شهرام تابع محمدی

 سینمای رومن پولانسکی
مقدمه
جشنواره جهانی فیلم تورنتو مروری بر آثار رومن پولانسکی ترتیب داده که از ۱۷ تا ۲۵ دسامبر در Tiff Light Box برگزار می شود. در این برنامه هفت فیلم از مهمترین ساخته های پولانسکی به نمایش گذاشته خواهند شد. آخرین فیلم او، “کشتار” (Carnage) هم از ۳۰ دسامبر در همان سینما به نمایش درخواهد آمد. چون این موقعیت کم نظیری است که آثار پیشین پولانسکی را بر پرده ی بزرگ بتوان دید در این مطلب به معرفی سینمای او می پردازم و دیدن فیلم هایش را هم توصیه می کنم. این هفت فیلم شامل “چاقو در آب” (Knife in the Water, 1962)، “بن بست”(Cul-de-Sac,1966)،”نفرت”(Repulsion,1965) ، “محله ی چینی ها”(Chinatown,1974) ، “مستأجر”(The Tenant,1976)، “بچه رُزمری”(Rosemary’s Baby,1968)، و “شبح نویسنده“(Ghost Writer,2010) می شوند.
سینمای رومن پولانسکی آیینه ی کودکی او است. کودکی ای که سرشار است از ترس کشته شدن، از پنهان گاهی به پنهان گاه دیگر پناه بردن، شاهد مرگ فجیع دوست ها و همسایه ها بودن، و پی پدر و مادر بزرگ شدن. فیلم “الیور تویست”(Oliver Twist,2005) را که ساخت گفت که این داستان کودکی خودش است که زمانی که با پسربچه های شش هفت ساله ی دیگر در فاضلاب های شهر کراکو پنهان می شدند و نان و غذای خانواده را از دزدی تأمین می کردند.
رومن پولانسکی در سال ۱۹۳۳ در یک خانواده ی لهستانی در پاریس به دنیا آمد. پدرش یهودی و مادرش نیمه یهودی بودند. سه سال بعد همگی به لهستان و به شهر کراکو برگشتند. چند سالی طول نکشید که جنگ جهانی دوم شروع شد و لهستان به اشغال آلمان نازی درآمد. خانواده ی او به همراه چند هزار یهودی دیگر به یک گتو منتقل شدند. بعدتر پدر و مادرش را پیش چشمانش دستگیر کردند و به اردوگاه های کار بردند. پدرش به اتریش منتقل شد و مادرش در آشویتس در حالی که چهار ماهه حامله بود در اتاق های گاز به قتل رسید. پدر رومن توانست او را نجات بدهد. رومن سال ها در خانواده های کاتولیک در روستاهای دورافتاده ی لهستان زندگی کرد. خودش می گوید با این که تمام آداب و رسوم مذهبی کاتولیک را حفظ شده بود و هر هفته به کلیسا می رفت، اما نتوانست هیچگاه مثل یک مسیحی رفتار کند. جنگ که تمام شد پدرش از اردوگاه کار جان سالم به در برد و به کراکو بازگشت و دوباره ازدواج کرد. رومن نوجوان اما نتوانست با نامادری اش بسازد و در چهارده سالگی از خانه رفت و شروع به بازی در تئاتر و بعد سینما کرد. او موفق شد وارد مدرسه ی ملی سینما در لوتس بشود که مشهورترین مدرسه ی سینمایی در لهستان بود. پولانسکی برای گذراندن زندگی در کنار درس به بازی در سینما پرداخت و از جمله در بسیاری از ساخته های آندره واید، فیلمساز پرآوازه ی لهستانی، بازی کرد.
 

رومن پولانسکی و فیلم هایش از قدیمی تا جدیدترین آن

با استعداد زیادی که از خودش نشان داد توانست یکی از شش نفری باشد که در دانشکده ی کارگردانی این مدرسه قبول بشود. چند فیلم کوتاه اولیه اش نام او را نه تنها در لهستان که در جشنواره های اروپای غربی هم بر سر زبان ها انداخت. اولین فیلم بلندش “چاقو در آب” بود که جایزه منتقدین فیلم را از جشنواره ی ونیز ربود و نامزد اسکار برای بهترین فیلم خارجی شد. این اولین فیلم لهستانی بود که چنین موفقیتی پیدا می کرد.
اما “چاقو در آب” با تمام اعتباری که برای سینمای لهستان به همراه داشت با بی اعتنایی و حتا مخالفت دولت کمونیست این کشور روبرو شد که آن را به نحوی به انتقاد از هیئت حاکمه ی کشور تعبیر کرده بودند. پس از این فیلم بود که پولانسکی از لهستان خارج شد و به فرانسه مهاجرت کرد و از آن پس فیلم هایش را در فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، آمریکا و چند کشور دیگر ساخت. وقتی برای ساختن “بچه رُزمری” به آمریکا آمد در همان جا ساکن شد. در سال ۱۹۶۸ شارون تیت همسرش که هشت ماهه حامله بود به دست فرقه ی مذهبی نیمه دیوانه ای که چارلز مانسون رهبری اش می کرد، کشته شد. پولانسکی که در آن زمان در انگلیس مشغول فیلمبرداری بود پروژه اش را ناتمام گذاشت و تا سه سال بعد فیلمی نساخت. فیلم “تس”(Tess,1979) که سال ها بعد ساخته شد به یاد شارون تیت بود و به او هدیه شد. در سال ۱۹۷۷ او به جرم تجاوز به یک دختر سیزده ساله قرار بود به زندان برود، اما از آمریکا فرار کرد و به فرانسه بازگشت و از آن زمان هیچگاه به آمریکا نرفته است.
 وحشتی که دوران کودکی پولانسکی را انباشت هیچگاه او را تنها نگذاشت. دربه دری، غربت، تلاش برای بقا، سلطه جویی و سلطه پذیری، تنگناهای فیزیکی و روانی موضوعات اصلی فیلم های او هستند که پیدا کردن ریشه های شان در دوران کودکی او چندان دشوار نیست. در اولین فیلم بلندش “چاقو در آب” با زوج مسافری آشنا می شویم که تعطیل آخر هفته شان را می خواهند با قایق سواری سپری کنند./ در راه پسر دانشجوی جوانی را سوار می کنند و شوهر او را به قایق دعوت می کند. باقی فیلم در قایق بادبانی کوچکی بر روی آب می گذرد. مرد جوان به زودی متوجه رابطه ی سرد بین زن و شوهر می شود و به رقابت با شوهر برای جلب توجه زن می پردازد. شوهر با تکیه بر موقعیت اجتماعی تضمین شده اش و مرد جوان با استفاده از سلاح زیبایی و جوانی اش به مبارزه می ایستند. در جایی این تقابل شکل فیزیکی پیدا می کند و شوهر در نزاعی که با مرد جوان دارد او را به داخل دریاچه هل می دهد. مرد جوان به قایق برنمی گردد و شوهر به تصور این که او را کشته زن را تنها می گذارد و به سوی ساحل شنا می کند. فراری که بیهودگی اش از همان آغاز مشخص است. باقی فیلم با مهارتی باورنکردنی داستان سازی می شود و پایان آن تنها نقطه ی آغازی است برای فیلم های دیگری که پولانسکی را به یکی از معتبرترین فیلمسازان روز دنیا تبدیل کرده است. فضای کوچک و تنگ قایق بادی و سه هنرپیشه ای که تنها شخصیت های فیلم از آغاز تا پایان هستند و رابطه ی مسموم و کشنده ای که بین این سه حاکم است فضایی خفقان آور و پردلهره ایجاد می کند. تضاد فضای بازی که قایق در آن شناور است با محیط بسته ی داخل قایق سرنوشت محتومی را تداعی می کند که گریزی از آن متصور نیست.
همین فضای خفقان آور، در اولین فیلم انگلیسی زبان پولانسکی ـ”نفرت”ـ هم ادامه پیدا می کند. کاترین دنوو جوان و همیشه زیبا در این فیلم نقش کارول، دختر بلژیکی را بازی می کند که با خواهر بزرگش در لندن زندگی می کند. کارول قادر نیست رابطه ی اجتماعی سالمی با مردها برقرار کند. او از دوست پسر خواهرش هم متنفر است. یک روز که خواهر بزرگتر همراه با دوست پسرش به سفر یک هفته ای به ایتالیا می روند بحران روانی کارول هم آغاز می شود. بحرانی که تا بازگشت خواهر چندین قربانی می گیرد.
“نفرت” اولین بخش از سه گانه ای است که به تریلوژی آپارتمان مشهورند. فیلم های بعدی این سه گانه “بچه رزمری” و “مستأجر” هستند. در هر سه فیلم داستان در داخل آپارتمانی اتفاق می افتد که خود یکی از کاراکترهای فیلم است. سقوط روحی و انزوای اجتماعی ساکنان این آپارتمان ها در هر سه فیلم موضوع اصلی داستان است. در “نفرت”، کارول با کابوس هایی دست وپنجه نرم می کند که در آن مردانی با لباس های کثیف به رختخواب او می روند و با او هماغوش می شوند یا دست هایی که از درون دیوار بیرون آمده اند و جای جای بدنش را به شکل هرزه ای لمس می کنند.
پولانسکی در “نفرت” به شدت تحت تأثیر سوررئالیسم بونوئل و فیلم نوار است. صحنه های رؤیای کارول یادآور “سگ آندولسی” بونوئل است و نورپردازی پر کنتراست فیلم همانی است که در سینمای فیلم نوار می توان پیدا کرد.
 سبک خاص پولانسکی در “بچه ی رزمری” به اوج خود می رسد. همان فضای تاریک و خفه ی آپارتمان کارول این بار در نیویورک بازسازی می شود. چهره ی معصوم و شکننده ی کاترین دنوو هم جایش را به میا فارو می دهد که به همان سرعت سمپاتی بیننده را به خود جلب می کند. تقدیر محتوم در این فیلم هم حاکم است. رزمری از شیطان باردار می شود، اما وقتی دست کمک به سوی دوستان یا حتا شوهرش دراز می کند متوجه می شود که هیچ راه فراری از این سرنوشت نیست.
این تقدیر شوم در “مستأجر” به شکل دیگری خود می نمایاند. یک مهاجر لهستانی که به پاریس آمده است آپارتمانی اجاره می کند که مستأجر قبلی اش خود را از پنجره به پایین پرت کرده است. مستأجر جدید ـ که رومن پولانسکی خود نقشش را بازی می کند ـ به تدریج مغلوب شخصیت مستأجر پیشین می شود که گویی آپارتمان روحش را در خود حفظ کرده است. مثل “نفرت” و “بچه ی رزمری”، “مستأجر” فیلم دلهره آوری است که تمام قوانین فیلم های ترسناک تا آن زمان را می شکند. در این سه فیلم نه صحنه های خون و خونریزی پرآشوب فیلم های ترسناک به چشم می خورد و نه از شوک و ترس ناگهانی استفاده می شود. برعکس همه ی اتفاقات فیلم قابل پیش بینی است و همین بیننده را بیشتر می ترساند چون پیشاپیش می داند که قرار است چه اتفاقی بیفتد اما او هم مثل شخصیت فیلم هیچ راه گریزی ندارد.
خشونت را پولانسکی در “مکبث” تجربه می کند. در این برداشت ـ که به نظر من بهترین نسخه برداری از این اثر کلاسیک است ـ پولانسکی خشونت را در اوج خودش به تصویر می کشد. “مکبث” را پولانسکی سه سال بعد از قتل همسرش ساخت. او گویی می خواسته صحنه به صحنه ی این مرگ فجیع را به تصویر بکشد و همین “مکبث” را از فیلم های مشابه اش نزدیک تر به تراژدی شکسپیر می کند.
 آخرین ساخته ی پولانسکی “کشتار” است که باز در یک آپارتمان اتفاق می افتد. فیلمنامه را پولانسکی براساس نمایشنامه ای از یاسمینا رضا نوشته است. فیلم داستان دو زوج است که بچه های شان در مدرسه دعوا کرده اند. زن و شوهری که پسرشان دیگری را کتک زده است برای عذرخواهی به آپارتمان زوج دیگر آمده اند. اگرچه قصد اولیه صلح و آشتی است اما این چهار نفر به زودی به نفرت های درونی شان برمی گردند که هرکدام را به مبارزی علیه سه دیگر تبدیل می کند. و مهم تر این که هیچکدام توان این را ندارند که خانه را ترک کنند و خود را از این فضای مسموم برهانند. همین تم را در “بن بست” هم می بینیم. یک دزد بانک از شرکایش جدا می افتد و به قلعه ای قدیمی پناه می برد که زن و شوهری در آن زندگی می کنند. در آن جا او منتظر تلفن رئیسش می شود و در همین بین با زن و شوهر وارد یک تقابل پایان ناپذیر می شود که معلوم نیست برنده ی آن کی است. تأثیر تئاتر پوچی و بخصوص “در انتظار گودو”ی ساموئل بکت بر این اثر پولانسکی بسیار برجسته است.
  سینمای پولانسکی سینمای خاطرات تلخی است که زدودن شان محال است. خاطراتی که آن چنان در تاروپود ذهن انسان ها نفوذ می کند که اگر در طول روز انکارشان کنند شب به شکل کابوس های گریزناپذیر از هر ترک دیوار سرریز می کنند. شاید اگر پولانسکی کودکی آرامی داشت امروز جهان از حضور یک فیلمساز برجسته محروم می ماند.
 
 
 
 
دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca