شهروند ۱۲۳۷ پنجشنبه ۹ جولای ۲۰۰۹
۱۸ جون ۲۰۰۹، معصومه ژیان گزینه ای بسیار متفاوت را به نمایش گذارده بود؛ نور، صدا، رنگ ها و شعر زیبا و معصومانه ی هنرمند ضیافتی بود گویا و دراماتیک.
شخصیت اصلی این نمایش پرتنش، زنی بود سر در گریبان با رمانی از دلتنگی های بزرگ و وصف ناپذیر. دلتنگی های تمامی زنهای سنت و تکرار، تمام مادرهای عاشق، تمام خواهرهای شاعر و تمام حواهای زاده شده از دنده ی آدم. تنهایی و بی پناهی ناشی از نفی سنت ها، خفگی از هم آوازی، دنیای مدرن و سردرگم و بار سنگین بودن و دردهای زیستن.
نمایشی بود از توان رنگ، نقش و صدا برای بخشودن ناتوانی و دردمندی واژه ها. نمایشی بود از روایت رنج ها در جهان بی تفاوت امروز. اجبار زیستن در سایه ی سنگین دردها.
تابلوها، اندوهی متین و باوقار را منتقل می کنند. هزاران زن دست در دست هم در حاشیه تابلوها، آرام و مادرانه اشک می ریختند.
نمایشگاه معصومه ژیان، فریاد هزاران زن برای بودنی آزادانه را به گوش می رساند.
زنی در برابر مرگ و زندگی، عشق و بی تفاوتی، سر درگریبان دارد. می میرد، تمام می شود و دوباره با صدای حرکت خون و شتاب نور زندگی می یابد و این دور تسلسل ادامه دارد. باورِ زیستن بر مرگ چیره می شود. زندگی ارزش می شود و مرگ ارزش اخلاقی پیدا می کند و … رویای حرکت بیش از همیشه احساس می شود. تپش های قلب با ذوقی شاعرانه، سمفونی هستی زن را می نوازد و نور در فضایی آکنده از عشق و خلاقیت هزاران حقیقت متضاد را به جلو می راند. انسانی تنها و بی پناه بین مرزهای رویا و واقعیت، تخیل و حقیقت می میرد و زنده می شود. زنده می شود، شادی می کند، با تکرارِ شادی احساس شرم و گناه در دستهایش عرق می کند و بدین ترتیب رویای سرگذشت و تقدیر، برای دختران و زنان متولد می شود. بار دیگر خویشتن را رها می کند و به دور می اندازد و با خون و رنگ برای زخم هایش مرهم می گذارد و به رنج های جهان حساس می شود و با دنیا سازگار.
هنرمند، کلافگی انسان معاصر را در برابر ناهمگونی حقایق، واقعیت ها و رویاهای انسانی، به نمایش درمی آورد. وجود دردآلود این موجود رنجیده به زیبایی ترسیم می شود.
تابلوهای معصومه، توهم و رویا را درهم می ریزد و درون مایه های انسان را به صدا درمی آورد.