شماره ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که پایان کار چیست؟
حافظ
موسیقی که از ارتعاشات پیوسته و قانونمند، آفریده می شود، به کهنسال ترین گروه هنرهای نمایشی وابسته و زبان بیان جهانی ی احساسات گوناگون انسان می باشد. آفریننده، آن را به منظورهایی ویژه، به کار می گیرد و در عام ساختن و انتقالِ شور و ارتباط حسی ـ برخلافِ شعر و نقاشی ـ به گروهِ نوازندگانِ چیره دست و کارشناسان نیازمند است و برای هر چه بهتر ساختن و پرداختن و پذیرش یک “اجرا”، “ملودیهای” خوشاهنگ را، همگام با “ریتم” (وزن) و ضرباهنگ های متناسب، بر یالِ “آرمونی” یا هماهنگی نتهای گوناگون پیش می راند.
همانگونه که موسیقی ی غربی در دو شاخه ی “کلاسیک” (سمفونی، باله و اپرا) و “عامی” (کانتری میوزیک، فولک میوزیک، جاز، راک) گسترش داشته، موسیقی ی ایرانی که ریشه در دوران شکارگری ی اقوام نخستین دارد؛ آرام بر بسترِ زمان، در دو شاخه ی “روستایی” و “درباری ـ مجلسی” بالیده است. ابزارِ نواختِ موسیقی ی روستایی ساده، با سرنا و دهل و همراهی ِ آوازِ سروده هایی ساده، از آرزوهای کوچک، لطیف و شاعرانه ی کشتگران یا ایلهای کوچنده است.
موسیقی ی مجلسی با گسترش زندگی شهری و پا گرفتن فرمانروایی و زندگی ی درباری و سالاری و بزرگ منشی ی نژادگان برتر و رفاه روزافزون و نیاز به رامش و رامشگران، گسترش یافت و به دنبال، ابزارهای نواختن و کارشناسی دانشِ موسیقایی و چامه سرایی استادانه همراه با رامشگری هست شدند.
آن موسیقی ی فخیم با پشتیبانی زر و آزادی بیان و اجرا، نیکو بالید و کاربردِ مجلسی ی خود را، داشت تا پایانِ دورانِ ساسانی، که محدودیت اجرایی ی موسیقی آن را از پا در انداخت. آن افتاده در تاریکسرای تنهایی و بی مهری خود را تا دوران صفوی کشانید و از آن زمان بود که ویژگی ی موسیقی ی بشر ـ که از آغاز پیدایی، در خدمتِ مذهب و یاری رساندن به شکوهمندی مراسمِ ستایش آفریدگار، و اجرای آیینی ی آن بود. ـ در ایران هم آشکار گردید و با همتِ سوگ سرایان و نوحه پردازان، موسیقی ی مقامی و بازمانده های دستگاه های تاریخی سینه به سینه و بی خط نوشتاری، به آن دوران رسیده، ماندگار شد و کارآمد گردید.
پرداختِ ملودی و آهنگسازی از حوزه ی آفرینش های هنری و خلاقیتهای حسی و حالی ی شخصِ موسیقیدان و ساختِ ابزار ایجاد صوتِ موسیقیایی و نواخت آن، فنی ـ صنعتی است. چون هر دو “کار”ند؛ به مهارت، استادی، آموختن و صرف ِ عمر، نیاز دارند و برای “عام سازی” اندیشه های پنهانِ آهنگساز متفکر، به “پهنه ی اجرا”، شنونده ی خواهان و پشتیبانی ی جدی بستگی می باشد؛ نه کاربستِ پنهانسازی سازوکار و پذیرش و کاربردِ نفرت برانگیخته ی نخواسته. چه در راستای علمی سازی زبانِ موسیقایی، آزادی عملِ سازنده، شرط نخست و حمایت از هنرمندان، هستی ی بنیادین است.
موسیقی ی روستایی که لادبن موسیقی درباری و پیشرفته در همنوازی ی هنری ـ فنی است؛ در اوجِ سادگی، اندوه یا آرزوهای دست نیافتنی ی سازنده ـ نوازنده را فریاد می کشد. به کندی از پله ی فردی پایین می آید و پس از گذشتِ نسلی یا نسلهایی به زنجیره ی موسیقی ی فاخر راه می یابد.
موسیقی ی ایرانی ـ سنتی ی مورد پسندِ خاص و عام، بخش عمده ای از آن “بداهه” نوازی است که به حساسیت و چگونگی ی اجرای نوازنده پیوند دارد. نوازنده که بیشتر، آهنگساز هم می باشد، در نواختن با سازهای محدودیت دار خویش، با ریش ریش کردنِ تارهای حسی اش بر جانِ شنوندگان می نشیند و درین راه یابی، او را با خود، در پیچ و تابِ نیلوفری ی خزنده ی خیال و سیلانِ سرودِ رنگهای نابِ آبی و سرخ و ارغوانی و طلایی نقش های مینیاتوری چرخانده، در شفافیت تابنده ی شناختِ ذره ای بودنِ انسان رها می سازد. این رهایی در فضای بی وزنی (سبکی) ی شعر و موسیقی ی عارفانه، پناهگاه و گریزگاه عمده ای بر تنها شدگانِ تمام سده های گریختن، بوده است، که از آغاز موسیقی ی سنتی ایرانی، پای افزار شعر و شاعر نوازنده بوده و با دو زبان در یک دهان سخنوری کرده اند. سازها نیز نمایانگر حلقوم های بسته اند، کمانچه، می نالد، زخمه ی تار بر رگ جان می زند، نی با هفت بند گدازانِ تن، شاکی می سُراید؛ تنبور همه تن زاری است، بربط (عود) از پس پرده ی حیا، خجولانه، آه می کشد، دف سیلی می خورد و شکیبایی می کند.
ساعت ۵/۸ شب چهاردهم نوامبر ۲۰۰۸ در Roy Thomson Hall تورنتو کنسرت گروه هشت نفره ی “مستان”، با جانمایه ی موسیقی ی سنتی ایرانی سیراب از چشمه های رخشانِ موسیقی ی معنی دار “روستایی” و همراهی ی سروده های “پرنگار مکتب صوفی” اجرا شد.
گروه فروتن و جوان، شعر صوفی را که همه، سخن، گلایه از هجران است در کمندِ سوزناکی ی نای و کمانچه و زنجموره ی سنتور و تلنگرهای شیرین “ضرب” در قالب های “چهارگاه”، “اصفهان” و “نوا” آتش به پا کردند. آن ذره ذره وجود بود که درون “دژ هوشربای” (۱) بلند آسمانه ی شبی ماندگار، در ذهن شنوندگان نشست.
آوازگر، از زبانِ صوفی، خاموشی رمزآمیز را فریاد می کرد و سخت بر دهانِ سفالینه ها می کوبید. در غوغای ساز و سرود”ای وطن ایران من” همای در پرواز شورانگیز، پر فشاند و ایستادگان، بلورِ مذابِ واژگان را نوشیدند. کسی هم گفت: چه غنیمت است این شب که دیگر برای ما تکراری نیست.
توضیح: دژ هوشربای، آخرین قصه از مثنوی مولوی است که روانشاد، استاد همایی آن را شرح کرده و درین نوشته حال و هوا و مکان اجرای کنسرت به دژ هوشربا مانند شده است.
h_saranj@yahoo.com