بوریس گرویس برخلاف منطق عمومی، معتقد است که گونه گونگی (تنوع) در هنر موجب شباهت و یکدستی می شود. بالا بودن سن و تجربه در ارتباطات پدیده ای مثبت است …
شماره ۱۲۰۹ ـ پنجشنبه ۲۵ دسامبر ۲۰۰۸
بوئل کریستن سن*
قدرت هنر “Art power“
بوریس گرویس
انتشارات Mit Press, 2008
بوریس گرویس برخلاف منطق عمومی، معتقد است که گونه گونگی (تنوع) در هنر موجب شباهت و یکدستی می شود.
بالا بودن سن و تجربه در ارتباطات پدیده ای مثبت است، بویژه اکنون که خیلی چیزها و پدیده ها باید ارزیابی مجدد شوند. این که اگر کسی در سن پنجاه سالگی کارش را از دست بدهد و نتواند شغل جدیدی به دست بیاورد، چندان جالب هم نیست. هم چنین است اگر تجربه ی سال های گذشته به عنوان موهومات و مبهمات کنار گذاشته شوند، البته این رویدادها در تاریخ معاصر اجتناب ناپذیرند و هر روزه تکرار می شوند. بعضی با دلیل و برهان و قابل درک و بعضی هم کاملا بی دلیل و منطق. پروژه و به زبان دیگر جنبش جوانان در دهه ی شصت سده ی پیشین را اگر خود شاهد آن نبوده اید، حتما خوانده اید که جنبشی بوده است که خواهان رشد جوانان بوده و می خواسته که نویسندگان جوان بتوانند آثارشان را عرضه و مطرح کنند. جنبش ضد سلطه و ضد هیرارشی ادبی را می گویم. جنبشی که هدفش شنیده شدن صدای جوان و جدید در جهان ادبیات بود را می گویم. بنیان گذاران این جنبش می گفتند: “سن و موقعیت ادبی پیش کسوتان نباید مانعی برای رشد دیگران باشد. هم چنین عامل موفقیت برای کسان خاصی هم باشد. مهم محتوا و کیفیت کار ادبی است که حرف اول را می زند.”
شاید سن و موقعیت بورس گرویس است که مانع فروش فوق العاده کتاب اخیر او “قدرت هنر” که توسط انتشارات معروف Mit Press چاپ و منتشر شده است، می باشد. کتاب جدید گرویس شامل پانزده مقاله کوتاه و مرتبط به هم است که بجز دو تای آنها و مقدمه کتاب، بقیه پیش از این در نشریات ادبی و نقد ادبی چاپ شده اند. در این کتاب او خیلی از مسایل نزدیک به هم را مورد بحث قرار میدهد، اما با همان سبک و سیاق گذشته و نه براساس دلایلی که بیش از این در بحث های خود مطرح می کرد. از روشی که او در مقام دانای کل بحث های پیشین خود را پیش می برد، در این کتاب خبری نیست و اگر گهگاه این روش دیده می شود چنان نامحسوس است که به هیچ می گراید. چنین به نظر می رسد که او هنوز به روش خاص خود دست نیافته است و برنامه ای که ارائه می کند برگرداندن شکل بدیهیاتی است که امروزه در جامعه به دلایل گوناگون کاربرد دارند.
با انجام کارهایی کوچک اما سریع، گرویس اساس خیلی از برداشت های نهادینه شده را با تردید روبرو می کند. به عنوان مثال، گرویس به این اشاره دارد که خواست تنوع و گونه گونی در جهان هنر و به طور عام تر، فرهنگ غربی، تبدیل به الگویی شده است که یکرنگی و تشابه پیشاپیش چندگانگی و تفاوت قلمداد می شود. او بر این باور است که موزه های موسوم به محافظه کار و بگو “مرده” با مجموعه های ناپایدار و تمایل مسئولانشان برای اثبات و تفسیر عصر حاضر، در واقع هم دینامیک هست و هم نوعی ولنگاری هنری. او در جای دیگری چنین بحث می کند که هنر کمونیستی همان قدر متنوع هست که هنر معاصر غربی، چرا که هدف آنها این است که همه چیز را شامل شوند. گرویس تلاش می کند اثبات کند که چگونه هنر رسمی کمونیستی و ارکان مشکل ساز آنها، می تواند هم سنگ و همراه با ویژگی هایی باشد که در ارکان سیاسی و ارکان سالم تنوع پذیر فرهنگ و هنر غرب وجود دارد. بدیهی است که او این کار را با مهارت، اما کوتاه و مختصر انجام می دهد.
کتاب “قدرت هنر” امکانات هنر برای قدرت سیاسی و نفوذ در جامعه را نشانه رفته است. گویا گرویس هم به چنین موقعیتی باور دارد و هم خواهان رسیدن به چنین موقعیتی است، اما در گفته های خود، اظهار می کند که تنها روشی که هنر می تواند تأثیر سیاسی داشته باشد، این است که حضورش در جهان هنر، خارج از بازار هنر و قرینه با پروپاگاندای سیاسی، مستقیم باشد. گرویس معتقد است که هنر غیرایدئولوژیک به وسیله ی ابهام و ناآشکاری خودش ضعیف می شود در حالی که هنر ایدئولوژیک و سیاسی معرف نظر و عقیده ای روشن و آشکار است. هم زمان، هنر سیاسی را متضاد و متناقض معرفی می کند. چرا که این نوع هنر ذات انتقاد را در خود دارد و بینش معرفی شده را زشت و بی حرمت می سازد. مادی گرایی ایدئولوژی سیاسی به وسیله تصویر یا تندیس، ایدئولوژی را به طور خودکار به مثابه یک اسطوره تضعیف می کند، چون که مادیت هر چیز اکنون و در همین جا تحقق خواهد یافت و هنر حیاتی ورای مکان و زمان دارد.
گرویس را آیا خیرخواه هنر باید دانست، وقتی او سخن از هنر معاصر آشکار و سازش ناپذیر سر می دهد؟ او می گوید: “اگر ما با مشکل مواجه هستیم و هنر نمی تواند در سیاست روز مؤثر واقع شود، به این خاطر است که هنر بخشی از استراتژی سیاسی روز نیست”. شاید بتوان باور داشت که او ذره ای امید بر جای می گذارد، اما برهان او دشواری می آفریند؛ هنر در زمان هیتلر و استالین وسیله تبلیغ بود و نه هنر ناب و به همین خاطر می شود آنها را با پروپاگاندای امروزین مقایسه کرد. این که آیا هنر سیاسی می تواند مثل هنر آزاد و تنوع گرا خالق امکانات جدیدی در جامعه باشد یا نه، کتاب “قدرت هنر” اصلا از آن صحبت نمی کند.
تیتر کتاب، یعنی “قدرت هنر” با خود تازگی به همراه دارد و خواننده در انتظار خواندن مطالب تعیین کننده، جذاب و بحث برانگیز همه جانبه است. در عوض آنچه در کتاب آمده به استثنای دو مقاله و مقدمه زیبای کتاب، مجموعه ای از مقالاتی است که پیش از این در نشریات ادبی چاپ و منتشر شده بوده اند. تنها چیزی که کتاب جدید گرویس به خواننده می دهد، نمود و اعتماد به نفس نویسنده است که با مطالبی کهنه در مورد مسایل بزرگ، به دنبال روزنه ای است برای خروج از بحران و مجرایی برای تحلیل از نوعی دیگر و جالب. او با طرح موضوعات نشخوار شده سابق برای توضیح مشکلات هنر، هنر سیاسی، قدرت سیاسی و ظرفیت سیاسی هنر، خواننده را ناامید می کند.
گرویس را با سابقه طولانی اش در طرح مباحث جهانی برای ادبیات باید شناخت. او با شرکت در هزاران کنفرانس ادبی در سراسر جهان، مهر تثبیت خود را بر ادبیات معاصر جهان حک کرده است. او یکی از بزرگترین تحلیلگران هنر قرن بیستم روسیه است، از جمله در کتاب “همه ی هنرهای استالین”. در کتاب “قدرت هنر” اما او هنر را با دیدگاه معاصر بررسی و با یک استثنا هنر سوسیالیستی را بحث می کند. او تئوری هنری هیتلر و رابطه بین جنگ و هنر را هم با نگرشی نو مورد تحلیل قرار داده است. گرویس با اتکا به تجربه سالیان درازی که در تحلیل هنر، پشت سر گذاشته است، به ناگاه در همین کتاب دست به کاری می زند و مطالبی را عنوان می کند و مثل کوه هم بر نظریات خود می ایستد که دیگران حتی تردید در بحث آنها دارند.
در خیلی از مطالب کتاب “قدرت هنر” گرویس بحث مفصل در مورد بعضی موضوع ها را کنار گذاشته و فقط ادعاهای شدید و فرموله شده ی او جای همه ی آن بحث ها را پر کرده است. این در جهان واقعی هنر یعنی ادعای ادبی و نه تئوری ادبی، که تئوری هنر و ادبیات نیاز به دیدگاهی منسجم و اغنا کننده دارد و نه طرح ادعا به جای تئوری. تئوریسین هایی که او در ابراز ادعاهایش از آنها کمک می گیرد هم در جهان امروز، حرفهایشان دیگر وحی مُنزل نیست. کسانی مثل هگل یا بنیامین که مددکاران ادعا یا تئوری گرویس هستند، اگر در مناسبات گوناگون تازه و نو نشوند، گرویس نمی تواند پایگاهی با ثبات در تحلیل هنر معاصر پیدا کند.
و کلام آخر اینکه گرویس به سبک و سیاق گوناگونی مثل تناقض های خود متناقض می شود: او هم زمان با آنکه خواهان هنر شفاف سیاسی است، خودش کتابی در مورد تناقض می نویسد که پر هست از تناقض. او از رژیم های توتالیتر حمایت می کند در حالی که خواهان این است که آزادی بیان و مطبوعات وجود داشته باشد. او از یکدستی جامعه حرف می زند در حالی که مردم را به خودی و غیرخودی تقسیم می کند. او از جریان ناسالم مطبوعات و فرهنگ ناسالم مسلط بر رسانه ها انتقاد می کند در حالی که او نیز نویسنده همان مطبوعات ناسالم است.
Boel christensen*
منبع: روزنامه ی مبارزه طبقاتی چاپ نروژ