نمایشگاهی با عنوان “جاودانه خلیج فارس” از ۱۸ اردیبهشت ۸۷ (۷ می ۲۰۰۸) در موزه ی هنرهای معاصر تهران به مرور آثار “ایران دَرّودی” هنرمند بزرگ ایران اختصاص یافته است. در این نمایشگاه که تا ۲۲ خرداد (۱۱ جون) ادامه خواهد داشت، بیش از ۱۷۰ اثر از خانم درودی گردآوری شده است .


شهروند ۱۱۷۹- ۲۹ می ۲۰۰۸

در فاصله دو نقطه، چند نقاشی و یک زندگی
به بهانه ی برگزاری نمایشگاه «جاودانه خلیج فارس» مروری بر آثار ایران درودی در موزه هنرهای معاصر تهران


اشاره:
نمایشگاهی با عنوان “جاودانه خلیج فارس” از ۱۸ اردیبهشت ۸۷ (۷ می ۲۰۰۸) در موزه ی هنرهای معاصر تهران به مرور آثار “ایران دَرّودی” هنرمند بزرگ ایران اختصاص یافته است. در این نمایشگاه که تا ۲۲ خرداد (۱۱ جون) ادامه خواهد داشت، بیش از ۱۷۰ اثر از خانم درودی گردآوری شده است.
ایران درودی متولد ۱۳۱۵ مشهد و دانش‌آموخته رشته نقاشی از مدرسه عالی هنرهای زیبای پاریس است. درودی نخستین نمایشگاه انفرادی خود را سال ۱۳۳۷ در فلوریدا برگزار کرد.
گفتنی ست بهمن مقصودلو هفته ی گذشته در تورنتو، پس از نمایش فیلم مستند “احمد محمود” اعلام کرد که فیلم بعدی او درباره ایران درودی خواهد بود و در این پیوند اقدام هایی هم صورت گرفته است.

پرویز براتی در تهران پیش از برگزاری این نمایشگاه و زمانی که پیشنهاد برگزاری آن مطرح شده بود با خانم ایران درودی، نقاش، نویسنده، کارگردان، منتقد هنری و استاد رشته تاریخ هنر، گفت وگویی انجام داده است که همراه با عکس های زیبای اکو سالمی در زیر می خوانید و می بینید. این گفت وگو در شهروند برای اولین بار چاپ می شود.
شهروند

کودکی که پنج سالگی اش را با طعم تلخ مهاجرت و جنگ گذرانده، بعدها توانست به خوبی حضور گل ها را در یخبندان به تصویر بکشد. نامش را ایراندخت گذاشتند ـ دختر ایران ـ از آن رو که بازگو کردن افسانه یک عشق، عشق به وطن، در خانواده اش موروثی بود. بعدتر، زمانی که “یک نقاش جوان خارجی در پاریس” نام گرفت، هرگز رنگ خاکستری آسمان و رنگ صورتی غروب های این شهر به زیر پوستش راه پیدا نکرد، چرا که ریشه های هویت او، بر شیفتگی و جاذبه ها، غلبه داشت. حالا، سال ها از اولین حضور آن نقاش جوان خارجی در پاریس می گذرد و او طی این همه سال یک پای در پاریس داشته و یک پای در تهران، هرچند تهران برایش خاطره دیگری دارد. ماحصل پنجاه سال فعالیت هنری “نقاش تابلوهای بزرگ” پیش روی ما در خانه اش بود. موزه هنرهای معاصر تهران چندی دیگر میزبان آثار این هنرمند خواهد بود، هنرمندی که برای ما از زندگی در فاصله دو نقطه گفت …

“در فاصله دو نقطه…”! اشاره به چه چیزی است که نام کتاب معروفتان هم شده؟

ـ اشاره به مفهوم خط در نقاشی است. اولین درس طراحی، تعریف خط است که خط از تعدادی نقطه در کنار هم به وجود می آید. گرچه می دانیم که خود نقطه از نظر فلسفی به معنای هیچ است، اما زندگی خودم را در فاصله شروع و پایان خط یعنی در فاصله این دو نقطه، می بینم. و در فاصله این دو نقطه است که حضور من در عرصه هستی معنا و مفهوم پیدا می کند. زندگی من با نخستین نقطه ای که گذارده ام؛ یعنی نخستین نقاشی، آغاز شد و روزی با آخرین نقطه، پایان خواهد گرفت. به عبارت دیگر، نقاشی آغاز و پایان من است. یک زندگی، چند اثر، در فاصله دو نقطه…!

زندگی هنرمند هیچ نقطه پایانی ندارد…

ـ همین طور است؛ ولی به هرحال روزی آخرین نقطه را خواهم گذاشت. همیشه به این فکر کرده ام که چه روزی در هفته خواهم مرد؟ یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه؟ صبح یا شب؟ آن روز در چه ماهی از سال خواهد بود. خودم متولد شهریورم. یک روز آفتاب در خواهد آمد و من شب اش را نخواهم دید، یا شبی که صبحش را نخواهم دید…!

در نقاشی های شما، نمی شود تصویری از مرگ دید. همیشه تداوم زندگی از گذشته تا امروز در آنها دیده می شود. این تصویری که از مرگ در ذهن دارید، در نقاشی هایتان به چشم نمی خورد…

ـ همین طور است، نقاشی هایم زیستن و حیات و امید را تصویر می کند چرا که من مرگ را پایان خودم نمی دانم. این همه نیروی عشق که در وجودم انباشته شده، با مرگم پایان نخواهد گرفت. وارد مرحله ای از زندگی ام شده ام که طی آن زندگی و تجربه هایش برایم مفهوم و ارزش متفاوتی پیدا کرده اند. برای نخستین بار در زندگی از خودم راضی ام. چرا که عشق و ایثار عشق را که تعریف دیگر رسیدن به تعالی است، می شناسم. حس می کنم زندگی ام را ساخته ام و روزی چیزی از خودم را پشت سر خواهم گذاشت، امروز حتی تاثیر آن را به چشم می بینم، در تحول نقاشی معاصر ایران، در حرکات اجتماعی و رفتار بسیار مهربان جامعه نسبت به خودم.

به تجربیات اخیرتان در نقاشی اشاره کردید. این تجربیات چگونه است؟

ـ تمام وقتم را برای نقاشی گذاشته ام، برای کارهای دیگر اشخاصی را معین کرده ام تا آن کارها را انجام دهند. از رفت و آمدم کم کرده ام و به مسائل حاشیه ای نمی پردازم تا بتوانم نقاشی کنم. ممکن است با این کار، ۱۰ تابلو بیشتر از خود باقی بگذارم، نمی دانم، ولی تا لحظه ای که زنده هستم می خواهم غیر از نقاشی، کار دیگری نکنم، دنبال هیچ چیز دیگری نیستم، حتی نتیجه کار هم دیگر برایم مهم نیست، مهم نیست که نقاشی هایم خوبند یا بد، فقط خود نقاشی برایم مهم است. خوشبختانه دوره جدیدی در کارم پیدا شده که کاملاً با کارهای گذشته ام متفاوت است. شاید به ایجاز رسیده باشم. شاید پرواز را تجربه می کنم. هرچه هست حس می کنم نیرویم چند برابر شده. اکثراً یکسره از اول شب تا روز بعد کار می کنم، گرچه دکترها از این بابت خیلی ناراضی اند، هم از این بابت و هم از بابت سیگار کشیدنم. چه خوب که در ۷۰ سالگی به جای تکرار خودم وارد دوره جدیدی شده ام. همیشه از اینکه خودم را تکرار کنم واهمه داشته ام. گرچه برخی از آدم ها تفاوتی بین دوره رنگ های سرخ، مانند “از اینگونه رستن” و دوره سفید، یخبندان ها، مانند “چهارسوار مرگ” نمی بینند، ولی من می دانم که نحوه ی نگرشم در هر لحظه در حال تغییر و تحول است. این دوره جدید در واقع نتیجه گیری از سال های عمر یک نقاش است.

خانم دَرّودی، شما به نقاش تابلوهای بزرگ مشهورید. وقتی هم نگاه می کنم می بینم که تابلوهای شما در مقایسه با دیگر تابلوها بزرگتر هستند و بزرگترین تابلویتان در سان فرانسیسکو نگهداری می شود. چه انگیزه ای در خلق آثار بزرگ دارید؟

ـ در نقاشی های خیلی بزرگ، خیلی راحت تر با مقوله نقاشی و تکنیک نقاشی برخورد می کنم. قلم موهای بزرگ به کار می برم و از جزئیات در می گذرم، جزئیات در نقاشی دست و پا گیر و وقت گیر هستند و حذف آنها، قدرت و صلابت بیشتری به کار می دهد. خوشبختانه هنوز می توانم در ابعاد نسبتاً بزرگ کار کنم. البته نه به بزرگی سابق. در خلق نقاشی های بزرگ وقتی حسی به سراغم می آید آنچه را مهم و اصلی است در کلیتش می بینم. مثلاً در نقاشی سان فرانسیسکو که در ابعاد ۱۵ متر مربع بود، و روی دیوار آن هم به شکل عمودی نصب شده بود امکان این که بتوانم روی تمامی آن، در آن واحد احاطه داشته باشم و به جزئیات بپردازم، نبود. بنابراین آنچه را حس می کردم به سرعت و بی واسطه به روی بوم منتقل می کردم، اما حین نقاشی چه احساس شگفتی از پرواز داشتم. حس می کردم هم خودم و هم قلم مو پرواز می کنیم. و مهم در این نقاشی، القای حس پرواز، رهایی و در عین حال بی وزنی بود، نه چگونگی این پرواز.

از تابلوی مشهور نفت که در سال ۱۹۶۸ در مطبوعات مهم دنیا دو صفحه ای چاپ شد بگویید.

ـ در سال ۱۹۶۸ گروهی به ایران آمده بودند که لوله کشی آبادان به ماهشهر را به نقاشی سفارش دهند. این گروه به سراغ چند نقاش رفتند و سری هم به آتلیه من زدند. آن زمان همسرم برای راه اندازی تلویزیون بندرعباس به این شهر رفته بود. همان شب آنها با من تماس گرفتند و گفتند امشب به هتل هیلتون بیایید یک میهمانی به افتخارتان برپا کرده ایم. گویا من از میان دیگر نقاشان برای کشیدن تابلوی “نفت ایران” انتخاب شده بودم. آن شب وقتی قرارداد را جلویم گذاشتند، گفتند ما یک عکاس می فرستیم تا مرحله به مرحله از کار شما عکس بگیرد. اگر کار شما در مهلت یک ماهه، جوابگوی ما نباشد، می باید اثر دیگری بکشید. پاسخ دادم نیازی نیست عکاس بفرستید من تعداد زیادی نقاشی با موضوع نفت نقاشی خواهم کرد و تابلویی که چاپ خواهد شد تابلویی است که من انتخاب خواهم کرد. به اهمیت انتشار تابلویی با عنوان “نفت ایران” در مطبوعات مهم دنیا پی برده و از رسالتی که به من واگذار می شد، آگاه بودم. در یک لحظه تصمیم گرفتم تمام امتیازهای مادی این کار را زیر پا بگذارم و روی حق انتخاب اثر پافشاری کنم. به این خاطر، قرارداد دوباره نویسی شد تا قرارداد قطعی شده و هیچ شرط و شروطی از طرف آنها اعمال نشود و حق انتخاب نهایی اثری که در مطبوعات معتبر دنیا، یعنی “تایمز، نیوزویک، لایف، نیوز فرانت” و بسیاری دیگر در دو صفحه، همراه با نوشتاری از من منتشر می شد به من واگذار کنند.

به چه فکر کردید؟

ـ به اهمیت بازتاب این اثر در جهان و اینکه نفت، رگ های اقتصاد ایران است و مهم تر اینکه با این نقاشی به عنوان یک ایرانی می توانم دیدگاهم را از “نفت ایران” بازگو کنم. در کنار این تابلو متنی بود در چند سطر به امضای من. بعدها “احمد شاملو” به این تابلو اسم زیبایی داد به نام “رگ های ما، رگ های زمین.” روزی که این تابلو در مطبوعات دنیا چاپ شد یکی از بزرگترین روزهای زندگی من بود. سی و دو سالم بود که به شهرت جهانی رسیده بودم و درهای زیادی برایم باز شده بود، ولی صبح روز بعد مثل روزهای دیگر ساعت ۸ صبح سرکارم در تلویزیون حاضر شدم و دفتر ورود و خروج را امضا کردم. انگار هیچ اتفاقی پیش نیامده…. چون در قلبم می دانستم، من در خاک وطنم ماندنی هستم و این خاک است که منبع الهام من است. عجیب نیست که چندی بعد تابلوی “پل پیروزی” مرا که تلویزیون قصد داشت بخرد، با این که از همه نقاشان تابلو می خریدند به من پس دادند. چندی بعد تابلوی دیگر مرا که برای جشن هنر شیراز فرستاده بودم به عنوان اینکه کیفیت لازم را ندارد به من بازگرداندند. این را برای هنرمندان جوان می گویم که از تحقیرها و انتقادها دلسرد نشوند. امروز محکم تر از همیشه نقاشی می کنم و به این کارهای حقیر و ناروا می خندم. نقاشی، اجر صبوری و تحمل و ایمان به کارم را، به من باز می گرداند.

آشنایی شما با همسرتان پرویز مقدسی تاثیر زیادی روی کارتان داشته و در صحبت های قبلی تان هم این تاثیرگذاری مشهود است. تا جایی که اطلاع دارم تابلوی “به زلالی یک عشق” یادآور ازدواجتان با اوست. حالا هم که به دیوارهای خانه تان نگاه می کنم یادم می آید که گفته اید این تابلوها را او در خانه نصب کرده است… .

ـ باز تکرار می کنم که سرنوشت همیشه بیشتر از آنچه آرزو کرده ام به من داده است. اگر بنا می بود، من تصویری از شریک زندگی ام بدهم، شاید نمی توانستم تمامی خصوصیات خوب او را تصویر کنم. تصادفاً در منزل زنده یاد مارکو گرگوریان بودم که جوانی با چشمان سیاه و نگاه عمیق به جمع ما ملحق شد. قضیه مربوط به زمانی است که در نیویورک بودم. از آن جوان پرسیدم شما ایرانی هستید؟! گفت : بله در مشهد سر به دنیا آمده ام (“مشهد سر” اسم سابق بابلسر است) گفتم: من خودم به تنهایی تمامی مشهدم، شما سر مشهد را از کجا آوردید؟! خندید. دو هفته بعد از آن روز، ما با هم ازدواج کردیم. آزادگی و بلندنظری پرویز در رشد فکری و نحوه دیدم به زندگی، تاثیر مهمی داشته و نهایتاً در نقاشی هایم. او حتی بوم های مرا می ساخت. او نمونه کامل یک مرد خوب ایرانی بود با خصیصه های کم نظیر. آزاده، گشاده دست، مهربان و… امروز پس از ۲۲ سال، هنوز او به زندگی در ذهن و روح من ادامه می دهد چرا که ارزش هایی که او در زندگی مشترکمان به وجود آورد و به آنها پای بند بود، ارزش های واقعی بودند که هرگز از بین نخواهند رفت.

شما تجربه مستند سازی هم دارید، مثل مستند بی ینال ونیز و فیلم های دیگر. برایمان از این تجربه بگویید.

ـ زمانی که تحصیلاتم در رشته کارگردانی و تهیه برنامه های تلویزیونی در آمریکا تمام شد به دوست با فرهنگم زنده یاد فرخ غفاری که معاون تلویزیون بود، نامه نوشتم و گفتم؛ من با یک کارگردان سینما و تلویزیون، ازدواج کرده ام و خودم هم اینجا رشته کارگردانی تلویزیون خوانده ام. مایلیم به ایران برگردیم و در تلویزیون تازه تاسیس کار کنیم. آقای غفاری در نامه ای فوراً پاسخ داد که شما از همان اولین روز که به ایران برسید هر دو استخدام تلویزیون هستید. سال بعد یعنی سال ۱۹۶۸ بود که از تلویزیون درخواست کردم امکانی فراهم آورد که فیلمی از بی ینال ونیز ۱۹۶۸ که سال انقلاب فرهنگی فرانسه بود، تهیه کنم. تلویزیون موافقت کرد و تلویزیون ایتالیا امکانات زیادی در اختیارم گذاشت تا فیلم ساخته شد و برای شرکت در مسابقه به ایتالیا برگشت. در تلویزیون به مدت ۶ سال از زندگی نقاشان فیلم های بسیار زیادی ساختم که به درستی تعدادشان در خاطرم نیست. ولی از روزی که از تلویزیون استعفا کردم دیگر به فیلم و فیلمسازی دست نزدم. فیلمسازی را خیلی دوست دارم گرچه هیجان کارگردانی برنامه تلویزیون را ترجیح می دهم، جوابگوی هیجانات من است، ولی هر دوی این دو حرفه وابسته به همکاری با دیگران است که کیفیت نهایی کار را مشروط می کند. وانگهی فیلمسازی و سینما نیاز به سرمایه گذاری دارد و باز من ترجیح می دهم اگر سرمایه ای در اختیارم قرار گیرد در کارهای مربوط به نقاشی هزینه کنم.

شهر پاریس چه نقشی در زندگی هنری شما داشته؟ گفته بودید بسیاری از آثارتان در آتلیه ای در پاریس نگهداری می شود.

ـ پاریس به نوعی محل اقامت ام است، البته نه دائم. پس از اینکه تحصیلاتم را در پاریس تمام کردم در آن شهر ماندنی شدم. اکنون بیش از نیم قرن از نخستین باری که به عنوان دانشجو به پاریس رفتم، می گذرد. در این سال ها چه به عنوان دانشجو، چه به عنوان رهگذر و بالاخره به عنوان مقیم، همیشه شیفتگی خاصی برای این شهر که پر از جاذبه های هنری و فرهنگی است، داشته ام. در این شهر شیرین ترین و تلخ ترین روزهای زندگی ام را گذرانده ام. معماری و به خصوص نظم شهرسازی آن را دوست می دارم و همیشه چیزی از زیبایی در آن کشف می کنم. سال ها در قسمت های مختلف این شهر آتلیه داشته ام و در دوره های مختلف در آن کار کرده ام. امروز هم هنوز در زیرزمین منزلمان تابلوهای زیادی وجود دارد که گاهاً چندتایی را به ایران می آورم. عجیب اینجاست که وقتی در پاریس نقاشی می کنم رنگ خاکستری آسمان و رنگ صورتی رنگ پریده غروب های آن به نقاشی هایم رخنه می کند. اکثر دوره یخبندان ها را، در پاریس کار کرده ام. گرچه پاریس با این همه زیبایی هرگز مثل شهر یزد با آن بادگیرها و کوچه های مسقفش یا اصفهان با گنبدهای سینه ریزوارش به زیر پوست من راه پیدا نمی کند. حتماً ریشه های هویتم، بر شیفتگی و جاذبه ها، غلبه دارد.

شما تابلویی دارید که در موزه هنرهای معاصر نگهداری می شود و آن را به ملت ایران اهدا کرده اید. این علاقه به ایران در آثارتان هم ـ به چشم اسطوره ای در کنار فضایی معماگونه از تخت جمشید ـ دیده می شود، این نوع نگاه یک اتفاق است یا نوعی الهام و دل بستگی؟

ـ بیشتر الهام و دلبستگی است. اعتقاد من به حفظ هویت ملی ام در بیان هنری، به طور ناخودآگاه در آثارم با تعابیر متفاوتی وجود دارد.
اگر حادثه بدی در ایران در حال به وقوع پیوستن است حتماً تخت جمشید آتش گرفته یا یخ زده، ولی اگر دوره شکوفایی ایران باشد تخت جمشید گل باران است. دلبستگی عجیبم به فرهنگ ایران با فردوسی شروع می شود. پدرم علاقه زیادی به فردوسی داشت. این علاقه به ایران و فرهنگ ایرانی، برمی گردد به محیط خانوادگی مان. یادم می آید زمانی که در کودکی از آلمان فرار کرده بودیم و به ایران می آمدیم، پدرم در مرز از ماشین پیاده شد و خاک ایران را بوسید.

قضیه مربوط به جنگ جهانی دوم است؟ چرا به آلمان رفته بودید؟

پدرم از ایرانی هایی بود که در آلمان تجارت می کرد و خانواده را هم با خودش به آنجا برده بود. ما اواسط جنگ و در شرایط بسیار بدی از آلمان فرار کردیم و به ایران آمدیم. به ایران که رسیدیم جنگ بود و مشهد بمباران می شد. قحطی بیداد می کرد. سربازهای روسی در شهر زیاد بودند. در آن زمان من پنج ساله بودم. جنگ در ایران در سال ۱۳۲۰ اتفاق افتاد. عشقم به ایران، تحت تاثیر برخورد پدرم با ایران بود. حتی زمانی که بزرگ تر شدم و در محضر پدرم از نقاشی های “دالی” صحبت می کردم، او می گفت: تو اول زبان فارسی را درست یاد بگیر و درست فارسی حرف بزن و بعد راجع به هنر صحبت کن. تو باید هویت و فرهنگ ملی خودت را بشناسی. با شناخت کم و بیشم از فرهنگ باشکوه ایران رفته رفته علاقه ام به این فرهنگ و تاریخ وطنم بیشتر و بیشتر شد تا جایی که به جرات در کتاب “در فاصله دو نقطه….”! می نویسم: تصویر کردن تخت جمشید تنها اشاره به تاریخ نیست. بازگو کردن افسانه یک عشق است. عشق من به وطنم.

“در فاصله دو نقطه” و “چشم شنوا” از جمله کتاب های شما هستند که طی سال های گذشته منتشر شده اند. از نویسندگی یک نقاش بگویید.

ـ تابستان امسال چاپ نهم “در فاصله دو نقطه” منتشر شد. کتاب “چشم شنوا” هم که به نظرم از نظر کیفیت چاپ یکی از بهترین کتاب های چاپ شده در ایران است. جوان مشتاق و با فرهنگی این روزها در دست تهیه شناخت نامه ای از من است….
گرچه در فاصله دو نقطه…، از نظر نثر فارسی قابل قبول است، ولی من ادعایی به عنوان نویسنده ندارم و ترجیح می دهم حس هایم را با نقاشی بیان کنم تا با واژه.

در بسیاری از نقاشی های شما آسمان نقش مهمی دارد، آیا این اشاره به نیروی ماورایی است که بر همه چیز نظارت دارد؟

ـ در نهایت، نگاه من به انسان است که قادر است جهان را از عشق خود سرشار کند. گرچه انسان به ندرت در نقاشی هایم حضور عینی پیدا می کند. سعی دارم از بی نظمی ها به نظم برسم و از آشفتگی ها به تعادل و سپس این نظم بی نظمی را رنگ آمیزی کنم تا به دنیای خاص خودم برسم. تعبیر شما را در تسلط آسمان سرنوشت ساز، منکر نیستم، اما اضافه می کنم انسان می باید در نهایت، توانایی ها و سرشت خود را بشناسد و در مقابل مقدرات زمینی یا آسمانی، تسلیم نشود. بهتر است بگویم اگر ما نمی توانیم مسیر سرنوشتمان را تغییر دهیم، ولی حتماً می توانیم با ذخیره های درونی مان، آن را دگرگون سازیم و این دقیقاً چیزی است که هنرمند انجام می دهد. یعنی متفاوت ساختن مسیر نگاه ما به ارزش ها و مفهوم زندگی. همیشه از خودم پرسیده ام چرا زمین و آسمان گنجایش رویاهای بلند پرواز مرا ندارد؟

کتاب “در فاصله دو نقطه…”! شما شعرگونه است.

ـ شعر، موسیقی، رقص، نقاشی، تئاتر و ادبیات همه از یک بافت هستند، با این تفاوت که هر یک قلمرو و بیان خاص خودشان را دارا هستند. برای من رنگ و طرح صادق تر از واژه هستند، اما مردم ما که فرهنگ ادبی دارند از یک کتاب خوب بیشتر از یک اثر نقاشی لذت می برند. کتاب در فاصله دو نقطه…! پیش از آنکه زندگی نامه ام باشد تجربه ام از زندگی و نحوه نگاهم است. سرنوشت من، داستان خاصی ندارد، سرگذشتی است بسیار معمولی همراه با عشقی صادقانه به انسان ها و جهان هستی، اما آنچه از این کتاب بر شما تاثیر گذاشته است نحوه دوست داشتن و عشق ورزیدن من به زندگی و نگاه من به عشق است. در خلق فضا، در نقاشی و نوشتار، القای فضاهای عاطفی همواره مدنظرم است.

چگونه شروع به نقاشی می کنید؟

ـ من دنیا را از ورای چشمانم، از ورای حس هایم زندگی می کنم. وقتی تصمیم می گیرم نقاشی کنم وقتی است که چیزی گلویم را می فشارد. دلهره ها شروع می شود، سنگینی فریادهای خفه شده ام را در قفسه سینه ام احساس می کنم.
در آن زمان هیچ عاملی نمی تواند مانع از نقاشی کردنم شود و اندک اندک حس می کنم رنگ ها در رگ های من جاری می شود. این لحظات شکوهمند ترین لحظات زندگی ام هستند. وقت نقاشی کردن، بارها پیش آمده که من بی حرکت به نظاره حرکات دستم نشسته ام. ولی من تصمیم گیرنده نیستم، خودش از ناکجا آباد می آید و حضور می یابد و سپس در شکل ها و فرم ها، روی بوم ظاهر می شود.

فضای حاکم بر برخی از آثارتان، سرد و وهم آلود است. گویی ترس از ناشناخته ها در آن تداعی می شود.

ـ خودم از نقاشی هایم نمی ترسم، اما تحمل سردی برخی از کارهایم نیز برایم سخت است. برخی از تابلوهایم که متعلق به دوره های یخبندان هستند، سردی خاصی دارند که این دوره ای است که ایران را ترک کرده ام، پدرم را از دست داده ام و بعد همسرم را. ایران در جنگ است. به عبارت دیگر این ترس از ناشناخته ها نیست. واقعیت تلخ زندگی من است.

به زندگی چگونه می نگرید؟

ـ به زندگی به زیستن و رستن ارج می نهم و مرگ را پایان تمام دردها و تولد دیگر می دانم، اما معتقدم در سخت ترین لحظه های زندگی انسان می باید سرش را بالا نگاه دارد. فکر می کنم گاهی آسمان بر من رشک می برد که این گونه محکم و مبارز، در مقابلش ایستاده ام. کسانی که به زندگی و انسان، عشق می ورزند، از خاکستر خودشان دوباره متولد می شوند، شاید من از این دست آدم ها باشم. برای رسیدن به مرحله ای که اکنون رسیده ام تنها حربه ام صداقتم بوده است و در این راه هرگز از آشکار کردن ضعف ها، کوتاهی نکرده ام.

برای نمایشگاه مرور بر آثارتان که از اردیبهشت ماه در موزه هنرهای معاصر برگزار می شود، چه اقداماتی باید انجام دهید؟

ـ از حالا می باید به فکر جمع آوری آثارم نزد خریدارانم باشم. تا قبل از انقلاب لیست کاملی از آثارم که نزد چه کسانی است داشتم. ولی با انقلاب همه چیز به هم ریخت و آثارم از همه جا سردرآورد. قصد دارم طی آگهی از دارندگان آثارم بخواهم که مرا مطلع کنند. مجبورم کارهایی که در منزلم در فرانسه دارم، به ایران بیاورم. گرچه تاکنون تابلوهایی که می باید در ایران بمانند و قصد فروششان را ندارم، در فرصت های مختلف با پرداخت اضافه بار همراه خودم به ایران آورده ام. هیچ وقت جرات نکرده ام آثارم به صورت بار، یعنی جدا و دور از خودم حمل شوند. آثارم می باید با چمدان هایم و با خودم جابه جا شوند.

آیا هنوز از کارهای مهم تان در فرانسه دارید؟

ـ بله. کارهایی که حتی در نشان دادنشان به دیگران حساسیت دارم، مثل اثر “خلیج گستاخ فارس” این تابلو تقریباً کوچک است حتی یک متر نمی شود، ولی اگر روزی فقط یک کار، فقط یک کار، از من باقی بماند ترجیح می دهم همین کار باشد. بی کرانگی این اثر، ترجمان ابعاد عشق من به سرزمین ایران است. در کتاب “چشم شنوا” هم در دو صفحه چاپ شده، ولی رنگش اصلاً شباهتی به اصل اثر، ندارد.
همه می خواهند من نقاشی هایم را تعریف کنم تا آنها نقاشی را بفهمند. و از لابه لای مصاحبه ها یا سخنرانی هایم به آرمان هایم پی نمی برند و حتی سئوال هم برایشان پیش نمی آید…. به راستی من با چه حسی “خلیج گستاخ فارس” یا “نگار جاودان” را کشیده ام آیا انگیزه یا منظورم می تواند چیز دیگری به جز آشکار کردن عشق به ایران باشد؟

دیدن آثاری که شما خیلی دوست می دارید فرصتی استثنایی برای مردم خواهد بود. دیدن ایران درودی با کم و بیش تمام آثارش…!
ـ مردم هنرمند را در ابعاد زمان نمی بینند. به همان لحظه برخورد و حضور او بسنده می کنند و تصور می کنند او را همیشه خواهند دید و در اختیار خواهند داشت. عجیب نیست که من همیشه نگران از دست دادن فرصت ها هستم و به حضور همان لحظه که دیگر تکرار نخواهد شد فکر میکنم.
در نمایشگاه هایم همه می خواهند من نقاشی هایم را تعریف کنم تا آنها نقاشی را بفهمند. و از لابه لای مصاحبه ها یا سخنرانی هایم به آرمان هایم پی نمی برند و حتی سئوال هم برایشان پیش نمی آید… به راستی من با چه حسی “خلیج گستاخ فارس” یا “نگار جاودان” را کشیده ام؟ آیا انگیزه یا منظورم می تواند چیز دیگری به جز آشکار کردن عشق به ایران باشد؟

آیا پیشترها موزه از شما دعوت کرده بود؟

ـ بله. ولی من، عنوان نمایشگاه را که “سه زن” بود نپذیرفتم. پرسیدم اگر نمایشگاهی از سه مرد بگذارید آیا عنوانش “سه مرد” خواهد بود؟! چیزی از مرد سالاری و برتر طلبی در این عنوان حس کردم و یاد درس های علوم طبیعی افتادم که انسان را در رده حیوانات پستاندار دسته بندی می کند. از قرار این عنوان که از کتاب “سه زن” مسعود بهنود، مصطلح شده بود تغییری نکرد، ولی با نبودن زن سومی که من بودم تبدیل شد به “دو نقاش پیشکسوت”. به هر صورت برای من خیلی بهتر شد. هر چیزی می باید در زمان درست خودش پیش بیاید. گرچه هیچ چیز زندگی قطعی نیست. من زندگی را با تمام حوادث تلخ و شیرین اش می پذیرم و خودم را با زندگی وفق می دهم. مهم زمانی است که می گذرد و هم اکنون به جای حرف زدن می توانستم نقاشی کنم و لحظات فرار زمان را با قلم مو به اختیار بگیرم و از آن خودم بکنم.

بعد از برگزاری این نمایشگاه برنامه تان چیست؟

ـ قصد دارم در تمام شهرستان های ایران که محلی برای نمایشگاه در اختیارم بگذارند نمایشگاه های زنجیره ای بگذارم. شهرستانی ها می باید آثار نقاشان معاصر را ببینند. سابقاً هم چندین و چندین بار در شهرستان ها نمایشگاه گذارده ام. همین هفته پیش هم برای افتتاحیه نمایشگاه گروهی موزه هنرهای معاصر اصفهان، به اصفهان رفته بودم. آن روز دعوت موزه، اصفهان را برای نمایشگاه شخصی ام نپذیرفتم. ولی حالاکه در تهران نمایشگاه خواهم داشت، سهم شهرستان های ایران را حفظ خواهم کرد. به دوستی از اهالی یزد خواهش کردم جایی را برای نمایش آثارم در نظر بگیرد. این شهر کویری در ذهنم جایگاه خاصی دارد. کرمان همین طور. ساکنان کویر را دوست می دارم. معتقدم آنها باران در روحشان باریده که گرمای کویر را تاب می آورند. عجیب نیست که مردمان کرمان چند قرن پیش در شهر کویری، یخچال ساخته اند! و یزد شگفت ترین و زیباترین بادگیرها را دارد و مردم خراسان صحن امام رضا را. صحن امام رضا گذشته از جنبه مذهبی، یکی از زیباترین و شگفت ترین آثار معماری جهان است.
قرار بود که امسال عید، نمایشگاهی در پاریس داشته باشم. آن را منتفی کردم. من در میان گذاردن نقاشی “نو” در ایران سهمی کوچک دارم و می خواهم این سهم را به چشم ببینم حتی می خواهم به موزه پیشنهاد کنم در حاشیه نمایشگاه، جایی را برای عرضه نقاشانی که از کار من تاثیر گرفته اند اختصاص دهد. روزی که نخستین نمایشگاهم را در تالار فرهنگ سابق (تالار وحدت کنونی) برگزار کردم تعداد نقاشان ما به صد نفر نمی رسید. امروزه موزه لیستی از نقاشان دارد که تعداد آن به ۳ هزار نفر می رسد. نقاشی ایران وارد دوره جدیدی شده و نقاشان اعتبار پیدا کرده اند. حال هم که قیمت ها تکانی خورده، خدا کند که خریداران هم تکانی بخورند و حرکت جامعه هنری ایران را پشتیبانی کنند تا محل فروش آثار هنرمندان ایرانی، دوبی نباشد.

شما قدرت انسان ها را در چه می بینید؟

ـ در پذیرفتن ضعف ها. هنگامی که انسان به ضعف هایش پی می برد، قدرتمند می شود.

خدا را چگونه توصیف می کنید؟

ـ در این جهان هستی و در کهکشان نظم ریاضی وجود دارد و معتقدم ما ذره ای از این نظم هستیم. این کهکشان بدون تعادل و نظم نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. هیچ هنرمندی را نمی شناسم که اثری بیافریند و به قدرت مافوق ایمان نیاورد. زیرا او می داند که نیروی خلاقیت ودیعه ای است الهی و نمی توان آن را به دست آورد.
آرزوی من در این مقطع از زندگی رسیدن به مرحله ای از اعتقاد است که با آن در جانم ریزش نور را ببینم، آیا غیر ممکن، ممکن نیست؟

عکس: اکو سالمی
عکس های نمایشگاه از رئوف محسنی – خبرگزاری مهر