شماره ۱۲۱۲ ـ پنجشنبه ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹

نگاهی به ریشه های تاریخی نقش رضا ارحام صدر


نمایش های رضا ارحام صدر ( ۸۷-۱۳۰۲) بازیگر خنده آفرین اصفهانی مانند ” گز سلامتیان” و “بستنی چمنزار” شیرین بود و جذابیتی جهانگردانه داشت. من چند بار همراه با پدر مادر و یکی از خواهرانم که همکلاسی همسر ارحام صدر بود به دیدن نمایش هایش رفته بودم که نخست در پاساژ کازرونی نزدیک چهارباغ و سپس در تالاری نزدیک ” پل فلزی” در محله ی جلفا برگزار می شد. او پیش از آغاز نمایش به میان جمعیت می آمد و با مردم خوش و بش می کرد و همچنین در هنگام اجرا به مناسبت حضور افرادی سرشناس در میان تماشاگران متلکی می پراند یا ابراز ارادتی می کرد. مثلاً هر بار که پدرم آنجا بود از پزشکان پول پرست و حق ویزیت سنگینشان می نالید و حساب پزشکان مردم دوستی چون پدرم را از آنها جدا می کرد. این درآمیختن موضوعیت روز با بازی روی صحنه، به نمایش او کیفیتی چون “روحوضی”های سنتی یا “کمدی های سرپایی” (Stand-up Comedy)  جدید می داد.

۱ـ هنر ارحام صدر

در واقع ماجرای نمایش های ارحام صدر (که نویسنده ی آن معمولاً مهدی ممیزان بود) اهمیت چندانی نداشت و تنها در خدمت آن بود که فضایی ایجاد کند که در آن ارحام صدر بتواند شکرپرانی کند و حاضران را بخنداند. بازیگران دیگر نیز در صحنه چندان نمودی نداشتند و غالباً چون کیسه بوکسی عمل می کردند که ارحام صدر با زدن ضربه های خنده آفرین خود به آن، جمعیت را از خنده روده بر می کرد. برای نمونه او در نمایش “وادنگ” نقش یک حاجی بازاری را بازی می کند که زنش را سه طلاقه کرده سپس برای رجوع به او ناگزیر می گردد که دست به دامن یک میرزای  محلل شود. دنباله ماجرای داستان برای هر بیننده ی ایرانی کاملاً قابل پیش بینی ست و حتی گوشه هایی که به آن داده شده تا نمایش را از آثار مشابهی (چون داستان کوتاه صادق هدایت از عنوان “محلل” استفاده کرده است) متمایز سازد کارساز نیست و در دل بیننده هیجانی به وجود نمی آورد.

ارحام صدر برای هنر خود رسالتی سیاسی قائل نبود، اگر چه دوست داشت آنها را “کمدی انتقادی” بنامد. هدف اصلی او خنداندن مردم بود و اگر در روی صحنه از دست انداز خیابان ها و ریگ توی نان و گوشت یخزده و بی آبی زاینده رود و سالوس میرزا حرف می زد، قصدش برانگیختن خلق علیه حکومت یا تغییر روابط اجتماعی نبود و در دهه های چهل و پنجاه با اولیای امور زمان شاه روابطی حسنه داشت. نقش اجتماعی او را شاید بتوان به کار “فرزانگان دیوانه” یا “دانایان خل” مانند کرد که در فرهنگ سنتی ما عموماً و در شهر اصفهان خصوصاً سابقه ای طولانی دارند و از “بهلول” دلقک هارون الرشید عباسی و ملانصرالدین همعصر و همشهری مولوی در قونیه گرفته تا “صمصام” عباپوش استرسوار، “یوزباشی” مزه انداز و “اخلاقی” چندکرواته ی قاشقک زن دوران نوجوانی من در اصفهان را در برمی گیرد. برخی از این شخصیت ها با استفاده از حربه ی شوخی و طنز از افتادگان و بی چیزان در برابر صاحبان زور و زر دفاع می کردند، اما برخی دیگر به هنر خود تنها چون وسیله ای برای امرار معاش می نگریستند.

۲ـ اصفهانی حاضرجواب

پس اگر داستان ها و بازیگران نمایش های ارحام صدر چندان اهمیتی نداشت و حرف های انتقادآمیزش از حد گلایه های روزمره فراتر نمی رفت، چه بود که نقش آفرینی های ارحام صدر را چنان جذاب میکرد و از او بازیگری محبوب می ساخت؟ به گمان من قدرت او در “لطیفه گویی” اش بود، یعنی همان هنری که انگلیسی زبان ها به آن”Wit” می گویند: نکته سنجی زیرکانه و حاضرجوابی مات کننده. و او این هنر خود را با لهجه ی غلیظ اصفهانی و ادا و اطوارهای مخصوص مردم این شهر درهم می آمیخت و برای خود نقشی می آفرید که من آن را “اصفهانی حاضرجواب” می نامم. در واقع، اجراهای ارحام صدر چیزی نبود مگر نکته سنجی ها و فی البداهه گویی های یک “اصفهانی حاضرجواب” که بازیگران درون و تماشاگران بیرون صحنه را به یک اندازه دست می انداخت تا خود و دیگران را یکجا بخنداند. البته حضور بازیگران و تماشاگران شرط لازم برای به صحنه آمدن بازی های لطیفه آمیز او بود، نه از این جهت کلی که هنرمند احتیاج به مخاطب دارد، بلکه از این لحاظ که به قول زیگموند فروید در کتاب “لطیفه و پیوندش با ناخودآگاهی”(۱) لطیفه (Wit) برای این که آفریده شود نیاز به “شخص سوم” دارد خواه در صحنه  نمایش باشد خواه در خانه و خیابان. لطیفه گو فقط در موقعیت مشخص و در برخورد با گفته ها و کرده های شخص دیگر است که می تواند اثر گذاشته و در شخص ثالث خنده ای خلق الساعه بیافریند.

۳ـ خصلت تاریخی اصفهانی ها

اما نقش “اصفهانی حاضرجواب” در انحصار رضا ارحام صدر نبود، بلکه او این هنر را از همشهریان خود آموخته، به تدریج به مرحله کمال رسانده بود. اصفهانی ها معروف به زیرکی، بذله گویی و حاضرجوابی هستند و بیشتر همشهریان من در میان آشنایان خود حتماً کسانی را می شناسند که خصوصیاتی شبیه نقش “اصفهانی حاضرجواب” ارحام صدر داشته باشند. برای نمونه، یکی از خویشاوندان من به نام حاج عباس آقا اخوت که در بازار قیصریه اصفهان یک دکه ی “پولکی فروشی” داشت در حرف ها و اداهایش دست کمی از ارحام صدر نداشت و حتی هم اکنون که دارم این سطور را می نویسم با یادآوری شیرین زبانی هایش نمی توانم از خنده خودداری کنم. این درست که در روزگار ما، با این همه تحرک اجتماعی سخن گفتن از یک خصلت نوعی برای مردم شهر بزرگی چون اصفهان دشوار می نماید، ولی واقعیت این است که خصلت های فرهنگی که محصول قرن ها زندگی در یک مکان مشترک است به آسانی از میان نمی رود، بلکه از طریق یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود.

در گذشته به دلیل سلطه ی اقتصاد طبیعی و کمبود جابجائی جمعیت، فردیت کمرنگ بود و تجانس بیشتری بین روحیات مردم یک محل حس می شد. هر دهی ساکنان ده مجاور را به داشتن خصلتی منفی (و گاهی مثبت) متصف می کرد و آن برچسب به خودی خود در ماندگار شدن آن خصلت نوعی تأثیر می گذاشت. مثلاً نیمایوشیج در “دیوان قطعات” اش که در مجموعه “کلیات اشعار نیمایوشیج” به ویراستاری سیروس طاهباز منتشر شده چندین قطعه به نام “انگاسی” دارد که در آن شخصیت نوعی مردم دهکده ای به همین نام را در (نزدیک زادگاهش یوش) به عنوان “آدم ساده لوح” به ریشخند می گیرد.(۲)

در قدیم مردم هر یک از شهرهای ایران به داشتن خصلتی خوب یا بد مشهور بودند که امروز هنوز هم به همان صفت ها شهرت دارند. من بر این باورم که از میان این خصلت های نوعی باید آنچه را که جنبه ی منفی دارد کنار گذاشت و از به رسمیت شناختن آنها جداً خودداری کرد، زیرا حتی اگر هم خرده واقعیتی پشت این خصلت های کلیشه ای منفی نهفته باشد، هنگامی که ما آنها را به رسمیت شناخته و در مکالمات روزمره به آنها استناد می کنیم راه را برای عوام فریبان می گشاییم تا در دوران های بحران اجتماعی با برچسب زدن به یک قوم خاص احساسات مردم را علیه آنها برانگیزانند و مانند نازی های ضد یهودی در آلمان یا پان ترکیست های ارمنی ستیز در ترکیه عثمانی زمینه را برای قوم کشی های جدید آماده سازند، اما اگر این خصلت ها جنبه ی مثبت دارد باید در شکافتن مفهوم آن کوشید و ریشه های تاریخی اش را دریافت.

در نوشته های تاریخ نویسان و جغرافی دانان عرب و ایرانی و همچنین سفرنامه نویسان و سفرای اروپائی حداقل هشتصد سال اخیر می توان اشاره های زیادی به شوخ طبعی اصفهانی یافت که نشان می دهد اطلاق این صفت به اهالی این شهر سابقه ای بس طولانی دارد. برای نمونه محمدبن علی راوندی مورخ که کتاب خود “راحهالصدور” را یک سال پیش از تولد مولوی در ۱۲۰۶ به پایان رسانده از شوخ طبعی اصفهانی یاد می کند.(۳)

همچنین حمدالله مستوفی که کتاب “نزهه القلوب” را در زمان سلطان ابوسعید ایلخانی نوه هولاکوخان در ۱۳۳۵ به پایان رسانده پس از این که از تعصب و جنگ حیدری ـ نعمتی میان اصفهانی ها می نالد (و از شاعر بزرگ این شهر کمال اسماعیل که نزدیک به یک قرن پیش از او در این شهر به دست چنگیزیان کشته شده، شعری در مذمت روحیه جنگ طلبی ساکنان این شهر می آورد) حکایتی را در “سرتراشی”ی لفظی میان دو اصفهانی و رازی مطایبه گو می آورد. حمدالله مستوفی که خود شیعه ی دوازده امامی بوده برد را به بذله گوی ری می دهد چرا که به گفته ی او در آن زمان بیشتر ساکنان اصفهان سنی شافعی بوده اند حال این که اکثریت مردم ورامین که در زمان او مرکز ری شمرده می شده از اهل تشیع بوده اند.(۴)

۴ ـ یهودیان و اصفهان

 اما چرا اصفهانی ها از دیرباز به شوخ طبعی شهرت داشته اند؟ به گمان من میان فرهنگ یهودی که خود از عصر باستان به شوخی عنایت داشته و جامعه ی کهنسال یهودیان این شهر می توان پیوندی یافت. اصفهان از دیرباز شهری یهودی نشین بوده است. به نوشته تلمود، دومین کتاب دینی یهودیان پس از تورات، شهر اصفهان را یهودیانی بنا کردند که پس از تخریب معبدشان به دست بخت النصر بابلی (۶۰۵-۵۶۲پیش از میلاد) مجبور به ترک اورشلیم شده اند. به نوشته ی جغرافی دان عرب، ابن الفقیه کوچ نشینان یهودی نمونه ای از خاک و آب اورشلیم را با خود آوردند و چون به اصفهان رسیدند خاک و آب آنجا را همانند اورشلیم یافته در آنجا در محله ای که به نام این قوم “یهودیه” نامیده شد، سکونت گزیدند. یهودیان اصفهان بویژه در زمان ساسانیان و صفویان توسط متعصبان زرتشتی و شیعی قتل عام شدند، ولی با وجود این در اواخر قرن نوزدهم پرجمعیت ترین شهر یهودی نشین را در ایران تشکیل می دادند.(۵)

به گمان من جامعه ی یهودی تأثیر زیادی بر بافت سنتی زندگی در شهر اصفهان داشته که از آن جمله  می توان گرایش به بازرگانی، شوخ طبعی و شاید حتی لهجه ی کشدار مخصوص اصفهان را برشمرد. از این میان در اینجا تنها شوخ طبعی و برخورد طنزآمیز مورد نظر ما است.

 ادبیات عبری و در درجه ی نخست تورات آکنده از عناصر طنزآمیز است. برای نمونه در داستان “یعقوب” از “سِفر پیدایش”، ما یعقوب را یکی از پس دیگری در سه موقعیت سخره آمیز بازمی یابیم:

۱ـ هنگامی که یعقوب نوجوان به طمع دست یافتن به “حق (تقدم در) تولد” از برادر همزادش عیسو که چند لحظه پیش از او به دنیا آمده می افتد و یک روز که عیسو گرسنه از صحرا بازگشته حق وراثت عیسو را به یک کاسه ی دال عدس از او می خرد.

۲ـ هنگامی که اسحاق پدر یعقوب که قوه ی بینایی خود را از دست داده و نزدیک به مرگ است و می خواهد پسر بزرگ خود عیسو را تبرک دهد، یعقوب با طعامی خوشمزه به نزد او رفته خود را به جای عیسو جا زده بدین طریق حق توارث را کاملاً از آن خود می سازد.

۳ـ اما زهرخند تاریخ آنجاست که همین یعقوب زیرک فریب پدرزن آینده ی خود را خورده و در شب زفاف به جای نامزد دلخواهش راحیل، مجبور می شود که خواهر بزرگ او لیه را به عقد ازدواج خود درآورد و تنها پس از این که هفت سال برای پدرزنش بیگاری می کند می تواند راحیل را هم به زنی بگیرد.

طنز تنها محدود به فرهنگ گذشته یهودی نیست و استفاده از انواع گوناگون شوخی و طنز در ادبیات و هنر جدید یهودی همچنان ادامه دارد، چنانچه نمونه های آن را می توان در آثار برخی از نویسندگان یهودی تبار آمریکایی چون سائول بلو، آلن گینزبرگ، تونی کوشنر، آرتور میلر، کلیفورد ادتس، جی. دی. سالینجر، نیل سایمون، ایساک باشزیس سینگر و گرترود اشتاین مشاهده کرد. پیشگام “کمدی سرپایی” در آمریکا جک بنی (۱۹۷۴- ۱۸۹۴) است که پدر و مادرش از یهودیان لیتوانی بودند.

حال چگونه می توان این درآمیختگی میان بذله گویی و فرهنگ یهودی را توضیح داد؟ به گمان من نگاهی به سه نظریه ی متداول هابس، فروید و کانت درباره ی منشأ پیدایش شوخی (Humor) می تواند به ما در یافتن پاسخی به پرسش بالا کمک کند. بنا بر نظریه ی “برتری” (Superiority) طرح شده از سوی توماس هابس، لطیفه گو به این دلیل به شوخی روی می آورد که بدین وسیله می تواند شخص مورد تمسخر را طنزوارانه “شکست” داده بدین طریق در خود احساس “برتری” کند. یهودیان در طی نزدیک به دو هزار سال تسلط مسیحیت در اروپا به اتهام نادرست قتل مسیح مورد آزار قرار گرفته اند و اگر چه در دنیای اسلام حق حیات بیشتری داشته اند، ولی همیشه به عنوان “اهل ذمه” شهروند درجه دوم شمرده شدند. به همین دلیل برای یهودیان یکی از راه های غلبه بر حاکمان مسیحی و اسلامی پناه بردن به حربه ی طنز و پرورش شوخ طبعی در میان خود بوده است. در همین جاست که دو نظریه “رهاشدگی” (Relief) زیگموند فروید و “عدم تجانس” (Incongruity) امانوئل کانت نیز می تواند به ما در درک بهتر مسئله کمک کند. خنده و شوخی به یهودی تحت ستم اجازه می دهد تا خود را از فشار سرکوب های روانی ـ اجتماعی رها ساخته، در واقعیات دردناک روزمره “عدم تجانس” ها و نمونه هایی از “لنگه به لنگه شدگی” بیابد که موضوع لطیفه های او قرار گیرد.

البته برای توضیح خصلت لطیفه گویی اصفهانی ها تنها نباید به تأثیر جامعه ی یهودی بر ساکنان این شهر اکتفا کرد. چه بسا که دلایل دیگری نیز در کار بوده باشد.

رضا ارحام صدر “حاضر جوابی” را از همشهریان خود یاد گرفت و سپس بر بنیاد آن هنری آفرید که جلوه های آن بر دل مردم، بویژه همشهریانش نشست. گواه این پیوند متقابل، مراسم به خاکسپاری او در اصفهان بود که علیرغم خواست حاکمیت هزاران هزار مرد و زن هوادار را به خیابان ها کشاند. بیشتر این سوگواران را جوانانی تشکیل می دادند که پس از انقلاب به دنیا آمده، نمایش های ارحام صدر را تنها از طریق فیلم های ویدئویی یا تلویزیون های ماهواره ای بیرون مرزی دیده بودند و با وجود این نسبت به کار او چنان احساس نزدیکی می کردند که از لحظه ی وداع شهر اصفهان با ارحام صدر روزی تاریخی ساختند.

۲۱ دسامبر ۲۰۰۸

پانویس ها:

۱-“Wit and Its Relation to the Unconscious”-۱۹۰۵

 ۲ـ (نگاه کنید به رساله ی دکترای من:

Modernism and Ideology in Persian Literature: A Return to Nature in the Poetry of “Nima Yushij”, University Press ofAmerica, 1997.

 ۳ـ به نقل از محمود امیدسالار در “دانشنامه ی ایرانیکا” ذیل “اصفهان و فولکلور” در اینترنت.

۴ـ به نقل از نزهه القلوب ترجمه ی G. Le Strange در سامانه ی اینترنتی “Packard Humanities Institute”

۵ـ به نقل از Amnon Netzer از سامانه ی اینترنتی “دانشنامه ی ایرانیکا” ذیل “جامعه ی یهودیان در اصفهان”