شهروند ۱۱۸۰
نمایشنامه موج (آلمانی: Die Welle ) اخیرا برای دومین دوره به کارگردانی علی کوشک جلالی کارگردان ایرانی در تئاتر “تیف روت” کلن بر صحنه آمد. این کار با تحسین چند تن از منتقدان روزنامه های منطقه مرکزی آلمان روبرو شد.
همزمان با اجرای نمایش، فیلم سینمائی آن نیز، با کارگردانی “دنیس گانزل” در سینماهای منطقه روی اکران بود و این سبب شد که منتقدان به مقایسه نمایش و فیلم بپردازند. مقایسه ای که در اغلب موارد سبب ارزش نهادن بیشتر بر کار علی کوشک جلالی شد.
در اجرای تئاتری، ۶ بازیگر جای ۲۴ بازیگر نسخه سینمائی را گرفتند. بازیگران جوان و کم سابقه ای که برای نخستین یا دومین بار بر صحنه ظاهر می شدند. آنان فضا را، با حرکات چابک و نرم خود، چنان زنده و پر تحرک کردند که منتقد نشریه “اشتات روو” نوشت: “در حالی که در فیلم، از طریق غلبه زبان تصویری، پنهان می ماند که چه چیزی دانش آموزان را به “موج” جلب می کند، جلالی موفق می شود قدرت گمراه کننده این پدیده را، به گونه ای اقناع کننده انتقال دهد”.
همه ما می توانیم فاشیست باشیم!
موج، ماجرای واقعی آزمایشی است که یک معلم هوشمند، در سال ۱۹۶۷ زیر عنوان The Third Wave در یک دبیرستان ایالات متحده آمریکا انجام داد. هدف معلم آن بود که به دانش آموزان بفهماند، هنوز امکان کشاندن آنان به دام فاشیسم وجود دارد. او، در جریان این آزمایش، با نفوذ در ناخودآگاه دانش آموزان، توانست آنان را در تشکیلاتی به نام “موج” متشکل کند و تا آنجا پیش ببرد که به یک پرچم و شعار واحد باور بیاورند، گرد آن متشکل شوند، برای مجبور کردن دیگران به عضویت در این تشکل به زور متوسل شوند و سرانجام، حتی بپذیرند که رهبری خودکامه آنان را به دنبال خود بکشد. در پایان این آزمایش استثنائی، معلم هوشمند آمریکائی، با نشان دادن تصویر هیتلر، به دانش آموزان خود فهماند که آن ها می توانسته اند به وسیله هیتلر گمراه شوند و همان راه جنایت باری را بروند که ناسیونال سوسیالیست ها در سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ در آلمان رفتند.
این آزمایش جالب و درس آموز، بعدها دستمایه رمانی شد که جامعه آمریکا را تکان داد. علی کوشک جلالی، برای انطباق آنچه در موج اتفاق می افتد، با شرایط امروز آلمان، برداشتی آزاد از رمان آمریکائی کرده است تا نشان بدهد که فاشیسم، امروز می تواند قربانیان بیشتری داشته باشد. تفکر نژادپرستانه، اگر دوباره انسجام یابد، می تواند علاوه بر یهودیان، سندیکالیست ها، کمونیست ها، کولی ها و همجنس گرایان، خارجیان آلمان را نیز قربانی کند. جلالی، دیالوگ ها را، برای رسیدن به این هدف، خود نوشته و مثل همیشه، به چاشنی طنز تلخ و شیرین ویژه خود آمیخته است.
علیرضا کوشک جلالی، از معدود کارگردان های ایرانی است که توانسته اند در تئاتر امروز آلمان جای ویژه ای برای خود بازکنند. این توفیق را، او مدیون انتخاب های هوشمندانه خود است. بیشتر قطعاتی که او تاکنون به زبان آلمانی بر صحنه آورده، در ژانر تئاتر ضدفاشیستی دوران پس از جنگ جهانی دوم جای می گیرند، اما خودش می گوید:”هر پیش آمدی که به نقض حقوق اقلیت ها و گسترش خشونت منتهی شود، مرا برمی انگیزد که از آن دستمایه ای برای کارهایم بسازم”.
نگاه رسانه های محلی
نشریه اشتات روو، در نقد کار کوشک جلالی نوشت: “در پردازش تئاتری موج، علی جلالی تعداد انبوه بازیگران را، به شش نفر تقلیل داده و بسیار موفق است. جلالی، بر خلاف نسخه سینمائی جدید دانیل گانزل، با بازیگرانی کمتر، به نقطه اساسی می رسد…… بر صحنه، روندی روانشناسانه، به نابودی فردگرائی به نفع هویت جمعی رای می دهد و این هسته اصلی درام است”.
منتقد روزنامه کلنر اشتات آنسایگر نوشت: “علی کوشک جلالی کارگردان ایرانی که از بیست و سه سال پیش در آلمان زندگی می کند، برای این قطعه، گروهی مرکب از شش جوان را برگزید. به این ترتیب، آن ها به شکلی قابل باورتر به جنب و جوش بر صحنه تئاتر تیف رت پرداختند. یک نمایش آموزشی موفق علیه راستگرائی افراطی”.
“کلنر ایلوستریرته”در تحلیل نمایش، این پرسش را مطرح کرد: “چرا فاشیسم می تواند در هر زمان انسان ها را به گمراهی بکشاند؟” و در پاسخ نوشت: “این پرسشی است که قطعه نمایشی هوشمندانه ی پایه ریزی شده بر رمانی که برآیند آزمایش است، پاسخ آن را می دهد. علی کوشک جلالی نویسنده و کارگردان ایرانی با مهارت این موضوع را در برابر تماشاگران کلن قرار می دهد. بر پرده ای عظیم در پس صحنه، عکس ها از گذشته آلمان، جهانی تیره را به موازات اتفاقات روی صحنه نشان می دهند. رفتار شادمان و رهائی که دانش آموزان در آغاز نمایش دارند، به تدریج به یک رفتار تهاجمی و فضائی بسته تبدیل می شود که سرانجام به گونه ای وحشتناک با عکس های سیاه و سفید زمینه صحنه هماهنگ است. پرچم های مزین به علامت جنبش، که به لحاظ رنگ به شدت صلیب شکسته را تداعی می کنند، در میان تماشاگران توزیع می شوند، همین کافی است تا تماشاگر، خود را بار دیگر در وسط موج نفرت و ویرانگری بیابد”.
بازی دادن تماشاگر
اشاره منتقد کلنر ایلوستریرته، به آن لحظه از نمایش است که صحنه برای حضور رهبری آماده می شود که اعضای هیجان زده گروه موج، تا آن لحظه او را نمی شناخته اند. آن ها، پرچم های مزین به آرم تشکل موج را، که حالا دیگر هویت جمعی آنان را تعریف می کند، میان تماشاگران پخش می کنند. این یکی از لحظه های اوج نمایش است. کارگردان ایرانی، با ظرافت و هوشمندی، همه تماشاگران را در موقعیتی قرار می دهد که چاره ای ندارند جز آن که پرچم های کوچک را در استقبال از رهبر بزرگ به اهتزاز درآورند. هنگامی که یکی از بازیگران پرچم را به سوی من می گیرد، ناگهان یکی از لحظه های حساس و فراموش نشدنی زندگی خود را به خاطر آوردم:
نیمه نخست دهه پنجاه خورشیدی، تحریریه بزرگ روزنامه کیهان: همکاری با فهرست اسامی همه اعضای تحریریه، بالای سرم می ایستد، فهرست را روی میز کارم می گذارد و به خشکی می گوید: امضا کن!
ـ این چیست؟
ـ تقاضای عضویت در حزب رستاخیز ملت ایران.
شاه شاهان گفته بود: “هرکس نمی خواهد عضو شود، می تواند پاسپورتش را بگیرد و برود. می دانم که پاسپورتی در کار نخواهد بود و خطر زندان بسیار بیشتر از تبعید است. پس از لحظه ای درنگ می گویم: “امضا نمی کنم”.
ـ همه امضا کرده اند. دستور از بالا است.
ـ اما من نمی کنم. به زور که نمی شود آدم ها را عضو یک حزب کرد.
ـ خودت را به خطر می اندازی!
ـ می دانم. اما نمی کنم.
چانه بیشتری نمی زند و می رود. من هم نه تبعید می شوم، نه مواخذه و نه زندانی. و این درسی می شود برای همه زندگی ام: “بر ترس خود غلبه کن، تا بر همه چیز غلبه کنی”.
حالا بازیگر تئاتر بالای سرم ایستاده و پرچم را، با علامتی که به قول روزنامه نگار آلمانی رنگ سرخش صلیب شکسته نازی ها را به شدت تداعی می کند، به طرفم گرفته است. می دانم بازی است. با این همه، با وجدانی آلوده آن را می گیرم. نمی خواهم در برابر بازی جمع، بازی فردی خودم را پیش ببرم، اما یکی از تماشاگران این کار را می کند: سر بر می گرداند و بازیگر را وادار می کند که از او دور شود. بازیگر دیگری، با غضب او را برانداز می کند. علیرضا کوشک جلالی، موفق شده است وجدان ها را به درد بیاورد.
بازسازی شاهکارها یا آفرینش نو؟
علیرضا کوشک جلالی، در مجموع، در ژانر تئاتر ضد فاشیستی موفق است. او، پیش از این، با اجرای نمایشنامه های موفقی مثل “موسیو ابراهیم و گلهای قرآن”، “پا برهنه، قلب در مشت”، “خانم رئیس”، “مرگ ناتان در اورشلیم” و چندین نمایش دیگر، به زبان آلمانی، نشان داده است که روح زمان را می شناسد. همین است که او را در ردیف کارگردان های موفق آلمان قرار می دهد. اما کارش یک اشکال دارد: در سال های اخیر، بیشتر کوشیده است کارهائی را، البته با برداشت ویژه خود از آن ها، بازسازی کند که قبلا به شکل ادبی یا سینمائی به شهرت رسیده اند. این کار، برای گیشه و نشان دادن توانمندی های یک کارگردان، از طریق مقایسه کار او با بزرگان، خوب است، اما برای ابتکار شخصی او می تواند خوب نباشد. او، اگر به همین روال ادامه دهد، با این خطر روبرو خواهد شد که در نهایت “بازآفرین” موفقی می شود و نه آفریننده ای مبتکر. حتی اعتراف صمیمانه به این واقعیت که در بیشتر این مقایسه ها، او به پشتوانه هوش سرشار خود و درک روح زمانه، موفق از آب در آمده است، از میزان و جدی بودن خطر افتادن به دام “بازسازی” به جای “آفرینش” نمی کاهد.
درخشش بازیگران کم تجربه
در اجرای “موج” Bjorn Goedde در نقش معلم پرجاذبه و Adam Hindenberg در نقش دانش آموز کودن و منزوی یی که به سرعت به یک نازی تمام عیار تبدیل می شود، خوش درخشیدند. Janina Burgmer، Philipp Danne، Julie Feeß و Jan Philipp peters سایر نقش های نمایش را بازی کردند و در کار خود موفق بودند. اصولا یکی از بزرگترین هنرهای علیرضا کوشک جلالی آن است که می تواند از بازیگرانی کم تجربه، گروهی کارآمد و موفق بیافریند. او در بیشتر کارهایش، از چهره هائی گمنام، بازیگرانی خوب آفریده که کارشان با تایید منتقدان روبرو شده است.