کنند که گویی هر روز و هر ساعت شکنجه می شوند. انسان هایی که از عوارض اضطراب پس از سانحه رنج می برند ممکن است به مرگ عاطفی دچار شوند.(۱۲) آنان ممکن است در کنج تنهایی خود بخزند و حتی از دیدن مناظر زیبا دوری گزینند. سروکار فرد ممکن است به جایی برسد که حتی دلش نخواهد نزدیک ترین اعضای خانواده ی خود را ببیند. شعر ذیل از باباطاهر عریان زبان حال کسانی است که به این درجه از اضطراب پس از سانحه رسیده باشند.
مو که سر در گریبونم شب و روز
سرشک از دیده ریزونم شب و روز
نه تو دارم نه جایم می کنه درد
همی دونم که نالونم شب و روز
این قربانیان ممکن است از فکر کردن پرهیز کنند و از فراموشی به عنوان یک مکانیسم دفاعی استفاده کنند. آنان ممکن است از شکنجه ی نخستین خویش برای خود دیوی بسازند که گویی همه جا در کمین آنان است.(۱۳)
عوارض مربوط به اضطراب های پس از سانحه ممکن است با دیگر ناهنجاری های روحی همراه باشد یا از آنها سرچشمه گرفته باشد. افرادی مبتلا به این ناهنجاری ممکن است با مصرف زیاد الکل یا مواد مخدر تلاش کنند که آثار این عوارض را در خود تخفیف دهند، لیکن افسوس به قول صادق هدایت این چیزها پس از مدتی بر شدت درد می افزاید. بیمار حتی ممکن است به فعالیت های جنایی مانند حمله به دیگران یا دزدی دست یازد. روانپزشک برجسته ی ایرانی دکتر عباس آزادیان که سالهاست به درمان روانی بازماندگان شکنجه اشتغال دارد، بر آنست که در بدترین حالت در فرد تمایل به مرگ به وجود می آید و درصد خودکشی در بین این بیماران بسیار بالاست. (۱۴)
اضطراب پس از سانحه آنگاه که همگانی می شود
درمان عوارض شکنجه آنگاه مشکل می شود که تمام جامعه به علت جنگ، نسل کشی، کشتار جمعی و یا شکنجه ی عمومی چنان ضربه ای را تحمل کرده است که هیچ کس را سالم به جای نگذاشته. چگونه می توان به درمان فرد و یا گروه مشخصی پرداخت آن گاه که همه ی جامعه بیمار است. در این صورت تا زمانی که علل و شرایط فاجعه وجود دارد، ضربه روحی مرتبا خود را بازتولید می سازد. تا زمانی که شکنجه گران و جباران و خونخواران مردم آزادانه زندگی می کنند، و به جنایات خود ادامه می دهند، بیماری روحی جامعه هر روز بیش از روز پیش تشدید می یابد. در این صورت کل فرهنگ جامعه ممکن است با درد قرین شود. و چنان به نظر آید که فرهنگ درد را هیچ درمانی نیست جز درد.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.(۱۵)
فریدون مشیری نیز غم زدگی درونی شده انسان غربت زده را در شعر “سرگذشت گل غم” به تصویر کشیده است:
تادر این دهردیده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
برلبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هرچه بر من زمانه می آزرد
گل غم هم از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشته ی عمر ما بهم پیوست
گل غم مست جلوه ی خویش است
هر زمان تازه رو تر از پیش است (۱۶)
ادامه دارد
پانویس ها:
۸ ـ کلیات خمسه ی حکیم نظامی گنجه ای، چاپ چهارم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۶.
۹. Philip D. Harvey and Rachel Yehuda, Risk Factors for Posttraumatic Stress Disorder, American Psychiatric Pub, Inc., July 1999.
۱۰. John F. Sommer Jr. and Mary Beth Williams, editors, Handbook of Post-Traumatic Therapy, Greenwood Press, Westport, CT., 1994.
۱۱ـ اینجانب در فصل دوازدهم کتاب خود به نام شکنجه در عصر ترس موارد زیادی از ضربه بعد از سانحه را که برای یاری جویانم اتفاق افتاده، شرح داده ام. رجوع شود به:
Ezat Mossallanejad, Torture in the Age of Fear, Seraphim Editions, Hamilton On, Canada, 2005.
۱۲ـ برای آگاهی از عارضه مرگ عاطفی به کتاب پرارزش دکتر ویکتور فرانکل تحت عنوان “انسان در جستجوی معنا” ترجمه دکترنهضت صالحیان، انتشارات دورسا رجوع فرمایید.
۱۳ـ جهت آگاهی بیشتراز مقوله اضطراب پس ازحادثه رجوع شود به مقالات مختلف انستیتوی سیدران:
Sidran Institute, Traumatic Stress, Education and Advocacy
در سایت آموزشی ذیل:
www.sidran.org
۱۴ـ رجوع شود به مقاله ی دکتر عباس آزادیان و همکارانش در منبع زیر:
Abbas Azadian, MD, Peter Stenn, MD, Ph.D., FRCPC, and Anita Gupta, BSc, “Aftermath of Trauma: Posttraumatic Stress Disorder,” The Canadian Journal of Diagnosis, February 1997, p. 163.
۱۵ ـ احمد شاملو، هوای تازه، فصل ۶، انتشارات نیل، تهران، چاپ سوم ۱۳۴۶، صفحه ۱۸۵.
۱۶ـ فریدون مشیری، “سرگذشت گل غم” درمجموعه ی گناه دریا، تهران
بخش اول تبعید و آوارگی را اینجا بخوانید.