ساکنان تورنتو کم و بیش چکاوک را می شناسند. نغمه اش را شنیده اند و با حمایت از کنسرتهایش سر و سامانی به این نهال نوپا بخشیده اند. چکاوک دارد تولد اولین آلبوم خود
شماره ۱۲۱۵ ـ پنجشنبه ۵ فوریه ۲۰۰۹
ساکنان تورنتو کم و بیش چکاوک را می شناسند. نغمه اش را شنیده اند و با حمایت از کنسرتهایش سر و سامانی به این نهال نوپا بخشیده اند. چکاوک دارد تولد اولین آلبوم خود را در هفتم ماه فوریه در Arbor Room, Hart House در دانشگاه تورنتو جشن می گیرد. به همین بهانه گپ و گفتی دوستانه ترتیب دادیم و پرسش هایی از موسس این گروه، رضا منبع چی در خصوص موسیقی سنتی و سیاق خاص این گروه که فرسنگها دورتر از مدفن میرزا عبدالله ها هنوز به جستجوی زخمه های تار او هستند، مطرح کردیم. شاید برایتان جالب باشد :
رضا جان وقتت به خیر… شبت آرام… یک سری سئوالات اگر چه کلیشه ای هستند، اما مجبورم بپرسم تا کم کم بحثمان داغ تر و چالشی تر شود! آماده ای؟
ـ شب تو هم به خیر. کاملا آماده ام!
شاید بد نباشد از اینجا شروع کنیم که با توجه به اینکه بیش از هفتاد درصد جمعیت ما زیر سی سال هستند و با وجود نفوذ شدید انواع جدید موسیقی بین جوانان ما، نظیر پاپ، رپ، متال و راک و غیره .. آیا فکر می کنی هنوز هم موسیقی سنتی ما حرفی برای گفتن دارد؟ یا با گذشت زمان و تغییر نسلها محکوم به نابودی است؟
ـ به نظرم موسیقی سنتی ایرانی هنوز حرف زیادی برای گفتن دارد. موسیقی پاپ، رپ و بقیه مثالهایی که زدی هر کدام جایگاه خود را دارند و هر کدام هم مخاطب خود را دارند. نکته دیگر اینکه در سالهای اخیر چیزی که من می بینم به این صورت است که جوانها هم به این نوع موسیقی روی آوردند. یعنی لزوما موسیقی سنتی خاص قشر مسن نیست. البته خوب این صحیح است که موسیقی سنتی سبکی از موسیقی است که به شدت خردورز است، با روح انسان بازی میکند و بلوغ فکری خاصی می خواهد. به همین دلیل شاید قدری طول بکشد تا جوانترها حرف این موسیقی را هضم کنند.
خوب حالا پرسش این است که برای کسی که یک اثر موسیقایی را عرضه می کند، اساسا باید مهم باشد که مخاطب چقدر ارتباط برقرار می کند با آن کار؟ یعنی در واقع داور نهایی مردم هستند که یک کار را تایید می کنند، یا اینکه یک هنرمند باید راه خود را برود، چه مخاطب پیدا کند و چه پیدا نکند؟
ـ چیزی بین این دو! این مهم است که نگاه کنی به نوع و خواسته مخاطب، اما دلیلی هم وجود ندارد که عینا آنچه را که بازار دارد عرضه کنی. چون به هر حال کسی که کار هنری می کند باید حرف و پیام خودش را به جامعه عرضه کند. حرفی که ممکن است اگر شنیده شود بازار هم پیدا کند. این می شود حالتی که اصالت هنری حفظ شده است، اما سلیقه مخاطب هم به نوعی در کار اثرگذار بوده است.
دلیلی که سئوال قبل را مطرح کردم این بود که ببینم تا چه حد در بند باید و نبایدهای از پیش تعیین شده هستی تا زمینه ساز سئوال بعدی بشود. خب میدانی که یک جریان نوپا در جامعه ما امروز در حال شکل گیری است که به شدت ساختارشکن و هنجارستیز است. نمود آن در موسیقی شاید بشود موسیقی تلفیقی، که حالا چه در زیر زمین و چه روی زمین به نوعی فریاد اعتراض نسل جوان است. اعتراض به ساختار های شعری، موسیقایی و حتی هنجارها و تابوهای اجتماعی و فرهنگی. و انصافا هم گاهی به شدت به دل می نشیند. برخوردت به عنوان کسی که صرفا کار موسیقی سنتی با همان قواعد و چارچوب های قدیمی می کند، با این موسیقی تلفیقی چیست؟
ـ اولا من موسیقی تلفیقی را به عنوان اعتراض نمی بینم. مثال ساده اش اینکه اگر کسی نخود و ماش و لپه را با هم قاطی می کند، لزوما دلیلش این نیست که از آش خوشش نمیاد، بلکه شاید می خواهد ببیند چه چیز جدیدی می شود از ترکیب اینها بیرون آورد. اصل هنر هم خلاقیت است. سرچشمه این نوع موسیقی هم خلاقیت است و این موسیقی بیشتر برای بیرون آمدن از روزمرگی است نه لزوما ضدیت با اصول.
پس تو موسیقی تلفیقی را مضر و خطرناک نمی بینی برای حفظ اصالت موسیقی سنتی ما.
ـ نه، من فکر می کنم موسیقی سنتی را باید حتما حفظ کرد و این وظیفه ماست ردیف میرزا عبدالله و دیگر ردیفهای موسیقی سنتی را حفظ و قابل دسترس برای دیگران نماییم، ولی در عین حال باید با نگاه خودمان نیز به عنوان کسانی که در قرن بیست و یکم کار میکنیم به ردیف موسیقی ایرانی بپردازیم. ضمنا موسیقی تلفیقی هم باید وجود داشته باشد. موسیقی تلفیقی نوعی از موسیقی است که باید هدف اصلیش تبادل فرهنگی بین ملتهای مختلف باشد.
خب چون نام ردیف میرزا عبدالله را هم آوردی اجازه بده ادامه بحث را از زاویه دیگری دنبال کنیم. جایی میخواندم که استاد مشکاتیان معتقد بودند که بهترین روش آموزش موسیقی سنتی هنوز هم همان روش آموزش سینه به سینه است و حالا بعد هنرجو باید نت هم بداند، ضرب و ریتم را هم بشناسد و با مسائل آکادمیک و جهانی موسیقی هم آشنا شود. حالا سئوالی که وجود دارد این است که با توجه به پراکندگی مکان های جغرافیایی که ما در آن زندگی می کنیم این سیستم چقدر در روزگار ما عملی است و اگر نیست چه چیزی میتواند این خلا را پر کند؟
ـ ما در بهترین شرایط ممکن داریم برای آموختن موسیقی ایرانی زندگی می کنیم. اگر به گذشته نگاه کنی، اگر مثلا شاگردی می خواست چیزی از علی اکبرخان شهنازی یاد بگیرد باید بلند می شد از ارومیه مسافت زیادی را طی می کرد تا چیزی بیاموزد و برگردد. این بعد مسافت کار را خیلی سخت می کرد. الان با امکاناتی که وجود دارد همه میتوانند سی دی های علی اکبرخان را بشنوند و از آن بیاموزند.
قبول داری که هیچوقت نوایی که از سی دی و سیستم صوتی پخش می شود آن حسی را که شنیدن زنده همان کار که از فاصله یک متری یک نوازنده شنیده می شود و در کنارش زخمه زدنهای هنرمند چشم تو را نوازش می دهد، به تو القا نمیکند؟
ـ قطعا همینطور است، اما الان بعد مکان و زمان با این امکانات دیجیتالی از بین رفته اند. من شخصا هیچوقت شرایطش را نداشتم که شاگرد علی اکبرخان باشم، ولی الان تک تک مضراب های ردیفش را بلدم. چرا؟ سوای اینکه ردیف علی اکبرخان را از استاد داریوش پیرنیاکان آموختم، تک تک سی دی های علی اکبرخان را بارها و بارها گوش کرده ام. بدون امکانات ضبط نمی شد این بعد زمان را از بین برد و ساز نسل گذشته را درک کرد. مساله بعدی هم بعد مکان است. شاید در چند سال آینده وبینارهایی برگزار شود که بتوان از این سوی دنیا از استادانِ آن سر دنیا، درس گرفت.
خوب حالا که بحث بعد مکانی مطرح است، اجازه بده سئوال بعد را اینگونه بپرسم که برای کسی که موسیقی سنتی ایرانی کار می کند، از فاصله ای حدود چهار هزار کیلومتر از آن مرز و بوم، چه شرایطی برقرار است؟ اساسا این فاصله مکانی بیشتر به تو کمک کرده یا کارت را سخت کرده است؟ طبیعی است که مثلا آشنایی با موسیقی ملل اینجا خیلی آسان تر باید باشد نسبت به داخل کشور. به غیر از این فکر می کنی چه مزایا و معایبی داشته است این فاصله؟
ـ خوب اینجا امکاناتی داری که در ایران نداری. در جامعه چند ملیتی با انواع موسیقی نزدیک شده ای و این فرصت بسیار خوبی است. برای مثال موسیقی فلامینکو که در ایران تدریس می شود با وجود اساتید بسیار برجسته ای که کار می کنند، اما همچنان با اصل موسیقی فلامینکو فرق دارد. بیشتر برداشت ایرانی از موسیقی فلامینکو است. و این خیلی خوب است که در جامعه چند ملیتی اینجا میتوانی اصل این موسیقی را بشناسی.
خب این شد دقیقا مثال نقض حرفت! یعنی اگر حرف تو را بپذیریم، موسیقی ایرانی هم که خارج از ایران کار می شود، نوعی قرائت متفاوت از آن موسیقی است و احتمالا برای آشنایی و کار با اصل این موسیقی بهتر است که به منبع آن رجوع کنی. اینطور نیست؟
ـ این یک طرف قضیه است. طرف دیگر این است که یک سری از کارهای ما صرفا سنتی است و ما این موسیقی را به گوش غیرایرانیها و حتی ایرانیانی که از این موسیقی سالها دور بوده اند می رسانیم. در عین حال اگر به کارهای من نگاه کنی، بسیاری مواقع سعی کردم که از موسیقی ملل استفاده کنم و با آدمهایی که فقط موسیقی کلاسیک یا هندی کار کردند کار کنم و به یک نوع همکاری مشترک برسم.
حالا به موقع به بحث سی دی میرسیم . اما چون این صحبت را کردی یک اشاره ای بکنم به اینکه در این سی دی یک سری سازهایی استفاده شده بود که متفاوت بودند یا حداقل من نشنیده بودم. این سازها ایرانی هستند؟ یا کلا سازهای جدیدی هستند؟
ـ این دقیقا به همین حرف قبلی برمیگردد. ما در این کار هم از سازهای ایرانی که کم شنیده شده اند استفاده کردیم و هم از سازهایی که اصلا ایرانی نیستند. نمونه سازهای ایرانی که فقط در دهه اخیر کمی شنیده شده اند، شورانگیز است که استاد علیزاده آن را احیا کردند و دیگری هم قیچک است که ساز محلی سیستان و بلوچستان است. از سازهای خارجی هم از هر سازی که تا به حال دیدم و به نظرم ربطی میتوانسته به کار داشته باشه استفاده کردم.
یعنی در واقع نخود و ماش و لپه را قاطی کردی ببینی چه میشود!
ـ نه نه اصلا اینجوری نیست. من همیشه این حرف از استاد متبسم در ذهنم هست که ساز یا جمله ای که در کار استفاده می کنی باید بدانی ضرورت وجودش چه بوده است. و به همین دلیل از سازهایی استفاده کردم که با حرفی که می خواستم بزنم همخوانی داشته اند.
من این شوخی ماش و لپه و اینها را کردم که دوباره نقبی بزنم به حرفی که خودت در مورد موسیقی تلفیقی زدی. البته موسیقی این سی دی موسیقی تلفیقی نیست، اما به هر حال این سازهایی که استفاده شده، خودش یک نوآوری است. بهتر از من میدانی که فضای حاکم در بین اساتید پیش کسوت ما به شدت فضای جامدی است و به شیوه تلمذ مکتب خانه ای بیشتر شباهت دارد. در عین احترام به تک تک این بزرگان، اما کمتر دیده شده که از بدعت گذاریهای جدید استقبال کنند. چیزی که برای من جالب بود روی صفحه دوم جلد سی دی شما، متنی بود به نگارش استاد متبسم. که در واقع می شود آن را به نوعی مهر تایید روی نوآوریهای شما به حساب آورد. این برخورد خیلی جالب است. این نوع نگاه را به کارهای جدید فکر می کنی به جز آقای متبسم کسان دیگری هم دارند؟
ـ نظر همه اساتید برای من محترم است، اما واقعیت این است که اکثر اساتیدی که الان دارند کار می کنند، در همان چارچوب ردیف موسیقی ایرانی کار میکنند. بحث آقای متبسم فرق می کند. ایشان بارها این روزمرگی ردیف ایرانی را شکسته اند. نمونه اش هم کاری از ایشان است با عنوان «به نام گل سرخ»که آماده است، اما هنوز بیرون نیامده، البته من اینها را باید با اجازه ایشان بگویم چون کار هنوز بیرون نیامده است! اما یکی از سازهایی که استفاده شده است در این کار جدید، سیتار هندی است. اگر نگاه بکنی این در امتداد همان دید است. که با وجود اینکه ایشان به کار اصیل پایبند بوده اند، اما در همان حال هم به دنبال انجام کارهای جدید هستند. یا نمونه دیگر، گروه ایشان است. گروه دستان گروهی است که برای اولین بار سازهایی را که اصلا در موسیقی ما باب نبوده است، آورده اند و جا انداخته اند. مثل زنگ دو انگشتی یا پنداریک که اولین بار گروه دستان اینها را به مردم ایران معرفی کرد که الان بسیار هم جا افتاده است و استفاده می شود.
خوب کم کم از بحث های تئوریک فاصله بگیریم و به چکاوک بپردازیم. قدری از چکاوک و آمال و آرزوهایش برایمان بگو. اصلا می شود از اینجا شروع کرد که چرا این گروه تاسیس شد و چکاوکی که از ایران به کانادا مهاجرت کرده چه کوله باری با خود آورده است؟ به جز نام چکاوک و موسس آن یعنی رضا منبع چی اصلا زاد و توشه دیگری هم این مرغ خوش خوان با خود آورده است؟
ـ گروه چکاوک در همان ایران که تاسیس شد، چند خصوصیت مشخص داشت. یکی اینکه ما همه آماتور بودیم و زمینه کاری مان چیز دیگری بود. میخواستیم در کنار کار اصلی به موسیقی هم بپردازیم، اما با یک تفاوت! آن هم حرفه ای بودن کیفیت کار بود. یعنی به صرف اینکه ما کار فوق برنامه انجام می دادیم به این معنی نبود که هر چیزی با هر کیفیتی میتوانستیم ارائه کنیم. نکته دیگر هم این بود که این پیشینه های متفاوت باعث می شد که ما از یک زاویه متفاوت به موسیقی نگاه کنیم. نگاهی که شاید یک موسیقی دان صرف نداشته باشد. و ضمنا بعد از مهاجرت یک هدف دیگر هم به کار چکاوک اضافه شد، آن هم این بود که این موسیقی و فرهنگ این موسیقی را به غیر ایرانیها و حتی ایرانیهایی که شاید در خارج کشور بزرگ شده اند و از این نوع موسیقی دور هستند بشناسانیم.
با چند تن از اعضای اولیه چکاوک همچنان در تماس هستی؟ چند نفر با مهاجرت تو به اینجا، دیگر کاملا راهشان جدا شده است؟
ـ ارتباط دوستی تقریبا با همه حفظ شده است. ارتباط کاری هم با بعضی ها حفظ شده است. مثلا امان محرابیان که از اعضای اولیه چکاوک است و الان مونتریال زندگی می کند و ما همچنان با هم کار می کنیم اگر چه هنوز هم بعد مسافت وجود دارد! شخص دیگری که همچنین باهم کار می کنیم محسن بیگلری است که با اینکه ایران است، اما با هم کار میکنیم تا جایی که بشود. در همین آلبوم هم نی نواخته است. البته مشکل ویزا هم وجود دارد، در غیر اینصورت محسن هم در همه اجراهایمان حضور داشت.
یکی دیگر از کسانی که میدانم که از اعضای قدیمی چکاوک است، فکر می کنم امیر منبع چی باشد! راجع به امیر هم برایمان بگو. مسائل برادری را کنار بگذار!
ـ بله امیر کسی است که اول تار را پیش خود من شروع کرد. خیلی هم بچه بود، تار در بغلش جا نمیشد. بعد به دلیل رابطه برادری کارمان پیش نرفت. برای همین از یکی از دوستانم خواهش کردم که با امیر کار کند. بعد از کار کردن ردیفها آمد و پیش خودم ادامه داد و در عین حال هم تنبک را نزد استاد ارژنگ کامکار و آرش فرهنگفر کار کرد و تنبک ساز اصلیش شد. زندگی که تا به حال داشته، بسیار ارزشمند است. هم چنین خیلی جدی تر و حرفه ای تر از من به بعد کار فنی و مهندسی در زندگی اش پرداخته است.
اتفاقا یکی از پرسش های بعدی ام مربوط به همین مهندسی بود. که چون اشاره کردی مجبورم همینجا بپرسم. اصلا مهندسی با موسیقی چه ارتباطی دارد؟ میشود بین اینها نقطه مشترکی پیدا کرد؟ چون تصور بسیاری از مردم از یک مهندس یا کسی که کار فنی می کند یک آدم جدی و بی روح است و شاید تصوری هم که از یک موزیسین دارند آدم بسیار احساسی، عاطفی است که از قراردادها و قاعده های علمی گریزان است. فکر می کنم هر دو قرائت کمی مشکل دارد! مهندس بودن تو به موزیسین بودنت کمک می کند؟
ـ اول از همه به نظر من مهندسی یک هنر است، اگر درست اجرا شود. چون در آن خلاق بودن نقش مهمی دارد. از این طرف هم کسی که کار فنی می کند، دیدی متفاوت نسبت به مسائل مختلف از جمله موسیقی دارد که شاید افراد دیگر نداشته باشند. موسیقی مثل هر هنر دیگری، یک سری مسائل آکادمیک دارد و یک سری هم مسائل احساسی. کسی که کار فنی کرده است، بیشتر ربط منطقی پدیده ها را به هم پیدا می کند و از یک نگاه سوم به موسیقی نگاه می کند.
یعنی فکر نمی کنی که اگر از اول صرفا به موسیقی می پرداختی و تحصیلاتت هم در همین زمینه بود، میتوانستی خیلی مبسوط تر کار موسیقی کنی؟
ـ درسته که وقت بیشتری داشتم برای پرداختن به موسیقی، اما دید الانم را نداشتم. یک مثال خوب برای این قضیه امیر است. امیر دیدی که به تنبک دارد، دیدی است که بسیاری از تنبک نوازان امروز ندارند. می نشیند روابط منطقی جملات را در می آورد. گاهی حتی کار ریاضی می کند روی موسیقی و این خیلی قشنگ است.
خوب این فراز از ارتباط مهندسی و موسیقی را کنار بگذاریم و برگردیم به همان بحث چکاوک. امروز چکاوک کجا ایستاده؟ چه کرده در این سالها؟ چه فراز و فرودهایی داشته تا به اینجا رسیده است؟
ـ کار کردن اینجا خیلی سخت است. نسبت زحمتی که برای کار میکشی و بازده آن اصلا جور در نمی آید، اما هم من هم بقیه اعضای گروه عشقی که به کار داریم ، همیشه باعث جلو رفتن کار شده است. در غیر اینصورت واقعا کار سختی است. مثلا برای کار، از سالن گرفتن تا تبلیغات و غیره خیلی از این کارها توسط خودمان انجام شده است. من حتی خودم تبلیغ به در و دیوار می چسبانم. کاری که در ایران لازم نیست انجام دهی. سختی دیگر کار این است که ما هنوز هم آدمهایی هستیم که کارهای دیگری در زندگی می کنیم. یک زمان تمرین که میخواهی بگذاری باید با برنامه کاری و درسی همه اعضا جور در بیاید.
چند اجرا در کل گروه چکاوک داشته است که به نظرت موفق بوده اند؟
ـ ما از زمانی که آمدیم کانادا، اجراهای خرده ریز زیاد داشته ایم در جاهای مختلف مثل جشن ها و جشنواره های مختلف. اما کارهای اصلی که کردیم که به عنوان کارنامه کاری قابل عرضه هستند، یکی یادواره بم بوده است که در واقع برای کمک به بم استاد شجریان پروژه ای را کلید زدند و ما هم منافع مالی کنسرتمان را در اختیار استاد قرار دادیم برای کمک به همان پروژه. کار دیگری که کردیم کار یادواره مولانا بوده است. در سالی که سال مولانا نام داشت در شهرهای مختلف کانادا توری برگزار کردیم که مولانا شاعر ایرانی را به غیرایرانیان بشناسانیم.
استقبال از این برنامه ها چطور بود؟
ـ هم برای اجرای بم سالن کاملا پر بود و بلیتی دیگر وجود نداشت و هم اجرای اول رومی در تورنتو که ما ناچار شدیم اجرای دوم را بگذاریم. در اتاوا هم استقبال خوب بود. در مونتریال استقبال کمتر بود، اما بد هم نبود.
به هر حال جمعیت ایرانی های مونتریال و اتاوا کمتر از ایرانیان تورنتوست.
ـ درست است. اما اگر دقت کنی ما از همان اجرای اول هم سعی کردیم که مخاطب چکاوک را صرفا ایرانیها قرار ندهیم.
موفق هم بودید؟
ـ بسیار موفق بودیم. تعداد قابل توجهی از شرکت کنندگان کنسرت غیرایرانی ها بودند. من حتی الان شاگردهایی دارم که ایرانی نیستند، اما موسیقی ایرانی را جوری می نوازند که اگر به چهره شان نگاه نکنی متوجه نمیشوی که ایرانی نیستند.
خوب این خیلی جالب است. اگر توانسته باشید غیر ایرانیها را با موسیقی و فرهنگ ایرانی آشنا کنید فکر می کنم گام خیلی مثبتی بوده باشد در جهت گفت و گوی فرهنگها. خب در مورد اجراها می گفتی…
ـ اجرای موفق دیگری که داشتیم جشنواره تیرگان بود که در تابستان امسال برگزار شد. البته دو اجرا بود، یکی به همراه چکاوک و دیگری به همراه برادرم امیر و تریشی شانکاران. که هر دوی این اجراها به نظر خودم خیلی خاص بودند و با آخرین نگرشم به موسیقی اجرا شد.
آن هم از نظر استقبال خیلی خوب بود نه؟ چون خاطرم هست که باران آمد اما باز هم مردم ایستادند و گوش کردند.
ـ بله باران آمد، اما خب با وجود اجرا در فضای باز، حداقل سالن سقف داشت. کار ما البته سخت بود چون وقتی با سازی کار میکنی که پوست رویش است، با آن رطوبت و صدای بوق کشتی ها قدری کار سخت می شود.
این مشکل را البته فکر می کنم اول استاد لطفی مطرح کردند! اجازه بده که من اینجا یک توضیح هم راجع به شرایط جشنواره بدهم. اصولا سالنی که ظرفیت آن جمعیت را داشته باشد و سربسته هم باشد، مجموعه هاربرفرانت در اختیار نداشت. بنابر این نمی شد کاری کرد.
ـ بله درست است. این اجرایی که شما راجع به آن می گویید اجرایی بود که با وجود باران مردم ایستادند و ما یک دید جدیدی را نسبت به موسیقی در آن اجرا مطرح کردیم که شاید بار اولی بود که به این صورت و با این فرم طرح می شد.
من البته یک نقدی به آن اجرا دارم و آن هم این است که خواننده حرفه ای برای کار وجود نداشت و بار آواز را خود بچه ها به دوش میکشیدند که طبیعتا حرفه ای نبود. فکر می کنم این به کار لطمه میزند. نه؟
ـ بستگی به شرایط دارد. اگر امکاناتش باشد چرا که نه. برای سی دی خواننده حرفه ای داریم، دوست عزیزم آقای مهدی فلاح که از شاگردان قدیمی استاد شجریان هستند. برای تیرگان هم قرار بود خواننده ای بسیار حرفه ای از ایران بیاید که متاسفانه ایشان ویزا نگرفتند. و برای همین تصمیم گرفتیم که با شرایط موجود کار کنیم.
یعنی در تورنتو خواننده حرفه ای نبود؟ یا شما روابط لازم را نداشتید؟ یا مسائل مالی دخیل بودند؟
ـ تقریبا جمعی از همه این عوامل!
خب امیدوارم که در اجراهای بعدی این مشکلات حل بشوند تا به حرفه ای بودن کار خدشه ای وارد نشود. آرام آرام از بحث کنسرتها عبور کنیم. راجع به سی دی سفر عشق بگو. اصلا فکر این آلبوم از کی آغاز شد؟
ـ نام انگلیسی این سی دی The Journey of Love است. نام فارسی آن تا زمانی که رسما در ایران منتشر نشود مشخص نیست، اما فعلا می شود آن را سفر عشق خواند. واقعا هم فکر می کنم سفری عاشقانه است. اکثر آهنگهایی که در این آلبوم می شنوید، قسمتی از رپرتوار اجرا شده در یادواره مولانا است. بعد از برنامه من به فکر ضبط کردن کار افتادم که البته مشکلات مالی و اجرایی دیگر وجود داشت که قدری وقفه افتاد، اما بالاخره این اتفاق افتاد! بچه ها خیلی زحمت کشیدند. به غیر از بچه های چکاوک که در این کار ساز زدند، یک سری هم نوازنده های مهمان داریم که جاهای مختلف زندگی می کنند. سه نفر از مونتریال ضبط کردند. دو نفر هم در ایران ضبط کردند.
خب الان که این کار به ثمر رسیده است، چقدر امیدواری به اینکه فروش سی دی حداقل هزینه خود کار را تامین کند؟ با توجه به اینکه دانلود موسیقی هم بسیار باب شده و مردم هم به سی دی کپی خریدن عادت دارند. فکر میکنی چقدر لطمه میزند این قضیه به فروش سی دی؟
ـ ببینید درآمد کسی که کار هنری میکند یا از کنسرت است یا از فروش سی دی. خب کنسرت محدودیت خاص خودش را دارد. نمی شود هر روز کنسرت اجرا کرد. مگر چقدر کشش دارد. مخصوصا برای هنرمندانی که کمتر شناخته شده اند. پس می ماند فروش سی دی. متاسفانه این فرهنگ دانلود کردن جا افتاده است. خوب هم مجانی است و هم خیلی آسان تر. با دو کلیک کل یک آلبوم در اختیارت قرار می گیرد. کاری هم نمی شود کرد به جز فرهنگ سازی تا مردم کم کم باور کنند که این کار از هر نظر غلط است و به موسیقی لطمه میزند.
اتفاقا اخیرا یک فیلم تبلیغاتی میدیدم از هنرپیشه های سینما که هر کدام چند ثانیه راجع به این مساله کپی آثار هنری صحبت کرده بودند. از رضا کیانیان شروع می شد و به بقیه می رسید. فکر می کنم خیلی کار جالب و تاثیرگذاری بود. حالا انصافا خودت آلبوم های دیگران را دانلود نمیکنی؟
ـ یک مثال بزنم. آخرین سی دی دستان که در ایران با همایون شجریان به بازار آمد، من خیلی دوست داشتم آلبوم را در اختیار داشته باشم. هنوز آلبوم برای فروش در خارج کشور عرضه نشده بود. خلاصه از یکی از سایتهای معروف دانلود کردم. بعد از دو سه هفته این آلبوم برای فروش عرضه شد و من رفتم و سی دی را خریدم که با اینکه دانلود کرده بودم، حداقل حمایت کرده باشم از هنرمندان این اثر هنری.
کیفیت سی دی خریداری شده هم خب واقعا فرق می کند. الان برای مثال همین دفترچه ی آلبوم شما که در دست من است و برای پرسش هایم از رویش تقلب می کنم ! چندین صفحه رنگی با کیفیت خوب به فارسی و انگلیسی است. بالطبع زمانی که یک آلبوم را دانلود می کنیم همچین مجموعه ای به دستمان نمی رسد.
در مورد آهنگها و شعرهای مجموعه کاش کمی توضیح بدهی. اولا که آهنگها را بیشتر خودت ساختی؟ یا بازسازی هستند؟
ـ دو تا از آهنگها تم اصلی ملودیشان قدیمی است. اولی تصنیفی است که شعرش از بیژن ترقی است. آهنگساز این کار هم اکبر محسنی بوده است. کار بسیار قدیمی است که زنده یاد بنان آن را خوانده اند، اما طبیعتا به این فرم که ما اجرا کردیم نبوده است. من کاری که کردم اول از همه تغییراتی در خود آهنگ دادم و جواب آوازهایش و مقدمه اش هم کاملا سبک جدیدی است. تصنیف بعدی هم شعرش از حسین گل گلاب است و آهنگش از کلنل علینقی وزیری است. این هم یک تصنیف قدیمی است که باز با سازهای جدید تنظیم جدیدی رویش انجام شده است. به غیر از این دو، بقیه کارها مال گروه چکاوک است. یک دونوازی تار و سنتور هست که ساخته امان محرابیان است و بقیه آهنگها را خودم ساخته ام.
اشعار چطور؟ یک داستانی که در موسیقی سنتی ما رایج شده است این است که تعداد مشخصی از اشعار کم کم به صورت نخ نما شده دائم و دائم تکرار می شوند. گروه های مختلف، اساتید مختلف، آهنگهای مختلف، اجراهای مختلف اما باز هم همان اشعار! یکی از اشعاری که دیدم در این آلبوم استفاده شده، شعر رو سر بنه به بالین است. که واقعا شعر نابی است از حضرت مولانا. اما آیا واقعا اگر به سراغ مولانا هم برویم، اشعار دیگری وجود ندارد که قبلا دهها بار اجرا نشده باشد؟
ـ من شخصا طرزی که یک شعر را انتخاب می کنم، بر آوردی است از ریتمی که شعر به من القا می کند به علاوه ارتباطی که من با شعر برقرار می کنم. اگر یک شعر را من بفهمم تازه آن زمان میتوانم رویش آهنگی بسازم و زمانی که آن شعر دل من را بلرزاند من میتوانم دل دیگری را بلرزانم. این شعر را هم با اینکه اجرای دیگری ازش شنیده ام، اما به شدت به دلم می نشیند و برای همین هم آن را انتخاب کرده ام. مساله بیشتر درک شعر است. من خودم بسیاری از اشعار حافظ را زمانی درست فهمیدم که استاد شجریان آنها را خوانده اند. یعنی در واقع به نوعی آنرا معنا کرده اند. یک علت که به دنبال آن شعرها نمیرویم همین است که قبلا آن را خوب نفهمیده ایم. من یکی از اهدافی که برای خودم تعیین کردم این است که شعرها را تا جایی که می شود خوب بفهمم و با آنها زندگی کنم تا بتوانم روی آنها آهنگ بسازم.
همین دیگر. نمیشود ایستاد تا بقیه یک شعر را بخوانند تا باب شود و هضم شود و درک شود بعد کسی روی آن کار کند! چون آن موقع دقیقا همان زمانی است که شعر تکراری شده است و دلیلی هم ندارد که برای هضم یک شعر ما حتما آن را از زبان یک خواننده بشنویم! البته احساس می کنم که یک سری اشعار هم کلا آسانتر هستند برای آهنگ سازی مثلا خیلی از اشعار اخوان احتمالا چون به شدت درگیر قافیه و وزن عروضی هستند به سادگی روی گوشه های موسیقی ایرانی می نشینند و شاید به همین دلیل هم آهنگسازان ما دائما از این اشعار استفاده می کنند. اینطور نیست؟
ـ در مورد شعر اخوان حرفی که میزنی کاملا صحیح است. ساختار شعر اخوان جوری است که با تلاش کمتری می شود آن را بر روی آهنگ گذاشت. یک مساله دیگر هم شخصی است. مثلا من خیلی بیشتر با اخوان ارتباط برقرار می کنم تا بسیاری از شعرهای دیگر نو.
خب امیدوارم که در کارهای بعدی با تلاش بیشتر از اشعار دیگر هم استفاده کنی. آلبوم فعلی الان فقط در کانادا در دسترس است؟ یا بقیه جاها هم میشود آن را خرید؟
ـ در ایران ما نیاز به مجوز وزارت ارشاد داریم که پروسه خاص خودش را دارد و امیدواریم که به زوری این مجوز را بگیریم، اما در جای جای مختلف دنیا از طریق اینترنت و پست می شود سی دی را تهیه کرد. اگر به سایت www.thejourneyoflove.ca رجوع کنند، سایتهایی که برای فروش سی دی در نظر گرفته شده است آنجا مشخص هستند. هم چنین مکانهای مختلف فروش این سی دی در شهر تورنتو متعاقبا در سایت ذکر شده اعلام خواهد شد.
بسیار هم عالی… ممنونم از وقتی که به این مصاحبه اختصاص دادی. امیدوارم که همیشه همینقدر خوش ذوق و پیشرو باشی و کارهای سی دی هم به بهترین نحو پیش برود. بسیار خوشحال کننده است که این نوای موسیقی پر مغز اما خسته ما، نه فقط به تهران، نه فقط به ایران، بلکه به همه جای دنیا پرواز کند. به شیوه مصاحبه های تلویزیونی و برای حسن ختام صحبتها، چند واژه می پرسم که احساست را در یک کلمه نسبت به هر کدام برای ما میگویی.
ـ مرسی من هم تشکر می کنم. کاش از قبل می گفتی چه می پرسی که کمی آماده می شدم!
دشتی؟
ـ عشق
حسین علیزاده؟
ـ ابتکار
محله دربند؟
ـ دوران بچگی
امیر منبع چی؟
ـ کوه ، رود ، دشت
رنگ خاکستری؟
ـ کانادا
جاده چالوس؟
ـ سختی راه
چکاوک؟
ـ آرامش درون
عکس ها: شاهرخ سعیدی