ترجمه: لیلا مجتهدی

 نگاهی به اهداف سلطه جویانه غرب در خاورمیانه/بخش اول

 یکشنبه ۸ ژانویه ۲۰۱۲ دکتر علی قره جه لو به دعوت مدیا فوروم آذرتاک در پالتاک جلسه سخنرانی داشت که به زبان ترکی برگزار شد. متن زیر ترجمه این سخنرانی است.

 دکتر قره جه لو ضمن تشکر از گردانندگان اتاق آذرتاک در شروع سخنان خود گفت: بحث ما امروز، حرکت ملی ـ دموکراتیک آذربایجان و مداخله خارجی است. انتخاب این بحث از یک طرف به این دلیل است که تحولات جدی در منطقه خاورمیانه و اطراف ما روی می دهد و از طرف دیگر ما چه بخواهیم و چه نخواهیم تحت تأثیر آثار و نتایج آن قرار خواهیم گرفت. منظورم نه تنها ایران بلکه مشخصاً آذربایجان نیز هست. لذا با بحث در این زمینه، بالاخره ما باید نظر خود، برخورد و موضع خود را در این اوضاع پیچیده و متحول شفاف کنیم. شفافیت این موضوع کمک می کند تا ما غافلگیر روند تحولات نشده و دنبال آن کشیده نشویم.

علی قره جه لو

 

همچنان که می دانید جنبشی به نام “بهار عربی” با هر نام دیگری در جریان است. این جنبش از تونس آغاز و امروز در سوریه در جریان است.

 ویژگی های بهار عربی

– کشورهای درگیر این جنبش کشورهای عربی خاورمیانه اند.آنها دارای تاریخ کم و بیش مشترک و نیز دارای فرهنگ و زبان مشترکی اند، و  نقش فن آوری ارتباطات بر زمینه های فوق بسیار سریع و  تأثیرگذار است.

ـ این جنبش ها بدون توجه به این که در کجا به حرکت درآمده باشند، خواست های کمابیش یکسانی دارند. بهار عربی در واقع علیه استبداد، بی عدالتی، فساد سیاسی –  مالی، علیه فقر و بیکاری و عقب ماندگی و علیه ناامیدی و بی آیندگی نسل جوان این جوامع است.

– بهار عربی جنبشی عمومی و توده ای است که نیروهای شرکت کننده در آن ظاهراً خواست های مشترکی دارند، ولی هر بخشی از آن تصور خود را از آینده جنبش و اهداف آن دارد.

– از آنجائی که این جنبش ها در خلاء عمل نمی کنند، لاجرم قدرت های بزرگ جهانی را به چالش می گیرند، زیرا در اکثر آنها حکومت های وابسته به غرب حاکم اند.

 بهار عربی و قدرت های غربی

نگاه غرب به جنبش های عربی براساس یک برخورد دوگانه استوار است:

ـ  برخورد به دیکتاتوری های وابسته به غرب

 غرب تا توانسته از رژیم های “خودی” تا آخرین لحظه دفاع کرده است.  مانند دفاع فرانسه از بن علی در تونس و حتی صحبت از لشگرکشی به تونس در دفاع از رژیم حاکم، ولی وقتی جنبش ها مقاومت کرده و پایداری نشان دادند، آنها با قربانی کردن عناصری از رژیم به عقب نشینی فعال پرداختند تا بتوانند کل رژیم را از فروپاشیدن نجات دهند، نمونه بن علی در تونس و حسنی مبارک در مصر. در بعضی مواقع آنها در دفاع از دیکتاتور خودی تا آخر رفته و دست به لشگرکشی و سرکوب زده اند، مانند بحرین. 

ـ برخورد به دیکتاتوری های غیر وابسته

 غرب در برخورد به این دیکتاتوری ها، برخلاف آنچه که در مورد رژیم های خودی عمل کرده است،  تمام  توان و امکانات خود را به هر شیوه ی مشروع و یا  نامشروع به کار برده است تا این رژیم ها را سرنگون کند. رژیم های لیبی، سوریه و ایران در این طبقه بندی جای می گیرند.

 بهار عربی موجی عظیم به راه انداخته است که هم می تواند دیکتاتوری ها را در این کشورها سرنگون کند و هم  قادر است ریشه های وابستگی را قطع کند. غرب در مواجهه با این جنبش ها از یک طرف سیاست حفظ و تداوم رژیم های خودی، و از طرف دیگر برطرف کردن کشورهای معاند و گسترش حوزه نفوذ و  منافع خود را دنبال می کند. برای شناخت این که آیا غرب به دنبال دموکراسی، آزادی و حقوق بشر در منطقه است، یا همچنان اهداف توسعه طلبانه و استعمارگرانه سابق خود را برای غارت و چپاول منابع ملی این ملت ها دنبال می کند، لازم است به سه موضوع اساسی توجه کرد که می تواند معیار ارزیابی ما قرار گیرد: 

۱-  ماهیت دول غرب، سوابق آنها و در این رابطه تجربه و حافظه تاریخی ما

غرب به خاطر سلطه جوئی، دستیابی به ذخایر و بازارهای جهان بعد از جنگ جهانی دوم در کشورهای کره، ایران، الجزایر، اندونزی، ویتنام، کامبوج، شیلی، گواتمالا…. و بسیاری کشورهای دیگر، کودتا و مداخله نظامی کرده و یا کشورها را اشغال کرده است، و امروز همان سیاست های خود را با همان اهداف در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه  ادامه می دهد.

در این جا منظور از غرب عمدتاً کشورهای بزرگ غرب مانند آمریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیاست که سعی می کنند اراده ی خود را به عنوان اراده ی “جامعه جهانی” اعمال کنند تا از این طریق مشروعیت به دست آورند. بازوی نظامی این کشورها ناتو است که تحت کنترل آمریکاست، در واقع آمریکا، با برتری اقتصادی و توان نظامی خود سرکردگی  این کشورها را به عهده دارد. این کشورها علی رغم رقابت میان خود (آمریکا و اتحادیه اروپا)، در برخورد با بقیه دنیا از وحدت و هماهنگی نسبی برخوردارند.

ما در این جا از سابقه غرب و جنگ های استعماری آن و رفتار با مردم مستعمرات، برای طولانی نشدن این گفتگو خودداری می کنیم و برای روشن شدن موضوع به چند نمونه معاصر اشاره مختصری می کنیم تا از ماهیت مداخله نظامی درک روشنی داشته باشیم.

  آذربایجان ایران

آمریکا و انگلیس با پشتیبانی همه جانبه دربار پهلوی و ارتش دست نشانده خود، نیروهای مسلح  فئودال های بزرگ آذربایجان، و بدنام ترین اوباشان و  لومپن های محلی وابسته به آنها به جان جنبش ملی و مترقی آذربایجان افتاده و آن را در خون خفه کردند. ۲۵ هزار کشته و یا اعدام شدند و صدها هزار نفر آواره و یا جلای وطن کردند و نسلی از روشنفکران، میهن پرستان، و جوانان برومند و انقلابی آذربایجان در پای منافع آمریکا و انگلیس فدا شدند، زیرا پیروزی، تداوم و تثبیت جنبش ملی سبب سرایت و گسترش آن به تمام ایران شده و نهایتاً به کوتاه کردن دست آنها از منابع ملی ایران و آزادی و استقلال آن منجر می شد. آنها نه در مرزهای شوروی و نه در منطقه خاورمیانه نمی توانستند حکومت ملی و مترقی چون حکومت ملی آذربایجان را تحمل کنند که می توانست الگوئی برای خلق های منطقه باشد.

 

ایران

کودتای آمریکا و انگلیس علیه دولت ملی مصدق که نفت ایران را ملی کرده و مانعی بر سر راه غارت ثروت های ملی ایران ایجاد کرده بود در واقع دنباله سرکوب خونین جنبش ملی آذربایجان بود. این مداخلات امپریالیستی که مسیر تاریخ معاصر ایران را تغییر داد، نهایتاً راه را برای روی کار آمدن جمهوری اسلامی هموار کرد که آثار و پیامدهای ویرانگر آن  امروز مانند بختکی بر آسمان مردمان ایران چنگ انداخته است.

 اندونزی

احمد سوکارنو از بنیان گذاران و رهبران “جنبش غیرمتعهدها” که دست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را از اندونزی قطع کرده و منابع طلا، مس و آلومنیوم اندونزی را ملی کرده بود، با یک کودتای خونین که توسط آمریکا طرح ریزی شده بود به دست ژنرال سوهارتو سرنگون گردید. در این کودتا بیش از نیم میلیون کمونیست اندونزی قتل عام شدند.  نهایتاً، آمریکا در سالهای اخیر و به دنبال کشف منابع غنی نفت در “تیمور شرقی” با همدستی استرالیا این منطقه را از خاک اندونزی تجزیه کرد.

 الجزایر

فرانسه امروز در نقش یکی از سردمداران صدور “دموکراسی” ، “حقوق بشر” و “مداخله بشر دوستانه”، در  جریان جنبش آزادی بخش الجزایر برای رهائی از یوغ امپریالیسم فرانسه (۱۹۶۵- ۱۹۴۵) بیش از یک و نیم میلیون الجزایری را به جرم دفاع از میهن خود قتل عام کرد؛ کشوری که در آن سالها کمتر از ۱۰ میلیون نفر جمعیت داشت. فرانسه در این سالها مدعی بود که الجزایر “مسئله داخلی” فرانسه است و کسی حق دخالت در مسائل داخلی فرانسه را ندارد! امروز دولت سارکوزی با گذراندن قانونی مبتنی بر مجازات انکار نسل کشی ارمنی، نه تنها بر جنایات خود در الجزایر سرپوش می گذارد، بلکه در واقع زمینه های مداخله نظامی آینده “جامعه جهانی” در ترکیه را از لحاظ حقوقی تدارک می بیند،  در حالی که “نسل کشی ارمنی” یک دروغ امپریالیستی است. ترکیه در جنگ جهانی اول موضوع تقسیم و مستعمره شدن بین کشورهای امپریالیستی آن زمان (روسیه، فرانسه، ایتالیا و انگلیس) بود و ترک ها از وطن خود دفاع کردند، آنها برای مستعمره نشدن و زیرپا له نشدن از خود دفاع کردند. 

شیلی

آمریکا قبل از انتخابات۱۹۷۰شیلی برای جلوگیری از انتخاب سالوادور آلنده از رقبا و مخالفان او پشتیبانی و به آنها کمک مالی می کرد. آلنده در تبلیغات انتخاباتی خود از ملی کردن صنایع و معادن مس شیلی صحبت می کرد.

نظرات و عقاید او بر مردم شیلی و هم دولت آمریکا و کمپانی های آمریکائی شناخته شده و روشن بود. کمپانی های بزرگ مس آمریکائی مانند Anaconda و Kennecott، بزرگترین معادن مس جهان در شیلی را از طریق حکومت های طرفدار آمریکا سعی می کردند خصوصی کنند و نیز “کمپانی بین المللی تلفن و تلگراف” ITT صاحب سهام ۷۰%  شرکت تلفن شیلی Chitelco بود.  ITT روزنامه ای دست راستی El Mercurio  را در شیلی به راه انداخته بود که ایده خوب بودن خصوصی سازی را تبلیغ، و با ایده های سوسیالیستی آلنده مبارزه می کرد. بعد از پیروزی آلنده در انتخابات، ژنرال پینوشه فرمانده ارتش با کمک های بی دریغ سازمان سیا بالاخره در سال ۱۹۷۳ کودتای خونینی علیه حکومت آلنده براه انداختند و آلنده همراه هزاران تن از طرفداران و مقامات حکومتش کشته شدند، و ده ها هزار نفر مجبور به ترک شیلی شدند.  هنری کیسینجر وزیر خارجه نیکسون خود صریحاً به دخالت سیا در شیلی اعتراف کرد، ولی هنوز هم بعد از گذشت چهل سال از این کودتا و محاکمه پینوشه در شیلی بسیاری از اسناد سیا در رابطه با کودتای شیلی در آمریکا محرمانه تلقی می شود.

اهداف غرب امروز نیز مانند گذشته برای چنگ انداختن به منابع و ذخایر و بازارهای ملی این کشورهاست که پشت گفتمان دموکراسی، حقوق بشر و حمایت و دخالت بشر دوستانه پنهان شده است. اگر دیروز آنها به خاطر طلا و مس و آلومینیوم، نفت و موقعیت ژئوپولیتیک کشورها کودتا و مداخله می کردند، امروز برای چنگ انداختن بر۶۰% منابع نفت و ۴۰% منابع گاز جهان در خاورمیانه و کنترل بازارهای آن مداخله می کنند. 

۲-  بحران عظیم مالی و جنبش جهانی وال استریت

یکی از دلایل اساسی مداخله در کشورهای خاورمیانه، بحران مالی و ورشکستگی اقتصادی است که دامنگیر  غرب شده است. “جنبش وال استریت” یا “بهار عرب” جنبشی است علیه فلاکتی که سرمایه داری لجام گسیخته آمریکا آفریده است. نگاهی کلی به آمار و ارقام رسمی منتشره در مطبوعات، و نظر تحلیل گران سیاسی ـ اقتصادی آمریکا نشان می دهد که چگونه این بحران ها سبب تسریع مداخله و اشغال نظامی کشورها شده و چرا غرب، بویژه آمریکا این چنین بی محابا و با دستاویز قرار دادن هر بهانه ای به دنبال تحقق اهداف توسعه طلبانه و غارتگرانه خود است. 

فقر و بیکاری در آمریکا

آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم ۵۰% تولید ناخالص ملی جهان را تولید می کرد، این رقم امروز به کمتر از ۲۰% رسیده است.  قرض ملی آمریکا به ۱۴.۳ تریلیون دلار رسیده و بهره قرض های آن در سال  ۲۰۱۰ به ۷۰۰ میلیارد دلار رسیده، و پیش بینی می شود که تا سال ۲۰۲۰ به ۲ تریلیون دلار برسد. هر ماه به طور متوسط ۱۰%صاحبان خانه قادر به پرداخت قسط خانه های خود نمی شوند. جمعیت زیر خط فقر در آمریکا که فقط با کمک های حداقل دولتی Welfare  زندگی می کنند به ۴۶ میلیون رسیده است. بین سال های ۲۰۱۱ ـ ۲۰۰۷ یازده میلیون بیکار شده اند. مجموع بیکاران در آمریکا در آمار رسمی ۱۴ میلیون، ولی با احتساب بیکاری پنهان این رقم به ۳۰ میلیون نفر می رسد. در آمریکا بین ۵۰- ۴۰ میلیون نفر دچار تزلزل شغلی اند و هر لحظه ممکن است کار خود را از دست بدهند. برای پرداخت حقوق بازنشستگی هر فرد بازنشسته ای ۳.۳ نفر کار می کنند و با رشد بیکاری پرداخت حقوق بازنشستگی نیز هر روز غیر ممکن تر می شود. وضع کشورهای اروپائی کم و بیش با آمریکا قابل مقایسه است. دیوید کامرون نخست وزیر انگلیس جنبش وال استریت را که اعتراضی جهانی علیه این وضعیت است و دامن انگلیس را هم گرفته، جنبش “اراذل و اوباش” می نامد! 

ثروت و بی عدالتی در آمریکا 

در سال ۲۰۱۰،  ۱% جمعیت آمریکا۴۲% ثروت این کشور را در اختیار داشتند، در مقابل ۱۳% ثروت آمریکا در اختیار ۸۳% جمعیت کشور بود. ثروت ۱۱ هزار نفر معادل ثروت  ۷۶ میلیون نفر بوده و در میان این ۱۱ هزار نفر ۴۰۰ نفر ثروت شان برابر با ۵۰ میلیون آمریکائی است. در زمان حکومت هشت ساله جورج بوش درآمد این چهارصد نفر ۷۰۰ میلیارد دلار افزایش داشته است.  ثروت متوسط این عده در سال ۱۹۵۵، ۱۲.۴ میلیون دلار بوده در حالی که در سال ۲۰۱۰ ثروت متوسط آنها به ۳.۴۵ میلیارد دلار رسیده است. آنها در سال ۱۹۵۵، ۵۱%در آمد خود را به عنوان مالیات پرداخت می کردند ولی امروز فقط ۷.۵% مالیات می دهند.  حقوق مدیران ارشد آمریکا از سال ۱۹۷۳ تاکنون ۳۰۰ برابر افزایش نشان می دهد.

همین ۴۰۰ نفر و ۱۱ هزار نفر و مدیران ارشد هستند که برای سود و ثروت بیشتر بر طبل جنگ و مداخله و اشغال نظامی می کوبند. همین ها هستند که به هر قیمتی خواستار سلطه جاودانی آمریکا بر جهان اند، و وقتی حکومت اوباما خواهان اخذ مالیات بیشتر از آنها می شود فریاد رسانه های آنهاست که اوباما را متهم به سوسیالیست بودن می کنند! اوبامائی که خود با شعار “تغییر” به میدان آمده بود امروز خود به مانع عمده تغییر تبدیل شده است.

 

بودجه نظامی آمریکا

بودجه نظامی آمریکا سالیانه  ۱۰۰۰ میلیارد دلار است، یعنی  ۳۴۰۰ دلار برای هر آمریکائی. این رقم می تواند فقر و بیسوادی در قاره آفریقا را ریشه کن کند. در آمریکا نظام وظیفه اجباری حذف شده است. آنها این بودجه را با اجیر کردن بیکاران، مهاجران، نیازمندان و با ظاهرسازی “داوطلبانه” آنها پیش می برند. فرزندان قشر اقلیت ثروتمند جامعه هیچ وقت خدمت سربازی نمی روند در غیر این صورت آنها این چنین با پرده دری نئو فاشیستی ـ نئو لیبرالی از مداخله و جنگ دفاع نمی کردند.

مصارف نظامی جهان سالیانه ۱.۵ تریلیون دلار است. نصف این رقم از فروش اسلحه به دست می آید و بزرگترین سهم از آن آمریکاست. سهم آمریکا از فروش اسلحه در جهان  ۳۰.۵% یعنی ۲۲۹ میلیارد دلار است.  اگر به مناسبات بین قرض های آمریکا و مصارف نظامی آن دقت کنیم متوجه خواهیم شد که قرض های آمریکا بسیار بیشتر از مصارف نظامی آن است. آمریکا در سال ۱۹۸۱ یک تریلیون دلار و در سال ۲۰۱۰، ۲.۴ تریلیون دلار قرض گرفته است و مجموع قرض های آن ۱۴.۳ تریلیون دلار است. این بدین معنی است که آمریکا کسری بودجه و کسری تراز پرداخت های خود را با قرض انجام می دهد. آمریکا این قرض ها را به صورت Bond های خزانه داری و چاپ دلار انجام می دهد، یعنی تحمیل می کند، آنهم به زور قدرت نظامی خود. بدین معنی، آنهائی که به آمریکا قرض می دهند در واقع به آمریکا “مالیات صلح” پرداخت می کنند.  جنگ های منطقه ای (خاورمیانه) در واقع یک نوع چشم زخم از خریداران مالیات صلح است، و جنگ های بزرگ به معنی پاک کردن قرض های آمریکاست! آمریکا در واقع مانند راهزنان دوران فروپاشی نظام فئودالی است که در سرگردنه ها کاروان های تجاری را در صورت پرداخت نکردن “باج” غارت می کردند. این وضعیت، نه یک رقابت آزاد اقتصادی در یک فضای رقابتی که باج گیری  بین المللی با تکیه به قدرت نظامی و زورگوئی عریان است.  

نظر تحلیل گران واقع بین آمریکا

* “جیرد دایموند” و “فرگوسنJared Diamond  و Ferguson  استادان اقتصاد و انسان شناسی دانشگاه هاروارد، در کتاب پر فروش خود “سقوط”  Collapse معتقدند که آمریکا از لحاظ فرهنگی در مسیر فروپاشی قرار گرفته است.

* “پل کریگ رابرتز”  Paul Craig Roberts از مستشاران سابق وزارت خزانه داری آمریکا در مورد نیاز آمریکا به جنگ افروزی می گوید:”آمریکا مجبور به ایجاد جنگ است، درغیر این صورت فروپاشی آن اجتناب ناپذیراست”.

*”ژنرال مولنMullen فرمانده نیروهای مسلح آمریکا گفته بود که:  “بودجه نظامی آمریکا در ۱۰ سال آینده بین ۸۰۰- ۳۰۰ میلیارد دلار کاهش خواهد یافت. این پیش بینی به وقوع پیوست و حکومت اوباما چند هفته قبل بودجه نظامی آمریکا را در طول ۱۰ سال آینده ۴۵۰ میلیارد دلار کاهش داد.  طبیعی است که اقتصاد آمریکا قادر به تحمل سنگینی بودجه نظامی را ندارد و دیر یا زود مجبور به فروکشیدن به لاک خود خواهد شد.

* “کیرک پاتریک سیلKirk Patrick Sale تحلیل گر آمریکائی در مقاله “سقوط امپراتوری آمریکا” علل سقوط آمریکا را در چهار زمینه بررسی می کند:

– تخریب محیط زیست: مصرف افراطی مدل آمریکا سبب تغییرات اقلیمی شده و نتایج آن نه تنها آمریکا که دامن گیر کشورهای دیگر خواهد شد و این تاثیر فلاکت بار خواهد بود. با تکنولوژی امروز ادامه حیات برای بشریت غیرمحتمل به نظرمی رسد.

– فروپاشی اقتصادی:  آمریکا فقط ۱۳% تولید ناخالص ملی خود را تولید می کند. کسری تجارت خارجی ۶۳۰ میلیارد دلار درسال است و هر روز به ۱ میلیارد دلار احتیاج دارد.  (این ارقام مربوط به زمانی است که قرض های ملی آمریکا ۷.۵ تریلیون دلار بود)

– توسعه طلبی نظامی: آمریکا از لحاظ توسعه طلبی نظامی به مرزهای طبیعی، اجتماعی- روانی خود رسیده است. ۴۴۶ هزار سرباز آمریکائی در ۷۲۵ نقطه جهان و پایگاهای آن انجام وظیفه می کنند.  در ۱۵۳ کشور جهان به طور دائم سربازان آمریکائی مستقر هستند. در اقیانوس ها دو دوجین ناوگان آمریکائی در گشت و گذارند. ظرفیت تکنولوژی ارتباطات به نقطه ای رسیده است که آمریکا قادر به تحمل و ادامه آن نیست.

– همچنان که در تاریخ دیده شده است امکان سقوط آمریکا از درون بیشتر محتمل است. جامعه آمریکا دچار یک ناخشنودی و عدم رضایت عمیق و تلاطم اجتماعی بزرگ است. در آستانه سقوط اقتصادی، حقوق اجتماعی در آمریکا هر روز محدوتر می شود و جامعه به یک نقطه انفجار رسیده است. آمریکا هر روز که می گذرد مکانیسم های مهار جامعه را از دست می دهد. 

جورج سوروس،  میلیاردر یهودی الاصل آمریکائی و حمایت کننده مالی انقلابات مخملی در این مورد می گوید: “آمریکا باید به پوسته خود عقب نشینی کند، در غیر این صورت نه تنها ادعای سروری بر جهان نخواهد داشت که حتی نمی تواند از عهده ی عصیان های داخلی خود برآید و با آنها مقابله کند”.

 

* “کریس هجزChris Hedges تحلیل گر، ادیتور سابق “نیویورک تایمز” و برنده جایزه “پولیتزر” می نویسد:”امپراتوری های بزرگ مانند امپراتوری رم، عثمانی، اتریش- مجارستان و امپراتوری بریتانیا فرو پاشیدند. مسئله فروپاشی آمریکا سالها بود که مورد بحث بود، با آغاز “بهار وال استریت” روزمرگی سقوط آمریکا نیز آشکار شد”.  او می نویسد:

“طبقه متوسط احمق آمریکا هنوز متوجه نشده است که ما ورشکست شده ایم. آمریکا برای سر و سامان دادن به اقتصاد خود به ۲۰۰ تریلیون دلار احتیاج دارد. این رقم به معنی ۳ برابر تولید ناخالص ملی جهان است.  چاره ای برای این معادله وجود ندارد. هم از لحاظ اقتصادی و هم نظامی هر لحظه می توانیم ازهم بپاشیم. فقط می شود تاریخ این فروپاشی را حدس زد. سال ۲۰۱۲ یا حداکثر ۲۰۲۰. این فروپاشی، بی صدا، نرم و قطعی خواهد بود”.

 

نظریه پردازان نئولیبرال بعد از فروپاشی شوروی از پیروزی “نظام نئولیبرالی” “پایان تاریخ” بسیار صحبت کردند. آیا تحلیل وضعیت فوق از دیدگاه نظریه پردازان مسئول و واقع بین نظام حاکم در غرب بایستی، پایان تاریخ گردد و یا پایان امپراتوری آمریکا؟ 

ادامه دارد