در شماره های پیشین شهروند به بهانه حضور همایون ارشادی بازیگر فیلمهایی چون : طعم گیلاس، درخت گلابی، بادبادک باز … صفحه ای را به معرفی کارنامه هنری او اختصاص داده و وعده کردم تا در صورت انجام مصاحبه ای با این بازیگر که با بازی در بادبادک باز به یک لژیونر در سینمای ایران تبدیل شده آن را در این شماره به چاپ برسانیم.
در چهار روزی که ارشادی در جشنواره تیرگان حضور داشت، می توانم به جرات بگویم همه کسانی که با او برخورد داشتند تحت تاثیر اخلاق، تواضع و بزرگ منشی او قرار گرفتند و من که شخصا در این چهار روز با او همراه بودم نیز جز خصلت های ذکر شده از او ندیدم. این گفتگو در سالن انتظار هتل محل اقامت آقای ارشادی در نزدیکی هاربر فرانت سنتر انجام گرفت.
اجازه بدهید با یک بیوگرافی کوتاه از زبان خودتان گفتگویمان را شروع کنیم.
ـ متولد فروردین ماه ۱۳۲۶ در اصفهان هستم. دوره کودکستان، دبستان و سال اول دبیرستان را در آبادان گذراندم. پس از آن ساکن تهران شدیم و در سال ۱۳۴۴ از دبیرستان هدف شماره یک دیپلم گرفتم. بعد هم برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم و از دانشکده معماری ونیز فارغ التحصیل شدم. به ایران برگشتم و دو سال خدمت سربازی کردم و پس از آن در یک شرکت ساختمانی و مقاطعه کاری در اهواز شروع به کار کردم. یک سال پس از انقلاب به کانادا آمدم و تا سال ۱۹۹۱ در کانادا بودم و بعد هم به ایران برگشتم.
هیچ وجه تشابهی بین معماری و سینما می بینی؟
ـ وجوه مشترک دارند. در معماری حجم، فضا سازی، نور پردازی داریم در سینما هم به نوعی اینها را داریم. چون در کل هر دو هنر هستند و دارای یک خصایص و ویژگی های مشابه. در بازیگری حس وجود دارد و در معماری هم این حس به گونه ای حضور دارد. یعنی خطها و نقشه ها گاهی حسی در می آیند. البته این تشابهات آنقدر زیاد نیست که بتوان خیلی راجع به آنها صحبت کرد و مقایسه کرد. در کل آنچه مهمتر است خلاقیت است که در همه هنرها وجود دارد.
خیلی ها با طی کردن دوره های بازیگری و تلاشهای زیادی که در این راه کرده اند به دنبال جایگاهی هستند که شما در حال حاضر دارید. یعنی کار با چند کارگردان معتبر در سینمای ایران و بعد هم راهیابی به سینمای هالیوود و کار با کارگردانی مثل مارک فوستر. ایستادن در این جایگاه را چگونه ارزیابی میکنید؟ یک اتفاق؟ شانس؟ و یا یک توفیق اجباری؟ چرا که بارها گفته اید قصد بازیگر شدن نداشتید.
ـ فکر میکنم بهترین گزینه برای جواب این سئوال شانس باشد. چون در هر موردی شانس خیلی دخیل است. اینجا هم من خیلی خوش شانس بودم که برحسب تصادف وارد سینما شدم . زمان درست، بخت درست و در واقع یک اتفاق ساده و چیزهایی از این قبیل. اما با همه این وجود به تمام کسانی که در رشته بازیگری دارای تحصیلات آکادمیک هستند احترام می گذارم چون در هر حرفه ای باید دانش و تجربه را توامان داشت. تکنیک نقش مهمی در بازیگری ایفا میکند و تنها داشتن غریزه و حس کافی نیست. تکنیک را هم تنها از طریق طی کردن دوره های آموزشی و تجربه کردن زیاد می توان به دست آورد. اما من متاسفانه دیر شروع کردم و هم اینکه تحصیلات آکادمیک سینمایی نداشتم. به همین دلیل هم خودم را در آن سطح نمی بینم. یعنی حتی اگر دستهایم را تکان می دهم از حس من نشات می گیرد نه از تکنیک بازیگری. توصیه من همیشه به جوانترها اینست که حرفه بازیگری را از همان الفبا صحیح و اصولی یاد بگیرند. خود من هم در این یازده سال سعی کردم تا جایی که ممکنست در این زمینه یاد بگیرم ولی هنوز در مقابل اساتید بزرگی که در این رشته دانش اندوخته اند و عمری صرف کرده اند حرفی برای گفتن ندارم.
من سراغ ندارم نابازیگری در سینمای ایران را که با عباس کیارستمی آغاز کرده باشد و آن فیلم کار اول و آخرش نباشد (با خنده)… البته محض شوخی می گویم که شما اگر از این قاعده مستثنا شدید شاید به دلیل این باشد که قبل از آن در فیلم کاکادو کار تهمینه میلانی بازی کردید و این طلسم را شکستید…
ـ نمی دانم. شاید اینطور باشد. قضیه بازی در کاکادو به دوستی من با خانم میلانی و همسرشان آقای نیک بین بر می گردد که به خاطر دوستی مان از من خواستند در دو سکانس بازی کنم. خوب دو سه سال بعد هم ماجرای آشنایی من و کیارستمی پیش آمد. (شرح این آشنایی در شماره ۱۱۸۶ شهروند و در مطلب مربوط به همایون ارشادی درج شده است) خیلی جاها هم خانم میلانی از من گله میکرد که هیچوقت نگفتم که در فیلم او بازی کردم (با لبخند) … من هم به ایشان گفتم که خوب کار حرفه ای و اصلی ام را با فیلم کیارستمی شروع کردم.. اما پس از آن پذیرفتم که بگویم کارم را با کاکادو شروع کردم. یادم است که وقتی برای طعم گیلاس انتخاب شدم به کیارستمی گفتم شما با بازیگران که قبلا در فیلمی بوده باشند کار نمی کنید ولی من قبلا بازی کردم. کیارستمی اشاره کرد که از این موضوع مطلع است…
حالا جدا از این مزاح شما نه تنها توانستید حضوری با تداوم در سینما داشته باشید بلکه پا را فراتر از سینمای ایران گذاشته و به سینمای غرب کشیده شدید. پس مستثنا بودن شما از قاعده کیارستمی دلایل دیگری دارد که باعث این تداوم شده و من فکر می کنم این فیزیک و چهره خاص شماست که در ضمن مرا به یاد جرمی آیرونز می اندازد و باعث شده کارگردانان زیادی به سراغ شما بیایند. خودتان چه فکر می کنید؟
ـ اتفاقا به جز شما دو سه نفری این را گفته اند.. در نقدهایی هم که می خوانم به این نظرات بر می خورم. آخرین نقدی هم که خواندم به قلم راجر ایبرت بود که نوشته بود در فیلم بادبادک باز همایون ارشادی اگر حرف هم نزند میمیک صورتش قادر است خیلی چیزها را بیان کند. به هرحال می خواهم نتیجه بگیرم که اینها بحث تکنیک نیست و ویژگی فیزیک و حس من است. من نقشهای بد هم خیلی دارم. یا خوب بازی نکردم یا بلد نبودم بازی کنم، اما بعضی وقتها نقشهایی که به دلم می نشیند را قادرم حتی با صورتم بیان کنم. بعضی نقشها هم است که البته من نمی توانم در بیاورم.
قبل از اینکه پا به عالم سینما بگذارید ارتباط شما با سینما و یا ادبیات چطور بود؟ آیا مثل اکثر علاقمندان دوست داشتید که مثلا جای یک بازیگر خاص و یا نویسنده خاصی بوده باشید؟
ـ زمان دانشجویی در ایتالیا سینما را دنبال می کردم. تقریبا هر شب با دوستانم سینما می رفتیم. آن موقع دوران شکوفایی سینمای ایتالیا بود. دهه شصت میلادی و اوج تظاهرات دانشجویی در اروپا بود. در سال ۱۹۶۸ جنبشی در فرانسه به وجود آمد که تمام اروپا و منجمله ایتالیا را در برگرفت. ما هم جزو دانشجویان اعتصابی بودیم. آن زمانها بود که هر شب به سینما می رفتیم و بعد از فیلم هم می نشستیم و راجع به فیلم بحث و گفتگو می کردیم. آن دوره سینما برایم جدی شده بود. بعدها که به ایران برگشتم و ساکن اهواز شدم هم مشغله کاری و هم نبود امکانات پیشرفته و در دسترس امروزی برای تماشای فیلم مرا از دنبال کردن سینما دور کرد…
این سئوال را از این جهت کردم تا به کشف این نکته از دکتر ژوزف مورفی و ضمیر ناخودآگاه در انسان پی ببرم. اینکه آیا همایون ارشادی بدون هیچ پیش زمینه و علاقه ای به سینما و بازیگری و صرفا بر حسب تصادف بازیگر شده و یا نه، اینکه در ضمیر ناخودآگاه این آدم علاقه هایی وجود داشته که در همان بخش خاکستری مغز بایگانی شده بوده و تلاشی برای تحقق آن نکرده و حالا یک اتفاق آن بخش بایگانی شده را فعال کرده و به منصه ظهور کشانده است؟
ـ دقیقا. این علائق بوده ولی هیچگاه به بازیگر شدن فکر نمی کردم. حالا در تایید حرفهای شما بگویم که یک دوره ای جان ماریو ولونته بازیگر ایده آل من بود و همیشه فیلمهایش را نگاه می کردم. حتی بعد از اینکه طعم گیلاس اکران شد در ایتالیا مرا با این هنرپیشه مقایسه کردند. نه اینکه در حد او باشم. فقط از لحاظ سبک بازی و شاید به نوعی این ته ذهن من بوده و توسط عباس کیارستمی این گرایش تحقق یافته . واقعا در آن سالها تمام فیلمهای ماریو ولونته را تماشا می کردم. او عمدتا فیلمهای سیاسی بازی می کرد.
در تقریبا یک دهه ای که از فعالیتتان در سینما می گذرد کلا فضای حرفه ای سینما را چطور می بینید؟ چه جنبه هایی از سینمای حرفه ای ایران شما را آزار می دهد و چه جنبه های آن را دوست دارید؟
ـ جواب درست دادن به این سئوال سخت است. بعضی از مشکلات به طور دو جانبه چه در غرب و چه در سینمای ایران به طور مشابه وجود دارد، اما خوب در محیط فیلمبرداری در ایران از لحاظ مقایسه آن حس همکاری کمتر وجود دارد و ریشه آن شاید به نوعی به یک حس رقابت بر میگردد، اما در غرب این را کمتر می بینید. هرکس جایگاه خودش را دارد و این حس همکاری بیشتر وجود دارد. در ایران وقتی بازیگر جدیدی وارد می شود، بعضی ها حس می کنند که ممکنست جای دیگری را بگیرد یا جای او را تنگ کند. به طور کلی فکر میکنم اگر از بعد فرهنگی به این قضیه نگاه کنیم به نوعی مسئله حسادت پیش می آید. برای مثال بعد از فیلم بادبادک باز فکر می کردم دوستان بیشتری پیدا خواهم کرد، اما تصور می کنم دشمنان بیشتری پیدا کردم . البته این عرض بنده همگانی نیست و روی صحبتم با یک عده کمی است که مسلما می تواند در سینمای هر کشوری و در بین اهالی آن مصداق داشته باشد. به هرحال در مقایسه با سینمای غرب من حداقل شخصا این حسادت را ندیدم. این عده کمی هم که گفتم قبل از بادبادک باز با من برخورد خوبی داشتند، اما بعد از آن نوع برخوردشان تغییر کرد. امیدوارم که تصور من اشتباه باشد. در جواب سئوال شما باید بگویم تنها این بخش فرهنگی در ایران باعث آزار من می شود چرا که معتقدم سینمای ایران گسترده و دارای فیلمسازی انبوه است و جا برای همه هست و کسی نیامده تا جای کس دیگری را تنگ کند. من هنوز هم با بازیگرهای بادبادک باز مکاتبه دارم و حتی اگر نقشی پیش بیاید به همدیگر معرفی می کنیم… اما در ایران به ندرت پیش می آید که غریبه ها را به راحتی در جمع خودشان بپذیرند…
اتفاقا یادم است، یکبار که یکی از کارگردانان ایرانی اولین جایزه بین المللی اش را گرفت از او پرسیدند چه حسی داری و در جواب گفت که از بردن جایزه خوشحالم اما از اینکه دشمنانم زیاد می شوند خیلی ناراحتم!
اما اشاره کردید که یک سال پس از انقلاب ساکن ونکوور کانادا شدید و یازده سال در آنجا زندگی کردید. این سالها را چطور گذراندید و چرا تصمیم به بازگشت گرفتید؟
ـ در این سالها در زمینه معماری شاغل بودم و چون از همسرم جدا شده بودم و بچه ها هم بزرگ شده بودند و تمام فامیلها در ایران بودند و از آنجا که همیشه عاشق ایران بودم تصمیم به بازگشت گرفتم. یادم نمی رود که وقتی دانشکده معماری را در ونیز تمام کردم مادرم گفت برنگرد و برو چیز دیگری بخوان. برو انگلیس یا فرانسه. گفتم ، نه مادر، ایران را دوست دارم. حتی حاضر شدم برگردم و دو سال خدمت سربازی بروم ولی در ایران باشم. در حال حاضر هم حدود هفده یا هجده سال است که ساکن ایران هستم.
همایون ارشادی معمار بیشتر راضی ات می کند یا بازیگر؟
ـ با هر دو خوشحالم. از زمانیکه معماری کار می کردم خاطرات بد زیادی دارم، اما عادت دارم خاطرات بد را همیشه از ذهنم پاک کنم. گاهی اوقات یک رابطه ای با گذشته معماری برقرار می کنم ولی در حال حاضر از حرفه بازیگری که دارم خیلی راضی هستم، چون تمام تمرکز من روی سینماست و کار معماری به آن صورت انجام نمی دهم. اگر حتی سالی یک فیلم هم کار کنم راضی هستم.
از پروژه آخرتان بگویید. بازی در فیلمی از الخاندرو امنبار. کار به کجا کشید؟
ـ بله. فیلمی است به نام اگورا و همانطور که گفتید کارگردانش الخاندرو امنبار که بیشتر علاقمندان به سینما او را با فیلمهای “دیگران” و “دریای درون” می شناسند. فیلم سه هفته است که تمام شده و در حال حاضر پروژه دیگری در دست ندارم. به ایران برمی گردم و امیدوارم که بتوانم فیلمی در ایران کار کنم.