شماره ۱۲۱۵ ـ پنجشنبه ۵ فوریه ۲۰۰۹
جوان که بودم و مسئله هولوکاست و کشتار یهودیان و بعدها کولی ها و کمونیست ها را توسط نازی ها می خواندم، یک سئوال سخت ذهن مرا آشفته می کرد و برایم قابل فهم نبود، اینکه بسیاری از مردم جهان با نازی ها همکاری کردند و هیتلر آشکارا از نابودی این قوم گفت و حتی با اعلام آن، حمله به کشورها را توجیه کرد و مردم هم نه تنها از او متنفر نشدند، بلکه او را تایید کردند و برای او هورا کشیدند. این در چکسلواکی، لهستان، مجارستان، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و بسیاری از کشورهای اروپایی معمول بود، حتی کلیسای کاتولیک نیز در حد وسیعی در این امر با نازی ها همکاری کردند.
آنچه مرا سردرگم می کرد جنایات نازی ها نبود که به آسانی می گفتم آنان با فلسفه برتری نژاد آریایی در مقابل برتری نژادی یهودی و شکست در جنگ جهانی اول شستشوی مغزی شده و ضد یهود شدند، اما این همه مردم دیگر جهان که نازی نبوده و به آن باور نداشتند، چه؟ مهمتر آنکه این افراد عموماً انسانهای شریف و اخلاقی بودند و با فرزندان خود از اخلاق و انسانیت می گفتند. اینان با تایید کشتار یهودیان به کلیسا می رفتند و در برابر صلیب زانو می زدند و از صمیم دل از عشق به خداوند و بخشش و فداکاری سخن می گفتند. و یا هنرمندان و فیلسوفانی بودند که از انسانیت و شرافت و لطافت روحی و پاکی سخن می گفتند و ریا هم نمی کردند. لذا این سئوال برایم بود که چگونه انسانهایی از سویی این همه جنایت را تایید می کردند و از سوی دیگر بدون هیچ آزار وجدانی انسان هایی اخلاقی و شریف باقی می ماندند.
سالها گذشت تا کم کم با سیاست تبلیغاتی نازی ها آشنا شدم که دیدم این شیوه در طول تاریخ توسط بسیاری از دولتها و گروهها مورد استفاده قرار گرفته است. آلمان شکست خورده و تحقیر شده در جنگ جهانی اول آماده پذیرفتن طرح توطئه بود؛ توطئه ای که نشان دهد که این ملت نیرومند و برتر آلمانی نیست که در اثر سیاست ها و تجاوز گری هایش شکست خورده است، بلکه گروهی توطئه گر به آنان از پشت خنجر زده اند. هیتلر و حزب او این فرصت را شناخت و آن را وسیله سیاسی بسیار مناسبی دید، لذا از بانکداران یهودی و مجموعه پنهانی آژانس یهود گفت و اینکه اینان با توطئه و کنترل منابع مالی و توطئه در سطح جهانی سبب شکست آلمان شدند. این تبلیغ مبتنی بر مخلوطی از حقیقت و افسانه بود. نفرت دیرینه ی تمدن مسیحی غرب از یهودیان برای پذیرش این نظر بستر بسیار مساعدی فراهم می آورد؛ نفرتی که حتی در میان نویسندگان این کشورها از جمله نویسندگان نامدار فرانسه و روسیه و بسیاری دیگر کشورهای اروپایی نیز عمومیت داشت.
پس از آنکه نفرت به گزیدگان و قدرتمندان جامعه یهود کاملا جا افتاد و گناه همه بدبختی های آلمان و غرب و حتی جهان به گردن اینان افتاد، مرحله ی دوم تبلیغ آغاز شد و آن همسان کردن کل جامعه یهود با این اقلیت و اینکه هر یهودی مستقیم و غیرمستقیم نقشی در این توطئه دارد. با جا انداختن این نظر دیگر مردم که این نظر را پذیرفته بودند به یک یهودی که نگاه می کردند همسایه دیرین خود یا همکار خود را نمی دیدند و یا وقتی از یهودیان می شنیدند حس نمی کردند از یک مجموعه انسانها مثل سایر انسانها که خانواده ای و کاری و باورهایی دارند و مثل هر بشر دیگری، مثل خود همین مردم هستند، صحبت می شود، بلکه آن چه در یهودیان می دیدند یک مشت توطئه گر و موجودات ضد انسانی بود، حیواناتی خطرناک چون موش ها، سوسک ها، گرگ ها، شغال ها. لذا دیگر کشتار آنان کشتار انسان ها نبود، که وجدان این مردم را بیازارد، بلکه از بین بردن موجودات کثیف و خطرناکی بود که نبودشان به نفع جامعه بشری بود لذا همانگونه که شما به آسانی موش ها را می کشید و از اخلاق صحبت می کنید، یا در حال سمپاشی و قتل عام سوسک ها با فرزندتان از عشق و محبت می گویید، این افراد هم نه تنها اخبار این کشتارها و جنایات را می شنیدند و آن را تایید می کردند که بدون هیچ آزار وجدانی به اشکال مختلف با آن همکاری می کردند.
مقامات اسرائیلی که این تجربه را داشته اند و خود در تبلیغات از بهترین ها در جهان هستند، از همین شیوه در مقابله با فلسطینیان با مهارت کامل استفاده می کنند. از جمله در این دو دهه اخیر حماس را سمبل نیروی افراطی و متحجر مذهبی معرفی کرده اند و بعد هر جنایتی را که توسط افراطی های مسلمان در جهان می شود با ترفندهای تبلیغاتی به حساب آنان جا می اندازند. مثلا به دنبال پخش خبر بمب گذاری در سامره یا در کربلا و کشتن زوار بی گناه، خبر موشک اندازی حماس به اسرائیل گفته می شود و یا با آنکه حماس از اول اعلام کرده فقط برای کشتن نظامیان عملیات انتحاری می کند، هر عمل انتحاری را توسط هر گروه فلسطینی به نام آنان ثبت می کند و یا القاعده را با حماس هم هویت می کند تا نفرت از واقعه سپتامبر را دامنگیر حماس کند و آمریکاییان و غرب با نگاه به چهره خالد مشعل و اسماعیل هنیه، بن لادن و زرقاوی را ببینند.
صهیونیست ها در تبلیغات نشان داده اند که بسیاری از نازی ها تواناتر عمل می کنند از جمله مرتبا تکرار می کنند حماس گروه تروریستی خطرناکی است که اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و بعد هم آه و زاری که اینها می خواهند ما را به دریا بریزند و ما از ترس جان خود ناچار به سرکوب این دشمن قوی هستیم و چنان ماهرانه این سخن شبیه به لطیفه و شوخی را در اذهان جا می اندازند که نه تنها غربیان که بسیاری از ایرانیان هم آن را تکرار می کنند بی آنکه از خود بپرسند که مگر حزبی حق دارد کشوری را به رسمیت نشناسد و اصلا چگونه حزبی رسمیت کشوری را که سرزمین های آن را اشغال کرده است قبول کند؟ این چه قانونی است که می گوید حتی اشغال شدگان باید رسمیت و قانونیت اشغالگران را بپذیرند. اصلا بسیاری از کشورها و احزاب در جهان کشورهای دیگر را به رسمیت نمی شناسند آیا بنابر این جرم باید به مردم آن کشور یا اعضا آن حزب حمله ی نظامی کرد؟
دوم آنکه حماس از سال ۲۰۰۴ بارها اعلام کرده است که هر زمان که اسرائیل قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل را بپذیرد و دست از اشغال فلسطین بردارد آن را به رسمیت می شناسد و آخرین بار در تابستان سال ۲۰۰۸ بود که پس از چندین روز جلسه و بحث و گفت وگو به صورت رسمی به طرح کارتر در این زمینه جواب مثبت دادند. بگذریم که رهبر پیشین آنان شیخ احمد یاسین هم در سال ۲۰۰۴ این نظر را اعلام کرد و به همین سبب هم سه روز بعد اسرائیل وی را ترور کرد. سوم آنکه این سخن اسرائیل بدان می ماند که مثلا حسین رضازاده قهرمان وزنه برداری ایران گریه کنان بیاید و بگوید که این بچه ی دو ساله تهدید کرده مرا آنقدر کتک بزند که بمیرم، لذا مردم ببینید من چاره ای ندارم که برای دفاع از خودم او را بکشم. آخر حماس با موشک های دست ساز خود چگونه می خواهد کشوری را که ۲۰۰ کلاهک اتمی دارد از بین ببرد، موشک هایی که به قول آقای جیمی کارتر از سال ۲۰۰۷ تنها چهار اسرائیلی را کشته است.
به هرحال پس از آنکه حماس را در دید بسیاری از مردم جهان کاملا سیاه کردند، نوبت مرحله دوم کار رسید و آنکه حماس را هویت کل فلسطینی ها بکنند، به طوری که هر فلسطینی بویژه هر ساکن غزه را که می بینی حماس را در او ببینی؛ همان یکسانی تمام یهودیان با آژانس یهود و چون حماس را از وجه انسان بودن ساقط کرده بودند، لذا حال همه ی فلسطینی ها غیر انسان می شوند. و مردم غزه یکپارچه می شوند افراد متعصب مذهبی که هر کدام بالقوه یک فرد مجری عملیات انتحاری هستند.
خبرگزاری بی بی سی خبری را پخش کرد که لرزه بر تن هر انسان عادی می انداخت: زنی مسن با دو نوه یکسال و نیمه و سه ساله اش از خانه بیرون می آید تا بچه ها را به بیمارستان ببرد و برای آنکه سربازها به آنان کاری نداشته باشند، پارچه سفیدی را بر سر چوب می کند. سربازان که آنها را می بینند به سوی آنها می روند و یکی از آنان از فاصله نزدیک با شلیک گلوله دو بچه را می کشد. مادربزرگ زخمی به اروپا که آورده می شود ماجرا را برای بی بی سی می گوید و این یکی از دهها موردی است که حال بر اساس آن ۵۱ سازمان حقوق بشر به دنبال تشکیل دادگاهی برای محاکمه اسرائیل به عنوان جنایتکار جنگی هستند.
فکر می کنید آن سرباز یک حیوان وحشی است و خود را انسان نمی داند؟ نه یقین داشته باشید او پس از کارش به خانواده اش و یا دوست دخترش زنگ می زند و با آنها از عشق می گوید و اگر فرزندانی دارد آنان را نصیحت می کند که آدم خوبی باشند. برخی از نگهبانان نازی کوره های آدم سوزی هم روی کمربند خود نام خدا را حک کرده بودند و صلیب بر گردنشان داشتند و سخت حامی آثار هنری بودند و بویژه به موسیقی کلاسیک بسیار دلبسته بودند.
ما ایرانیان تجربه دسته اولی در این مورد پس از انقلاب داریم که شرح یکی از آنها را در دهه پیش در داستانی به نام “عشق محصنه” آوردم که چگونه با خبر شدم جوان پاسداری را که می شناختم و یکی از لطیف ترین و مهربان ترین انسان هایی بود که دیده بودم، شکنجه گر سپاه است، امری که برایم مدتها غیرقابل قبول بود. صدها شاهد دیگر نیز این گونه فاجعه ها را در ایران بازگو کرده اند. آن تضاد درونی این جوانان برای عموم فعالان سیاسی ما قابل فهم نبود، تا آنکه دانستیم از نظر آن جوان کسی که شکنجه می شود، یک انسان نیست، موجودی است جانی و کافر که نبودش بهتر از بودن اش است درست مثل همان سوسک و موش.
چنین است که با آنکه مردم اسرائیل شاهد فجایع و جنایات هولناک دولتشان هستند، جنایاتی که مردم جهان را علیه آنان برانگیخته است، اما هشتاد درصدشان عمل دولت را تایید می کنند؛ یعنی پدران و مادران اسرائیلی تایید می کنند که پنج فرزند یک خانواده بی گناه یک جا کشته شود و یا تنها بازمانده یک خانواده ۶ نفری دختر ۱۳ ساله ای باشد که در آن شب در منزل نبوده است. و وقتی خبرنگار از حال او می پرسد او با گیجی می گوید نمی دانم چرا خدا من یکی را باقی گذاشته است. به عبارتی او می داند که زندگی او از این پس هزاران بار از مرگ سخت تر خواهد بود. ولی چگونه می شود که این پدران و مادران دولت خود را تشویق می کنند که باز هم بیشتر بکشد، مدرسه ها را ویران کند، بیمارستانها را بمباران کند، خانه ها را بر سر مردم آن ویران کند و به آنان حتی اجازه فرار و خروج هم ندهد. مگر ما وقتی برای کشتن سوسک ها خانه را سمپاشی می کنیم همه روزنه ها را نمی بندیم که مبادا آنها فرار کنند و مدتی بعد بازگردند. و این درست شبیه همان احساسی است که میلیونها انسان متمدن و مهربان اروپایی نسبت به یهودیان داشتند و با کشتار آنها اگر همکاری نمی کردند، با سکوت خود آن را تایید می کردند که اگر چنین نبود هرگز نازی ها این همه جنایت نمی کردند.
با فهم این واقعیت است که متوجه می شویم چگونه پاره ای از ایرانیان شریف هم در همین چاله افتاده اند. آنان از فلسطین تنها حماس را می بینند و در چهره حماس، عربی را می بینند که نه تنها امپراتوری ایران آنان را ویران کرد، بلکه اسلامی را به آنان تحمیل کرد که حال متولیان آن در ایران حکومت میکنند و باعث بدبختی جامعه ایران شده اند. با چنین نگاهی دیگر کشتار مردم فلسطین اشکی بر چشم آنان نمی آورد و در حالی که با خانواده خود این فجایع را در تلویزیون می بینند، شام خود را می خورند و از اخلاقیات هم سخن می گویند.
نمونه ای چند بیاورم:
۱ـ دکتر کاظم ودیعی جامعه شناس بنام ایران و استاد کهنسال این رشته و نویسنده مقالات بسیار در نشریه ایرانیان واشنگتن، جمعه ۱۶ فروردین ۲۰۰۹ مطلبی دارد تحت عنوان “در کارزار غزه…” وی نه تنها از جنایات اسرائیل بر خشم نیست، بلکه بر آنست از ظلمی که بر مردم اسرائیل توسط فلسطینیان میرود جهان بی خبر می ماند، اما فلسطینیان زن و بچه های خود را به کشتن می دهند تا اسرائیل را گناهکار جلوه دهند. بنا بر این در حقیقت فلسطینیان و نه اسرائیل، مسئول این قتل ها می باشند. ایشان می نویسند:
“دولت اسرائیل مدعی است در سالهای اخیر لااقل هشتصد موشک از سوی غزه به خاک آن کشور پرتاب شده است. روشن است که تظلمات مردم اسرائیل در سبک و سیاق تظلمات اعراب بنیادگرا نیست. این است که خبرها همیشه به ما نمی رسد، ولی وقتی اعراب [می بینید که حماس به فلسطینیان و فلسطینیان به اعراب تعمیم می یابد] به تظلم و تظاهرات دست می زنند، کودکان خردسال را جلو می اندازند و سپس بالغ ها و زنان و همسران و در ردیف آخر نوباوه ها را به دوش می کشند به همان شیوه که در انقلاب اسلامی دیده شد. بدیهی است در چنین آرایش سیاسی کودکان در خطر و در صف اول آسیب پذیری قرار می گیرند. این است که در همین ناحیه به استناد “الحیات” ۲۵ درصد قربانیان کودکان اند. چنین آرایشی عمدی و عین مظلوم تراشی است و این کار رزمندگان عرب را به قتل متهم می سازد، آن هم قتل عمد کودکان ]ایشان بمباران مدارس از جمله مدرسه سازمان ملل و کشتن ۳۵ کودک درآن را هم جزو فرزندکشی و مظلوم نمایی فلسطینیان می داند نه جنایت اسرائیل[ و نزد شیعیان به حرمت علی اصغر حسین بن علی بسیار مقام دارد [نفرت از فلسطینیان چنان قلب ایشان را پر کرده که نه تنها گناه کشتن فرزندانشان را به گردن آنان می اندازند بلکه یادشان می رود که اینان سنی هستند و با ماجرای کربلای علی اصغر آشنایی ندارند] این شیوه اثری بسیار در افکار عمومی و در تشویق نسل جوان به انتقام جویی ابدی دارد [یعنی بیچاره اسرائیلی ها که قربانی این انتقام جویی ها می باشند]. شگفت آور است که در بمباران های اخیر نزال رایان یکی از رهبران حماس با چهار همسر و ده فرزند با اطلاع قبلی از بمباران در خانه ماندند و زیر آوار مردند. این همه پیوستگی زاده فرهنگ پر صلابت قبیله ای است [می بینید قلم ایشان در نفرت به اعراب و فلسطینیان چنان افسار می گسلد که حتی از اسرائیلی ها هم تندتر می روند، زیرا آنان مدعی شده اند جای مخفی این دشمن خود را با انواع ترفندها و پول دادن ها پیدا کرده بودند، ولی به روایت ایشان تمام زنان و بچه ها همه آگاهانه رفتند کنار پدر خوابیدند و منتظر ماندند تا بمباران شوند که فلسطینیان شهید برای نمایش داده باشند.]
۲ـ آقای هـ . جمشیدی، که از قلمشان برمی آید که خود از فعالان سیاسی و احتمالاً چپ یا در آن رابطه بوده است، در مطلبی در یکی از سایت ها (گویا اخبار روز) جمعی از نویسندگان و هنرمندان ایرانی را سرزنش می کند که چرا طی اعلامیه خود جنایت اسرائیل در حق مردم غزه را محکوم کرده اند و برای بی اعتبار کردن این جمع آنان را “چپ ها” می خوانند که معلوم شود عموم مردم ایران با آنان هم نظر نیستند و می گوید چرا شما به جای آن به حماس نمی تازید که در اساسنامه خود اسرائیل را قبول ندارد. [در سطور پیش در مورد این ادعای تبلیغاتی و بی معنی اسرائیل توضیح داده ام.]
۳ـ آقای محسن سازگارا که مبارزاتشان با زورگویی های دولت جمهوری اسلامی ایشان را شهره جهان کرد، با یقین از خبری می گفت که به قول خودشان در برنامه هفتگی خود در صدای آمریکا هم گفته بودند، خبری که بر طبق آن یکی از سران حماس گفته است “به یاری خداوند همانگونه که یزید بر امام حسین پیروز شد ما هم بر اسرائیل پیروز می شویم”. شگفت زده از آقای سازگارا پرسیدم چطور ممکن است شما به عنوان یک بچه مسلمان در اولین نگاه متوجه نشوید این نقل قول ساختگی است، آن هم توسط آدم های بی اطلاع و نه حتی موساد و غیره. شما که باید بدانید
اولا هیچ گروه مسلمانی نیست که امام حسین نوه پیامبر را محترم نشمارد چه رسد به آنکه اسرائیل دشمن را شبیه به وی کند. آن هم جایی که به قول شما حماس از جمهوری اسلامی شیعه کمک می گیرد.
دوم: اگر به هر دلیلی آن رهبر حماس آنقدر نادان باشد که این حرف مسخره را بزند، در آن واقعه در مقابل دولت مقتدر یزید، امام حسین و معدودی از یارانش به مقاومت و ستیز برخاستند، آیا در اینجا حماس خود را دولت مقتدر و دولت اسرائیل را یک گروه کوچک یاغی می بیند؟
پاسخ ایشان آن بود که مقصود پیروزی است و نه حتی پیروزی حق بر باطل. دیدم که ایشان در ستیزشان با جمهوری اسلامی چنان برانگیخته اند که هر دروغ و تهمتی را در حق حماس که به تصور ایشان آلت دست جمهوری اسلامی ست، مجاز می دانند. همان استدلالی که جمهوری اسلامی در برنامه هویت یا در روزنامه کیهان در اتهام زدن به مخالفان دارد و در محافل مذهبی اول انقلاب که آقای سازگارا هم با آن رابطه نزدیک داشتند گفته می شد که بله در اسلام دروغ و اتهام زشت است و گناه کبیره، اما نه در حق دشمنان اسلام. می بینیم که در این فلسفه نیز دشمن دیگر انسان نیست که اصول اخلاقی در حق آن مراعات شود.
۴ـ حزب مشروطه ایران نیز در اعلامیه خود در این زمینه مثل آقای دکتر ودیعی نه تنها کوچکترین گناهی برای اسرائیل قایل نیست، بلکه گناه “مصیبتی” را که هم به قول آنان در غزه اتفاق افتاده را یکسره به حساب حماس گذاشته است. آن هم پس از آنکه جهان مطلع شد که موشک اندازی حماس بهانه ای بوده برای اسرائیل که از شش ماه قبل آماده و مصمم به حمله به غزه شده بود.
و جای این سئوال همچنان خالی است که شش ماهی که برای مراعات آتش بس حماس یک موشک هم شلیک نکرد، ولی اسرائیل بدون احترام به آتش بس در چند حمله ی موشکی بیست نفر را در غزه کشت ـ و بالاخره حتی اگر حماس مقصر باشد استفاده از بمب های فسفری توسط اسرائیل علیه مردم فلسطین که یک جنایت مسلم جنگی است ـ چه توجیهی دارد؟