پاک نژاد در زندان شاه

وقتی نام شکرالله پاک نژاد را می شنوم، عکس اعضای “گروه فلسطین” در ذهنم رژه می رود. دی ماه سال ۱۳۴۸ بود و من تازه از روستا شهری به نام خفاجیه به کلان شهری به نام تهران پرتاب شده بودم. از واپسین نقطه در جغرافیای جنوب غرب ایران – که دیوار به دیوار عراق است – تا دارالخلافه ایران. روزی از همان روزهای زمستانی – شاهنشاهی، در باغ دانشگاه تهران نشسته بودم و روزنامه کیهان را ورق می زدم. در صفحات درونی اش، تیتری خارج از معهود نظرم را جلب کرد؛ و سپس عکس هایی که به شکل افقی و عمودی ردیف شده بودند. بی گمان سلیقه چپگرایان لانه کرده در کیهان آن هنگام، خبر را جذاب کرده بود. نام فلسطین که شامه عربی ام را تحریک کرده  بود باعث شد تا گزارش خبری را – که بیش از یک صفحه بود – با دقت بخوانم. تیتر کیهان این بود: “پاک نژاد: من یک مارکسیست لنینیستم”. با خود گفتم “چه شجاعتی؟” برای من دانشجوی روستایی تازه به دانشگاه آمده، شگفت انگیز بود که کسی به صراحت هم نام گروهش را “فلسطین” بنامد و هم علنا از مارکسیسم لنینیسم دفاع کند. چون هر دوی  اینها در عهد پهلوی دوم ممنوع بودند و سزاوار کیفر. اما جرم نابخشودنی گروه فلسطین که می توانست به اعدام پاک نژاد منجر شود آن بود که گروه فلسطین می خواست از راه محمره (خرمشهر) به عراق برود و از آن جا به اردن، تا در اردوگاه های مبارزان فلسطینی تجربه جنگ چریکی بیاموزد. و البته این تجربه – اگر موفق می شد – پس از بازگشت علیه رژیم شاه به کار گرفته می شد؛ کاری که  در آن زمان، اغلب گروه های مخالف رژیم – اعم از اسلامی و مارکسیست و نیز مبارزان عرب اهوازی – انجام می دادند.    

شکرالله پاک نژاد در دادگاه زمان شاه در حال خواندن دفاعیه اش

روزها و ماه ها و سال ها آمد و رفت تا این که شکرالله پاک نژاد در آستانه انقلاب بهمن ۵۷ از زندان آزاد شد و البته من در آن سال ها از دوستان دزفولی سراغ او را در زندان می گرفتم، که  همیشه می گفتند “روحیه اش عالی است” و این بعدها توسط دوستانی که در زندان قصر و اوین همبندش بودند تایید شد.

“شکری” در زندان با بسیاری از زندانیان با نام و نشان نظیر طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، جزنی، رجوی، شالگونی، عمویی، امین موید و سلطان زاده و دیگران هم زنجیر بود که اغلب آنان از مقاومتش در برابر شکنجه های فراوان و جسارتش در رویارویی با زندانبانان سخن  گفته اند.

شکرالله پاک نژاد در بیدادگاه شاه دفاع جانانه ای از خط مشی “گروه فلسطین” کرد و با ترفندی توانست دفاعیه شورشگرانه پرشورش را از دادگاه به بیرون برساند. از آن پس “دفاعیات پاک نژاد” مثل ورق زر میان دانشجویان و انقلابیان دهه پنجاه شمسی رد و بدل می شد و نامش از عربستان تا خراسان و از پاریس تا تهران زبانزد مردمان گردید. به گونه ای که نشر دفاعیه اش در مجله “عصر جدید” ژان پل سارتر- فیلسوف نامدار فرانسوی – باعث شد تا از چوبه دار شاه رهایی یابد.

  پاک نژاد و جبهه دموکراتیک ملی 

پس از ۲۲ بهمن ۵۷ (در اسفند همان سال) شکرالله پاک نژاد، هدایت الله متین دفتری، ناصر پاکدامن، بهمن نیرومند، منوچهر هزارخانی و چند تن دیگر “جبهه دموکراتیک ملی” را تشکیل دادند. این جبهه با نقد گفتمان صرفا ناسیونالیستی جبهه ملی ایران، می خواست همه نیروهای سیاسی اپوزیسیون اوایل انقلاب یا دست کم دو نیروی عمده چپ اسلامی، یعنی سازمان مجاهدین خلق، و چپ سکولار یعنی سازمان فداییان خلق، و نیروهای سیاسی خلق های غیر فارس را در برگیرد. مطبوعات آن هنگام ایران – به ویژه روزنامه آیندگان – گواه این کوشش هاست. هفته نامه “آزادی” به عنوان سخنگوی جبهه دموکراتیک ملی منتشر شد که برخی از چهره های نامدار آن روزگار، از جمله غلامحسین ساعدی و احمد شاملو در آن قلم می زدند.

متاسفانه سازمان ها و احزاب چپ و رادیکال اسلامی مخالف رژیم تازه تاسیس جمهوری اسلامی، به ندای همبستگی جبهه دموکراتیک ملی پاسخ مثبت ندادند. رهبران این احزاب که  پس از سال های طولانی، تازه از سیاه چال های رژیم شاه بیرون آمده بودند، از یک سو فاقد تجربه و پختگی کار سیاسی علنی بودند و از سوی دیگر فریفته رشد کمی هوادارانشان شدند. اینان فرصتی را که جبهه دموکراتیک ملی برای اتحاد یا ائتلاف نیروهای سیاسی مخالف استبداد دینی ایجاد کرده بود از دست دادند. عده ای که اکنون از سیاست های اشتباه خود در حمایت مطلق از رژیم در اوایل انقلاب انتقاد می کنند، با اتهام “لیبرالیسم” کوشیدند تیشه به ریشه جبهه دموکراتیک ملی بزنند و شماری نیز از نشستن در کنار نیروهای سیاسی ملیت های غیر فارس در جبهه دموکراتیک ملی ابا داشتند.

 

“عربستان” حق شماست

 در واقع این جبهه برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران توانست اغلب احزاب و گروه های سیاسی عرب، کرد، ترک و ترکمن را گرد هم آورد. نشریه دیگر جبهه دموکراتیک ملی که “همبستگی” نام داشت، شامل مطالبی بود که از نشریه “الکفاح” وابسته به گروه “الکفاح” خلق عرب، نشریه ” کردستان” حزب دموکرات کردستان ایران، نشریه کومله و نشریات شوراهای ترکمن صحرا دستچین می شد. حتا در زیر صفحات نشریه همبستگی، شعارهای گروه های وابسته به خلق های ایران نقل می شد. مثلا در زیر مطالب عرب ها، شعار “خودمختاری برای عربستان، دموکراسی برای ایران” همواره خودنمایی می کرد. جالب است بدانیم، وقتی برای نخستین بار می خواستند مطالب گروه “الکفاح” را در نشریه همبستگی بیاورند برخی اصرار داشتند به جای “عربستان” نام خوزستان آورده شود اما شکرالله پاک نژاد با نام “عربستان” که بومیان عرب می نامیدند و ما مطرح کرده بودیم موافق بود و از آن دفاع کرد. و این نشانگر شناخت وی از جامعه چند ملیتی ایران و احترام به آنها بود. پاک نژاد در تاکید بر نام تاریخی “عربستان”  می گفت “همان گونه که آزربایجان، کردستان، چهار محال و بختیاری، لرستان و بلوچستان داریم باید استان عربستان هم داشته باشیم که نشانگر وجود عرب ها و همبستگی خلق های ایران است”.

شکرالله پاک نژاد در دادگاهی که برای گروه فلسطین تشکیل شده بود

در خرداد ۵۸ پس از بستن مراکز فرهنگی و سیاسی مردم عرب و کشتار آنان توسط نیروهای تیمسار احمد مدنی در شهر محمره، شکرالله پاک نژاد همراه با غلامحسین ساعدی به آن شهر رفتند و پای صحبت مردم نشستند و گزارش تهیه  کردند. جبهه دموکراتیک سپس آقای هندی را که وکیل دادگستری بود به اهواز و محمره اعزام کرد تا درباره حقایق آن کشتار تحقیق کند. در همان هنگام، کاوه گلستان عکس های به یاد ماندنی سرکوب مردم عرب را در مجله “تهران مصور” چاپ کرد. در واقع فقط جبهه دموکراتیک ملی و مجله “تهران مصور” بودند که گوشه هایی از سرکوب خونین مردم عرب در محمره (خرمشهر) را منعکس کردند و دیگر هیچ. نیز سازمان فداییان  خلق ایران – اکثریت جزو معدود سازمان های سیاسی بود که عملیات سرکوبگرانه تیمسار مدنی را محکوم کرد.      

شکرالله پاک نژاد نظریه پرداز نبود اما اهل عمل بود و سازمانگری ماهر. وی گاهی در عمل به ظواهر بسنده می کرد و ژرفای کار را نادیده می گرفت، اما او چهره برجسته و زندان دیده ی جبهه دموکراتیک ملی بود. 

 

پاک نژاد، قاسملو، طواق واحدی و..

من در تابستان سال ۱۳۵۸ گاه که از اهواز به تهران می آمدم همراه دوستان عرب وابسته به گروه “الکفاح” در نشست های جبهه دموکراتیک ملی شرکت می کردم. در آن جا شکرالله پاک نژاد یا بهمن نیرومند جلسه را اداره می کردند. در کنار رییس جلسه، دکتر عبدالرحمن قاسملو دبیر کل حزب دموکرات کردستان ایران را می دیدی که سیگار از لای انگشتانش جدا نمی شد. آن سوتر، طواق واحدی را که نماینده جنبش خلق ترکمن بود. گاه هم به جای کاک عبدالرحمن، جلیل گادانی می آمد که سردبیر روزنامه “کردستان” و نماینده حزب دموکرات ایران در تهران بود. پیفون و امین موید هم از سوی یکی از گروه های جنبش آزربایجان در نشست ها شرکت می کردند. صدیق کمانگر هم از کومله بود و بهروز سلیمانی از شاخه کردستان سازمان فداییان خلق. از این چند تن که نام بردم، بهمن نیرومند و جلیل گادانی سال هاست در آلمان اند، دکتر ناصر پاکدامن در پاریس است و نگارنده در انگلستان. و همه ما در تبعیدی ناخواسته. طواق واحدی را در پاییز ۵۸ همراه با دو فعال دیگر ترکمن کشتند. صدیق کمانگر را در سلیمانیه ترور کردند و بهروز سلیمانی در سال ۵۹ خود را از طبقه پنجم ساختمان مسکونی خود در تهران به زمین پرتاب کرد تا به چنگ پاسداران نیفتد. دکتر عبدالرحمان قاسملو را در وین کشتند و  پاک نژاد را در بیست و هشتم آذر ۶۲ یعنی بیست و هشت سال پیش اعدام کردند. و این سرانجام کسانی است که می خواستند حقوق پایمال شده خلق های خود را در چارچوب ایران محقق سازند. اما اگر استبداد دینی، سرکوب وکشتار را از مناطق غیر فارس آغاز کرد در مسیر خونین خود به خودی ها هم رحم نکرد و آن چه پس از انتخابات ریاست جمهوری رخ داد، پرده ای دیگر از نمایشنامه تراژیکی است که گویی پایانی ندارد.

شکرالله پاک نژاد که پیش از انقلاب به اسطوره پایداری در زندان ها بدل شده  بود، پس از انقلاب به نماد دفاع از حقوق خلق ها تبدیل شد. و البته بعید نمی دانم که روزی پیکره او در میدانی در محمره  یا در خیابانی در مهاباد برپا شود تا نشانی باشد از قدردانی خلق های غیر فارس از این مرد دلیر.            

* یوسف عزیزی بنی طُرُف دانش آموخته رشته مدیریت دانشگاه تهران است. او عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران است. عزیزی به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد و به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است. او عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و چند جایزه بین المللی از جمله جایزه هلمن همت را دریافت کرده  است.