سال ۲۰۱۱ در دوران اخیر نقطه ی عطفی بود، نه تنها در زمینه ی سینما که در سطح جهان. بهار عربی یک به یک دیکتاتورهای خاورمیانه را به زیر کشید و همچنان دارد می کشد. اگرچه تا دموکراسی در این کشورها راه درازی مانده اما چشم انداز یک جهان دیگرگونه مدت هاست هویدا شده. ترکش های بهار عربی را در کشورهای دیگر هم بر در و پنجره ی دیکتاتورهای شان می توان دید. در برمه دولت نظامی جای خود را به گروهی (به ظاهر) غیرنظامی داد و راه برای دیدار آنگ سان سوچی باز شد. در روسیه پوتین رویای ریاست جمهوری دائمی را برای همیشه بر باد رفته یافت. جنبش اشغال در شهرهای غربی هم اگرچه بیشتر به دنبال عدالت اجتماعی بود تا دموکراسی و اگرچه به یک بازی بچه گانه تبدیل شد، اما خط و ربطش با بهار عربی غیرقابل انکار بود.

همین مثبت گرایی و امید به تغییر را در سینما هم می توان دید. اگرچه هنوز خیلی زود است که از این تغییر به عنوان یک روند یا نقطه ی عطف یاد کنیم اما می توان امیدوار بود که چنین باشد. سالیان دراز بود که سینمای هنری، بخصوص آن بخش که موضوعات اجتماعی را مطرح می کرد، تراژدی را به عنوان زیربنای بیان هنری انتخاب کرده بود. بررسی ریشه های این انتخاب موضوع جالبی برای یک مقاله ی دیگر است.

در این جا به اختصار می گویم و می گذرم که در چند دهه ی گذشته هنر، مثل هر نماد دیگر روشنفکری، اعتقاد داشت که باید زشتی های جامعه را آشکار کرد و بیننده ها را با روی دیگر هنر تجاری، که تنها قصدش سرگرم کردن مردم و ربودن جیب های شان است، آشنا کرد. این تفکر کارآیی بالایی داشت تا همین سال های اخیر که در مقابل توانایی اینترنت و رسانه های مجازی به تدریج میدان را باخت. در جریان حمله ی آمریکا به عراق بود که رسانه های مجازی و اینترنت با توان بسیج مردم همه را شگفت زده کرد.

اولین تظاهرات ضد جنگ که به طور همزمان در چندین شهر دنیا انجام گرفت تنها ظرف چند ساعت از طریق ایمیل برنامه ریزی شد. این تظاهرات برای همیشه به عنوان بزرگترین حرکت اعتراضی مسالمت آمیز در تاریخ شناخته شد.

فیلم های برجسته سال ۲۰۱۱

امروز دیگر بیش از آن که احتیاج به آگاه کردن مردم داشته باشیم محتاج آنیم که به آن ها امید به آینده و اعتماد به نفس منتقل کنیم. این را من در بسیاری از فیلم های خوب سال ۲۰۱۱ دیدم. همین است که امسال برای اولین بار خواستم مروری بر فیلم های خوب سال گذشته داشته باشم.

از بین فیلم های خوب سال گذشته ده فیلم را انتخاب کرده ام و دو فیلم را با این که نمایش همگانی شان به سال ۲۰۱۲ منتقل شده، اما به دلیل حضورشان در جشنواره ی تورنتو به این لیست اضافه کرده ام. دو فیلم “پینا” و “جدایی نادر از سیمین” را بی هیچ تردیدی به عنوان بهترین فیلم های سال گذشته انتخاب کرده ام. بقیه فیلم ها را بدون ترتیب در این لیست گذاشته ام:

 

پینا Pina  از  ویم وندرس

ملانکولیا Melancholia از لارس فون تریه

کپی برابر اصل  Certified Copy از عباس کیارستمی

نیمه شب در پاریس Midnight in Paris از وودی آلن

لو آور Le Havre از آکی کاریسماکی

پوستی که در آن زندگی می کنم The Skin I Live In از پدرو آلمادووار

شرم Shame از استیو مک کوئین

کشتار Carnage از رومن پولانسکی

سفر The Trip از مایکل وینترباتوم

 

و دو فیلمی که به زودی در تورنتو به نمایش درخواهند آمد:

جدایی نادر از سیمین The Seperation از اصغر فرهادی

پسربچه ای با دوچرخه The Kid with a Bikeاز ژان پی یر و لوک داردن  

“پینا” تصویری هنرمندانه از آثار یکی از نابغه های هنر در صد سال اخیر بود. پینا باوش تفسیری جدید از هنر رقص به دست داد. تفسیری که بر بسیاری هنرمندان دیگر تأثیر مستقیم داشت. ویم وندرس دیدگاه انسان دوستانه ی خودش را بر نظرگاه های پینا باوش اضافه کرده بود تا یکی از ماندگارترین آثار سینمایی دهه ی اخیر را خلق کند.

اصغر فرهادی در “جدایی نادر از سیمین” نگرشی مدرن به یکی از ریشه دارترین مشکلات جامعه ی امروز ایران داشت. توانایی اصغر فرهادی در بازی گرفتن از بازیگرانش او را به یکی از بااستعدادترین فیلمسازان امروز جهان تبدیل کرده است.

اگرچه بین “پینا” و “جدایی نادر از سیمین” اولی را بفهمی نفهمی به دومی ترجیح می دهم اما با اطمینان بالایی می توانم بگویم که اسکار بهترین فیلم خارجی امسال نصیب فرهادی خواهد شد.

“آرتیست” بزرگداشتی دلنشین از سینمای صامت است. بازی های چشمگیر و داستان پردازی بی نقص فیلم آن را به یکی از بهترین های سینما در سال گذشته تبدیل کرده است.

“ملانکولیا” آخرین ساخته ی لارس فون تریه است که با کندترین ضرب ممکن به مسئله پایان دنیا می نگرد. ملانکولیا(دلتنگی) نام سیاره ی سرگردانی است که به زمین نزدیک می شود و بیم آن می رود که با برخورد با کره ی زمین به هستی پایان دهد. برخلاف معمول در چنین شرایطی نه از دانشمندان قهرمانی که راه حلی برای تغییر مسیر سیاره سرگردان پیدا می کنند خبری هست و نه از تکنولوژی فوق مدرنی که نهایتاً بشریت را نجات خواهد داد. “ملانکولیا” را باید بدبینانه ترین فیلم ۲۰۱۱ لقب داد.

“کپی برابر اصل” بار دیگر توانایی کیارستمی را در خلق هنر به شکلی که پیش از او کس دیگری نتوانسته باشد تصورش را بکند، نشان داد. بازی زیبای ژولیت بینوش برای او نخل طلایی کان را به ارمغان آورد.

“نیمه شب در پاریس” سفر وودی آلن بود به دورانی از تاریخ که شاهد حضور بیشترین و تأثیرگذارترین هنرمندان بود. در این سفر اعجازآمیز وودی آلن ما را با خود به دیدار همینگوی، جویس، بونوئل، فیتزجرالد، پیکاسو، و بسیاری نابغه های دیگر هنر می برد. “نیمه شب در پاریس” نه تنها یکی از بهترین های سال ۲۰۱۱ بود، بلکه از بهترین ساخته های وودی آلن هم به شمار می آید.

“لو آور” از آکی کاریسماکی، یکی دیگر از بزرگان سینمای معاصر، خوش بینانه و امیدبخش ترین فیلم ۲۰۱۱ بود. این فیلم ـ که مرا به یاد “معجزه در میلان” ویتوریو دسیکا می اندازد ـ در فضایی رؤیایی جهانی را به تصویر می کشد که در آن همه ی مردم با هم خوب هستند و همکاری می کنند تا پسربچه ی مهاجر آفریقایی را به دور از چشم پلیس به مادرش برسانند. تأثیرپذیری کاریسماکی از روبر برسون در پرداخت فیلم در کنار تعمدی که در زمان شمول بودن داستان به کار می گیرد فیلم را به سطح یک شاهکار بی نظیر می رساند.

“پوستی که در آن زندگی می کنم” اگرچه در شمار بهترین فیلم های آلمودووار نیست، اما به راحتی در زمره ی بهترین های ۲۰۱۱ جای می گیرد. همکاری مجدد آلمادووار و آنتونیو باندراس پس از سال ها به این بازیگر اسپانیایی فرصت می دهد تا بار دیگر توانایی اش را در عرضه ی یک بازی خوش ساخت و راحت به نمایش بگذارد.

“شرم” از سویی یک اثر جسورانه درباره ی یک معتاد به سکس است و از سوی دیگر با به کارگیری کلیشه های روزمره ی هالیوود سنگ بزرگی بر پای فیلم می بندد تا جلو صعودش به سطح یک ساخته ی ماندگار را بگیرد. بازی های مایکل فاسبندر و کری مولیگان ستون های محکمی هستند که فیلم را بر سر پا نگه می دارند.

“کشتار” آخرین ساخته ی رومن پولانسکی براساس نمایشنامه ای از یاسمینا رضا فرصتی است برای این کارگردان که بار دیگر سینمای طنز را تجربه کند. پیش از این تنها در “ومپایرکش های بی باک” بود که پولانسکی تلخی داستانش را زیر لایه ی شیرینی از طنز پنهان کرد. این بار به کمک قلم زیبای یاسمینا رضا در خلق دیالوگ های جذاب و پرتوان قادر به خلق فضایی غریبه آشنا می شود که در آن تمدن غربی به وحشیانه ترین شکل به استهزا کشیده می شود.

“سفر” از مایکل وینترباتوم فیلم طنزآمیز و ساده ای است که به دور از نگاه تند و منتقدانه ی اجتماعی این فیلمساز بیننده را یک ساعت و نیم مسحور می کند.

و بالاخره “پسربچه ای با دوچرخه” که تنها در جشنواره ی تورنتو به نمایش درآمده و قرار است در ماه فوریه بر پرده های عمومی ظاهر شود. این آخرین ساخته ی برادران داردن در عین حال یکی از بهترین آن ها هم هست و یک بار دیگر این فرصت را برای تماشاچی فراهم می کند تا در فضایی خالی از تحکم خود به قضاوت درباره ی شخصیت ها و شرایط اجتماعی موجود بپردازد.

در پایان دوست دارم از فیلم دیگری هم اسم ببرم که به زودی به نمایش عمومی درخواهد آمد و دیدنش را توصیه می کنم:”چوب نروژی” ساخته ی تران آن هونگ فیلمساز ویتنامی ـ فرانسوی است که براساس داستان هاروکی موراکامی نویسنده ی ژاپنی که این روزها اسمش همه جا بر سر زبان ها است ساخته شده. این فیلم را در سال ۲۰۱۰ در جشنواره ی تورنتو دیدم و هنوز نفهمیده ام چرا با چنین تأخیری به نمایش عمومی درمی آید، اما مسلم می دانم یکی از پر سروصداترین فیلم های ۲۰۱۲ خواهد بود. 

* شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.

shahramtabe@yahoo.ca