هنوز نفهمیدهام چه شد که سینماى مستند یکباره موفق شد دل بینندهها را اینچنین به دست آورد. تا بود تنها بخش کوچکى از قشر روشنفکر جامعه بود که به دیدن فیلمهاى مستند علاقه نشان مىداد. شاید از این بابت باید بیش از همه از مایکل مور تشکر کرد که با مکتب جدیدى که در این سینما بنیاد گذاشت نه تنها به نقطه عطف مهمى در تاریخ سینماى مستند تبدیل شد، بلکه توانست بینندههاى عادى سینما را هم با این ژانر آشنا کند.
شهروند ۱۱۷۵-۱ می ۲۰۰۸
تورنتو، ۱۷ تا ۲۷ آوریل ۲۰۰۸
هنوز نفهمیدهام چه شد که سینماى مستند یکباره موفق شد دل بینندهها را اینچنین به دست آورد. تا بود تنها بخش کوچکى از قشر روشنفکر جامعه بود که به دیدن فیلمهاى مستند علاقه نشان مىداد. شاید از این بابت باید بیش از همه از مایکل مور تشکر کرد که با مکتب جدیدى که در این سینما بنیاد گذاشت نه تنها به نقطه عطف مهمى در تاریخ سینماى مستند تبدیل شد، بلکه توانست بینندههاى عادى سینما را هم با این ژانر آشنا کند. تنها بعد از ساختههاى موفق او بود که فیلمهاى مستند توانستند از سالنهاى نمایش فیلمهاى هنرى به سینماهاى عادى راه پیدا کنند. تقریبا همه مستندهایى هم که از آن به بعد توانستند پر بیننده بشوند از نظر سبک کار در همان مکتب مىگنجند.
جشنواره هات داکس هم تا همین چند سال پیش تنها در یک سینما آنهم نیمه خالى برگزار مىشد، اما از سه چهار سال پیش به ناگهان شروع به رشد تصاعدى کرد تا جایى که امسال در پانزدهمین سال تولدش بیش از دویست فیلم را در هفت سالن سینما در طول یازده روز به نمایش گذاشت. به این ترتیب نه تنها از نظر کیفیت به عنوان یکى از دو جشنواره اصلى فیلمهاى مستند دنیا شناخته مىشود، بلکه به عنوان کمى هم دیگر با جشنوارههاى شلوغى مثل تورنتو دارد در یک ردیف قرار مىگیرد.
هات داکس امسال، به رسم معمول، در کنار برنامه هاى اصلى اش چند نمایش ویژه را هم گنجانده بود که مرور بر سینماى مستند ایران یکى از آنها بود. هشت فیلم از مستندسازان ایران و دو فیلم از فیلمسازان دیاسپوراى ایران در برنامه امسال جشنواره به چشم مىخوردند. یکى از این فیلمها بهنام «همیشه براى آزادى دیر است» از مهرداد اسکویى برنده جایزه بهترین فیلم میانمدت شد. بررسى جشنواره امسال را این هفته با فیلمهاى ایرانى شروع مىکنم و هفته آینده به فیلمهاى غیر ایرانى مىرسم.
سینماى مستند ایران
سینماى مستند در ایران هنوز به وزنه بزرگى تبدیل نشده است. آثار با ارزشى مثل ساختههاى کامران شیردل یا پرویز کیمیاوى را تنها باید استثناهایى به شمار آورد که به وسیله دیگران دنبال نشدند. این را در مجموع ساختههاى سینماى مستند امروز ایران مىتوان دید. من همه فیلمهاى ایرانى را ندیدم، اما آنهایى را که دیدم از خیلى خوب تا خیلى بد در نوسان بودند. مرور بر این فیلمها را با فیلمى شروع مىکنم که بهنظرم میانگین و نماینده سینماى مستند امروز ایران است.
تهران دیگر انار ندارد
Tehran has no more pomegranates
ساخته مسعود بخشى، ایران، ۲۰۰۶، ۶۷ دقیقه
مسعود بخشى فیلمساز جوانى است که سینما را در ایتالیا خوانده و در مرکز توسعه سینماى مستند ایران مشغول کار است. «تهران دیگر انار ندارد» پیش از آنکه فیلم با ارزشى باشد خبر از تولد فیلمسازى مىدهد که مىتواند سینماگر با ارزشى بشود. مسعود بخشى با طنز بسیار زیبایى داستان زندگى تهران را از تولد تا به امروز بیان مىکند. اینکه این بزرگشهر روزى دهى کوچک بیش نبوده که بیش از همه به خاطر انارش شهرت داشته. مسعود به همراه گروه فیلمسازى اش به گوشه و کنار این بزرگشهر سر مىزند و از زیبایىها و زشتىهاى آن حرف مىزند. لابلاى صحنههایى که او از تهران امروز نشان مىدهد فیلمها و عکسهایى از تهران قدیم از زمان ناصرالدین شاه تا زمان انقلاب مىبینیم. تفاوت اصلى این فیلم با مستندهاى دیگر بیش از همه در همین زبان طنزآلودش است. خلق طنز اصولا بسیار سختتر از درام است. براى گریاندن بیننده کافى است بچه کوچکى را بگیرید و بلاى مختصرى بر سرش بیاورید (مثلا کفشش را گم کنید) تا او به گریه بیفتد و بیننده را هم همراه خود به گریه بیندازد، اما براى خنداندن تماشاچى باید استعدادى به مراتب وسیعتر داشته باشید. مسعود بخشى در «تهران دیگر انار ندارد» بهخوبى از عهده این کار برمىآید اگرچه بخش بزرگى از شوخىهایش ایرانىتر از آن است که بهوسیله یک بیننده غیر ایرانى درک شود. بهنظر مىرسد صداقت و یکرنگى او مهمترین عامل موفقیتش در این زمینه باشد.
مهمترین مشکل فیلم سادگى بیش از حد آن است. در اکثر موضوعهایى که فیلم به آنها مىپردازد تنها به یک برخورد سطحى و کمعمق قناعت مىشود. این بهخصوص آنجایى که فیلمساز دست به تحلیل تاریخ مىزند بیش از همه به چشم مىخورد. مثلا کودتاى رضا شاه یا کودتاى محمد رضا شاه براى سرنگونى دولت ملى دکتر محمد مصدق آنچنان به سادگى برگزار مىشوند که بیشتر به تکرار تحلیلهاى رسمى و بىرمق دولتى شبیهاند، بهخصوص وقتى مثلا از رضا شاه با عنوان «رضا خان قلدر» اسم مىبرد که از طرفى تکرار بددهنىهاى معمول جمهورى اسلامى است و از طرف دیگر از اعتبار فیلمساز به عنوان یک هنرمند با هدف ساختن یک فیلم غیر سیاسى مىکاهد و فیلم را بهسمت و سوى سینماى تبلیغاتى (پروپاگاند) سوق مىدهد.
مشکل دیگر فیلم تدوین آن است که تماشاچى را به شدت گیج مىکند. مثلا تکرار چندین و چند باره رد شدن مظفرالدین شاه و همراهانش از جلو دوربین یا درشکه سوارى او در خیابانهاى پاریس نه تنها کمکى به ایجاد فضاى مناسب براى درک بهتر مطلب نمىکند، بلکه در چندین مورد به دلیل نامربوط بودن آن با صحنههاى قبل و بعد آن و با گفتار روى فیلم تماشاچى را ـ بخصوص اگر ایرانى نباشد ـ گمراه مىکند.
«تهران انار ندارد» را گفتم میانگین و نماینده سینماى مستند امروز ایران است چون مثل این سینما از سویى هنوز ناپخته و نوجوان است و از سویى دیگر بهراحتى مىتوان طلایههاى ظهور یک سینما و یک سینماگر خوشذوق و خوشفکر را در آن دید.
به کجا تعلق دارم؟
Where Do I Belong To?
مهوش شیخالاسلامى، ایران، ۲۰۰۷، ۶۸ دقیقه
«به کجا تعلق دارم» خوشساختترین فیلم ایرانى بود که دیدم. گزارشى صریح، دقیق، و انسانى از وضعیت زنهاى ایرانى که با مردان افغان ازدواج کردهاند و نهتنها فرزندانشان ایرانى بهشمار نمىآیند، بلکه حتا ازدواجشان هم بهرسمیت شناخته نمىشود. مهوش شیخالاسلامى در طى یک تحقیق چند ساله که به ساختن فیلم انجامیده در دو سوى مرز به سراغ خانوادههایى رفته است که در بلاتکلیفى مطلق زندگى مىکنند. بچههاى این خانوادهها در ایران به دنیا آمدهاند و با فرهنگ ایرانى بزرگ شدهاند و بسیارى از آنها افغانستان را ندیدهاند. اینها به لهجههاى مختلف فارسى، از مشهدى گرفته تا تهرانى و بلوچى حرف مىزنند و با اینکه حتا اجازه تحصیل ندارند بسیارىشان از سواد خوبى برخوردارند، اما
نه فرصتى براى ادامه تحصیل دارند و گاه نه حتا اجازه کار و اقامت. آنها که ساکن ایرانند از بىعدالتىها مىنالند و از این که خودشان را ایرانى مىدانند اما هم دولت و هم مردم هنوز به آنها به چشم بیگانه نگاه مىکنند و آنجا که دستشان برسد آزارشان مىدهند. آنهایى هم که ساکن افغانستانند از فقر و ناامنى و دلتنگى براى خانه و دیار مىنالند و شب و روز را به امید بازگشت به ایران سر مىکنند.
«به کجا تعلق دارم» نگاه زیبا، جانبدارانه، و چند جانبهاى به این گروه از ایرانیان دارد. زیبایى فیلم مدیون آرامش عجیبى است که در ساخت آن به چشم مىخورد. با اینکه موضوع فیلم منقلب کننده است و به راحتى مىتواند بر عمیقترین احساسات بیننده دست بگذارد، اما مهوش شیخالاسلامى به جاى بازى با این احساسات به فهم تماشاچى اعتماد مىکند و تنها با بیانى آرام و مستدل به بازگویى واقعیتها مىپردازد و بیننده را وا مىگذارد تا تفسیر و نتیجهگیرى شخصى خودش را از فیلم داشته باشد. و این کار تنها از فیلمساز با تجربهاى مثل او برمىآید.
کارت قرمز
The Red Card
مهناز افضلى، ایران، ۲۰۰۷، ۷۴ دقیقه
«کارت قرمز» بدترین فیلمى بود که امسال دیدم. اگر بخواهم آن را در یک جمله توضیح بدهم باید بگویم فرصت بزرگ از دست رفته. موضوع فیلم یکى از مناسبترین سوژهها براى یک فیلم موفق و ماندگار در سینماى مستند ایران بود که افضلى آن را به هدر داد.
چند سال پیش بود که جریان قتل لاله، همسر ناصر محمدخانى، بازیگر فوتبال خبر اول همه روزنامهها شد. اولین مشکوک به قتل خود محمدخانى بود که به زودى معلوم شد که بىگناه است. بعد نوبت به شهلا جاهد، همسر صیغهاى او رسید که در آغاز به قتل اعتراف کرد، اما بعد در دادگاه اعترافش را پس گرفت و گفت که آنچه که گفته تنها در زیر شکنجه بوده و اعتبارى ندارد. به دنبال عوض شدن قاضى مدارک جدیدى به دادگاه ارائه شد (یا تفسیر جدیدى از مدارک قبلى) که بر بىگناهى شهلا دلالت مىکرد. امروز چندین سال است که از این جریان مىگذرد. با اینکه خطر اعدام موقتا رفع شده، اما شهلا هنوز بلاتکلیف در زندان است و معلوم نیست کى و چگونه محاکمه خواهد شد.
آنچه بیش از همه به داد شهلا رسید توجه بیش از حدى بود که رسانهها به این قتل نشان دادند و دادگاه را از صدور حکم اعدام سرسرى برحذر داشتند. این موضوع به خودى خود سوژهاى بسیار با اهمیت براى ساختن فیلمى باارزش است که در آن مىتوان نظام قضایى ایران و نحوه محاکمه و محکومیت متهمین را زیر ذرهبین گذاشت و به نقد نکات مثبت یا منفى آن پرداخت. پیش از این هم چند فیلم با همین موضوع ساخته شدهاند که از بین آنها «طلاق به سبک ایرانى» از کیم لانگینوتو و زیبا میرحسینى در ژانر مستند و «دم صبح» از حمید رحمانیان در ژانر داستانى را بهخاطر مىآورم، اما تنها کارى که مهناز افضلى با چنین سوژهاى مىکند این است که دوربینش را در اتاق دادگاه مىکارد و صحنههاى محاکمه شهلا را ثبت مىکند و چند صحنه از ویدئوهاى خانوادگى را در لابلاى آن جا مىدهد، در حالى که مىتوانست به موارد زیادى در این دادگاه بپردازد که اتفاقا در جلسه سئوال و جواب بعد از نمایش فیلم مورد پرسش چند بیننده قرار گرفت. مثلا اینکه در نظام قضایى ایران قاضى، دادستان، و بازجو یک نفر است. از هیئت منصفه هیچ خبرى نیست و زندگى و مرگ متهم به نظر همین یک نفر بستگى دارد. و از آن سو متهم خود باید از خود دفاع کند و وکیل مدافع تنها حکم یک مشاور را بازى مىکند که به متهم سفارش مىکند چگونه حرف بزند یا رفتار کند تا دل قاضى را به دست آورد. جالب این است که قاضى دادگاه پیشاپیش تصمیمش را گرفته و حتا در بیان غیر مستقیم این تصمیم هم ابایى ندارد مثلا وقتى فیلم اعتراف شهلا را دارند نشان مىدهند او با تکرار بعضى جملات احساسات بینندهها را به سمت گناهکار بودن او هدایت مىکند. این حتا برخلاف قانون اساسى جمهورى اسلامى است که مىگوید اصل بر برائت است. این جمله به صراحت مىگوید که این وظیفه دادگاه است که ثابت کند متهم گناهکار است نه وظیفه متهم که بىگناهىاش را به اثبات برساند.
مواردى از این دست فراوان در فیلم به چشم مىخورد که مىتوانست دستمایه یک نقد مستند قرار بگیرد. مثلا این که مدارک جرمى که قاضى با تکیه بر آنها شهلا را محاکمه مىکند در اختیار او و وکیلش قرار نمىگیرد. این را شهلا با زبان ساده خودش توضیح مىدهد وقتى از قاضى تقاضا مىکند دفترچه خاطراتش را در اختیارش بگذارد تا بتواند موارد اتهام را توضیح دهد و قاضى در جواب مىگوید بعد از دادگاه این دفترچه به او برگردانده خواهد شد. این خلاف بدیهىترین حقوق یک متهم در یک دادگاه صالح است.
یکى دیگر از مهمترین مشکلات این نظام شریک کردن خانواده مقتول در تصمیمگیرى براى سرنوشت متهم است. یعنى این که قاضى از خانواده مىپرسد آیا مىخواهید متهم اعدام شود یا رضایت مىدهید؟ این از ناعادلانهترین سیستمهاى قضایى است. بشریت سالها است به این نکته پى برده که قتل یک جرم عام است نه خاص. یعنى کشتن یک نفر به کل جامعه آسیب مىرساند نه فقط به خانواده مقتول. و در مقابل این جامعه است که باید فرد گناهکار را مجازات کند نه خانواده مقتول. در قرآن هم آمده است که اگر یک نفر را بکشید انگار که جامعهاى را کشتهاید. شریک کردن خانواده مقتول در تعیین مجازات نه تنها کمکى به رفع جرم نمىکند بلکه از آنها یک عده قاتل مىسازد. و بر تمام اینها آن سئوال بنیادى را مىتوان اضافه کرد که آیا اصولا اعدام مجازات مطلوبى است که جامعه از آن بهره مىبرد یا یک انتقام گیرى است که به خشونت دامنه مىزند. نظرات موافق و مخالف این تحلیل تنها در چارچوب فیلمى مثل «کارت قرمز» مىگنجد.
اینها و بسیارى موارد دیگر که در این مطلب نمىگنجد مىتوانست به وسیله مهناز افضلى مورد بررسى و دقت قرار بگیرد اما حیف که فرصتى به این مهمى به این سادگى از دست داده شد.
مثل دیگران باش
Be Like Others
طناز اشاقیان، کانادا، امریکا، انگلیس، ۲۰۰۸، ۷۴ دقیقه
طناز اشاقیان از فیلمسازان دیاسپوراى ایران است که در نیویورک زندگى مىکند و پیش از این چند فیلم دیگر از جمله «من خودم را ایرانى مىدانم» I Call Myself Persian, 2002 در زمینه هویت نسل دوم مهاجر ایرانى، «از بابل تا بورلىهیلز: فرار یهودیان ایران» From Babylon to Beverly Hills: The Exodus of Iran’s Jews, 2003، و «نجیب: یک دختر ایرانى در آمریکا» Najeeb: A Persian Girl in America, 2000 هردو در زمینه جامعه یهودیان ایرانى در آمریکا ساخته بود. آخرین فیلم او «مثل دیگران باش» که سه جایزه از جشنواره برلین امسال دریافت کرد درباره زندگى دوجنسیتىهاى ایران است.
در شرایطى که در ایران همجنسگرایى جرم است و مجازات اعدام را در پى دارد تغییر جنسیت دادن آزاد است و بهوسیله دولت تامین مىشود. در «مثل دیگران باش» اشاقیان به سراغ چند مردى که زن شدهاند یا مىخواهند بشوند و یک زن که مىخواهد مرد بشود مىرود و با آنها از درونىترین احساسات و خواستههاىشان صحبت مىکند. لادن دخترى است که به تازگى جراحى کرده و حالا داوطلبانه به آنهایى که در فکر جراحى هستند کمک مىکند. خانواده او با مسئله تغییر جنسیتش کنار آمدهاند و او را حمایت مىکنند. این بزرگترین سرمایه او براى ادامه زندگى است. لادن به مردان جوانى که به فکر جراحى هستند از مشکلات و آزادىهایى که این عمل به دنبال دارد حرف مىزند و مثل یک مشاور دلسوز آنها را راهنمایى مىکند. حتا وقتى على اصغر که از طرف خانوادهاش طرد شده پیش و بعد از جراحى بى جا و مکان مىماند لادن به او در خانه خودش پناه مىدهد.
طناز اشاقیان یک سال از زندگى چهار شخصیت فیلمش را دنبال مىکند. پیش از این هم چند فیلم با همین موضوع ساخته شده است، اما آنچه بیش از همه در این فیلم توجه را بهخود جلب مىکند نقش خانواده و حمایت آنها از این فرزندانشان و تاثیرى که این حمایت یا عدم حمایت بر زندگى آنان مىگذارد است. اگر بتوانیم زندگى این چهار نفر را به عنوان نمونه قابل اعتمادى از کل جامعه بگیریم مىبینیم که خانواده نقش بسیار بزرگى در این زمینه بازى مىکند. آنها که از طرف خانواده طرد مىشوند سر از روسپىگرى در مىآورند در حالىکه دیگران به زندگى عادى برمىگردند. طناز در جایى از فیلم از سوژههایش مىپرسد که بعد از یک سال آیا از تصمیمشان براى جراحى راضىاند یا نه؟ آنکه حمایت خانواده را دارد جواب مثبت مىدهد و مىگوید اگرچه نامزدش خیلى برایش دردسر درست کرده است، اما در مجموع دلش نمىخواهد به دوران پسر بودن برگردد. حتا با عشوه مىگوید که حالا که پسرها به دنبالش مىافتند آسودهتر با آنها برخورد مىکند. اما على اصغر، که حالا اسمش را اگر اشتباه نکنم کرده آناهیتا، کارش به روسپىگرى کشیده و تنها دلش به این خوش است که این کار را زیر پوشش صیغه انجام مىدهد و درنتیجه گناهى مرتکب نمىشود. او مىگوید از تصمیمش راضى نیست و اگر زمان به عقب برمىگشت جراحى را انجام نمىداد.
بحث جالب دیگرى که در فیلم با آن روبرو مىشویم نظر لادن درباره همجنسگراها است که معتقد است آنها آدمهاى گمراهى هستند که جامعه را دارند خراب مىکنند. مىگوید ما به لحاظ ژنتیکى زنانى هستیم که در بدن مرد زندانى شدهایم، اما همجنسگراها چنین مشکلى ندارند و تنها از روى هوس است که دست به این کار مىزنند و در نتیجه حقشان است که مجازات شوند. جالب است که یک نفر که خود از چنین تبعیض بزرگى رنج برده و هنوز هم مىبرد در باره دیگران چنین برخورد تندى دارد. او به این مسئله توجه نمىکند که تمایل جنسى انسانها، خواه ژنتیکى باشد یا انتخاب، یک موضوع شخصى است و نباید باعث محدود شدن حقوق شهروندى آنان شود. و اینکه تنها محدودیت در این زمینه تجاوز، رابطه جنسى با کودکان، و آزار جنسى است.
«مثل دیگران باش» فیلم خوشساخت و با ارزشى است که اطلاعات زیادى را بدون تعصب در اختیار بیننده مىگذارد.
shahram@shahrvand.com