مهتاب بزرگ نیا: در سرزمین چین، به دوران سونگ خاقانی به نام “هوای تسونگ” نگارستانی پی افکند و نگارگران را گرد آورد. در این نگارستان، شعر سرمشق نگارگری و هنر آزمایی بود. از اینگ ونه شعر یکی زبانزد افتاده است: در بازگشت، سم اسبش بوی گلهای له شده را دارد و آن که در این میدان پیروز شد، نگارگری بود که اسبی کشید و پروانه گانی سر در پی او. اینجا بو، درون فرم و رنگ می لغزد، جلوه آشکار مادی می پذیرد. اما راه صدا به جهان رنگ نزدیکتر می نماید. در قلمرو شعر ، از شنوایی رنگین نشانه های فراوان توان یافت.
مهدیه ولی زاده نقاش نقاشیخط، با مخلوطی از رنگ ها در قلمرو گسترده شعر، به سان همان نگارگر، نشانه های رنگینی می آفریند که صدا دارند. به قول سپهری ما در این جا صدای رنگ را می شنویم. ما در آثار مهدیه صدای رنگین خطوطی را می شنویم که گاه شنیده ایم و درنیافتیم و گاه نیز شنیده ایم و دانسته ایم.
به بهانه ی شرکت مهدیه و نمایش چهار تابلو از او در یک نمایشگاه گروهی سه نفره که به تازگی در گالری سیحون برگزار شد ( تاریخ افتتاحیه این نمایشگاه ۱۵ آگوست و مدت زمان آن هم یک هفته بود) گفت وگویی با او داشتیم مخلوطی از آواز رنگ و خطوط شعر فارسی!
چرا به دنبال هنر رفتی؟
ـ برگشت به اصالت و پیدایش هنر، ریشه در جفت یابی انسان های اولیه دارد. قبل از پیدایش زبان، انسان های اولیه از تولید اصوات زیبا برای جلب جفت مقابل استفاده می کردند و به همین صورت آرام آرام عشق پیدا شد. این اصوات منشا پیدایش هنر موسیقی است. در واقع به گفته ی داروین و همین طور هنرهای دیگر که پیدایششان ریشه در زیباتر کردن خود دارد. در نتیجه پیدایش هنر ریشه در عشق دارد. به قول حافظ: عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد. بنابراین وقتی عشق باشد، حضور زیبایی و هنر در کنار عشق هم لازم و ضروری است.
من همیشه سخنرانی های دکتر الهی قمشه ای را از نوجوانی گوش می کردم. ایشون همیشه سفارش به سه چیز می کرد: زیبایی، دانایی و نیکویی! این نیکویی در واقع همان مهر است و در سطح وسیع و گسترده اش می تواند عشق باشد. و عشق همان طور که گفتم یک رابطه ی جدا نشدنی و ناگسستنی با هنر و زیبایی دارد. از طرف دیگر من فکر می کنم تنها راه بقا در این دنیایی که از همه طرف، اخبار بد، ناهمگون و زشت به ما می رسد تنها راهی که ما می توانیم در بین این همه سیاهی و ظلمت به آرامش برسیم و خودمان را پیدا کنیم، هنر است. از شهیار قنبری در یکی از برنامه های تلویزیونی اش شنیدم: جهان، جهان سیاه. جهان بد ِ بد ِ بد. اما دنیای هنر را عشق است. برای همین چیزهاست که فکر می کنم زندگی بدون هنر و زیبایی، حداقل برای من ممکن نیست.
در زندگی هر کس دنبال مقصودی است. مولانا هم می فرماید: از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ آیا تو به عنوان یک هنرمند، توانسته ای توسط هنرت به چیزی که در زندگی دنبالش هستی برسی؟
ـ هر کدام از ما با یک خصوصیات ژنتیکی به دنیا می آییم. این روزها دارند روی مسئله آگاهی هم کار می کنند. از دکتر دیپاک چوپرا (که روی آگاهی کار می کند) شنیده بودم که گفته بود ما در عمیق ترین نقاط روح و آگاهی مان می دانیم که هر کدام از ما واقعا چه می خواهیم. و این به نظر من حرف کاملا درست و بجایی است. ما از بچگی می دانیم اما در پروسه ی رشد این دانستن را گم می کنیم. می دانیم به چه علاقه داریم، رویاهایمان را می بینیم ولی در مسیر بزرگ شدن و در سیر این قراردادهای اجتماعی که به ما تحمیل می شود، فراموشش می کنیم. این دنبال هنر رفتن و کار هنری کردن در روح من است و در خصوصیات طبیعی و ژنتیکی ای که با آنها متولد شدم. حالا این که به خط تبدیل شود یا به نقاشی یا به موسیقی یا به هر چیز دیگری، به شرایط بستگی دارد، که با چه چیزی آشنا بشوی و در چه مسیری قرار بگیری! و در کل جواب این سئوال بله است. زندگی من با هنر معنا می یابد و من با هنر به آن آرامشی که در زندگی به دنبالش هستم می رسم . چون از بچگی همیشه عاشق زیبایی بودم.
چرا خط و نقاشی؟
ـ اگر بخواهم به طور خلاصه بگویم، من از بچگی و خیلی به صورت اتفاقی وقتی کلاس خوشنویسی داشتیم با خط آشنا شدم. آن قدر معلمم خوش اخلاق بود که در آن شادی های کودکانه و تشویق هایی که می شدم همیشه دوست داشتم خط را ادامه بدهم. نقاشی خیلی بعدتر شروع شد و داستان طولانی دارد.
هفده ساله بودم که ممتاز انجمن خوشنویسان شده بودم و آن زمان ها پیاپی به خلاقیت فکر می کردم و ذهنم درگیر موضوع خلاقیت بود. البته از یکی دو سال قبل تر کتاب هایی که در مورد خلاقیت به دستم می رسید، یا سخنرانی هایی که در این مورد گوش می دادم، این سئوال را برای من مطرح می کرد که با این خطی که دارم می نویسم چه خلاقیتی می توانم انجام بدهم. چون خط اصولا قانونمند است و جای کار خلاقانه ی کمی دارد. مگر این که شما به درجات خیلی بالایی برسید و در آن صورت هم ظرافت های خیلی خاصی را بتوانید در خط تغییر بدهید که البته خیلی هم مرارت می طلبد. این شد که یک مدت خوشنویسی مفهومش را برایم از دست داد. مثلا شاید دو سه سالی اصلا کار نمی کردم یا خیلی کم کار می کردم چون حس خلاقیتم را ارضا نمی کرد. بعد که با استاد نقاشی ام آشنا شدم، او این عرصه را به من معرفی کرد؛ دنیای نقاشیخط را، دنیایی که آزاد، رها و زیباست و فرم های انتزاعی می تواند داشته باشد. فرم های خوشنویسی فارسی در انتزاعِ این کار، به من لذت می دهد و برایم نشان دادن جوهر و اصالت است. از این که کلمات خوانده نمی شود باکی ندارم. برای این که هدفم اصلا خوانده شدن آن کلمات نیست. هدف درست کردن فرم هایی است که با استفاده از رنگ، می توانم برای بیان یک مفهوم یا یک احساس استفاده بکنم.
از سبک خوشنویسی که در کارهایت استفاده می کنی و همنشینی کلمات برایمان بگو.
ـ زمانی که خوشنویسی کار می کردم خط اولم نستعلیق و خط دومم شکسته نستعلیق بود. فرم کلمات را در این خطوط، دفرمه می کنم و در نقاشی هایم استفاده می کنم. در تعداد کمی از تابلوهایم از مدل هایی ابتدایی استفاده کردم که فقط می خواستم حالت قدیمی به آنها بدهم، خطوط شبیه خط ثلث شده ولی تکامل خط ثلث امروزی را ندارد.
برای همنشینی و قرارگیری کلمات هم در کنار هم باید بگویم که یک جاهایی ریتم است که حرف می زند، یعنی تکرار سیاه مشق گونه کلمات است در کنار یک ترکیب بندی که نقاشی در آن حرف قوی تری می زند. یک جاهایی در بعضی از تابلو ها یک کلمه است و من با آن یک کلمه بازی می کنم. و تغییرش می دهم برای این که به یک ترکیب بندی در کل تابلو برسم. بعضی وقت ها هم نقاشی برای من ترکیب اصلی است. وقتی از شمس تبریزی می خواهم کار بکنم روی فرم خورشید که برای مولانا خود شمس و خود حقیقت بود، کار می کنم که ترکیب اصلی می شود و داخل آن خورشید از نوشته های فارسی استفاده می کنم. بنابراین هرکدام از تابلوها حال و هوای خاص خود را دارد.
چقدر به استفاده از ریزه کاری و جزئیات در کارهات اهمیت می دهی؟
ـ در نقاشی مدرن، ریزه کاری نسبت به قبل کمتر شده است، ولی دوستان نقاش که کارهای من را می بینند، می گویند که هنوز کارهای من جزئیات زیاد دارد. فکر می کنم به این دلیل است که من به تذهیب و مینیاتور به عنوان هنرهای اصیل ایرانی از بچگی بسیار علاقه مند بودم و تاثیر این علاقه در کارهای من پیداست. بسیاری از آن فرم ها رد پایی در تابلو هایم دارند که هم حال و هوایی ایرانی به کارها می دهند و هم ریزه کاری!
از آن جایی که در کارهایت از شعرهای ایرانی استفاده می کنی، به نظرت پیوند شعر ایرانی و هنر چگونه است؟
ـ بدون شعر نمی شود زندگی کرد. برای این که در شعر فارسی، تفکر و اندیشه وجود دارد، حتی در فرم تغزلی شعر! و به خاطر تاریخ پر فراز و نشیبی که ما داشتیم و همه مسائلی که بر قوم ایرانی گذشته و این دو گانگی حفظ اسلام و حفظ آیین های باستانی ایرانی در کنار اسلام، باعث شده اندیشه های زیادی در شعر فارسی به وجود بیاید. همین طور این که بقیه هنرهای تجسمی که بصری بودند، در فرهنگ اسلامی در کشور ما ممنوع بودند. مجسمه سازی و نقاشی جای خاصی نداشتند. بنابراین شعر خیلی قدرت گرفت. من همیشه از شعرها لذت می برم و بسیار می آموزم. شعر به من فضای اندیشه و پرواز می دهد و خیلی از شعر در کارهایم استفاده می کنم. باید بگم که شعر خیلی در ارتباط تنگاتنگی با هنرهای ایرانی است . شعر فارسی حتی در بسیاری از نقاشی های ایرانی که استفاده از خط در آن ها دیده نمی شود هم بسیار تاثیرگذار و الهام بخش است.
سبک مهدیه ولی زاده اکسپرسیونیست انتزاعی است و تکنیک او اکریلیک و گاهی آمیخته با گواش است. هر کدام از تابلوهای مهدیه حال و هوای خاص خودش را دارد. مضامین بیشتر عرفانی اند یا عاشقانه. مخاطب می تواند برداشت آزاد خود را از هر اثر بکند که این برداشت آزاد مخاطب برای مهدیه بسیار تاثیرگذار است و گاهی باعث باز شدن دریچه های نو برای او می شود. مهدیه در کارهایش دنبال قانون مندی نیست چرا که به نظر او هر قانون مندی آدم را محدود می کند و او از رهایی کاری که انجام می دهد لذت می دهد نه محبوس شدن در قفس تنگ قانون ها.