که ایم و کجائیم؟

چه می گوییم و در چه کاریم؟

پاسخی کو؟ (احمد شاملو)

سی و اندی سال پیش همه با هم فریاد زدیم. به خیابان ها سرازیر شدیم تا چیزی را که نمی خواستیم به گوش جهان برسانیم. به خیابان ها سرازیر شدیم تا چیزی را که به روشنی نمی دانستیم و نمی شناختیم حمایت کنیم. چیزی را حمایت کردیم که آگاهی مان درباره اش بسیار ناچیز بود و بیماری ناآگاهی و تراژدی بی درمان تاریخ مان را دامن زدیم. می دانستیم چه چیزی را نمی خواهیم، اما نمی دانستیم چه چیزی را جانشینش می کنیم. معترض بودیم به تمام آنچه بود، اما ناآگاه بودیم به آنچه قرار بود بشود. زندگی مان انگیزه پیدا کرده بود و روزهایمان پر از هیجان بود، هیجان ویران کردن نه هیجان دگرگون کردن. آنچه را داشتیم و نمی خواستیم ویران کردیم و آنچه را مانده بود به کسانی سپردیم که فکر می کردیم می دانند! با توهماتی به زیبایی رویا بر خرابه ها نشستیم و منتظر ناجی مبهوت و مغرور به آینده خیره شدیم. نجات دهندگان و مدعیان بالحق تئوری ها، مغرور از انقلاب بر سر شکل آینده، دست در گریبان یکدیگر شدند و ما بی خبر از حذف ها و نابود کردن ها، آرام و کودکانه به آینده ای آزاد و انسانی فکر می کردیم. صدای نابهنگام گلوله ها را می شنیدیم ولی دوست نداشتیم باور کنیم. آسان اندیشی مزمن تاریخی مان بار دیگر به سراغمان آمد. مدعیان و صاحبان اندیشه و فکر در رسیدن به سکوهای افتخارات مبهم و نامعلوم، سخت سرگرم مسابقه و دست و پنجه نرم کردن با یکدیگر بودند و ما مسخ شده در رویای پیروزی. آن ها که نمی دانستیم از کجا آمدند، یک شبه ره صد ساله را پشت سر گذاشته و تا می توانستند ویران کردند تا نشانی از دیروز باقی نماند و آنچه را جانشین آوارها کردند نمی شناختیم و نمی پرسیدیم. مالیخولیای تاریخی رسوب شده مان، تفکر و چرایی را روا نداشت. هنجارها و اندیشه های بومی، هرآنچه را با جهان مدرن نمی خواند، نابود کرد و اندیشه ی بومی دچار بحران هویت، هویتی دروغین و واپسگرا را پذیرا شد. هنجارهای واپس مانده ی جهان سومی، ویرانگری می خواست و هرچه رنگی از پیشرفت داشت را متعلق به “غرب امپریالیسم” دانسته و غرب زدگی جلال آل احمد، دوباره به خودآگاه خوانده شد. نمی دانستیم که در جهان مدرن، دگرگونی جای انقلاب را گرفته و دموکراسی راهی است دراز و پر سنگلاخ. نمی دانستیم انقلاب متعلق به جهان واپس مانده است با تمام ویرانگری ها و پیچیدگی های حقیر آن. با دشنام دادن به غرب، عقده های تاریخی مان را آرام می کردیم و نمی دانستیم گذار از واپس ماندگی روندی است آرام و آزاد و درمان مالیخولیای جمعی نیاز به تفکر دارد نه نفرت. تمام سردرگمی هایمان را بر سر “مرگ بر آمریکا” آوار کردیم و مسئولیت خود را فراموش و کمبودهای تاریخی مان را در انتقام جویی از غرب پوشاندیم.

دست ها از ایران کوتاه

در جنگ و درگیری راست، چپ و میانه و هر آنچه بود، عده ای پیروز شدند البته موقتی و آشفتگی های روزمره شکلی پیچیده تر به خود گرفت.

ما نسل مسخ شده، سودازده و آسان اندیش ،تراژدی ۵۷ را رقم زدیم. جامعه ای بنا گذاشتیم که مدعیان و روشنفکرانش توان دموکراتیک نداشتند. پیشگامان بر لاشه های یکدیگر پا می گذاشتند و جلو می رفتند ناآگاه از این که دیگرانی به زودی بر لاشه هایشان گذر خواهند کرد. چند پارگی سرآمدان جامعه زیر بنای استبدادی بی رحم تر از استبداد قبلی را بنیان گذاشت. دارندگان اندیشه، شعارهای “حزب فقط حزب الله”، “آزادی، استقلال، جمهوری اسلام” را جدی نگرفتند و پاسخ به چرایی ها را به آینده موکول کردند.

نسل ما باید تا پایان این دوره ی سیاه، جوابگوی سرافکنده و شرمگین نسل های آینده باقی بماند.

توفان و سیل بی اندیشه گی، حقارت های جهان سومی، نسلی را تصویر کرد که سودازدگی خود را در انتخاب واپس مانده ی ۵۷ به تماشای جهان گذاشت. روشنفکران، سیاست بازان دست در دست یکدیگر، جهنمی بر پایه ی دانسته های خود بنا کردند که آتشش هنوز به خاکستر ننشسته.

زخم های کهنه نه تنها درمان نشد بلکه زارتر و بی درمان تر بر پیشانی تاریخ مان سوگوار ماند.

در هیاهویی یگانه، مهار را به دست افرادی بیمار و ناراحت سپردیم که از بزرگواری فکری و اخلاقی بویی نبرده بودند. وطن را به دست کسانی سپردیم که نه تنها تفکری برتر نداشتند که افکاری پوسیده و چنان قهقرایی را یدک می کشیدند که با جهان تجدد هزاران سال فاصله داشت. وطن را به دست کسانی سپردیم که با جهان پیشرفت چنان در ستیز بودند که فقر فرهنگی شان به قرون وسطا طعنه می زد.

روشن اندیشان مان، اختلاف نظرها و گسست های گفتمانی خود را به سوی جهشی به کار نبردند و گمان کردند هر یگانگی، گامی به سوی پیشرفت است.

زمانی که زنان به حجاب معترض شدند، “سیاست بازان” اعتراض را به بهانه ی “تفاهم تاکتیکی” در گلوی زنان ایرانی خفه کردند.

انقلاب ۵۷ در خاطره ی ایران و جهان، در بستری از شرم و انحطاط ماندگار خواهد ماند.

نسل ما با صدایی رسا و با افتخار، ضدیت با غرب، ضدیت با تجدد و ضدیت با آزاداندیشی و مسئولیت را برای نسل های بعد هدیه آورد. نسل ما بدون اندیشیدن، به قرون وسطا و توحش قدم گذاشت.

با تنبلی، ترس از تفکر و چالش و آسان گیری به تاریکی برگشته و به درون واپس ماندگی ۱۴۰۰ سال قبل سقوط کردیم. جهان مان رنگ باخت و دیگر نشانی از همرنگی با جهان واقع نداشت. فداکاری و گذشت، جایش را به شهادت داد و شهادت خون و مرگ را به همراه آورد. نسل ما به فردای رفتار و گفتمان ها کور بود و به فرصت طلبان ماهر، زمان کافی برای بازی های کلامی داد. خلاء ناشی از فریب خوردگی و شرم از آسان گیری و آسان اندیشی، تا پایان این دوره ی ابتذال با ما خواهد بود.

برای دگرگونی هزینه ی بالایی پرداختیم و یکی از شگفت انگیزترین تراژدی های تاریخ سده ی بیستم به وقوع پیوست و مردمی با تاریخی بسیار کهن و درخشان به دست خود و به خواست خود به سوی قهقرا و ابتذال سرازیر شدند و جهان انگشت به دندان گزیده با حیرت و بهت به تماشا نشست.

دشمنی با غرب، تجدد و پیشرفت چشم هایمان را بست و تن به هویتی کاذب و دروغین دادیم و سودازدگی تاریخی مان بزرگتر شد.

اکنون بعد از سی و اندی سال، هنوز در تفسیرهای مختلف دست و پا می زنیم و غرب را مسئول می دانیم. هرروز تعبیری و تفسیری جدید، به کوری گره هایمان اضافه می شود. به بن بست رسیده ایم و میدان را به زیاده خواهان و یاده گویان سپرده ایم. دنیا با شتاب به جلو می رود و ما نه تنها راکد مانده ایم به سوی واپس ماندگی رفته و ستیز همیشگی و کهنه مذهب و تجدد کماکان ادامه دارد.

زودباوری، آسان اندیشی، گفت وگوی زیاد و عمل کم، فرهنگ و تاریخ داغدار ماست.

شاید روزی شاهد ورشکستگی نبود مسئولیت و آسان گیری و پیروزی مسئولیت و دمکراسی باشیم.

شاید روزی گذشته را تکرار نکنیم و خود را در آیینه گذشته مان، دوباره و دوباره نبینیم.

شاید روزی اندیشه بومی و هنجارهای جهان سومی مان برای ایران و ایرانی دگرگونی را بپذیرند.

گاندی می گوید:پنجره ها را باز کنید تا نسیم تازه بوزد، ترس نداشته باشید، بنیان خانه استوار است.

باور کنید ما به ایران بدهکاریم.