قضاوت کلی درباره فستیوال عظیمی همچون تورنتو از لحاظ کیفی با وجود بیش از ۳۵۰ فیلم کار آسانی نیست.

شهروند ۱۲۴۸  پنجشنبه ۲۴ سپتامبر  ۲۰۰۹


 

سی و چهارمین دوره جشنواره جهانی فیلم ( ۹ تا ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۹ )


 


 

قضاوت کلی درباره فستیوال عظیمی همچون تورنتو از لحاظ کیفی با وجود بیش از ۳۵۰ فیلم کار آسانی نیست.

اما با توجه به فیلم های مطرحی که دیدم و با تبادل نظر با دیگر نمایندگان رسانه های مختلفی که در طول ده روز فستیوال همدیگر را ملاقات می کردیم به یک نتیجه نسبی درباره کیفیت فستیوال امسال رسیدم و آن این که این دوره اگرچه نام تنی چند از بزرگان سینمای جهان را یدک می کشید اما فستیوال متوسطی بود. گاهی با دیدن برخی از فیلم ها از دلایل انتخاب فیلم برای جشنواره متحیر می ماندم. برای مثال شخصا شاهد بودم که در سالن نمایش فیلم هایی که برای منتقدان و دست اندرکاران سینما در نظر گرفته بودند خیلی ها از جمله خود من در ده دقیقه اول سینما را ترک می کردیم.  به هر حال در این دوران دیگر نه به حقانیت فستیوال ها می شود اطمینان داشت و نه به جوایزی که اهدا می کنند. اگرچه فستیوال تورنتو از ابتدا هم تکلیف خودش را در دنیا مشخص کرده و معروف است به مرکزی برای داد و ستد فیلم و نه نمایش فیلم هایی صرفا تجربی و یا دارای ارزش های هنری بالا. به همین خاطر هم جوایزش، آن چنان با شکوه و معتبر در قیاس با فستیوال هایی مثل کن، برلین، لوکارنو نیست.  در این شماره نگاهی کوتاه به حضور سینمای ایران و یا هنرمندان ایرانی در فستیوال امسال تورنتو خواهیم داشت.


 

سینمای ایران


 

از عباس کیارستمی تا گراناز موسوی


 

فیلم های منتخب فستیوال امسال تورنتو نشان داد که سیاست فستیوال های غربی در برابر سینمای ایران تغییری بنیادی کرده است. اگر روزگاری سینمای ایران که ابتدا  با فیلمسازانی چون  امیر نادری  و عباس کیارستمی به خاطر ارائه آثاری ساده و انسانی و غالبا در قالب سینمای کودک در جهان و بخصوص غرب مطرح شد و رفته رفته از فرط تکرار به کلیشه تبدیل گشت، امروز چهره دیگری از ایران را به سینمای دنیا معرفی می کند. امسال  نام پنج فیلمساز ایرانی در فستیوال  تورنتو به چشم می خورد که هر کدام به نوعی و با تفاوت هایی در سوژه، مسائل و مشکلات  اجتماعی و شهری نسل امروز  را به تصویر می کشیدند.


 

تهران من برای حراج  (گراناز موسوی)


 

فیلم گراناز با چشم پوشی از برخی ضعف ها به عنوان فیلم اول بهترین فیلم ایرانی در جشنواره بود. فیلمساز با پشتوانه ادبی خود گونه ای از سینمای شاعرانه را در روایت داستان فیلم آمیخته است. داستانی ملموس با سبکی واقع گرایانه که با تدوین موازی از مجلس ساز و آواز چند افغانی مهاجر و آواره در اتاق متروکی در تهران در کنار یک پارتی شبانه و پنهانی در اصطبل یک باغ  با حضور تعداد زیادی دختر و پسر جوان تهرانی  که با هجوم افراد نیروی انتظامی دستگیر می شوند آغاز می شود، و با استفاده از تکنیک فلاش بک و فلاش فوروارد داستان را از نگاه مرضیه شخصیت اصلی فیلم روایت می کند. مرضیه وفا مهر بر خلاف دیگر بازیگران فیلم  بازی خوبی از خود ارائه داد و تصور می کنم به مدد این فیلم در آینده حضور بیشتری در فیلم های ایرانی خواهد داشت. تهران من برای حراج حکایت یک نسل است. نسلی که سوخت و یا به حراج رفت. نسلی سرگشته در میان ماندن یا نماندن. نسلی که می خواهد رها باشد و برای این رهایی گزینه های مناسبی ندارد. یکی از مشکلات گراناز این است که حرف های زیادی برای گفتن داشته و وقت کمی برای بیان آن ها. به همین خاطر فیلم به نوعی شبیه به کولاژی از سوژه هایی است که هر کدام به تنهایی می توانند یک فیلم کامل باشند. شکاف نسل ها یا تفاوت اندیشه ها (طرد شدن مرضیه از سوی پدر مذهبی اش)، مهاجرت (رویای مرضیه برای رفتن به استرالیا)، پناهندگی به کشورهای غربی (اعلام پناهندگی مرضیه و رد درخواستش)، بیماری ایدز (ترک مرضیه از سوی نامزدش به خاطر تشخیص ایدز در برگه آزمایش) موضوعاتی هستند که هر کدام  اهمیت خاصی دارند اما وقتی در یک مجموعه و در قالب یک فیلم سینمایی در می آیند اثری شتابزده را به وجود می آورند. با همه این وجود تهران برای حراج فیلمی به دور از شعار و مسایل حاشیه ای است و هدف فیلمساز نشان دادن چهره دیگری از جامعه ایران امروز به  دنیا می باشد. علاقمندان به سینمای ایران در غرب پس از این دیگر شاهد فقر و زندگی روستاییان در فیلم های ایرانی نخواهند بود و  فیلمهایی خواهند دید که بازتاب مسائل و مشکلات نسل امروز جامعه ایران می باشد.

اگر تهران برای حراج را از آغازگران این جریان در جشنواره ها بنامیم باید گفت که سینمای ایران مشعل حضور خود در فستیوال ها را  در گذر این سال ها از نسل گذشته با فیلمساز صاحب نام و پر افتخاری چون عباس کیارستمی به نسل جوان و فیلمسازان گمنامی چون گراناز موسوی منتقل می کند.


 

بسیجی (مهران تمدن)


 

یک مهندس معمار که از دوازده سالگی در پاریس بزرگ شده و درس خوانده  بعد از ساختن یک مستند کوتاه در سال ۲۰۰۴ به نام بهشت زهرا تصمیم می گیرد، دو سه سالی در میان بسیجی ها زندگی کرده و مستندی از تجربه همنشینی با  این نیروهای از جان گذشته برای اعتقادت خود  در جامعه امروز ایران بسازد.

فیلم بسیجی به هیچ وجه دارای زیبایی شناسی چه از لحاظ انتخاب زوایای دوربین و چه از لحاظ پرداخت و بخصوص تدوین نیست. اما آن چه آن را محور توجه در بین فیلم های امسال قرار داد موضوع آن بخصوص به خاطرجریانات بعد از انتخابات در ایران بود.  به هر حال فیلمساز بدون هیچ گونه جانبداری  و تنها با یک حس کنجکاوی تلاش کرده تا با مطرح کردن سئوالاتی که بخشی از حرف های خیلی از مردمانی است که به نوعی در مقابل این گروه قرار دارند و در واقع دیواری بین خود و بسیجی ها  ساخته اند،  گفتمانی بین این دو گروه به وجود بیاورد.  مهران تمدن آن قدر خودش را به آنها نزدیک کرده که گاهی خیلی خودمانی درباره مشروب خوردنش  و یا داشتن دوست دختر در پاریس  و حتی اعتقاد نداشتن به خدا سخن بگوید و سعی هم نکند که خودش را آن طور که آن ها دوست دارند جلوه دهد و همین باعث شده که در کارش نوعی صداقت و خوش قلبی وجود داشته باشد. به هر حال بسیجی فیلمی موضوع محور است و  مهران تمدن را می توان فیلمساز خوش شانسی دانست که به قول معروف فیلمش در زمان درست و مکان درست به نمایش در آمد و به احتمال زیاد اگر در سینماها نمایشی نداشته باشد خوراک خوبی برای تلویزیون ها خواهد بود.


 

زنان بدون مردان (شیرین نشاط)


 

شیرین نشاط را بیشتر به خاطر عکس های غیر متعارف و چیدمانهای ویدیویی اش که بیشتر به موقعیت زنان در جامعه اسلامی می پردازد می شناسند. او به خاطر پشتوانه و تجربه خلاقانه اش در هنر عکاسی خالق قاب های جذابی در فیلمسازی اش می باشد، اما این ویژگی چون مستمر نبوده و فقط بوجود آورنده تصاویری گاه و بیگاه زیبا می باشد نتوانسته او را به یک فیلمساز خوب تبدیل کند. در فیلم زنان بدون مردان نیز ما شاهد پلان هایی  هستیم که دارای زیبایی شناسی هنری هستند مثل سکانسی که دختر جوان خود را از پشت بام به پایین می اندازد و چادر سیاهش در آسمان ابری به پرواز در می آید. یا در سکانسی که زن سیاه پوش در میان عده زیادی از مردان سفید پوش در تظاهرات سیاسی ظاهر می شود و نشاط به مدد رئالیسم جادویی که مشخصه  فیلم و رمان زنان بدون مردان می باشد در بوجود آوردن این لحظات هنرمندانه موفق بوده اما فیلم در کل دارای ضعف های بسیاری از لحاظ روایی بوده و آن را به اثری متوسط تبدیل کرده است.


 



 

حیران   (شالیزه عرف پور)


 

با خواندن خلاصه فیلمنامه از همان ابتدا می توانستم حدس بزنم که چه نوع فیلمی خواهم دید. چرا که موضوع عشق یک دختر ایرانی به افغانی یا بالعکس چندین بار تکرار شده اما سوژه تکراری در سینما ایراد نیست بلکه  چگونگی بیان موضوع است که می تواند آن را از سایر فیلم هایی با موضوع مشابه متمایز کند.  متاسفانه حیران در بوجود آوردن این تفاوت موفق نبوده و بیشتر به یک ملودرام اشگ آور معمولی تبدیل شده است. شخصیت پردازی های ضعیف و ملموس نبودن قصه  و ضعف در بوجود آوردن ارتباطی تاثیر گذار بین دختر ایرانی و پسر افغانی به نوعی در تقویت حس همذات پنداری تماشاگر با شخصیتهای اصلی ناکام مانده است و فیلم را در حد یک ملودرام عشقی سطحی پیش می برد.


 

روزهای سبز  (حنا مخملباف)


 

دختر کوچک خانواده مخملباف بالاخره توانست با زحمت فراوان و با شتاب فیلم را به فستیوال های ونیز و تورنتو برساند. فیلمی از شور و شوق مردم قبل از انتخابات ریاست جمهوری در ایران. اما آنچه که در این فیلم شتاب زده قابل توجه است انتخاب نوع روایت است. دختری به بن بست رسیده و دارای بحران روحی  و حتی در آستانه خودکشی وقتی همه آرزوها و رویاهایش را بر باد رفته می بیند نزد روانشناس رفته و با بازگو کردن درونیاتش خود را تخلیه می کند. حنا مخملباف با فیلم بودا از شرم فرو ریخت نشان داد که  در بوجود آوردن صحنه های ملودرام  و کارگردانی صحنه موفق تر از خواهر بزرگترش سمیرا می باشد. او در روزهای سبز نیز با تلفیق فیلم داستانی و مستند از بازیگرش بازی نسبتا خوبی گرفته و اگر چه فیلم درای حشو و زوائد فراوانی است اما اثری خسته کننده نیست و می تواند تماشاگر را تا آخر فیلم بنشاند.


 

اگورا و همایون ارشادی


 

اما حضور ایرانی ها با شرکت همایون ارشادی در یک فیلم پر خرج اسپانیایی به نام اگورا تکمیل می شود.

همایون ارشادی بازیگر بی ادعایی که با طعم گیلاس و درخت گلابی  به عنوان هنرپیشه شناخته شد با بازی در فیلم بادبادک باز بین المللی شد  و این بار با نقش پر رنگش در اگورا ساخته الخاندرو امنبار کارگردان فیلمهایی چون دریای درون و دیگران، افتخار دیگری برای سینمای ایران آفرید.  او بر خلاف تصور خیلی ها دارای نقشی است که در کنار بازیگر اول زن یعنی راشل وایس دیده می شود.