هفته ی اول ماه نوامبر سال جاری شهر اسلو میهمان بیش از سیصد هنرمند از سراسر جهان است که همه ی آنها با وجود اختلاف زبان، فرهنگ، رنگ پوست…


شهروند ۱۲۵۵  پنجشنبه  ۱۲ نوامبر ۲۰۰۹


 

گزارش جشنواره ی جهانی موسیقی اسلو و گفت وگو با "مهسا وحدت" خواننده  ایرانی این جشنواره


 


 

هفته ی اول ماه نوامبر سال جاری شهر اسلو میهمان بیش از سیصد هنرمند از سراسر جهان است که همه ی آنها با وجود اختلاف زبان، فرهنگ، رنگ پوست، ملیت و دین در پی بازگشت به ریشه و بازیافت هویت خویش اند. به همین دلیل هم عنوان "ریشه و هویت" بر پیشانی شانزدهمین"جشنواره ی جهانی موسیقی اسلو" حک شده است. اگر یادتان باشد سال گذشته عنوان این جشنواره "گذر از مرزها" بود و امسال انگار که هنرمندان و مخاطب های شان از مرزها گذشته و جهان بی مرز موسیقی را تجربه کرده و جای خالی هویت خویش را دریافته و قرار گذاشته اند با آواز و موسیقی از هر نوع اش هویت گم شده ی خود و مخاطب های شان را در جستجو باشند که گفته اند موسیقی هویت شنونده و خواننده را به او برمی گرداند.

باید سفر کرد، سفری طولانی اما با ماشین زمان در طی یک هفته. سفری از سرمای جانسوز سیبری به هرم آفتاب سوزان آمریکای لاتین، سفری از صحرا به دیاری فراموش شده و دربند جنگ و گرسنگی، آفریقا و از آنجا به بالی، سفری از سرزمین محور شرارت (به قول جورج بوش) به خاک آمریکا تا آتش زنند بر جان جانان. سفری برای دستیابی به ریشه و هویت باید کرد، سفری دراز در زمانی کوتاه، سفری که قطارش در شهر اسلو پارک کرده و از پنجره ی سالن های موسیقی به هر جای عالم روان ات می کند. روان می شوی در دریای موسیقی و آواز تا در لحظات تاریک روشن اشک ها و لبخندها اگر نتوانی خود را و هویت گم شده ات را بیابی، لااقل هم آوا می شوی با هویت دیگری که مثل تو است و گویا هویت اش هم فرق چندانی با تو ندارد که از جنس انسان و انسانیت است.

با آوای گرم و آمیخته ای از فرهنگ بومی مردم اسپانیا و آرژانتین رقص کنان شراره ی تانگو و فلامینکو در هم می پیچند تا نه تنها یادآورمان شوند که روزی در سال های دور این دو نوع موسیقی، یکی اگر نبوده اند حتما چون امروز از هم جدا نبوده اند. با پایی در تانگو و پایی در فلامینکو، آمیزه ای ارائه می شود که انگار به قصد می خواهد درهم آمیزی سنت و مدرنیسم را به رخ کشد. فلامینکوی کهنسال در تانگو می پیچد و صدای نرم و دل انگیز خواننده ی آرژانتینی که گاه تنها می خواند و گاه با یک ساز و بار دیگر با سه گیتار و سرانجام با ارکستر سیزده نفری، آتش به جان بیش از هزار نفری می زند که در سالن مجلل برگزاری برنامه ی افتتاحیه گرد آمده اند تا هویت خویش را در هر جای جهان و با هر زبانی جستجو کنند.

آوای دلنشین فلامینکو خوانی که به پایان می رسد نوبت می رسد به رقص های شاد اسپانیایی و مردم آمریکای لاتین تا اگر حزنی بر دل نشسته، با یاد و خاطر شاد چشم ها را در خواب فرو برده و سفر را در روزهای بعد ادامه داد.

اکنون غبار کار روزانه از چهره پاک می شود و سفر را که از دیار فلامینکو شروع کرده بودیم با رسیدن به اروپای جنوبی، جایی که روزی هزاران هزار مردم جهان را حتی در دوردست ها مستعمره ی خود کرده بود، ادامه می دهیم. به پرتغال می رویم تا با موسیقی بومی مردم این دیار که "فادو" نامیده می شود، هم آشنا شویم و هم هم چنان در پی گم شده مان باشیم تا این بار در لباس و زبانی دیگر دریابیم اش. موسیقی فادو چنانچه "کاتیا خوریرو" خواننده جوان پرتغالی می گوید؛ بیش از صد دستگاه دارد که امشب این دختر جوان، با گذار از مراحل رشد این نوع موسیقی، حاضران در سالن کلیسای فرهنگی یاکوب را وامی دارد تا ضمن ادای احترام به او، گم شده شان را هم در لابلای آنچه او می خواند جستجو کنند. حاضران را وامی دارد تا ناشنیده ها را با دقت بشنوند و مثل نانوشته های بین دو خط، در سکوت هویت شان را به جستجو بنشینند. این مهم زمانی برای من رخ داد که "کاتیای جوان و زیبا" با صدای حزن انگیزش شوربختی های مردم جهان از دوران کهن تا امروز را در آمیختگی سنت و تجدد، در قالب موسیقی که تن می زند به موسیقی سنتی خودمان، اشک را بر چشمان بسیاری از حاضران نشاند. تلخی این حزن را هم در آخرین اجرایی که داشت با تصنیفی شاد که اشک به چشم داران را به خندیدن و دست زدن واداشت، از تن و جان شان برگرفت تا آنها هم با خیالی شاد بر بستر روند که هنوز راه این سفر دراز است و کره ی خاکی علیرغم این که موسوم است به دهکده ی جهانی، هنوز بزرگ می نماید.

چهار روز از سفر را پشت سر گذاشته ایم و انگار که باید به هویت گم شده ام رسیده باشم. "بوی خوش وصل" می آید. بوی وطن. بوی ایران که محور شرارت نیست که هیچ، مام عشق است و دوستی. ملتی با پیشینه ای هزاران ساله مگر می تواند محور شرارت باشد؟ گیرم که در گذر زمان چند صباحی هم حاکمانش از سر عقب ماندگی فکری عشق و دوستی را فدای منافع امروز خود کرده باشند، این سرزمین هم چنان مهد پندار و اندیشه و کردار نیک است نه شرارت. آخر نگاه شان کنید، "ندا" و "سهراب"های شان را می گویم، این ها آیا می توانند بجز عشق و باور به دوستی و انسانیت فکر دیگری داشته باشند؟ باز هم گیرم که حالا نابخردانی بر عرشه ی کشتی سرگردان این سرزمین حکم فرمایی کنند. هویت همه مان را با کسانی که از پنجره ی ایدئولوژی به جهان و هستی می نگرند، گره می زنند و محور شرارت می خوانندمان. اما چه باک که "بوی خوش وصل" می آید که شب هجران به پایان رسیده و سپیده در راه است. بدیهی است که این بار دیگر صبح کاذبی هم در کار نیست که بوی خوشی دارد این سفر.

مهسا وحدت، زن جوان و خواننده ی سرزمین وصل در هم آوایی با مایتی سم مک کلین، خواننده ی بلوز آمریکایی چنان آتش به جان حاضران در کلیسای یاکوب می زنند که به احترام شان دقایقی بعد از برگزاری کنسرت، همه سر پا می ایستند و تحسین شان می کنند. آنچه مهسا و مک کلین ارائه کردند، حاصل همکاری هنرمندان ایرانی، آمریکایی و نروژی بود که در یک آلبوم به نام "بوی خوش وصل" به بازار عرضه شده است.

اکنون در سفری که هم دراز است و هم در مدت کوتاهی باید به پایان برسد، مهسا و مک کلین، سفیران عشق می شوند و زمزمه ی دوستی در گوش حاضران می خوانند. مهسا از ملودی های قدیمی ایرانی بهره برده و با اشعاری زیبا در کنار یکی از سلطان های بلوز خوان آمریکا سوز دل سر می دهد. صدایش چنان غم انگیز است که نمی شود نفرین نکرد، همه ی آنهایی که آن را ممنوع می کنند. برنامه ی زیبای این دو هم آوا، زمانی به اوج می رسد که مک کلین داستان آشنایی خود با مهسا را تعریف می کند و آخرین آهنگی که تقدیم شده است به "نداها" و "سهراب ها" را سر می دهند. مک کلین البته این آهنگ را به همه ی مبارزان راه آزادی در سراسر جهان تقدیم کرد و فریاد برآورد: آزادی، آزادی. اشک گونه ی خیلی ها را خیس کرده بود و در غم نبود آزادی در بخش هایی از کره ی خاکی در سوگ بودند. هنگامی که مک کلین خداحافظی کرد در پشت سرشان دود غلیظی برخاست که  پسزمینه صحنه را که یک تابلوی زیبای مذهبی ست، در هاله ای از ابر فرو برد و انگار می خواست بگوید که عشق و دوستی را فقط در کنار باورهای مذهبی که در چالش قدرت فراموش می شوند، نباید جستجو کرد که این دو پدیده که بن مایه ی هویت همه ی انسان های روی زمین است را باید فرادینی بررسی کرد. او بدرود گفت و رفت، اما جمعیت حاضر به پا خاسته و با دست زدن مجبورشان کردند که بار دیگر بر صحنه بیایند و این بار مهسا لالایی خواند: لالا لالا گل لاله … و مک کلین با صدای جادویی اش قصه ی پر غصه ی مردم سیاه پوست را در گوش حاضران خواند. مهسا انگار پس از آهنگی که به مبارزان راه آزادی تقدیم شده بود، می خواست بگوید؛ به خانه هاتان بروید اما فراموش نکنید که هر روز در سراسر جهان هزاران انسان اگر از فقر و گرسنگی و بی دوایی هلاک نشوند، در زندان ها زیر شکنجه یا در پای جوخه ی اعدام جان می دهند. لالا لالا گل لاله … بخوابید آزادگان هماره زنده که "بوی خوش وصل" در راه است. بخوابید که هنوز این سفر ادامه دارد.


 



 

هنگامی که این مقاله را می نویسم هنوز دو روز از این جشنواره باقی مانده و متأسفانه نمی توانم از آنهایی که هنوز ندیده ام چیزی بنویسم. فقط بگویم که پایان بخش این سفر، "خالد" آوازخوان الجزایری است که با درهم آمیزی چند نوع از موسیقی ما را به جایی می برد که هر چند نقطه ی پایان این جشنواره است، اما برای خیلی ها آغاز راه است.

***

در گفت وگویی تلفنی که با خانم "آلکساندرا آرکته استولن"، مدیر برگزاری جشنواره ی امسال داشته ام، او در مورد ویژگی جشنواره امسال گفت:

"موسیقی با ما سخن می گوید. به ما می گوید که چه کسی هستیم یا از کجا آمده ایم. من با آوای لالایی های مادر و مادر بزرگم خواب می رفتم. لالایی هایی که ریشه در فرهنگ جهان دارند و گویا درد مشترک همه ی مادران کره ی خاکی چه فقیر و چه ثروتمند است. در واقع همین لالایی هایی بودند که دروازه های جهان موسیقی را به روی من گشودند. پس پرسش مهم این است که هویت ما چگونه شکل می گیرد و ما چگونه خود را با آن هویت شکل گرفته در ارتباط می بینیم. در جهانی زندگی می کنیم که سرشار است از حرکت و آمیختگی. باور کنید حرکت از این سوی کره ی خاکی به آن سوی آن، به فشار یک تکمه ی کامپیوتر شما بستگی دارد. مردم جهان هرگز مانند امروز، با هم نزدیک نبوده اند. پس موسیقی هم ضمن ترکیب فرهنگ ها با هم نزدیکی بیشتر مردم را موجب می شود.

"در فستیوال امسال موسیقی مناطق زیادی از جمله کازابلانکا، بوینس آیرس، صحرا، بارسلون، لیسبون و پاریس را تجربه خواهید کرد. موسیقی فلامینکو، قوالی، راک، هیپ هاپ، آوازهای محلی، فادو، آفرودیت و تانگو گوش هاتان را نوازش خواهد داد.

"در جهان گونه گون سبک ها و روش ها، امسال زبان و بیان موضوع مشترک همه ی هنرمندانی است که در فستیوال جهانی موسیقی اسلو شرکت دارند. همه ی آنها نزدیکی با ریشه و اصل خویش از یک طرف و جهان موسیقیایی از طرف دیگر هدف مشترک شان است. این هنرمندان پیام آوران سنت و تجدد هستند و به مخاطبان خود با ملودی، راه رسیدن به هویت را نشان می دهند. خوشحالم که آوای بیش از سیصد هنرمند را در یازده سالن شهر اسلو و در طی یک هفته، به گوش شیفتگان موسیقی می رسانیم."


 

***

و اکنون به بخش دوم این گزارش می رسیم که گفتگویی است با "مهسا وحدت" یکی از هم آوازخوانان آلبوم "بوی خوش وصل". او از دوران نوجوانی به موسیقی علاقمند بوده و همراه خواهرش ضمن آموزش پیانو به سازهای ایرانی هم علاقمند شده و سه تار را آموخته است و از سیزده سالگی شاگردی بسیاری از بزرگان موسیقی سالیان اخیر را کرده است تا هنر آواز را بیاموزد. بعدها در رشته ی موسیقی در دانشگاه تحصیل و از سال ۱۳۷۴ فعالیت صحنه ای خود را آغاز کرد.

در بروشور جشنواره آمده است:

"مهسا وحدت از معدود هنرمندان ایرانی است که توانسته علیرغم همه ی دشواری هایی که به عنوان یک خواننده ی زن پیش رویش بوده، در خارج کشور نیز حضور نسبتاً فعالی داشته باشد. او در سال ۲۰۰۸ به پیشنهاد اریک هیلستاد تهیه کننده ی موسیقی و شاعر نروژی برای حضور در پروژه ای به نام "نواهای عاشقانه ی تمدنها"  (Love Duets Across Civilizations) پاسخ مثبت داد. این اثر با حضور مایتی سم مک کلین (Mighty Sam McClain)، خواننده ی سبک بلوز امریکایی و نامزد جایزه ی گرمی اخیراً وارد بازار شده است.


 

"ضبط این آلبوم که بوی خوش وصل (Scent of Reunion) نام دارد، در نروژ، ایران، و امریکا انجام شده است، اما این نخستین همکاری مهسا وحدت با این هنرمند نروژی نیست. احتمالاً شما هم هنوز اصطلاحی که جورج بوش وارد ادبیات سیاسی جهان کرد فراموش نکرده اید. او در سال ۲۰۰۲ ایران، عراق، کره شمالی و متحدانشان را محور شرارت (Axis of Evil)  نامید. واکنش سیاستمداران و منتقدان به این نامگذاری متفاوت بود، اما شاید متفاوت ترین واکنش به این اصطلاح، از سوی اریک هیلستاد ابراز شد. وی تصمیم گرفت با بیانی هنرمندانه و به کمک خوانندگان زن اهل کشورهای محور شرارت به این اظهارنظر اعتراض کند. او اصرار داشت خوانندگان زن، لالایی های محلی کشورها را اجرا کنند، چرا که لالایی باید از زبان مادرانه ی یک زن بیرون بیاید. وی سفر خود را برای یافتن هنرمندان به کشورهای محور شرارت یعنی ایران، عراق، و کره ی شمالی آغاز کرد. او به کشورهای مغضوب آمریکا نظیر فلسطین، لبنان، افغانستان، و کوبا نیز سفر کرد تا از هنرمندان این کشورها هم بهره بگیرد. از هنرمندان غربی نیز در کنار خوانندگان محور شرارت استفاده شد تا ترجمه ی آهنگ ها را اجرا کنند.

"رهاورد سفر اریک هیلستاد به ایران ملاقات با پری زنگنه ی باتجربه و مهسا وحدت و خواهرش مرجان وحدت جوان بود. این ملاقات منجر به خلق سه آهنگ از آهنگهای آلبوم وی شد. مهسا وحدت که سه تار نیز می نوازد دو آهنگ از مجموع ۱۴ آهنگ این آلبوم را اجرا کرده بود."۱  

آنچه در زیر می آید گفت وگویی است با "مهسا وحدت" که برای شرکت در جشنواره ی جهانی موسیقی اسلو میهمان این شهر است و با حضور خود سرمای از راه رسیده را با هرم گرم صدایش پس می زند.


 

***


 

خانم وحدت در شرایطی که جوانان به موزیک مدرن بیشتر روی نشان می دهند، چرا شما موسیقی سنتی را انتخاب کردید؟


 

ـ علاقه. واقعاً علاقه داشتم. البته بی مورد هم نیست که من به این نوع موسیقی روی بیاورم؛ آخر در خانواده ای بزرگ شده ام که هماره شعر و موسیقی و بویژه شعر کلاسیک ایران بخشی از زندگی شان بوده است. پس با این حساب گوش من با این نوع شعر و موسیقی مأنوس بوده و همین کافی است که به طرف این نوع موسیقی کشانده شوم.


 

سه دهه است که صدا و تصویر زن از رادیو و تلویزیون حذف شده و موسیقی با سانسور روبرو است، اما با این وجود هنوز جوانان با اشتیاق به موسیقی روی می آورند و به خاطر محدویت ها به نوع زیرزمینی موسیقی کفایت می کنند، چرا و چگونه در شرایط ممنوعیت و سانسور جوانان مشتاق موسیقی می شوند؟


 

ـ به باور من موسیقی یک چیز طبیعی است و مبارزه ی با طبیعت تقریباً ناممکن. پس چیزی که از درون و سرشت طبیعی انسان بر می آید، که منظورم موسیقی است، هیچ کس نمی تواند آن را نه تنها نابود که حتی محدود کند. تجربه ی همه ی کشورهای جهان این را نشان داده که موسیقی حتی در بدترین شرایط به راه خود ادامه داده و سرفراز هم از پس همه ی نامردمی هایی که پیرامونش را گرفته، برآمده است. محدود کردن یا سانسور موسیقی به این می ماند که کسی بخواهد از درخشش خورشید یا ماه جلوگیری کند. خوب با توجه به پیشرفت امکانات علمی ممکن است که حتی بشود برای لحظاتی کوتاه چنین کاری هم انجام داد اما ایجاد خسوف یا کسوف برای همیشه اگر ممکن شد، آن روز حتماً حذف موسیقی و یا سانسور دایم آن رُخ خواهد داد. این فرضیه ای است محال که طبیعت روال طبیعی خود را طی می کند و با مصنوعات ساخت بشر متوقف نمی شود. پس موسیقی هم که در ذات و طبیعت بشر نهفته است، را نمی شود سانسور یا محدود کرد تا نسل جوان آن را نیاموزد.

می گویید که موسیقی را نمی شود برای همیشه محدود یا سانسور کرد. در جایی هم گفته اید که وزارت ارشاد اسلامی نوعی خودسانسوری را بر هنرمندان بخصوص هنرمندان موسیقی وارد می کند، منظورتان از این خودسانسوری چیست؟


 

ـ به نظر من به محض این که هنرمندی برای ارائه آنچه می آفریند باید مجوز دریافت کند، نوعی محدودیت واسط بین هنرمند و مخاطبان اش می شود. هنر که محدودیت نمی شناسد. باید به طور آزاد دست به آفرینش هنری زد و اگر موردی داشت بعد از عرضه به مردم، مورد نقد قرار گیرد نه به اختیار کسانی گزینش شده، مجوز انتشار صادر شود یا نشود. هنرمند باید بتواند با الهامی که از جهان پیرامون اش می گیرد دست به آفرینش بزند. حالا اگر در این آفرینش باید نکاتی را مد نظر داشته باشد، چون برای پخش باید از فیلتری بگذرد، پس دیگر آزادی بیان و اندیشه محدود شده است. یعنی هنرمند باید برای شعری که انتخاب می کند این ملاحظات را در نظر بگیرد که با سلیقه ی کسی که این شعر را بررسی می کند، جور باشد. این موضوع حتی در مورد ملودی و نوع موسیقی یی که انتخاب می شود هم مصداق دارد. پس گذر از فیلتر موجب خودسانسوری می شود و هنرمند نمی تواند به طور آزاد و آنطور که طبیعت آفرینش است، به خلق اثری هنری دست بزند. خودسانسوری عملاً بال پرواز هنر را اگر نشکند، می بندد و پرنده ی موسیقی را در قفس نگه می دارد. اما همه ی این محدودیت ها و بستن پر پرواز هنرمندان، موجب نشده که موسیقی ایرانی در سکوت بماند. شاهد این مدعا، موسیقی ارائه شده در دهه ی شصت و هفتاد است که نشان از پویایی موسیقی ایرانی حتی در قفس دارد.


 



 

یعنی شما معتقدید که علیرغم سانسور و خودسانسوری که به هنرمندان موسیقی تحمیل شده، موسیقی ایرانی و بویژه موسیقی کلاسیک ایرانی بالنده بوده است؟


 

ـ ببینید، واژه ی پویا را باید نسبی کرد تا از این رهگذر بشود از ایستایی هنر موسیقی در شرایط سانسور گذشت. خوب حتما پیشرفت هایی بوده. می دانید که شرایط سخت موجب آفرینش های قابل توجهی در همه ی زمینه ها می شود. مثلا شرایط اجتماعی حافظ را درنظر بگیرید، یکی از سیاه ترین دوران تاریخ ایران است، اما او شاهکاری را می آفریند که هنوز بی نظیر است. بالندگی یا پویایی را باید درّی در دریای عظیم دید و بررسی کرد نه در روزمرگی هنرِ بی هنری. آنچه می گویم دلیلی برای احیای سانسور و خودسانسوری نیست که حتما این دو پدیده برای موسیقی مضر و زیان آورند، اما گه گاه در میان دریای محدودیت درّی پیدا می شود که خیلی هم باارزش است و نشان می دهد که منع و محدودیت نتوانسته جلوگیر حرکت طبیعی موسیقی باشد. شاهد این مدعا هم می تواند بعضی از کارهای درخشان پرویز مشکاتیان باشد که واقعا بی نظیرند.


 

با توجه به این که این همه محدودیت برای هنرمندان وجود دارد، شرایط کار برای زن هنرمند ایرانی در جهان موسیقی را چگونه می بینید؟


 

ـ کار در شرایط محدودیت های بی اندازه، واقعا دشوار است و همین محدودیت ها و مانع ها موجب شده که خیلی از هنرمندان زن که از استعداد فوق العاده ای هم برخوردارند، انگیزه خود را از دست بدهند. آنها نمی دانند که با آنچه می آفرینند باید چه کنند. بنابراین انگیزه ی ادامه ی راه را از دست می دهند و کنار می کشند. شرایط دشواری است بویژه برای زنان که بتوانند با پشتکاری آهنین از پس همه ی سختی های پیش رو برآیند. همین جا بگویم که این محدودیت ها نه تنها حضور زن را کم رنگ تر می کند که موجب آسیب روحی و روانی کل جامعه می شود. حذف صدای زن، حذف بخشی از هنر است. صدای زن از همان اوان کودکی به عنوان لالایی در گوش هر کودکی زمزمه می شود و برای همیشه هم در ذهن آن کودک می ماند. پس نشنیدن صدای زن در جامعه برای همه ی مردان و زنانی که با لالایی های مادرشان به خواب رفته اند، نه تنها ضرر فرهنگی به بار می آورد که موجب ضایعه ی عاطفی نیز می شود. بنابراین کار کردن برای هنرمند زن بخصوص خواننده، خیلی دشوار است و برای ادامه ی راه در چنین موقعیتی تنها عشق می خواهد که چشم به بازار یا مخاطب نداشته باشد. عشق می خواهد تا بتوان شب هجران را به سپیده ی صبح رساند و این سنگلاخ را پشت سر گذاشت. عشق می خواهد تا صحنه حضور فقط برای زنان را به آرامی به صحنه های وسیع تری رساند.


 

در ایران چنین رسم شده است که خواننده ی زن فقط می تواند برای زنان بخواند، این روش آیا موجب کاهش انگیزه نمی شود؟


 

ـ بگذارید پرسش شما را این طور طرح کنم که خواندن، آن هم فقط برای زنان خوب است؟ من می گویم به هر حال بودن اش بهتر از نبودن اش است. اگر همین حداقل را هم نداشته باشیم، همان چند نفری که می خوانند هم انگیزه شان را از دست می دهند. آخر دیگر جایی برای عرضه ی آفرینش های جدید نمی ماند. یادمان هم باشد که همین حداقل به راحتی به دست نیامده که نتیجه ی تلاش پیگیرانه ی خود زنان بوده که توانستند جواز انجام چنین کاری را به دست بیاورند. البته این تلاش پروسه ای بوده که شاید بتوان شرایط عادی برای خواننده ی زن هم ایجاد شود که متأسفانه این روند فعلا در همین حد متوقف شده است، اما علیرغم این که می گویم وجود همین شرایط بهتر از هیچ است، به هیچ وجه در ذهن و فکرم چنین رفتاری که زن و هنر زنانه را محدود کند، نمی پذیرم و امیدوارم که صدای زنان هر چه زودتر از پس حجاب اجباری بیرون بیاید و شکوفایی هنر را در تبلور حضور زن در صحنه هنر موسیقی شاهد باشیم.


 

یعنی می گویید؛ کاچی به از هیچی؟


 

(در خود فرو می رود و با نگاهی به عمق آسمان که ابری تیره مانع درخشش خورشید شده است، با لبخندی که نشان از نارضایتی است می گوید) ـ بله همین طور است.


 

روزنامه ی فیگارو در مقاله ای از قول شما نوشته است که گفته اید؛ از حقوق هنری زنان دفاع می کنید. این مبارزه را چگونه شکل می دهید؟


 

ـ عرصه ی کار هنری من در حقیقت خارج از ایران، آن هم به صورت کنسرت یا تولید سی دی است، اما در ایران کلاس آواز دارم و این کار را به این صورت انجام می دهم که در شاگردان ام این انگیزه را برانگیزم که باوجود همه ی دشواری های پیش رو باید بدون در نظر گرفتن چشم اندازی برای ارائه هنر به آنچه می آموزند عشق بورزند. در آنها عشق به هنر را برمی انگیزانم تا به هنر بیاندیشند و نه به مخاطبی که امروز در تیررس نیست. در آنها عشق حفظ موسیقی ایرانی را تقویت می کنم تا خود نیز نه تنها حافظ موسیقی که ناقل آن به نسل بعدی باشند.


 

در آلبوم های پیشین، اشعاری از "قره العین" را خوانده اید. می دانید که او در زمان ناصرالدین شاه، اگر نگوییم به خاطر فمنیست بودن اش که برای دفاع از حقوق زنان، کشته شد. در نزد شما او آیا نماد مبارزه است؟


 

ـ به طور کلی این زن برای من نماد جسارت و فضل است آن هم در عهدی که زن فقط مادر بود و همسر و فرهنگ مردسالار اجازه ی هیچ نوع حرکتی به زن نمی داد. او با سرودن شعر، احساسات خود را با شجاعت بیان می کرد که حکایت از جسارت او است. از نظر زیبایی شعری هم من شعرهای او را دوست دارم و حضور زنانی چون او را در جامعه ی امروز هم نیازمندیم. به همین دلیل چند شعر او را به صورت تصنیف اجرا کرده ام.


 

بگذارید از قره العین که واقعاً زنی جسور و فاضل بوده به جامعه ی امروز برسیم که در هنگامه ی شور و حیات، زنی نماد جنبش مردم ایران می شود که مرگش اشک بر چشمان همه ی بینندگان تلویزیون در سراسر جهان نشاند. از "ندا" می گویم که نماد مبارزات امروز مردم ایران است. در آلبوم "بوی خوش وصل" آهنگ «نغمه ی سکوت» که شعر آن را آقای "محمد ابراهیم جعفری" سروده با این مضمون:

سکوت ساکت پر انتظاری/شکسته قرص مه در چشمه ساری/ستاره ی آسمون داره پیامی/سپرده همره سایه سواری/ دلم گهواره ی اسرار و رؤیاست/که بی آواز من مهجور و تنهاست/ بیا آزاد شو ای نغمه ی جان/ از این دیوار بگذر یار با ماست

به "نداها" و "سهراب ها" تقدیم شده، پرسش من این است که حضور زن ایرانی در عرصه ی مبارزات عدالت خواهانه امروز که موفق به شکست سکوت شد و چون مرواریدی درخشان حضور خویش را به رُخ جهانیان کشاند، چگونه تبیین می کنید؟


 

ـ اگر به تاریخ مبارزات مردم ایران نگاهی کنیم، حضور زنان را در همه زمان ها شاهدیم. امروز هم خوشحالم که زنان ایران نه تنها در مبارزه ی عدالت خواهانه که در همه ی عرصه ها حضوری چشمگیر دارند. در زمینه ی هنر، علوم، فرهنگ و حتی فنی هم زن ایرانی نشان داده است که در میدان است و برای حقوق خود در تلاش است. در مورد "ندا" گفتید، من به عنوان یک هنرمند، کشته شدن هر کس می تواند مرا متأثر کند و دل ام را بلرزاند. کشته شدن کسانی که بی گناه جان می بازند باید موضوع اندیشه همه ی مردم جهان باشد. حالا من این نوع مرگ را شهادت می نامم. شهیدانی که همیشه زنده اند. مگر حلاج یا مانی مرده اند که "ندا" فراموش شود؟ هنوز هم هرگاه یاد روزی می افتم که ندا چگونه بر آسفالت جان سپرد، گونه هایم خیس می شود و امید رسیدن به عدالت را در دل می کارم.


 

در مقایسه با موسیقی کلاسیک ایرانی که تخصص شما است، نوع دیگری از موسیقی هم در ایران رواج دارد که جوانان روی خوش به آنها نشان داده اند؛ موسیقی راک، رپ و حتی متال. با این اوصاف، سرانجام موسیقی سنتی یا کلاسیک ایرانی را چگونه می بینید؟


 

ـ علیرغم محدودیت های زیادی که برای موسیقی وجود داشته، این هنر با اقبال خوبی از سوی مردم و بویژه جوانان روبرو بوده و گسترش خوبی هم داشته است. اکنون مراکز آموزش هنری که به هنرکده موسوم اند پُر است از جوانانی که برای آموزش ساز با اشتیاق وقت می گذارند. حتی بین خانواده هایی که پیش از انقلاب خیلی موافق نبودند که فرزندان شان به موسیقی روی بیاورند، اکنون انگار که ضرورت می بینند که فرزندان شان حتما باید ساز ایرانی را بیاموزد. البته قرار نیست همه ی آنهایی که در این کلاس ها شرکت می کنند و ساز ایرانی می آموزند، موزیسین شوند، اما آگاهی از این هنر مثل سایر علوم گویا لازمه ی روز است. همین نشان می دهد که محدودیت ایجاد کردن نمی تواند موجب رویگردانی نسل نو از موسیقی شود. در مورد چشم انداز آینده هم واقعا من نمی توانم حکم خاصی صادر کنم. ولی می توانم بگویم که جای امیدواری هست. همین چندی پیش در یک کنسرت جوانان شرکت کردم که واقعاً حیرت زده شدم. دیدم که با چه انرژی و نیرویی با بهترین تکنیک ها از سازهای ایرانی استفاده می کنند. اهمیت این موضوع در این است که همین جوانان چشم انداز زیادی برای ارائه کار هنری شان نمی بینند، اما با ذوق و اشتیاق کار می کنند و با شگردهای جدید تحول در موسیقی را موجب می شوند.


 


 



 

اگر درست فهمیده باشم، منظور شما این است که محدودیت ها موجب تحول کیفی موسیقی ایرانی شده، درست است؟


 

ـ دقیقاً. اکنون حتی فرهنگ گوش دادن به موسیقی کلاسیک ایرانی هم تغییر کرده و با آشنایی که مردم با این موسیقی پیدا کرده اند، می دانند که ساز و کار فرهنگ موسیقی کلاسیک ایرانی چیست و همین سبب تحول کیفی آن شده است. چرا که دیگر تولیدکننده موسیقی کلاسیک نمی تواند هر چه خواست راهی بازار کند که در چنین صورتی با بی اعتنایی شنوندگان این نوع از موسیقی روبرو خواهد شد.


 

اخیراً نوعی از موسیقی رواج یافته که موسیقی تلفیقی می نامند؛ مثلا ترکیب دف با پیانو، سه تار با سازهای زهی غربی. خود شما هم در آلبوم جدیدتان با همکاری تولید کننده نروژی و خواننده ی بلوز آمریکایی، آواهای کهن ایران را با موسیقی بلوز ترکیب کرده اید. این دوخوانی ها یا ترکیب سازها را چگونه می بینید و فکر می کنید که مخاطبان شما لذت می برند؟


 

ـ در زمانه ای زندگی می کنیم که مردم جهان خیلی به هم نزدیک شده اند و فرهنگ هایشان هم. همین نزدیکی موجب می شود که فرهنگ ها بر یکدیگر تأثیرگذار باشند که موسیقی هم به عنوان بخشی از فرهنگ و هنر نمی تواند از این تأثیرگذاری ها دور بماند. روابط و مناسبات انسانی، دوستی ها و شکل زندگی تحت تأثیر تحولات فرهنگی است. موسیقی هم برگرفته از همین فاکتورهایی است که به طور روزمره هم مردم عادی و هم هنرمند با آن مواجه اند و به نوعی تحت تأثیر تغییر رفتارها و منش های انسانی قرار می گیرد. گفته می شود که موسیقی ایرانی موسیقی بسته ای است و توان تلفیقی ندارد، اما همین ترکیب هایی که شما نام بردید و کار اخیر من با آقای مک کلین نشان می دهد که چنین هم نیست و موسیقی ایرانی نه تنها قابلیت تلفیق و ترکیب با سایر سازها که هنوز جای فراوانی برای پژوهش و آمیختگی های نوتری دارد.


 

در آلبوم "بوی خوش وصل" همخوان یا هم آوای شما آقای مک کلین از خوانندگان مشهور بلوز است. ایشان در آهنگ هایش  اندوه و غصه های مردم سیاه پوست را فریاد می زند و شما در آلبوم پیشین تان، لالایی و زمزمه های مادرانه در گوش کودکان سردادید. اکنون پرسش این است که آمیختگی بین بلوز و آواز کلاسیک ایرانی چگونه ممکن شده است؟


 

ـ همخوانی من با آقای مک کلین، دوخوانی درد و رنجی است که از یک طرف بر سیاهان جهان وارد آمده و از طرف دیگر بر موسیقی ایران. موسیقی بلوز قصه ی غصه های مردم سیاه در آمریکا و آفریقا است. قصه ی نامردمی هایی است که بر آنها روا داشته اند. قصه ی بی پایان رنجی است که اگرچه امروزه کمتر شده یا شکل عوض کرده، اما هنوز ادامه دارد. موسیقی ایرانی هم طی سالیان متمادی در طول تاریخ مورد بی مهری بوده و رنج ها دیده است. موسیقی ایرانی گاهی چنان مورد بی مهری بوده که مجبور شده در خفا ادامه ی حیات دهد. و امروز هر زخمه ای که بر سازی وارد می شود، هر نفسی که به سازی دمیده می شود یا هر آوایی که از حنجره ای بیرون می آید، حکایت همین رنج سالهای پیشین است و امروز. می گویند که موسیقی ایرانی غم انگیز است. خوب اگر این موسیقی با این همه رنجی که بر دوش می کشد شاد باشد باید جای پرسش باشد که چرا و چگونه. وگرنه حزن جزء جدا ناپذیر موسیقی ایرانی است که زخم سال ها محدودیت و بی مهری را بر تن دارد. این غم قصه ی سرنوشت زجرآور موسیقی ایرانی است که بارها تهدید به نابودی کامل شده، اما این غم و اندوه برای من زیبا است. غمی است عمیق و نه سطحی. همکاری من با مک کلین هم به خاطر مخرج مشترک اندوه در هر دو به خوبی پیش رفت.

لالایی ها هم حکایت رنج آور مادران است از وقایع پیرامون شان. مادران می خواهند که رنج و اندوه و پلشتی را از فرزند دلبندشان دور کنند. می خواهند شیطان را از زندگی فرزند خویش دور کنند. حالا در جایی شیطان، خرس است و در جایی دیگر، شیطان همین انسان دوپا است. لالایی ها در واقع زبان مشترک مادران است. از نظر زیبایی شناسی فرم ساده شعرهای لالایی ها، موسیقی و بیان آن ها در همه جا می شود گفت که یک سان است. پس دوخوانی ما هم بیان رنج و دردهای هر دو طرف بود.


 

آقای "اریک هلستاد" در گفتگوهای خود بارها گفته است که هدف اش از تهیه آلبوم لالایی ها که به آلبوم "لالایی های محور شرارت" شهرت یافته، اعتراض به سخنان "جورج بوش" رئیس جمهور وقت آمریکا بوده. پرسش اکنون این است که او چرا ملودی لالایی را برای تهیه این آلبوم انتخاب کرده است؟


 

ـ در واقع آنچه که آقای بوش گفت و کشورهایی از جهان را محور شرارت خواند، خیلی برخورنده بود. چرا باید کسی به خود اجازه دهد به گوشه ای از جهان که میلیون ها انسان در آنجا زندگی می کنند، چنین توهینی روا بدارد؟ این سخن بوش، می توانست ضررهای خیلی زیادی علاوه بر زیان های سیاسی به بار آورد که به نوعی هم تأثیرگذار بوده است. مثلا کسانی که باورمندان سخنان بوش بودند، با گوش دادن به حرف های پوچ او به این نتیجه نادرست می رسند که مردمان این کشورها بی فرهنگ و نامتمدن و سراسر پلشتی و زشتی اند. این که مخاطب این سخنان دقیقاً چه کسانی بوده اند، مهم نیست مهم این است که تصویری نادرست از ملتی در ذهن کسانی به وجود آورده که پاک کردن آن کاری است بس دشوار. پس یکی از راه های اعتراض که "اریک هیلستاد" انتخاب کرده بود، خواندن لالایی توسط خوانندگان زن همان کشورها بود. انتخاب ملودی لالایی هم به این علت بود که در حقیقت لالایی یکی از ساده ترین، زیباترین و بی تکلف ترین نوع موسیقی است. به زبان دیگر خالص ترین و ناب ترین نوع موسیقی است که بر زبان مادران جاری می شود و کودکان هم به جان دل می شنوند و در بند خواب گرفتار می آیند. خیلی ساده بگویم، انتخاب "اریک" یکی از هوشمندانه ترین نوع اعتراض به سخنان بوش بود، چرا که مادران حتی در شرایط بحرانی، جنگ، ستیز و آشتی هم برای کودکان شان لالایی می خوانند و پیام عشق و دوستی را در گوش آنان زمزمه می کنند.


 

حالا بگذارید به گذشته برویم. زمانی که شما همراه با خواهرتان آلبوم موسیقی تولید می کردید. در ترانه ی "حوا منم" نوع آهنگ سازی آن طوری است که کارهای علیزاده را در ذهن زنده می کند و حتی می شود تصور کرد که علیزاده آهنگ ساز این ترانه است. چرا؟


 

ـ آهنگ ساز این ترانه ای که نام بردید، همسر من است که آن موقع با هم کار می کردیم. اصلا نگاه او به سازبندی و آهنگ سازی کاملاً با آقای علیزاده متفاوت است ولی خوب زیبایی تأثیر شاید همین باشد که کسی ناخودآگاه چیزی می سازد که تن می زند به نوع کار دیگری.


 

در پایان اگر صحبتی با مخاطبان تان دارید بفرمایید.


 

ـ من آرزو می کنم که همه ی هنرمندان؛ چه زن و چه مرد با فرصت های مساوی بتوانند آفرینش های خود را به جامعه عرضه کنند که در این صورت زندگی هم ساده و زیباتر می شود. هنرمندان سفیران فرهنگی کشور می باشند و کاری مگر ترویج فرهنگ ندارند. امیدوارم که فرهنگ و هنر این مرز و بوم بتواند بدون هیچگونه مانع و محدودیتی پویا شود و با بالندگی در اوج خود به پرواز درآید. آرزوی من است که هر هنرمندی؛ چه زن و چه مرد بتواند بدون هیچ فیلتری کار هنری بیافریند. نمی گویم که این فیلتر حتما باید موانع دولتی باشد و از سوی فرمانروایان، که گاهی فیلتر می تواند خود موزیسین ها باشند که با تعصب های سنتی از هر دیوار سنگی ای سخت ترند. در این صورت هر هنرمندی می تواند به طور آزاد و با سلیقه خود، نوع تفکر خود را در قالب موسیقی بیان کند که اگر چنین شود در پویایی و بالندگی موسیقی ایرانی تردیدی نخواهد بود.


 

با سپاس که در این روزهای شلوغ جشنواره برای این گفتگو حاضر شدید.


 

۱ـ ترجمه ی متنی است که در بروشور امسال آمده و از وبلاگ "تردید" نقل کرده ام.