ادامه ـ ۱۹۹۰ ـ آیواسیتی

در دانشگاه به دیدار J.E. Frankin رفتم. نمایشنامه نویس سیاه پوستی که بسیاری از دانشجویان کلاس نمایشنامه نویسی دوستش ندارند و جدی نمی گیرندش. وقتی به او گفتم که علاقمندم بیشتر با او صحبت کنم، معصومانه خوشحال شد. چند بار است که نگاهش به من می گوید که از وقتی که به آیواسیتی آمده است، بسیار در عذاب بوده است. به نوعی تحقیر شده است. احساس بیگانگی و غربت کرده است و مجبور بوده است که پیوسته سکوت کند.

سیاهپوست بودنش به عریانی در مجامع گوناگون بارز است. که انگشت نما شده است. که دیگران نمی پذیرندش. امروز وقتی که نمایشنامه ده دقیقه ای اش در Theatre lab خوانده شد و از طرف دانشجویان مورد استقبال قرار گرفت، احساس کردم که یکباره شکفته شد. نیرو گرفت. به خود مسلط شد. مرا به گرمی پذیرفت و شماره تلفنش را به من داد. این آغاز خوب یک دوستی است.

ربه کا برای روز والنتاین یک بسته شکلات و یک کارت کوچک در جعبۀ پستی من در دانشگاه گذاشته بود. روز والنتاین روزی است که عواطف با شکلات و کارت ابراز می شوند. ربه کا دختر عمیقی است و کم حرف است و ابراز عقایدش همیشه صادقانه بوده اند. طعم شکلات به عنوان هدیه از طرف کسی که می دانی آدمی حقیقی است، طعمی متفاوت دارد. هر چند شکلات، شکلات باشد.

به کلاس رفتم. آرتور سر و وضعش را مرتب کرده بود. تازه گویی از زیر دوش بیرون آمده بود. چهره اش تمیز و بشاش بود و برای اولین بار نوع دیگری لباس پوشیده بود. ابتدا اصلاً به خودش مسلط نبود و نتوانست کلاس را اداره کند. توی صورتم که نگاه می کرد، کلمات فراموشش می شدند. سرم را پائین انداختم تا او راحت تر کلامش را ادا کند. از نیروی خارق العاده چشم و نگاه در شگفتم که چگونه قادر است دنیای آدم ها را جابجا کند! دیدم هیچ حسی به او ندارم. و از این که او بخواهد رابطه ای فراتر از استاد و شاگردی شروع کند، حسابی ترسیدم. دیدم نمی توانم. واقعاً کششی به او ندارم و سعی کردم سر کلاس خیلی جدی بشوم. آرتور ذهنی آشفته دارد و از مسائل روشنفکری چیزی نمی داند، حتی با این که دارد دکترای ادبیاتش را می گیرد!

بعد از تماشای فیلم “هانا و خواهرانش” کار وودی آلن، دانشجویان کلاس سئوالات زیادی داشتند. آنها اصلاً نمی توانستند روابط آدم ها را در فیلم برای خود حل کنند. دختری تایوانی گفت که: “فرهنگ ما با فرهنگ آمریکائیان بسیار تفاوت دارد و برای ما مشکل است که بتوانیم بفهمیم چطور یک زن می تواند شوهر قبلی اش را با خواهر خودش جور کند؟!”

آرتور گفت: “من نمی توانم یک فیلم را آنالیز کنم. نمایشنامه نویس این جا نشسته است.” و اشاره کرد به من و تریبون صحبت را به من داد:

گفتم: “برای شناخت این روابط باید فرهنگ آمریکای شمالی را شناخت و بویژه فرهنگ روشنفکران نیویورک را… نه فقط فرهنگ، بلکه تمام عواملی که شخصیت افراد و روابط پیرامونی آنها را می سازند. از قبیل شکل زندگی، شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و غیره… دیگر این که اگر آدم خودش را از تمامی قیود کاملاً رها و آزاد کند، قادر خواهد بود هر کاری را انجام بدهد.”

آرتور پرسید: “کار خوب یا بد؟”

گفتم: “در زمینه اخلاقیات، با رها کردن خود از اخلاقیات مرسوم و کنترل نکردن احساسات خود، با نظم نبخشیدن به احساسات، افکار و اعمال خود، انجام هر عملی میسر است بدون آن که برچسب ویژه ای به آدم زده بشود.”

وقتی کلاس تمام شد، همین طور که از کلاس خارج می شدم، آرتور به دنبالم آمد. گویی می خواست چیزی به من بگوید. من به سرعت از پله ها پائین آمدم. پشت سرم را هم نگاه نکردم. حالا نگرانم که نکند برود و فیلم Do the right things را ببیند! خیلی بد می شود اگر فکر کند که من به حرفم عمل نکرده ام! حقیقت اینست که فیلم پازولینی را به هر فیلم دیگری ترجیح می دهم.

بعد از کلاس خودم را به جلسه سخنرانی رساندم. قرار بود درباره فیلم “گل هزار و یکشب” The flower of thousands nights and one ساخته پیرپائولو پازولینی صحبت بشود. ابتدا قسمت کوتاهی از فیلم را دیدیم. بعد سخنران که از شهر دیگری دعوت شده بود، آنقدر سخنرانی آشفته، پراکنده و بی معنایی کرد که همه ما حضار به جای او که یک استاد دانشگاه بود خجالت زده و شرمنده شدیم. در قسمت پرسش و پاسخ جوابهایش بی سر و ته و بی معنا بودند. آن گونه که تماشاگران از پرسش های خود پشیمان می شدند. او روی سکو دراز می کشید، پایش را روی پای دیگرش می گذاشت، از جا بلند می شد و می نشست و دوباره دراز می کشید و مرتباً می گفت: … I think اما هرگز نمی گفت که فکرش چیست!! اصلاً به خودش مسلط نبود و نمی دانست چه می خواهد بگوید. خودش را کاملاً باخته بود. در حقیقت خودش به بی دانشی خودش واقف بود. در پایان، در جواب آخرین پرسش گفت: “راستش، اصلاً نمی دانم!” و خودش را راحت کرد! او برای این تحقیق نوشته های مختلف را جمع آوری و مونتاژ کرده بود، اما به خودش امکان مطالعه این مجموعه را نداده بود تا این طور روی صحنه آبروریزی نشود!

متنی را که او از روی کاغذ می خواند شروع می شد با توضیحی دربارۀ نقش ویژه راوی، اثر گذاری او، زبان و شیوه بیان او در فیلم. بعد قدری دربارۀ مطالعات پازولینی دربارۀ کتاب هزار و یکشب (شب های عربی) سخن راند و اشاره کرد که در حقیقت این کتاب “شب های ایرانی” نام دارد و اصل آن ایرانی بوده است که در قرن پانزدهم میلادی نوشته. نوشته ای است روایی و قصه در قصه درهم بافته شده است و سراسر دربارۀ عشق است و راز و رمزهای رابطه و حیله و نیرنگ ها و مسایل جنسی و غیره در دوران تسلط جامعه مردانه و دوران بردگی زنان.

صحنه نخست فیلم با فروش دلبخواه زنی مستقل و قدرتمند بنام زمرد به مردی بنام نورالدین (که خودش او را انتخاب کرده است) شروع می شود. این صحنه نمودار آن است که حتی در دوران بردگی زنان، زنی همچون زمرد از شخصیت مستقل و محکمی برخوردار است و این که با خردمندی، نورالدین را به دنبال خود می کشاند…

فیلم فوق العاده بود و پر از لحظات استثنایی.