شهروند ۱۲۲۶ پنجشنبه ۲۳ اپریل ۲۰۰۹
سفری به درون کلاژهای زیبای توران زندیه
پیدایش کردی، همینجاست، درست روبروی چشمانت، نشسته بر دیوار. توان حرکت در تو نیست. چیزی مثل یک تکه سنگ در گلویت می نشیند که نفس کشیدن را برایت سخت می کند. حس غریبی در تابلوی روبرویت هست که توضیح دادنش دشوار است. به تکه کاغذ چسبیده به دیوار کنار تابلو نگاه می کنی، عنوان اثر “بی نام”. کار آسان می شود. نفس عمیقی می کشی و سفر آغاز می شود. تابلو متعلق به توست به خود تو، احساسش کن، لمسش کن، در برش بگیر و بگذار که در برت گیرد، در آخر نامی را که می خواهی برایش انتخاب کن. عشق، سکوت، درد، تضاد، لمس، سایه، انفجار، تولد …. لیستی که می تواند تا بی نهایت ادامه پیدا کند.
آفریدن یک اثر هنری موفق کار ساده ای نیست. کنار هم گذاشتن رنگها، بریدن حاشیه ها، پاشیدن نور به آنها و در آخر جادوی احساس و اندیشه که همه را به هم بدوزد و بنشاند بر روی بوم تا حرفهای نگفته و اسرار مگو را در گوش مخاطب خود زمزمه کند.
کلاژهای زیبای توران زندیه از این نوع است. رقص سماع گونه دستان هنرمندش با مهارت تمام، قطعات را در آغوش هم جای داده است. بریده های مجله، کاغذهای رنگی، تصویر اندامهای برهنه، صورتهای زیبا، جای خالی چشم، لبهای بسته، آغوش های باز، موهای آشفته در باد، رنگ، رنگ، رنگ.
چیزی غریب مثل زمزمه ی یک آواز قدیمی، در آثارش تو را به خلسه می برد. هنرمند در آخر کار، سخاوتمندانه، اثرش را در برابر چشمانت می نشاند… برهنه… بدون نام. و در انتها بازی نگاه تو با پنجره ها و آینه ها. به سادگی می توان ساعتها به آن خیره شد. هر گوشه ی آن حرفی برای گفتن دارد. هر رنگ موجی از احساسات گنگ بر دلت می پاشد. در پیچ و تاب خطوط گم می شوی. نیازی به حرکت لب و رقص کلمات در فضا نیست. با اولین نگاه مست می شوی. مست احساسات دختر کوچکی که در دوردستها می دود و خنده و باد در موهایش تاب می خورند، سرخی اولین عشق بر گونه های محجوب دختر نوجوان یا خاطرات تلخ دلشکستگی که اشک شده و بر گونه های زنی جاریست.
داستان تکراری “بزرگ شدن”، قصه همیشگی “زن” که به سادگی به سایه می رود و فراموش می شود تا جایی که حتی خودش چهره خود را از یاد می برد.
چشمانش را گم می کند. اما همیشه “دستی” برای گرفتن دارد و همیشه “سری” بر شانه اش تکیه داده است. زنی با پاهای ظریف، پاشنه های نازک در راه ناهموار. زنی که باید “مرد” باشد. زنی که باید صورتش را، بدنش را، موهایش را، احساسش را، اندیشه اش را، خلاقیتش را و زیبایی اش را پنهان کند، در خیابان، در خانه، حتی در بستر خواب که همیشه “نامحرم” هست.
با توران زندیه که صحبت می کنی از ۳۷ سال سکوت می گوید و تو خوشحالی که امروز سکوت شکست و زمزمه ی عاشقانه اش را می شنوی، روح بزرگش را در آغوش می گیری و به دستان هنرمندش بوسه می زنی.