خاطرات زندان/بخش سی و پنجم

 

در “دفتر پیگیری” وزارت اطلاعات در تهران

در بهمن ۸۴ ش، پرونده مرا از شعبه ۲ دادسرای انقلاب اهواز به شعبه ۴ دادسرای انقلاب تهران منتقل کردند. این دادسرا زیر مجموعه  دادسراها و دادگاه های عمومی و انقلاب اسلامی واقع در چهار راه معلم تهران است که نام اش، برای زندانیان سیاسی و خانواده های اعدام شدگان بعد از انقلاب آشناست.از همان ماه، فرایند احضار به دادسرای تهران آغاز شد.

در روز ۲۲ اردیبهشت ۸۵ ش، مطلبی با عنوان ” چه کنیم که سوسک ها سوسکمان نکنند” در هفته نامه “ایران جمعه” منتشر شد که حاوی کاریکاتور و مطلب اهانت آمیز روزنامه دولتی “ایران” علیه مردم ترک در ایران بود. روزنامه ایران وابسته به خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران است.

در اول خرداد ۸۵ و در واکنش به این توهین، تظاهرات گسترده مردم ترک در شهرهای مختلف آزربایجان آغاز شد و تا چند روز ادامه یافت. در تهران نیز دانشجویان و فعالان آزربایجانی در برابر مجلس شورای اسلامی و یکی دو جای دیگر تجمع و به این موضوع اعتراض کردند. در این تظاهرات چند ده نفر کشته شدند.

بالا: بهاءالدین ادب، علیرضا صرافی به همراه فریبرز رئیس دانا و یوسف عزیزی بنی طرف از شرکت کنندگان در میزدگرد مجله نقد نو بودند

بالا: بهاءالدین ادب، علیرضا صرافی به همراه فریبرز رئیس دانا و یوسف عزیزی بنی طرف از شرکت کنندگان در میزدگرد مجله نقد نو بودند

در واقع رویدادهای آزربایجان، ادامه اعتراضات و تظاهرات ملیت های غیر فارس بود که سال پیش از آن، در عربستان (خوزستان) و کردستان رخ داده بود. ابتدا در فروردین ۸۴ ش، توده های عرب در اعتراض به برنامه های تغییر بافت جمعیت مردم عرب استان به خیابان ریختند و ده ها کشته و صدها زخمی و زندانی بر جای گذاشتند. سپس، کردها به بهانه قتل “شوانه قادری” به تظاهرات پرداختند که پیامدش، چندین کشته و زخمی و زندانی بود.

در آن هنگام، مجله ای به نام “نقد نو” در تهران منتشر می شد که گرایش های چپ داشت. من به فریبرز رییس دانا که از گردانندگان آن مجله بود، پیشنهاد کردم، میزگردی درباره مساله ملیت ها در ایران برگزار کند. ایشان پذیرفت و از من خواست تا یک فعال ترک و یک فعال بلوچ را معرفی کنم. او از کردها، روانشاد مهندس بهاء الدین ادب را می شناخت که نماینده پیشین مجلس بود. میزگرد در اوایل خرداد ۸۵ ش، تشکیل شد. من بودم و رییس دانا و مهندس ادب و مهندس علیرضا صرافی و دولتی بخشان. سیامک طاهری، گرداننده آن میزگرد بود. رییس دانا به شوخی گفت که او از سوی فارس هاست. نگاه او – اما – نگاهی مارکسیستی به مساله ملی بود. من درباره عرب ها، ادب درباره کردها، صرافی در مورد ترک ها و دولتی بخشان درباره بلوچ ها صحبت کردیم. در اوایل تیر ۸۵ ش، این میزگرد به شکل ویژه نامه در شماره ۱۲ این مجله منتشر شد. این شماره نقد نو در میان مردم، به ویژه در آزربایجان، کردستان و عربستان (خوزستان) با استقبال خوبی رو به رو شد. در واقع این نشریه روشنفکری برای نخستین بار به حویزه در جنوب و به دشت مغان در شمال رسید. البته در دوره خاتمی هم، اصلاح طلبان و مطبوعات شان  به مساله ملیت ها می پرداختند اما در این زمینه، پیگیر نبودند و بیشتر به دنبال منافع تاکتیکی بودند و استراتژی خاصی برای حل مساله نداشتند.

در اواخر تیرماه ۸۵ ش، نیز به ابتکار فعالان آزربایجانی، نشستی در انجمن صنفی روزنامه نگاران در تهران برگزار شد که زیر تاثیر رویدادهای مناطق ترک نشین و تعطیلی موقت روزنامه ایران بود. از مسئولان انجمن، علی مزروعی رییس، احمد زید آبادی و ماشاء الله شمس الواعظین – از اعضای هیات مدیره – و چند تن دیگر شرکت داشتند و بقیه از روزنامه نگاران ترک و دو سه تن هم عرب بودند. شمس الواعظین، خیلی زود جلسه را ترک گفت. ظاهرا، موضوع برای او اهمیت چندانی نداشت. اما احمد زیدآبادی ماند و صبحت کرد و گله گزاری که چرا فعالان ترک به او “شووینیست” می گویند و این اتهام را رد کرد. از فعالان آزربایجانی، مهندس علیرضا صرافی، سعید متین پور، فرزاد صمدلی و مهندس سعید نعیمی در ذهن ام مانده اند. من و چند تن از فعالان آزربایجانی صحبت کردیم. پژواک فضای داغ و خونین تظاهرات و اعتراضات مردم آزربایجان را می توانستی در این نشست حس کنی. کار – حتی – به درگیری لفظی میان صمدلی و گرداننده جلسه یعنی علی مزروعی رسید، که بر اثر آن، صمدلی و چند تن دیگر جلسه را ترک کردند. من هم می خواستم با آنان همراهی کنم و بروم که بر اثر اصرار علی مزروعی و دیگر دوستان آزربایجانی نرفتم. نشست – اما – ادامه یافت.

روز بعد از وزارت اطلاعات با من تماس گرفتند و گفتند برای چند روز دیگر به “دفتر پیگیری” وزارت اطلاعات مراجعه کنم.  این دفتر در خیابان صبا، جنب در پشتی پاساژ ” کامپیوتر رضا” و نزدیک به چهارراه ولیعصر است. خیابان صبا به موازات خیابان بزرگمهر و خیابان ولیعصر و عمود بر خیابان جمهوری و نزدیک به آن است. معادل “دفتر پیگیری” وزارت اطلاعات در تهران، همانا “ستاد خبری” ادارات کل در مراکز استان هاست. اینها وجه علنی وزارت اطلاعات اند. البته من قبلا چند بار به خود وزارت اطلاعات در خیابان پاسداران یا به ادارات دیگر مورد استفاده شان، همانند “اداره کل اتباع بیگانه” برای “سین جیم” احضار شده بودم اما نخستین بار بود که به “دفتر پیگیری” می رفتم. ابتدا قصد نداشتم با احضار تلفنی به آنجا بروم اما پس از مشورت با وکیل ام، رفتم. از دیگر دوستان که گذرشان به آنجا افتاده بود هم درباره ویژگی های این دفتر پرسیدم. اهل بخیه می دانند که در چنین احضارهایی، چه فکرها و گمان ها که به سر آدم نمی آید و چه کابوس ها که خواب شیرین صبحگاهی را آشفته نمی کند.  اگر اشتباه نکنم، اواخر خرداد ۸۵ ش بود. سر ساعت رسیدم اما در بسته بود. از سربازی که پشت در نگهبانی می داد موضوع را جویا شدم، گفت هنوز نیامده اند. دیری نگذشت که پیکانی با دو سرنشین پیدا شد. یکی شان را شناختم، نام مستعار “سهرابیان”را یدک می کشید. برای نخستین بار، او را در زندان مخفی اهواز دیدم که وزارت اطلاعات برای بازجویی از من، به اهواز اعزام کرده بود. او دستیار و دوست نزدیک سعید امامی، معاون پیشین وزارت اطلاعات بود. شاید فکر می کردند که بازجویان اهوازی، کارایی لازم را ندارند.

در بزرگ “دفتر پیگیری” به روی یک حیاط باز می شد که جماعت، خودروهایشان را در آن جا پارک می کردند. سمت راست در، ساختمان دفتر پیگیری است که شبیه مسجد یا دقیق تر بگویم شبیه حسینیه است. کفش هایم را در آوردم. اما به جای “سین جیم”، در واقع بازجویی تمام عیار پس دادم. این کار توسط شخصی انجام گرفت که برای نخستین بار او را می دیدم. خودش را “مهدوی” معرفی می کرد که البته طبق معمول اسم مستعار است. بازجویی، پنج شش ساعت طول کشید. ملال انگیز، خسته کننده واعصاب خُرد کن. جماعت اطلاعات از سخنان چند روز پیش ام، ناراحت بودند. من در نشست انجمن صنفی – که ذکرش رفت – از اعدام محکومان به اعدام در خیابان های اهواز انتقاد کرده بودم. اما گناه نابخشودنی ام، شرکت در نشست آزربایجانی ها بود. این امر، گزک به دست ماموران امنیتی داد تا پرونده جدیدی برای من باز کنند که شرح اش خواهد آمد. پس از خاتمه بازجویی، سر وکله بازجو “سهرابیان” پیدا شد. در راهرو که بودیم، بازجو “مهدوی” تاکید می کرد که اگر با ما کنار نیایی، حکم زندان سنگینی را برایت می بریم. اما بازجو “سهرابیان” با لحنی غیر تهدید آمیز و با ملایمت صحبت می کرد و پند می داد که به حرف “مهدوی” گوش بدهم. در واقع یکی از آنان نقش پلیس بد و دیگری نقش پلیس خوب را بازی می کردند. این شیوه را هر کس که گذرش به نهادهای اطلاعاتی افتاده باشد می داند.

 

 

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.