امیرشهاب رضویان کارگردان و فیلمنامه نویس متولد ۱۳۴۴ همدان است. او فیلمسازی را با ساخت فیلم‌های کوتاه شروع کرد.

شماره ۱۱۹۶ ـ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸


گفت وگوی شهروند با امیرشهاب رضویان کارگردان مینای شهر خاموش


امیرشهاب رضویان کارگردان و فیلمنامه نویس متولد ۱۳۴۴ همدان است. او فیلمسازی را با ساخت فیلم‌های کوتاه شروع کرد. از سال ۱۳۵۹ در سینمای آزاد همدان مشغول به کار شد و حدود چهل فیلم کوتاه و سه فیلم بلند در کارنامه ی سینمایی خود دارد. تازه ترین فیلم او “مینای شهر خاموش” در بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم شد و البته مدتی این فیلم با تاخیر در اکران روبرو شد تا اینکه بالاخره به اکران درآمد و هفته نهم نمایش را پیش رو دارد.

به بهانه ی نمایش فیلم “مینای شهر خاموش” در سینما امپایر در امپرس واک و حضور کارگردان آن در تورنتو، گفت وگویی با امیرشهاب رضویان داریم که میخوانید.


ایده یا سوژه و پرداختن به جزییات یکی از ویژگی های کارهای توست. من کاری به ساختار ندارم، چون در این مورد نگاهها و سلیقه های متفاوتی وجود دارد. برای مثال در فیلم “تهران ساعت ۷ صبح” سه اپیزود وجود دارد که هر کدام دارای یک ایده جذاب هستند. مثل سربازی که در اپیزود اول مسئول تعویض چراغ ترافیک است و به خاطر عشقی که به یک دختر جوان دارد چراغ قرمز را دیرتر از حد معمول سبز می کند تا بیشتر دختر را نظاره کند. چطور از این جزییات و یا ایده ها در کارهایت استفاده می کنی؟ آیا به مرور زمان شکل می گیرد؟


نمایی از فیلم مینای شهر خاموش

ـ فیلمنامه هایی که می نویسم هیچگاه محصول یک هفته، دو هفته و یا یک ماه کار نیست. مدت زمانی طولانی درباره قصه فیلم فکر می کنم و مرتب یادداشت برمی دارم. وقتی کاغذ در اختیارم باشد روی آن یادداشت می کنم و اگر کاغذ نداشته باشم همان موقع که ایده ای به نظرم می رسد توی موبایل و در بخش ارسال پیام ذخیره می کنم و بعد روی کاغذ منتقل می کنم. به این شکل همیشه با ده ها و صدها قصه مواجه می شوم و گاه حس می کنم که اینها قابلیت گسترش دارند. داستان فیلم تهران هفت صبح هم از اینجا شروع شد که من سالهاست در منطقه سیدخندان زندگی می کنم و هر روز که قرار بود از چراغ قرمز سیدخندان رد شوم پشت چراغ طولانی آنجا منتظر می ماندم و فکر می کردم چرا این چراغ قرمز اینقدر دیر سبز می شود. و این فکر هر روز صبح همراه من بود. در طی شش ماه هزاران ایده به ذهنم خطور می کرد. مثلا یک روز فکر کردم ممکن است کسی در آنسوی چراغ ایستاده و چراغ را دیر سبز می کند و شاید با من هم میانه خوبی ندارد. روزهای بعد همین که پشت چراغ قرمز می ایستادم قصه سازی شروع می شد. کل چراغ قرمز در حد سی ثانیه یا یک دقیقه بود و من فکر می کردم که حدود پنج دقیقه آنجا معطل می شوم. بعدتر فکر کردم که شاید آن آدم پشت چراغ عاشق کسی باشد که در این سوی چهارراه ایستاده است. به همین ترتیب قصه شکل گرفت. از این نوع جزییات به وفور در زندگی می بینم. پس اینها را یادداشت می کنم و برخی از اینها نهایتا تبدیل به یک فیلم سینمایی بلند می شوند. برای مثال فیلم مینای شهر خاموش گسترش یک سکانس از فیلم اول من به نام سفر مردان خاکستری است. قصه پیرمردی است که در جوانی عاشق دختری می شود و از افسر فرمانده خود می خواهد که به خواستگاری دختر برود و زمانی که افسر به دیدن دختر می رود خودش عاشق دختر می شود. پیرمرد در آن زمان پایش را از ماجرا بیرون می کشد اما به خاطر عشق شدیدی که به دختر داشته تا زمان مرگش مجرد زندگی می کند. این ماجرا در فیلم سفر مردان خاکستری به شکل مستند ثبت شد و بعدتر این داستانک را گسترش دادم و تبدیل به مینای شهر خاموش شد. این یک شکل تجربی مواجهه با قصه و فیلمنامه است که از اتفاقات واقعی ریشه می گیرد و بعد گسترش داده و از آن فیلم می سازند. روشی است که شخصا به شکل تجربی به آن دست یافتم و محصول دوران فیلمسازی تجربی من است.


با اشاره ای که کردی به سراغ مینای شهر خاموش می رویم. فکر می کنم در این فیلم در مقایسه با دو فیلم قبلی خودت (تهران ساعت هفت صبح و سفر مردان خاکستری) به پختگی خاصی از لحاظ ساختاری و کارگردانی رسیدی و فکر می کنم دلیلش هم بیشتر به خاطر این است که یک مقدار به سمت سینمای قصه گو گرایش پیدا کردی و توانستی ارتباط بهتر و بیشتری با تماشاگر عام برقرار کنی. خودت چه فکر می کنی؟


ـ اشاره ات کاملا درست است. مینای شهرخاموش را که می ساختم دیگر صرفا به دنبال ساخت یک فیلم تجربی نبودم. سفر مردان خاکستری یک حدیث نفس است. تهران ساعت هفت صبح تجربه ای در سینمای اپیزودیک است که در ایران از این نوع سینما کم داریم. چون فیلمسازها بیشتر به دنبال ساختارهای معمول تثبیت شده در میان مردم هستند. وقتی قرار شد مینای شهر خاموش را بسازم تصمیم گرفتم فیلمی بسازم که از یک طرف آنچه که در زندگی تجربه کرده و دوست دارم تعریف کنم باشد و از طرف دیگر فیلمی بسازم که تماشاگر عام هم که بلیت خریده و به سالن آمده راضی بیرون برود. و فکر می کنم که اتفاقی است که در این فیلم افتاده است. در حال حاضر فیلم هفته هشتم نمایش در ایران را سپری می کند و فیلمی که عموما معتقد بودند پس از یک یا دو هفته از روی پرده برداشته خواهد شد توانسته مخاطب خودش را جذب کند و تماشاگران از هر گروه سنی که فیلم را می بینند از سالن سینما با رضایت بیرون می آیند. همه هم می دانند که قرار نیست که یک فیلم اکشن یا رابطه دختر و پسری را ببینند. می دانند که یک بازیگر مطرح و قدیمی به نام عزت الله انتظامی بازی کرده و سر و شکلی دارد و قرار است قصه ای را هم تعریف کند. در کل دنیای شهر خاموش محصول گرایش من به سینمای قصه گوست و اینکه فیلمی بسازم که بیننده ایرانی و خارجی از آن لذت ببرند. خوشبختانه فیلم چه در نمایشهای داخلی و چه در فستیوالهای خارجی با موفقیت همراه بوده است.


مینای شهر خاموش در سه لوکیشن فیلمبرداری شده. هامبورگ، تهران و بم که خودش یک جذابیت و تنوع خاصی به فیلم داده است. چطور شده که بم را انتخاب کردی؟

نمایی از مینای شهر خاموش


ـ آذر ماه ۱۳۸۲ درگیر نوشتن قصه بودم. خط قصه هم بازگشت پزشکی از فرنگ بود که با پیرمردی دوست می شود و قرار است که به زادگاهش برگردد. این زادگاه در آن زمان مشخص نبود و می توانست هر کجا باشد. دی ماه همانسال زلزله بم به وقوع پیوست. قبلا در فیلمی که مرحوم شریفی در بم کار می کرد خودم به عنوان دستیار حضور داشتم و همانزمان مجموعه عکسی از معماری ارگ بم تهیه کردم. عکاسی معماری یکی از کارهای حاشیه است که معمولا انجام می دهم. معماری ایران را دوست دارم و آرشیو خوبی هم از آن دارم. به همین جهت شهر بم را هم دوست داشتم و ارگ بم به نظر من یک شاهکار در معماری بود و نماد شاخص معماری ایرانی بود که قابل افتخار بود و متاسفانه در این زلزله از بین رفت. دو ماه قبل از زلزله بم هم من به آنجا سفر کردم و یک سری عکس از آنجا گرفتم. زلزله بم خیلی مرا متاثر کرد چون که از این شهر خاطره های زیادی داشتم.

به هر حال هنگام نوشتن قصه فکر کردم که زادگاه این پزشک می تواند شهر بم باشد و به این شکل قصه را به سمت بم بردم کم کم عناصر و جزییات جدیدی به فیلمنامه اضافه شد که متاثر از زمین لرزه بم بود.




 

در مینای شهر خاموش سه نسل را کنار هم می بینیم. آقای قناتی نماینده نسلی است که به هویت خودش می بالد و در پی حفظ آن است. اخلاق گراست و به سنت و معنویت اهمیت زیادی می دهد. دکتر پارسا علیرغم اینکه به اروپا رفته و تحصیل کرده و پزشک موفقی است، نماینده نسلی است که دچار بحران هویت است و از لحاظ عاطفی و هویتی در یک تلاطم دست و پا می زند و به قول معروف جزو نسل سوخته ماست. و جوان قصه ما بهرامی که نمایند نسل جوان امروز ایران می تواند باشد. جوانان ابن الوقتی که دم را خوش دارند و آینده ای هم پیش چشم خویش نمی بینند و به این فکر می کنند که چطور به هدف های آنی خودشان دست پیدا کنند. آیا کنار هم قرار دادن این سه نسل اتفاقی بوده یا از قبل روی آن فکر کرده بودی؟


عزت الله انتظامی در نمایی از مینای شهر خاموش

ـ حقیقت این است که هیچ چیز در فیلم من اتفاقی نیست. یعنی روی هر پلانی فکر شده است. راجع به هر عنصری که در تصویر چیده شده فکر کردم. و واقعیت این است که یکی از تمهای اصلی فیلم ارتباط بین نسلهاست یا به تعبیری گسیختگی ارتباط بین نسلها.

معضلی که همه جهان حتی همین کانادایی ها هم دارند. یعنی آدمها حرف همدیگر را نمی فهمند. نسل جوان در مقابله با نسل قبل تر از خودشان بر این باورند که اینها پیر شدند و دانش آنها دانش روز نیست. خوب ممکن است که اینها دانش اینترنتی نداشته باشند، اما تجربه زندگی دارند و می شود خیلی چیزها از آنها یاد گرفت. قصه فیلم من هم درباره همین مسئله است. اینکه بیاییم و از همدیگر بیاموزیم.


شخصیت پردازی یکی از ویژگیهای فیلم مینای شهر خاموش است. عنصری که فقدان آن در سینمای ایران به طور گسترده ای مشهود است. بخصوص سه شخصیت اصلی فیلم تو خیلی خوب از کار درآمده اند و به جزییات آنها نیز خوب توجه شده است. شخصا معتقدم این باید حاصل یک کار دقیق و حساب شده در نوشتن فیلمنامه باشد که همانطور که گفتم کمتر در سینمای ایران به چشم می خورد. روی این قصه و شخصیتها چه مدت کار کردی؟


ـ حدود دو سال و نیم تا سه سال تکمیل کردن قصه طول کشید. این قصه حدود ۴۰ بار بازنویسی شد. من حدود سال ۱۳۸۳ یعنی یکسال و نیم بعد از نگارش فیلمنامه آن را به آقای انتظامی ارائه دادم. بهمن ۱۳۸۳ فیلمنامه را با آقای انتظامی بازنویسی کردیم و اسفند ماه ۱۳۸۴ فیلمنامه نزدیک به نسخه نهایی به پایان رسیده بود. با وجودی که خیلی روی فیلمنامه کار کردم اما فکر می کنم که جا داشت تا یکسال دیگر هم روی آن کار می کردم. چون فیلمنامه مثل یک بیماری است که هم سردرد دارد و هم چشم درد و هم گوشهای سنگینی دارد، شما باید دارویی برای این بیمار تجویز کنید که همه بیماریهای او را علاج کند. مفهومش این است که ما باید جزییاتی در قصه بچینیم که دارای یک هماهنگی و همخوانی ارگانیک باشد. اگر یکی از شخصیت هایت را شادمان می گذاری و قرار است منحنی آن طوری طی شود که به غمگین شدن او بیانجامد باید در طول فیلم این دارو تزریق شود طوری که به بقیه جاها هم آسیب نرساند و در دل خودش دچار تضاد نشود. برای مثال طوری نباشد که بیننده تعجب کند که چرا رفتار این شخصیت دچار تغییر شده. باید به گونه ای شخصیت را بپردازی و در دل واقعیت جا دهی که در مرحله گسترش فیلمنامه و قصه و پیشرفت قصه اینها دچار تضاد با هم نشوند و تقابل غیرمنطقی ایجاد نکنند. فیلمنامه را به گونه ای نوشتم که از اول تا آخر فیلم بیننده مرتب در حال گرفتن اطلاعات باشد.

من دوست دارم فیلمنامه ام پیچیده باشد و مینای شهر خاموش دارای این پیچیدگی است. به همین خاطر بیننده با قصه شریک می شود و تا آخر فیلم با قصه همراه می شود. چون در بعضی از فیلمها بیننده سالن را ترک می کند چون معتقد است که می داند آخر قصه چه خواهد شد، اما در فیلم من نمی تواند آخر قصه را حدس بزند. چون مجموعه اطلاعاتی به بیننده داده ام که او را در کشف معمای فیلم شریک کرده است و دوست دارد با روند قصه دریابد که آیا حدس خودش درست بوده یا نه؟ این روشی بود که طی مدتی که روی فیلمنامه کار میکردیم رعایت کردیم و جواب داد و من هم از نتیجه کار راضی هستم و فیلم بعدی هم به همین روش خواهد بود. یعنی قصه پردازی دارد.


در مورد تجربه کار با گروه آلمانی که در این فیلم همکاری داشتید بگو؟ بخصوص در مورد فیلمنامه نویسی.


ـ تجربه خیلی خوبی بود. فیلمنامه نویسی اصولی را برای اولین بار تجربه کردم. کار با دو فیلمنامه نویس آلمانی به نامهای آرمین هوفمان و فرانگ گیبر و یک فیلمنامه نویس ایرانی به نام محمد فرخ منش. فیلمنامه را در ابتدا به انگلیسی نوشتیم. چند ماه در هامبورگ آلمان دور هم جمع می شدیم و من ایده هایم را می گفتم و به اتفاق آقای هوفمان اینها را ترکیب می کردیم و هر چند روز یک بار فرانک می آمد و روی منحنی های فیلمنامه نظر می داد. چون که فیلمنامه نویسی کلاسیک را خیلی خوب می شناخت.

فرخ منش هم بخشی از ایده های قصه را پالایش می کرد و چون رابطه ایرانی و آلمانی را خوب می شناخت در نزدیک کردن و منطقی جلوه دادن شخصیتها کمک می کرد.

این تجربه برای من بیشتر تجربه یک فیلمنامه نویس کلاسیک بود. ابتدا فیلمنامه را به شکل کلاسیک نوشتیم و بعد من آن را به فارسی ترجمه کردم و یادداشتهای خودم را در آن منظور کردم و می شود گفت که یک کار گروهی مفید بود که از این نوع کار خیلی راضی هستم.


نمایی از مینای شهر خاموش

با توجه به اینکه عموما می دانیم که فیلمسازی بخصوص در ایران با چه دشواریهایی همراه است انتظار تو از تماشاگر ایرانی چیست؟


ـ تماشاگر محق است که فیلم را تماشا کند یا نکند. برای من این نکته جذابیت دارد که تماشاگر وقتی فیلم را می بیند آن را به ذهن بسپارد و این اتفاق کم و بیش برای این فیلم افتاده است. وقتی قرار است فیلم مرا نمایش دهند همیشه پیش از نمایش یک اضطراب دارم و با خودم فکر می کنم که آیا واکنش تماشاگر در این سانس در برابر فیلم من چگونه خواهد بود؟ وقتی فیلم تمام می شود پشت سر تماشاگرها راه می افتم و ده دقیقه ای دنبال یک عده از اینها راه می روم تا متوجه شوم که درباره فیلم چه حرفهایی می زنند. چون به طور معمول حرفهایی که می زنند مرا شایق می کند که فیلم بعدی ام را چگونه بسازم. بهترین منتقدان فیلمهای ما تماشاگران هستند البته بی احترامی به شما نباشد (با خنده . . .) ما فیلم را برای تماشاگر می سازیم و من خوشحالم که بیننده ایرانی از مینای شهر خاموش خوشش می آید. اگرچه بیننده خارجی هم آن را دوست خواهد داشت. چرا که در نمایش فیلم در جشنواره نشویل مشاهده کردم که دو آمریکایی هنگام تماشای فیلم گریه کردند. همین که یک تماشاگر غیرایرانی به دیدن فیلمی به زبان فارسی می آید و فیلم حسی در او ایجاد می کند این بهترین قدردانی از فیلم من است. چرا که از تماشاگر توقعی بیش از این ندارم و معتقدم که اگر فیلم خوبی ساخته باشم تماشاگر متوجه خواهد شد و یک تماشاگر اینقدر آگاه است که بداند چه فیلمی را دوست داشته باشد و چه فیلمی را دوست نداشته باشد. فیلم من راجع به بازگشت به وطن، بازگشت به ریشه ها و فکر می کنم که اینها تمهای خوبی برای بینندگان ایرانی خارج از کشور هستند. بخصوص برای بیننده های مسن تر که خاطرات بیشتری نسبت به نسل جوان در مورد وطن دارند. برای نسل جوان خارج از کشور هم از این جهت می تواند جذاب باشد که کمتر ایران را دیده است و اگر هم دیده بیشتر از طریق رسانه های غربی بوده و می تواند لایه های دیگری از رابطه و زندگی ایران را در فیلم من کشف کند.


aref35@yahoo.ca