شهروند ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸
در پردهی پایانی نمایش، خواهر بزرگتر، الگا (به ضم الف)، گویا حاصل تمامی افت و خیزهای یک شبانروز خود را با دو خواهر دیگرش ماشا و ایرنه، جمعبندی میکند وقتی میگوید: «ما به اندازهی کافی بالغ شدیم، اما امیدوارم بار دیگر که یکدیگر را میبینیم “عاقلتر” هم شده باشیم!» کاملاً موافقم! “بالغشدن” لزوماً به معنای “عاقل شدن” نیست و متأسفانه برخلاف آنچه عموماً در جامعهی ما شایع است که زنان زودتر از مردان عاقل میشوند، تصور نگارنده این است که زنان در جامعهی ما ـ و هر جامعهی مردسالار دیگری همچون ما ـ نسبت به مردان معمولاً فقط زودتر “بالغ” میشوند اما نه عاقل!
بلوغ یک مفهوم زیستشناختیست (biologic ) که تعریف مشخصی دارد و بر واقعیتی زیستی در جسم ما منطبق میشود که این واقعیت زیستی به لحاظ زمانی در زنان زودتر از مردان رخ میدهد، اما عقل و عقلانیت یک تعریف مشخص ندارد. و از این لحاظ قابل مقایسه با مفهوم “هوش” (intelligence ) است که اگرچه خیلی مورد علاقهی عوام است و به واسطهی آن همدیگر را رتبهبندی میکنند، اما به لحاظ علمی، مفهومی کاملاً مشخص و قابل تکیه نیست، بلکه نوعی قابلیت برای حل مسأله به فراخور موقعیت را هوش مینامند و برایش نشانههایی قائلند که اعتقاد بر این است که آزمونهای روانشناسی با جستجوی آن نشانهها در نحوهی پاسخدهی افراد، میتوانند آفتابیاش کنند و کم و زیادش را با عدد و رقم معلوم سازند، اما نمیتوان با اندازهگیریهای آزمایشگاهی ـ و با دقتی که مثلاً بلوغ جنسی را تعریف میکنند ـ هوش را تعریف کرد. وضوح این مفهوم را مثل هر مفهوم روانشناختی دیگر، سقف “دقت بالینی” محدود کردهاست که به هیچ وجه قابل مقایسه با “دقت آزمایشگاهی” نیست. وقتی در مورد “هوش” این چنین است، در مورد “عقل” (wisdom, sanity) که مفهومی فرهنگی ـ فلسفی و بسیار کلیست و نه با اندازهگیریهای آزمایشگاهی و نه مشاهدات بالینی چندان قابل تدقیق نیست، چه میتوان گفت؟ اینجاست که وقتی عامهی مردم از عقل سخن میگویند، میبایست پرسید « کدام عقل؟ » نگارنده میخواهد در ادامه، به بهانهی مرور نمایش بسیار جذاب آتنـ مسکو و با گرایشی فمنیستی، نگاهی بدبینانه به آن “عقلانیت زودرس زنان” (حسب ادعای فرهنگ عامه) بیاندازد. حقیقتاً کدام دسته از شرایط ما را مجاب کردهاست که به اتفاق بگوییم یک دختر (فیالمثل) بیست و یک ساله از پسری با همین سن و سال “عاقلتر” است!؟ یک واقعیت مشهود به گواه تجربهی روزمره؟ مجموعهای از نشانههای قابل تحقیق علمی؟ یا مناسبات و روابط قدرت میان دو جنس؟ کدام نظریه در این مورد قانعکنندهتر است؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید مفهوم “عقل” را در کاربرد عامیانهی آن مورد بررسی قرار داد.
زنان بدون مردان: نمایش آتن ـ مسکو در اصل اقتباسی از نمایشنامهی سه خواهر آنتوان چخوف است که ادوکیموس تسولاکیدیس، نمایشنامهنویس یونانی آن را در واقع به ـ روز کرده است و تغییرات مختصری نیز البته در روایت اصلی داخل شده است. کتایون فیضمرندی، کارگردان این نمایش میگوید که یکی از این تغییرات در مورد خواهر کوچکتر، ایرنه است: او برخلاف دو خواهر دیگر در پایان یک تصمیمگیری قطعی در مورد خود میکند و آن این است که به مسکو بازگردد. در حالی که در نسخهی اصلی این خواهر هم همچون دیگر خواهرانش بلاتکلیف و معلق باقی میماند. نمایش هیچ بازیگر مردی ندارد و مردان تنها ـ به تعبیر کارگردان ـ سایههایشان در نمایش نقش بازی میکنند: الگا دوستان مرد زیادی دارد که با تکیه بر توانایی مالی آنها را به دست آورده است و غالباً به نحوی همکاراناش هستند، اما تماشاگر تنها صدای آنها را از گوشی تلفن میشنود. ماشا، دختریست شلخته و کولی وار که خیلی زودـ باز به تعبیر کارگردان ـ در مقابل مردان “وامیدهد” و ما طی نمایش یک نمونه را در مورد مرد طبال طبقهی بالایی شاهد هستیم، البته بدون آنکه مردی وارد نمایش شود. و ایرنه، که ظاهراً مردی مستقیماً در زندگیاش نقش بازی نکرده است در مسکو به صومعهای میرود تا راهبه شود. گویا این صومعه قرار است نقش یک پدر مهربان را برای او که احساساتی رقیقتر نسبت به دیگر خواهرانش دارد، بازی کند؛ او دائماً گریه میکند و صومعه، برای او آغوشی ست با شانههای پهن. هیچ پدر یا مادر مقدسی هم در نمایش دیده نمیشود، بلکه تنها نامهای از مادر مقدس خطاب به ایرنه خوانده میشود با این مضمون که او برای کارآموزی در صومعه مناسب نیست چون: « خیلی خیلی دنیوی هستید!» این نمایش را میتوان به منزلهی تلاشی برای به تصویر کشیدن زندگی درونی زنان، یعنی آنگاه که چشمان ناظر هیچ مردی در کار نیست، اما اگرچه سایههایشان سنگین است، تفسیر کرد. حاصل، بروز خارجی و اغلب بیپروای منویات و تمایلات درونیست: آنها یکدیگر را افشاء میکنند به روابطی که با مردان داشتهاند، به اینکه دوست پسر یکدیگر را دزدیدهاند، اینکه معتاد شدهاند یا به کارهای خلاف رو آوردهاند. همه کمابیش مجبورند موقع حرف زدن با تلفن ـ که پشت خط اش همیشه مردی سخن میگوید ـ صدایشان را تغییر دهند؛ کنایه از اینکه تماشاگر در حال مشاهدهی حوزهی خصوصی سه زن است.
زنان شکست خورده: تنها ایرنه نیست که از کارش در صومعه اخراج میشود، همان ابتدای نمایش، الگا هم از کارش اخراج میشود و ماشا، که نظافتچی در یک آتلیهی نقاشیست، برای باقیماندن بر سر کار به وساطت مردی به نام سرگی نیاز دارد. خانم فیضمرندی، کارگردان نمایش میگوید که اگرچه مشتاق است پیروزیهای زنان را به معرض نمایش بگذارد اما (نقل به مضمون) تعهد اجتماعی به همین زنان ایجاب میکند که زنان شکسته خورده، نمایش دادهشوند چون با توجه به شرایط نابرابری که در جامعه مابین زن و مرد وجود دارد، تعداد زنان شکست خورده بیشتر است و زنانی هم که تحت این شرایط از رقابتهای اجتماعی، شغلی و سیاسی حذف نشدهاند غالباً قابلیتهایی نه برابر با مردان همردیفشان بلکه افزونتر دارند. این نمایش را میتوان به گونهای تفسیر کرد که این درونمایه (theme) یا رویهایش (feature) برجستهتر باشد. در این صورت میتوان اشاره کرد که چگونه دوستی و اتحاد این سه خواهر دولت مستعجل است ـ و صرفنظر از اینکه غالباً بر سر مردان با هم اختلاف پیدا میکنند یا مردان عاملی برای اختلاف میشوند ـ از اتفاق نظر سر مسائل کوچکی مثل نامگذاری رستورانی که تصمیم دارند در مسکو دایر کنند، عاجزند. ماشا که خود شغلی دونپایه در اجتماع دارد، مدیریت “از بالا”ی خواهر بزرگترش را که متمولتر هم هست برنمیتابد و طرحاشان برای یک همکاری سه جانبه با شکست مواجه میشود. فرودستی زنان به لحاظ اجتماعی، سیاسی و حقوقی در جامعه خود بدون نوعی از “ازـ هم ـ گسیختگی تشکلاتی و صنفی” حاصل نمیآمده است. آنان آشکارا عاجز از اتحادند و این واقعیت به موقعیتشان صدمه زده است. صحنهی تئاتر و نمایشهایی این چنینی بهترین شیوهی پیش چشم آوردن این واقعیت تلخ است و در عین حال بهانهایست برای فکر کردن به دلایلاش تا به چارهاندیشی از سوی خود زنان منجر شود.
سه کودک: اما از میان رویههای فوق الذکر این نمایش، و دیگر رویههای ممکن، مایلم که توجه تماشاگر را به آن جنبهای جلب کنم که آن را “سه کودک” مینامم: آتن ـ مسکو داستان سه زن بالغ “هنوز عاقل نشده” را روایت میکند. اینکه یکدیگر را به تلخی و اغلب خیلی ساده متهم و افشاء میکنند، اینکه سبکسرانه کارشان را از دست میدهند، اینکه بر سر مردان با هم گلاویز میشوند، و اینکه دوستیشان تنها بر احساسات لحظهای و سست بنا میشود و ناگزیر دیری نمیپاید، همهگی میتواند نشانههایی از “کودکصفتی” این زنان بالغ باشد. برای کارگردان این نمایش جالب بوده است که این روایت یونانی از داستان روسی چخوف، در نسخهی اصلی و اقتباسیاش تا چه حد ـ در عین حال ـ میتواند که به خوبی تصویرگر وضعیت زن ایرانی باشد! وجه اشتراک این سه جامعه، در کهن بودن یا سنتی بودنشان نیست و نه در مذهبیبودن و یا در آسیایی بودنشان (که در هر یک از این حلقهها یک یا دو کشور بیرون میافتند). بلکه در حاکمیت روابط مردسالارانه است. و از همین جاست که باید راز این “کودکی دیرپا” ـ و نه صد البته آن “عقلانیت زودرس” ادعایی ـ را فهم کرد. (بگذارید متمرکز به فقط فرهنگ جامعهی خود باشیم) آیا این معنادار و شکبرانگیز نیست که در فرهنگی که متون مدون مقدس و مدنیاش، زن را ناقص عقل میداند و ریاست را “از خصایص مرد” محسوب میکند در عین حال در بخشهای غیر رسمی (و یا کمتر رسمی خود) این باور را القاء کند که زنان زودتر از مردان عاقل میشوند!؟ راز این تقدم زمانی چیست؟ ریشه در کدام برداشت از مفهوم “عقل” دارد و کارکردهای امروزیناش چگونه است؟
هنگامی که مردم از عقل سخن میگویند (یعنی برداشت متعارف “common sense” آن) مقصود آن عقلی که منشأ تفکر نظری (theoretical thinking) و شاخهی محض آن فلسفه هست، نیست که با این مقیاس عدهی کمی عاقل محسوب خواهند شد، چرا که عدهی کمی در جامعه به نحوی مشغول به تأملات نظری هستند. این عقل را در زبانهای اروپایی “intellect” یا “reason” نامیدهاند. همین طور مقصود از آن عقل الهی (divine intellect) یا خرد (wisdom) که محصول نوعی سلوک باطنی و عرفانیست و بنابراین مفهومیست که در لایههای باطنی (esoteric) فرهنگهای سنتی موضوعیت و اعتبار دارد هم نیست. چون این عقل/خرد اساساً ویژهی نخبهگان فرهنگهای سنتی قلمداد میشده است که مراحل رازآموزی باطنی را با همهی دشواریهایش میبایست از سرگذرانیده باشند. برای تبارشناسی برداشت عامهی مردم (حتی امروزین) از مفهوم عقل، باید به لایههای برونی (exoteric) فرهنگهای سنتی رجوع کرد، یعنی آنجا که تعالیم عامه یا هنجارهایی که قرار است حیات متعارف عموم مردم را قاعدهمند سازند، حضور دارند. این مفهوم احتمالاً همان است که در یکی از رباعیات منسوب به خیام از آن تعبیر به “عقل هرـ روزه” شده است، مضمون این رباعی گویا اشاره به دونپایهگی و بیارزشی عقل معطوف به حیات متعارف است که اگرچه با گذر زمان تغییر میکند، اما پاسخی برای پرسشهای بنیادین به ارمغان نمیآورد و هماره به امور سطحی و جزئی متوجه است۱. عقل به این معنای متعارف در ارتباط نزدیک با نقش اجتماعیایست که فرد به عهده میگیرد و خود بسته به آن مرحلهی زیستیایست که فرد در آن قرار دارد. آیینهای گذار (rite passages) ـ آیین تولد کودک، بلوغ جنسی، ازدواج (: آغاز زندگی زناشویی) یائسهگی (: اتمام حیات جنسی برای زنان) و مرگ ـ در تمامی فرهنگها سعی میکردهاند که این تحولات زیستی را در فرد انسانی نشانگذاری کنند. اهمیت نشانگذاری دقیقاً به این برمیگشت که نقشهای مهمتر اجتماعی را به کسانی واگذار میکردند که در مرحلهای بالاتر به لحاظ زیستی قرار دارند۲. برداشت متعارف در جامعه این است که (به عنوان مثال) فردی که متأهل است به واسطهی حضور در مرحلهی بالاتر و نقش مهمتری که به تبعاش در اجتماع به عهده گرفتهاست نسبت به فرد مجرد قابل اعتمادتر است، و از این ممکن است تعبیر به عقلانیت بیشتر در فرد متأهل شود. به عبارت دیگر “عقل” در این معنا از یک سو در ارتباط با تحولات زیستیست و از سوی دیگر نقش اجتماعی. راز باور به تقدم زمانی ظهور عقل در زنان نسبت به مردان در دیدگاه عامه از اینجا قابل توضیح است: بلوغ جنسی در بیشتر نقاط جغرافیایی برای زنان زودتر از مردان اتفاق میافتد و در نتیجه آنها زودتر نقش اجتماعی بالاتر را کسب میکنند. یک دختر چهارده ساله بیش از یک پسر با این سن، به چشم کسی نگریسته میشود که قرار است به زودی عهدهدار نقش اجتماعی مهمتری شود و بنابراین عاقلتر محسوب میشود. یک دختر نیز با توجه به این انتظاراتی که از او وجود دارد و با توجه به اینکه میبایست همواره مصداق یک تیپ فرهنگی به خصوص که رسماً اعلام شدهاست (تیپ “دختر نجیب”، “با حیا”، “آفتاب و مهتاب ندیده” و …) باشد تا آن نقش اجتماعی بالاتر را به او تفویض کنند، رفتارش را به گونهای هدایت میکند که چنین انتظاراتی برآورده شوند یا دست کم عکسشان ثابت نشود. همهی اینها ایدهی “عقل زودرس زنانه” را تقویت میکنند، اما از آنجا که بسیاری از فرهنگهای سنتی سقف این رشد عقلانی را در زن محدود میدانستند یا میکردند (شاید به خاطر اینکه حیات جنسی در زنان با وقوع یائسهگی تمام میشد) بنابراین در فرهنگهای این چنینی (که آنها را معمولاً مردسالارانه می یابیم) زنان در عین حال همیشه به لحاظ رتبهی اجتماعی و سیاسی و حقوقی جایگاهی پایینتر از مردان داشتهاند.
هدف از این ایضاحات این است که میانمایگی (mediocrity) برداشت مردم از مفهوم عقل نشانداده شود. بیان اینکه برای فهم متعارف عامه، مفهوم رشد عقلانی اساساً وابسته و همبسته (متضاعف) با مفهوم رشد جسمانیست نه غلط بودن آن، بلکه کم ـ مایه بودن آن را میرساند. با این حال، نه تنها کلیهی فرهنگهای سنتی در بخش مدون و رسمی، و غیر رسمی و شفاهیاش مملو از این پنداشتهای عوامانه است، بلکه فرهنگهای مدرن یا کمابیش مدرن هم تا حدود زیادی ـ به خصوص در بخشهای غیر رسمی و شفاهی ـ تحتتأثیر این پنداشتها هستند.
باید توجه کرد که در زندگی انسان اعصار جدید در مقایسه با انسان اعصار کهن، نقش عوامل فرهنگی (همچون تعلیم و تربیت نظاممند همگانی، هنجارها و تفکر انتقادی و …) احتمالاً خیلی بیشتر از نقش عوامل زیستی (biologic) است و در نتیجه میتوان حتی گفت که این پنداشتهای عامیانه کمتر از گذشته از حقیقت بهرهمند است. با این حال هنوز در کشور ما بسیاری از تحصیلکردهگان برای اثبات فردوستی زنان یا قابلیتهای عقلانی کمتر آنها نسب به مردان به خصوصیات زیستشناختی دو جنس استناد میکنند و همین افراد، در عین حال، غالباً معتقدند که همین “نیمچه عقل” ی هم که زنان به آن دست پیدا میکنند زودتر در آنها بروز و ظهور مییابد. چنین پنداشتهایی، امیدوارم نشان داده باشم که بر چه پایهی سستی استوار است. البته توضیح اینکه چرا حتی بسیاری از تحصیلکردهگان ـ که آموختهاند در حوزههای دیگر تفکری انتقادی داشته باشند و به معنای مدرن کلمه عقلانی رفتار کنند ـ به این ایدهها پافشاری میکنند از راه درک کارکردهایی که این ایدهها همچنان میتوانند برای خود این مردان داشته باشد با سهولت بیشتری میسر است.
مسلماً یکی از نتایج این ایده این است که دختران جوان به عقد مردان مسنتر از خود درآیند. و مذاق غالب مردان چنان است که زنان هرچه جوانتر را میپسندند! این ایده در واقع در خدمت توجیه این ذائقهی جنسیست، و نه فقط ذائقهی جنسی، بلکه نوعی آیندهنگری برای دوران کهولت است. زن، در دیدگاه سنتی مادام که جوان است در وهلهی اول خدمتگزار جنسی شوهرش و هنگامی که شوهر از فعالیت جنسی دست بکشد و یا زن یائسه شود، خدمتگزار دوران پیری اوست (از خوانندگانی که این تعابیر را مبالغهآمیز یا تند قلمداد میکنند تقاضا دارم که به متن قوانین حقوقی در این مورد و یا دیگر متون مدونی که احوال دو جنس را بیان میکنند رجوع کنند). پس بهتر است که دختر از لحاظ سنی کوچکتر از پسری باشد که به خانهی او میرود. در این مورد مجموعهای از باورهای مکمل هم از این قبیل که برای زن حاملهگی در سنین بالا مضر است و نوزاد زن سی ساله به بالا کند ذهن میشود و امثال آن نقل افواه است که از لحاظ علمی اگر از بنیان غلط نباشند دست کم مشکوک اند و جزء در واقع اسطورههای شبه ـ علمیست۳.
یکی دیگر از کارکردهای این ایده باید در خاصیت پیشگیرانهی آن نهفته باشد: از آنجا که در شرایط سنتی دختر و پسر غالباً اجازهی معاشرت آزادانه با هم ندارند، بنابراین احتمال اینکه خلق و خوی زوج با هم سازگار نباشد و زمینهی اختلاف از پیش مهیا باشد بالاست، نگرش سنتی با واکسن تبلیغ برتری عقلانی مرد بر زن در همهی امور و ضرورت تمکین زن در مقابل شوهر به پیشگیری قبل از وقوع اختلاف فکر میکند و برای محکمکاری سن زن آماده به ازدواج را کمتر از مرد میگیرد. از اینجا ممکن است این ایده هم به کمک طلبیده شود که دست کم ظاهرش خوشایند زنان است: یک زن عاقلتر از مرد همسن خود است پس لازم است که هر زنی با مرد بزرگتر از خود ازدواج کند! آیا واقعاً نگرش سنتی نگران این است که مبادا زنی در دام یک مرد کم عقل یا سبکسر بیافتد؟ شما مایلید کدام تفسیر را به واقعیت نزدیکتر بدانید؟ تداوم این ایدههای به ظاهر علمی مشکوک را “ارادهی معطوف به قدرت” مردانه بهتر توضیح میدهد یا مضمون آنچه در دفاع از آن گفته میشود؟
سمت و سوی آشکارا جنسیتی آیینهای گذار که باورهای مورد بحث ما در ارتباط با آنها شکل گرفتهاند چنان بارز بوده است که برخی پژوهشگران را به سمت این ایدهی افراطی (radical) سوق داد که آیینهای گذار تماماً، واکنش مردان به فرهنگ جامعهای مادرسالار بوده است! یعنی انجمنهای مردانهای که مبدع و مجری این آیینها و مبلغ باورهای مربوط به آنها بودهاند نقش گروههای فشار در یک جامعهی زنسالار را بازی میکردهاند تا بغض فروخوردهی جمع مردان را نسبت به زنان بازتاب دهند! این ایده با این واقعیت تقویت میشود که آیینهای رازآموزی زنانه به لحاظ تعداد و تنوع کمتر از آیینهای مردانه است. به تبع این ایده، برخی حتی مدعی شدهاند که آیینهای رازآموزی زنان تقلیدی از آیینهای مردان و شیوهای برای مقابله با این به اصطلاح تروریسم مردانه بودهاند! میرچا الیاده (Mircea Eliade) اگرچه احتمال میدهد که اینجا نیز خصلت کنشی و واکنشی میان آیینهای زنانه و مردانه در کار بوده باشد، اما هر دوی این ایدهها را نادرست میداند و هر کدام از آیینهای گذار مخصوص به مردان و زنان را اصیل میانگارد(۴). سابقهی وجود این دست تفاسیر جنسیتی از آیینهای سنتی نشان میدهد که تفسیر جنسیتی ما به لحاظ نظری قابل تسری به اوضاع و احوال گذشته هم هست و نه اینکه صرفاً به شکل جدید این باورها و آیینها مربوط باشد. طرفه آنکه وجود و چگونگی این باورها و آیینها را نمی بایست به نحو تقلیلگرایانهای تماماً به رقابت سیاسی میان دو جنس در گذشته و امروز نسبت داد. مخالفت الیاده هم با تقلیلگرایی در این مورد است وگرنه به نظر نمیرسد که نوعی رقابت قدرت میان دو جنس در اجتماع از دیرباز تا کنون قابل انکار باشد.
اما اگر عقل زودرس زنان یک اسطورهی هنوز مقبول است، جایی باید واقعیت روزمره توخالی بودناش را به ما نشان دهد. نمایش آتن ـ مسکو با نفوذ به یک محفل زنانه که میتواند نمونهای از بیشمار نمونههای دیگر در عالم واقع باشد آن مناطقی از واقعیت را پیش چشم ما میآورد که به درستی و راستی اسطوره بودن این اسطوره را آفتابی میکنند. این اتفاق علی الاصول آنجا که چشمان هیچ مردی ناظر نیست راحتتر میافتد، چون آنجا زنان بیشتر “خودشان” هستند و کمتر آنچه که “باید” باشند یا انتظار میرود که باشند. این کودکصفتی، اگر چنانچه حقیقتاً در برخی زنان بالغ مشاهده میشود، نه به خاطر توقف رشد جسمانی، و نه به جهت محدودیت قابلیتهای زیستی (و در یک کلام “نقصی ذاتی”) بلکه ناشی از همان ارادهی معطوف به قدرتیست که امکان رشد اجتماعی را از زنان سلب میکند، جمع آنها را پریشان میخواهد و فرودستی را به آنها تحمیل میکند. شرایط تبعیضآمیز موجود، عدهای از زنان را جبراً پختهتر و عدهای دیگر را متأسفانه رشدنایافتهتر میسازد. انگشت اتهام به درستی باید به سوی این ارادهی معطوف به قدرت مردانه نشانه رود. و اگر اتهامی متوجه خود زنان است، از آنجا و تا آنجاست که با این ارادهی جبار آگاهانه یا ناآگاهانه همکاری میکنند.
نکتهی دیگری که باید به عنوان یکی از نتایج بحث مورد تأکید قرار گیرد این است که “عدالت جنسیتی” مفهومی حاصل تفکر انتقادی و زندگی در شرایط پیچیدهی شهرهای صنعتیست. و هرچه از این نوع تفکر دور و به تفکر مندرج در نگاه عامهی مردم که ساختاری سنتی و اسطورهای دارد بازگشت کنیم، پذیرفتن و جا انداختن این مفهوم، دشوارتر و بلکه محال میشود. ذاتگرایی (essentialism) در مباحث جنسیتی، گرایش غالب تفکر پیشاـ انتقادیست و به همین خاطر با ذائقهی مردم عامی سازگارتر است. اگر میخواهیم که عدالت جنسیتی در جامعه محقق شود، می بایست به اندیشههای سنتی و عوامانه همواره بدگمان باشیم و با دیدی انتقادی به سراغ آنها برویم۵.
خانم کتایون فیضمرندی کارگردانیست که پیش از این هم دغدغههای خود را در رابطه با زنان در قالب نمایشنامههای انتخابی و اجراهایش بازتاب دادهاست. بازیگران نیز چنین مینماید که دراین دغدغهها با کارگردان همدلاند. بر همهگی آنان درود می فرستم و برای خانم کارگردان گشایشهای بیشتر در کار خواستارم. همچنین سه بازیگر سختکوش، خوش بر و رو و زبردست این نمایش را می ستایم و همکاران مرد و زن پشت صحنه را هم. از طنز لطیف این نمایش چیزی نگفتم… افسوس! آن دسته از خوانندگان این سطور که هنوز نمایش را ندیدهاند، چه با تفسیر پیشنهاد شده موافق باشند چه خیر، با من در لذت آن دقایق شریک خواهند شد اگر در یک عصر دل انگیز پاییزی به دیدناش بروند.
پینوشتها:
۱ ـ تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یک روزه شویم
پرکن قدح باده از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
۲ ـ ارنست کاسیرر، در جلد دوم فلسفهی صورتهای سمبولیک با عنوان فرعی “اندیشهی اسطوره ای” به ساختارهای اندیشهی کهن که اندیشهای غیرانتقادی و از این لحاظ تا حدود زیادی عوامانه است میپردازد. او در بخش مفهوم اسطورهای زمان، در مورد این آیینهای گذار و ارتباط شان با مراحل تحول زیستی مینویسد و زمان اسطورهای را زمان زیستشناختی (biological time) مینامد. او پس از اظهار شگفتی از اینکه حتی در ابتداییترین فرهنگها هم – که هنوز توانایی شمارش در آنها به سطح بالایی نرسیدهاست – نوعی حساسیت نسبت به مراحل زندگی بشر مشاهدهمیشود که میتوان آن را “حس مراحل” (sense of phases) نامید اضافه میکند: « این “حس مراحل” در همهی وقایع حیات و به ویژه آنهایی که به گذر و انتقال از یک سن به سن دیگر یا از یک موقعیت اجتماعی به موقعیت اجتماعی دیگر ارتباط مییابند حساساند. این گذارها، حتی در پایینترین سطوح، مانند تغییراتی که در حیات جانوران و گیاهان و نیز افراد روی میدهد، به نوعی، با اجرای مناسک و برگزاری مراسم متمایز میشوند و به گونهای از سیر یکنواخت وقایع بیرون کشیده میشوند و مشخص و متمایز میگردند. با اجرای دقیق برخی از این مناسک، گذار سالم آنها از آغاز تا انجام تضمین میشود و از آن حراست به عمل میآید… میبینیم که برای آگاهی اسطورهای و احساس اسطورهای نوعی زمان زیستشناختی، نوعی جذر و مد آهنگین زندگی مقدم بر شهود زمان کیهانی به معنای اخص آن است. » رجوع کنید به:
فلسفهی صورت های سمبولیک، جلد دوم: اندیشهی اسطوره ای، ارنست کاسیرر، ترجمهی یدالله موقن، نشر هرمس صفحهی ۱۸۵ـ۱۸۶.
فلسفهی صورت های سمبولیک، جلد دوم: اندیشهی اسطوره ای، ارنست کاسیرر، ترجمهی یدالله موقن، نشر هرمس صفحهی ۱۸۵ـ۱۸۶.
نسخهی انگلیسی:
The Philosophy of Symbolic Forms, volume II: Mythical Thought, 1925, Ernst Cassirer, translated by Ralph Manheim, by Yale university press. Pages: 108ـ۱۰۹.
۳ ـ نگارنده به خاطر میآورد که زمانی که از نوادر روزگار تلویزیون منزلاش روشن بود و سیمای جمهوری اسلامی در حال پخش گزارشی در مورد ذائقهی غذایی مردم، به یک نوع دیگر از اسطورههای شبه علمی برخورد کرد: گویندهی گزارش سعی میکرد القاء کند که غذاهای غیر سنتی از جمله غذاهای آماده (fast food) و یا پیتزاها و ساندویچها به شدت مضرند و عامل بالا رفتن چربی خون و فشار خون و امراض دیگر هستند. و مردم را تشویق میکرد که به همان پلو خورش سنتی بپردازند! چیزی که مشخص است این است که نه غذاهای فرنگی به تمامی مضرند، و نه غذاهای سنتی به تمامی بیضرر. اما چرا تمایل قویای در اغلب ما وجود دارد که غذای اصلی و مفید را همان غذاهای سنتی میدانیم و پیتزا و ساندویچ و ماکارونی و غیره را اساساً چه بسا غذا محسوب نمیکنیم؟! به نظر اینجانب پاسخ را باید در حس غم غربتی (nostalgia) جستجو کرد که در همهی ما نسبت به سنت وجود دارد. برای ارضاء این حس کاملاً عاطفی و غیرعقلانی ست که به علم هم متوسل میشویم و سعی میکنیم زمین و زمان را به هم بدوزیم تا ثابت کنیم همان “غذاهای خودمان” بهتر هستند، جگر خون ساز است، پاچه برای محکم شدن استخوانها مفید است و مابقی توهمات عوامانهای که در بهترین حالت ریشه در طب قدیم دارند (که ساختاری اسطورهای داشت) و قابل اثبات علمی نیستند. نگارنده مشهوراتی از قبیل زودرس بودن عقل زنانه را با همهی ملازمات و مکملهایش از جنس همین مفید بودن آب پاچه برای استحکام استخوانها میداند؛ یعنی همه در ردیف اسطورههایی هستند که سعی میشود از علم برای آن تأیید بگیرند! با این تفاوت که مورد اخیر اگر تنها حاصل سادهلوحیهای عوامانه باشد، در مورد اول، علاوه بر این، “خباثتی مردانه” هم قابل مشاهده است.
۴ ـ رجوع کنید به:
اسطوره، رویا، راز، میرچا الیاده، برگردان از رویا منجم، انتشارات فکر روز، صفحات ۲۰۸ـ ۲۱۰.
۵ ـ رماننویس مشهور معاصر، خانم شهرنوش پارسی پور در حاشیهی مراسم هیجدهمین کنفرانس بین المللی بنیاد پژوهشهای زنان (که در همین سال و توسط همین بنیاد به عنوان زن برگزیدهی سال معرفی و مورد ستایش قرار گرفت) در یک سخنرانی نظر مثبت خود را در مورد صیغه اعلام کرد با این استناد که (قریب به مضمون) باید به حکمت گذشتگان اعتناء داشتهباشیم و سنت را مهمل نگیریم. اظهار نظر مثبت ایشان در مورد صیغه با شگفتی حاضرین و اعتراض برخی از آنان رو به رو شد. بیگمان سنتها مهمل و بیمعنا و حتی بیارزش نیستند. اما در برخورد با آنان میبایست بسیار محتاط و بدگمان بود تا ذائقهی عوامانه را به عنوان “حکمت” تأیید نکرده و به کار نگیریم. (متأسفانه اتکای من در نقل این واقعه تنها به حافظه است و نتوانستم مستندی در سایتهای اینترنتی که ناقل اخبار بودهاند پیدا کنم. تماس من با خود خانم پارسیپور به این توضیحات ایشان منجر شد: « به درستى نمى دانم که آیا از اصطلاح “حکمت سنتها” استفاده کرده ام یا نه. اما این واقعیتىست که من به حکمت سنتها احترام مىگذارم . به طور کلى سنت به وجود نمىآید مگر آن که زیر ساختى اقتصادى، اکولوژیکى یا جنسى و یا جغرافیائى داشته باشد. در نتیجه باید محل بحث و گفتگو و اعتنا قرار گیرد» ایشان در مورد مسألهی صیغه برای جلوگیری از سوءتفاهم این توضیح را هم ارسال کردند: « من با صیغه در میان جوانان ایران که هنوز در مرحله سنتى زندگى مى کنند موافقم. اما این بدین معنا نیست که قبول داشته باشم که مرد همسر دار برود صیغه کند. بلکه نظرم این است که از طریق صیغه مى توان براى جوانان فقیر و کم امکان یک وضعى بوجود آورد که نیاز هاى عاطفى خود را برطرف کنند. »)
برگرفته از میدان زنان