اشاره
از این شماره در چند بخش، سلامت روانی از دیدگاه روانشناسان را بررسی می کنیم. این روانشناسان عبارتند از: کارل گوستاو یونگ، کارل راجرز، گوردن آلپورت، ویکتور فرانکل، ویلیام بلاتز، آلفرد آدلر، آبراهام مزلو، اتو رنک، ویلهم رایش، رابرت اسگیولی، فردریک پرلز و در پایان به سلامت روانی از دیدگاه فلاسفه هستی گرا نگاه می کنیم.
کارل گوستاو یونگ۱، از برجسته ترین روانشناسان معاصر است که رویکرد روان پویایی داشته، با پایه گذاری روان شناسی تحلیلی، تحقیق عمیق و مستمر در حوزه روانشناسی و همچنین تألیف آثار متعدد و بسیار دامنه دار در حوزه علوم انسانی و روانشناسی نام خود را برای همیشه در تاریخ به عنوان ژرف اندیش ترین روانشناس ماندگار کرده است.
او در دهکده کوچکی در شمال سوئیس متولد شد و در خانواده ای نابه سامان پرورش یافت. درحقیقت، به خاطر ویژگی های خاص والدینش نمی توانست به آن ها اطمینان کند. پدرش کشیشی ایمان باخته بود و مادرش از اختلال های هیجانی رنج می برد.
در سال ۱۹۰۰ در رشته پزشکی فارغ التحصیل شد و به پژوهش و تدریس در روانپزشکی پرداخت. هنگامی که ۳۸ ساله بود، دوره ای از آشفتگی های شدید هیجانی را تجربه کرد که سه سال ادامه داشت و در تمام این مدت تصور می کرد که در حال دیوانه شدن است، اما تنش های هیجانی خود را به وسیله برخورد با ذهن ناخودآگاهش حل می کرد.
این بحران هیجانی یونگ دوره ای از خلاقیت بی کران او بود و منجر به تدوین نظریه شخصیتی اش شد. او ریشه مشکلات روانی را عدم رویارویی با ناخودآگاهی می دانست و می گفت: ما بیش از اندازه تک بعدی شده ایم، بر خودآگاهی تأکید می کنیم به بهای از دست دادن ناخودآگاهیمان.
از منظر یونگ آن چه موجب یکپارچگی شخصیت انسان می شود، فرآیند فردیت یافتن یا تحقق خود است. این فرآیند خود شدن از نظر یونگ آن قدر طبیعی است که وی آن را غریزی می داند! اما برای دست یافتن به آن باید تلاش بسیار کرد تا به بلوغ و سلامت روان و تمامیت یک انسان کامل رسید. در واقع اساس نظریه یونگ درباره ی شخصیت سالم ایجاد توازن میان اضداد وجود است. دیدگاه یونگ، آمیزه ای شگرف از عرفان، روان شناسی و فلسفه است که دانش و اطلاعات عمیق و پیچیده ای از انسان به ماهو انسان (چیستی او) و انسان سالم در اختیارمان قرار داده است. وی در مورد انسان سالم و رشد یافته به شکلی بسیار عمیق بحث می کند و رشد را زمانی میسر می داند که آدمی به “فردیت”۲ رسیده باشد. از منظر وی نخستین شرط “فردیت” یافتن، آگاهی از جنبه های “من” است که مورد غفلت قرار گرفته است. این آگاهی تا میانسالی نمی تواند به وقوع بپیوندد. یونگ فرایند فردیت یافتن را به صورت یکتا شدن، هستی منحصر به فرد و توحید یافتگی تعریف می کند، همچنین مفهوم ضمنی فردیت یافتن، خود شدن و تحقق خود می باشد.
برای فردیت یافتن ، باید رفتارها، ارزش ها و اندیشه هایی را که راهنمای نیمه نخست زندگی بوده و به ناهشیار۳ سپرده شده اند به هوشیار۴ آورد.
در انسان فردیت یافته، هیچ یک از وجوه شخصیت مسلط نیست، نه هوشیار و نه غیر هوشیار، نه یک کنش و یا گرایش خاص و نه هیچ یک از سنخ های کهن۵. همه آنها به توازنی هماهنگ رسیده اند. دومین جنبه فردیت یافتن، مستلزم فدا کردن اهداف مادی دوران جوانی و ویژگی هایی از شخصیت است که شخص را قادر به کسب آن اهداف می کرده است. اهداف و گرایش ها و کنش های نیمه نخست زندگی، برای نیمه دوم آن بی معنا است. در فردیت یافتن، هیچ کنش و یا گرایشی چیره نیست، همه ی کنش ها و گرایش ها می توانند و در واقع باید، بیان شوند. باید به تمام جنبه های شخصیت توازن بخشید.
گام بعدی فرایند فردیت یافتن، ضرورت سازش با دوگانگی جنسی ــ روانی است. مرد باید آنیما۶ (خصایص زنانه خود) و زن آنیموس۷ (خصایص مردانه اش) را بیان کند. همه ی مراحل فردیت یافتن دشوار است، اما تشخیص کیفیات و ویژگی های جنس مخالف در خود از همه سخت تر است. این مهم نمایانگر عظیم ترین دگرگونی و عمیق ترین جدایی است. هر دو وجه طبیعت آدمی باید بیان شود و توازن، جانشین تسلط وجهی بر وجه دیگر گردد. پذیرفتن طبیعت دو جنسیمان، در به روی منابعی تازه از خلاقیت های نهفته مان می گشاید و ما را از تاثیر دوران کودکی می رهاند.
فردیت یافتگان، میانسال و یا در سنی بالاترند و بر بحران های شدیدی که حاصل دگرگونی ماهیت شخصیت در این زمان است چیره گشته اند. چه بسا چند سالی را به تأمل درباره ی زندگی خود، جاه طلبی ها، امیدها و اهداف خویش گذرانده باشند. حاصل آنکه فردیت یافتگان به مراحل عالی خودشناسی رسیده و خویشتنی را که دوره ی کشف خود بر آنها آشکار می سازد پذیرفته اند.
ویژگی دیگر انسان های سالم، یکپارچگی۸ شخصیت است. همه ی جنبه های شخصیت، یکپارچه و هماهنگ می شوند، به گونه ای که همه ی ویژگی های جنس مخالف، گرایش ها و واکنش های نامسلط پیشین و تمامی اعمال ناخودآگاه به بیان می آیند. هیچ یک از گرایش ها و جنبه های مختلف شخصیت، غالب نیست.
ویژگی دیگر چنین افرادی، پذیرش و شکیبایی طبیعت انسان به طور کلی است، زیرا انسان های به فردیت رسیده، به ناخودآگاه جمعی۹ (مخزن همه ی تجربیات بشر) با پذیرش تمام برخورد می کنند و به وضعیت نوع بشر آگاهی بیشتری دارند و در برابر آن شکیبایی بیشتری نشانی می دهند. آنان با داشتن بصیرت بیشتر، می توانند نیروهایی را که بر همه ی ما تأثیر می گذارند درک کنند و بر همین اساس، با بشریت بیشتر احساس همدلی می کنند.
از خصایص دیگر انسان های سالم، پذیرش ناشناخته ها و رموز است، همانطور که یونگ آنها را در زندگی خود پذیرفت. چون همه چیز تنها آفریده ی عقل نیست و می تواند عوامل نامعقول ناخودآگاه به خودآگاهی راه یابند. همچنین پذیرش ناشناخته ها می تواند پدیدارهای مابعدالطبیعی۱۰ و معنا۱۱، از اعتقاد به غیب گویی۱۲تا اعتقاد به خداوند را در بر گیرد.
۱- Carl Gustav Jung
۲- Individuality
۳- Uncounsious
۴- Counsious
۵- Archetype
۶- Anima
۷- Animus
۸- Integration
۹- Collective Unconscious
۱۰- Metaphysics
۱۱- Meaning
۱۲- Prophecy