چرا نسل انقلاب ۵۷ محکوم به شوربختی فرزندان خویش است؟

آنچه در مورد حکومت‌گران امروز ایران به هیچ وجه قابل بررسی نیست و باید هماره با شاید و اما به تحلیل آن پرداخت، دیالکتیک زمان است که گویا در مورد ایران و نوع برخورد صاحبان قدرت در این سرزمین صدق نمی‌کند و باید برایش زمینه‌ای دیگر که خارج از معمول جهانی است پیش‌بینی کرد. این را می‌گویم چون شاخص‌های اقتصاد بین‌المللی چنین می‌نماید که اگر حکومتی در چنین شرایطی قرار گیرد، مردم آن سرزمین به خاطر دشواری‌های اقتصادی دست به شورش می‌زنند و حکومت را وادار به فروریزی می‌کنند. این گفته در مورد کشورهای دموکراتیک حداقل به فروپاشی دولت وقت کشانده می‌شود تا دولتی دیگر بیاید و برنامه‌ای دیگر برای مردم اجرا کند. در مورد ایران اما نه تئوری‌های اقتصادی مصداق داشته و نه عملکرد مردم که هر روز هم گرانی روزافزون را بر دوش می‌کشند و هم با هزار ترفند، گلیم خود را از آب بیرون.

نسل جوان در جنبش سبز پدران و مادرانشان را در انقلاب ۵۷ مقصر می دانستند

بیکاری، تورم، فساد مالی، اختلاس و سردرگمی مسئولان دولتی، هر یک کافی است که بتواند دولتی را به فروپاشی بکشاند. اما در ایران که تافته‌ی جدا بافته است و مملکت امام زمان، گویا چنین چالش‌هایی تنها پایه‌های دیکتاتوری و فساد را مستحکم‌تر می‌کند. چرا؟ چنانچه در بالا هم گفتم، با تئوری‌های معمول سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نمی‌توان پاسخی درخور برای این چرا ارایه داد. بنابراین باید بر اساس حدس و گمان به بررسی چرایی این کنش و واکنش‌ها در ایران پرداخت. البته همه‌ی آنچه آمد تنها در بخش اقتصاد بیمار این سرزمین است که امور سیاسی گفتمان خود را دارد و باید به گونه‌ای دیگر و صد البته باز هم با روش گمانه‌زنی به تحلیل آن پرداخت. مسایل اجتماعی که نمی‌تواند جدا باشد از امور سیاسی و اقتصادی نیز بر همین منوال است و اگر چرخه‌ی جامعه به راهی می‌رود که با برنامه‌های مرسوم بین‌المللی هم‌خوان نیست، باید ریشه‌ی آن را در نابه‌سامانی‌های سیاسی، اقتصادی جستجو کرد که مستقیم و غیرمستقیم بر جامعه تأثیر می‌گذارد.

 از سی و سه سال پیش تا کنون نسل من متهم است که وجود جمهوری اسلامی، نابسامانی اقتصادی، اعتیاد جوانان، فرو رفتن جامعه در فساد مالی و اخلاقی و … همه تقصیر اوست، نسلی که ضد دیکتاتوری پهلوی به پا خاست و با آرمانی والا نه تنها دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام را برای دستیابی به آرمان‌هایش تحمل کرد که سرانجام با پیگیری مستمر و نه یکی دو روزه، بساط حکومت مستبد شاه را برچید. اکنون اگر در جامعه به هر دلیلی و از جمله بی‌عملی و کرختی سیاسی فساد مالی، اخلاقی و اجتماعی افسار گسیخته شده، باید آن را پای کسانی نوشت و بیان کرد که حتا امروز هم بر آنچه کرده‌اند می‌بالند. آری با تداوم و پیگیری سرانجام بساط ظلم حکومتی را برای رسیدن به روزهای بهتر جمع کردند و متأسفانه در میانه‌ی راه اسیر کسانی شدند که نمی‌شناختندش. بی تدبیری کردند و افسار را هم یک سره به همان کسانی سپردند که نمی‌شناختندشان. البته این نشناختن هم ریشه در حکومت تمامیت‌خواه همان زمان داشت که فکر می‌کرد همه چیز می‌داند و چرخه‌ی زمان را هم در اختیار دارد و با دستگیری، پیگرد، شکنجه و زندان و اعدام می‌تواند افسار همه را همان گونه که خود می‌خواهد بکشد و رام‌شان کند. آن روزها همه، مگر درصد اندکی در کنار هم حرکت کردند تا بساط دیکتاتوری را برچینند و حکومت دموکراتیکی را جای آن بنشانند. اندیشه‌ی این کار درست بود اما بی‌خردی بین راه موجب شد که کلاف از دست ترقی خواهان بیرون برود و بنیادگراها با چهره‌ای بزک کرده بر سکان سوار شوند و اریکه‌ی قدرت را در اختیار بگیرند. چرایی آن چه امروز در ذهن می‌نشیند، در دروغ‌گویی رهبران آن روز و امروز جمهوری اسلامی است. نسل جوانی که اکنون سرخورده شده و یا در بهترین وجه تریبونی در اختیار دارد تا حرف دل هم‌نسلان خود را به گوش برساند، با کمال تأسف در همان چرخه‌ای گرفتار می‌آید که پدران‌شان. آری پدرهای‌شان انقلاب کردند تا دموکراسی و آزادی را شاهد باشند که چنین نشد و به باور من مثل همین امروز، همه‌ی کنش‌گران بهای حرکتی که شروع کرده بودند و در نیمه راه قافله‌شان تاراج شد، را داده‌اند. بخشی از آنها باز هم زندانی و سرانجام در برابر جوخه‌های اعدام سرفرازانه ایستادند، بخشی دیگر که توانسته بود با هزار ترفند از مرگ فرار کند، سر از دیگر کشورها درآوردند تا در تبعید خودخواسته که پیامد بی تدبیری و آزادی کشی رژیم جمهوری اسلامی بود، فردایی دیگر را برای ایران رقم بزنند. بقیه هم که به طور معمول بیشترین درصد را شامل می‌شوند سر در گریبان بردند و به کار روزانه خود مشغول شدند و تن دادند به ظلم جمهوری اسلامی. بدیهی است که همان بخش هم علیرغم کناره‌گیری آرام‌شان، فرزندان امروز را که مدام همه‌ی بدسرشتی‌ها و بداقبالی‌ها را به پای پدران‌شان می‌نویسند، تربیت کردند تا شجاعانه در برابر رژیمی بایستند که سر تا پا مسلح است به انواع سلاح‌های کشنده؛ هم سلاح دارد این رژیم هم انواع برنامه‌های فریب‌آمیز و دروغ‌پرور. جوانانی که در زندان هستند، چند در صد کل جامعه‌اند؟ جمعیتی که تماشاگر کنش‌های اجتماعی جوانان سلحشور بوده‌اند، چند درصد جامعه را تشکیل می‌دهند؟ بنابراین نمی‌شود حرکت سی ماه پیش که پس از انتخابات به “جنبش سبز” موسوم شد و برآمدی فوری و نمایان هم نداشته است را به پای کسانی بنویسیم که امروز در زندان هستند یا مجبور به ترک وطن شده‌اند. اگر چنین باشد باید بعد از یک دهه همه‌ی این جوانان شاهد این باشند که فرزندان‌شان در برابر دوربین‌های رسانه‌ها و یا میکروفون‌ها نشسته‌اند و شوربختی‌های‌شان را اگر هنوز وجود داشته باشد، به گردن پدران‌شان بیندازند.

در هر دورانی کسانی به طور فعال به عرصه می‌آیند و کسانی هم از آنها حمایت می‌کنند. نسل بعدی هم باید با درس گرفتن از تجربه‌های پیشینیان‌اش راه خود را برود و مدام در این اندیشه نباشد که اگر فساد مالی است، اگر آزادی و دموکراسی وجود ندارد، اگر اخلاق جامعه رو به افول رفته است و اگر …، را به گردن کسان دیگری بیندازد.

بنابراین برای پاسخ به چرایی که در بالا طرح کردم باید ضمن برگشت به روزهای گذشته، امروز را هم نیز در نظر داشته باشیم. برای دستیابی به چرایی این همه نابسامانی باید هم زمان به دیروز و امروز نگاهی نافذ داشت و موشکافی‌شان کرد. در حکومتی که بر پایه دروغ و فریب و دین و آیین استوار شده است، باید به طور اساسی بدنه‌ی آن را تحلیل کرد و راهی برای برون رفت از این دیواره‌ی فریب و دروغ و حیله و فساد و همه هم به نام “خدا”، پیدا کرد. حکومتی که از همان روز اول با دروغ سر کار آمده، و برای جلب مردم نه تنها به دیگر دین‌ها آزادی داد که حتا مارکسیست‌ها را هم در تبلیغ باورهاشان آزاد می‌دانست، حکومتی که برای جلب توده‌ها، آب و برق و گاز را مجانی اعلام می‌کند و حتا پول نفت را هم به در خانه‌ها می‌برد، حکومتی که در آن زن‌ها همان‌قدر حق دارند که مردها، حکومتی که مدیران امروزین‌اش آن را بهترین دموکراسی می‌خوانند و روز روشن آن هم از تریبون سازمان ملل به دروغ‌گویی مشغول‌اند، حکومتی که … تنها تنش‌های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است که می‌تواند دوام‌شان را تضمین کند، تحلیل دیروز و امروزش کاری آسان نیست. به همین خاطر هم در طی سی و سه سال گذشته حکومت هماره در پی چالشی بوده خواه داخلی و یا خارجی. روزی برای جلب نظر مردم ناآگاه موضوع ترکمن صحرا و کردستان علم می‌کند، روزی دیگر حمله نیروهای خارجی به مام وطن، وقتی دیگر، تهاجم فرهنگی به نهادهای دینی و سرانجام فتنه و فتنه‌گران را. در عرصه‌ی بین‌المللی هم حمله به سفارت آمریکا و گروگان‌گیری کارکنان سفارتخانه‌ی آمریکا، جنگ بی حاصل هشت ساله با عراق، بحث استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای و این روزها هم حمله به سفارت انگلیس را برنامه ریزی می‌کند تا با بحران سازی‌های این چنینی بتواند برای دوام خود زمان از دست رفته را بازیابد. نه تنها خریدن زمان که سرپوشی برای فسادهای خود نیز پیدا کنند.

در عرصه‌ی جهانی برای بقای خود نیز از بدسرشت‌ترین نهادها یا دولت‌ها حمایت می‌کنند تا در فردایی که نیاز است به دادشان برسند. این که جمهوری اسلامی ایران در عرصه‌ی بین‌المللی به طور آشکارا از رژیم خونخوار “بشار اسد” حمایت می‌کند را هم نباید تنها در منافع امروز و دیروز دو کشور بررسی کنیم. اگر این رژیم که خود از آینده‌ای ناروشن برخوردار است، رسمن از حزب‌الله لبنان می‌خواهد تا از “اسد” حمایت کند و یا به طور علنی اعلام می کند که سوریه، خط قرمز سیاست خارجی رژیم است، ریشه در کنش سازمان‌ها و کشورهای جهان دارد. منافع کشورهای غربی مانع می‌شود که از برخورد یک دست با ایران یا سوریه بپرهیزند. در همین هفته‌ی گذشته، در گردهمایی کشورهای عضو اتحادیه اروپا، نفت ایران تحریم نشد که می‌توانست شاهرگ اقتصادی جمهوری اسلامی را قطع کند. این کشورها پیش از این که به حقوق بشر در ایران فکر کنند، به منافع اقتصادی‌شان می‌اندیشند که شاید بی‌راهه هم نباشد. منافع ملی کشورشان را حفظ می‌کنند و در ظاهر هم فریاد حقوق بشر سر می‌دهند.

اگر در فردای حمله به سفارت انگلیس شاهد تندگویی‌هایی از سوی سران کشورهای غربی بودیم، از سوی دیگر هم دولت جمهوری اسلامی فریاد بر می‌آورد که بگذارید اینها بروند که با گردنی کج دوباره بر‌می‌گردند. این پرخاش برآمد کدام کنش کشورهای غربی است؟ چرا دولت اسلامی به این صراحت می‌داند که این کشورها باز هم برمی‌گردند؟

اگر دولت‌های غربی دست از برخورد نعل وارونه بردارند، اگر در اجرای آنچه تصمیم می‌گیرند، مصمم باشند و نه این که فلان شخصیت تحریم می‌شود، اما بعد برای معالجه به همان کشوری می‌رود که تحریم‌اش کرده بوده است. اگر نفت ایران، علیرغم فشاری که برای مردم ایران ایجاد می‌کند، برای مدتی کوتاه تحریم شود، باور کنید که این رژیم نشان داده است که در بزن‌گاه‌های اساسی، سر تسلیم فرو می‌آورد و به حداقل خواسته های مردم ایران و جامعه‌ی جهانی پاسخ خواهد داد. بدیهی است که این همه باید همراه باشد با حرکت‌های اجتماعی مردم ایران که بهترین شکل آن اعتصاب سراسری در نفت و آموزش و پرورش و اداره‌های دولتی می‌باشد.

حضور نظامی کشورهای غربی تنها می‌تواند پایه‌های لرزان این رژیم را قوت بخشد و شور ناسیونالیستی از دست دادن وطن را در همان جوان‌هایی برانگیزد که امروز قربانی سیاست‌های نامردمی حکومت اسلامی ایران‌اند.

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.