شهروند ۱۲۶۹ ـ پنجشنبه ۱۸ فوریه ۲۰۱۰
بعد از اجرای فرانکفورت دو، سه روزی در سرمای آلمان (هامبورگ) استراحت کردیم. ناگفته نماند که این دو هفته در انگلستان، سوئد و آلمان، سرما و توفان و برف فراوانی نثارمان شد. درست مانند زمستان سال گذشته تورنتوکه برف و بوران امان بریده بود. به هر حال صبح روزی که از هامبورگ عازم پاریس بودیم، آنقدر برف باریده بود که ممکن بود پرواز انجام نشود، و در نهایت هم با تاخیری دو ساعته پرواز کردیم. وقتی به پاریس رسیدیم، هوای بارانی و معتدل پاریس کمی حالمان را جا آورد. جابجایی در هتل و بعد گشت پاریس، نوشیدن در کافه های کنار خیابان در هوای معتدل لذت خودش را داشت. می بایست زود به هتل برمی گشتیم، زیرا که صبح زود باید عازم جنوب فرانسه می شدیم و همان شب هم اجرا داشتیم. صبح که با عجله عازم ایستگاه قطار بودیم، متوجه شدم که دو نفر از جوانان گروه نتوانسته بودند از شب پاریس غافل شده و در هتل بمانند.
از پاریس به مونت پیله در جنوب فرانسه حرکت کردیم. هرچه به این شهر کنار مدیترانه نزدیک می شدیم، لباس هایی که پوشیده بودیم، کم وکمتر می شد. مسافت پاریس تا مونت پلیه را چهار ساعت و نیم با قطار تندرو طی کردیم. هوای گرم بالای ۱۴ درجه و آفتابی برای ما که در حسرت یک اشعه آفتاب بودیم، غنیمتی بود بسیار بزرگ. خانم فرانسوا در ایستگاه به دنبال ما می گشت. به ما گفته بودند که او به استقبال ما می آید. ما هم خودمان را آماده کرده بودیم و همه لغات فرانسه خودمان را روی هم گذاشته بودیم تا بتوانیم با این مادام صحبت کنیم. وقتی به هم رسیدیم، او با فارسی سلیسی با ما صحبت کرد، به طوری که ما فارسی خودمان هم یادمان رفت و با زبان های فارسی، انگلیسی و آلمانی درهم پاسخ دادیم.
مونت پیله
شهر بندری مونت پیله یکی از قدیمی ترین شهرهای فرانسه است. شهری که می گویند قدمتش به قرن دوازدهم می رسد. در این شهر قدیمی ترین دانشکده پزشکی دنیا قرار دارد. در وسط این شهر دانشجویی، میدانی است به نام اپرای کمدی که سالنی بسیار زیبا دارد و محل اجرای اپراها و فستیوال های کمدی است. در قسمتی دیگر از شهر درست وسط یک میدان خانه ای قرار دارد که می گویند در گذشته ای نه چندان دور، این خانه در حقیقت محل دریافت مالیات برای ورود به شهر بوده که به همان حال آن را حفظ و دور آن میدان درست کرده اند.
اطراف این شهر پوشیده از تاکستان هایی با انگورهای درشت سرخ رنگ است که فقط به مصرف شراب گیری می رسد. همه ساله در این شهر، جشن شراب گیری برگزار می شود. شراب های محلی این شهر بسیار گیرا و خوش طعم است. می گویند که در این شهر روزی حداقل یک جام شراب، برای سلامتی لازم است. برای همین حتی در بیمارستان ها هم، به بیماران یک لیوان شراب می دهند.
در این شهر بزرگترین پلازای فرانسه قرار دارد که بزرگترین پلازا برای بار و مشروب است؛ جائی بسیار زیبا در کنار آب که شهردار این شهر به خاطر علاقه ای که به یونان دارد، این محل را مانند آنجا درست کرده و نام یونانی هم بر آن گذاشته است. در این شهر باند فرودگاه را بر روی مرداب کنار شهر به صورت معلق ساخته اند، که این خود یکی دیگر از جاهای دیدنی این شهر است. به قول اهالی قدیمی این شهر، دهات اطراف شهر، تبدیل به شهرهای مدرن شده اند. شهرک های کناری و ساحلی مونت پیله هم زیبا است. آپارتمان هائی ساخته اند که هیچ کدام شبیه هم نیستند و در تابستان منطقه ای توریستی است. خوردن قهوه و هوای تازه معتدل در کنار ساحل، قبل از اجرا بسیار لذت بخش بود، ولی افسوس که زمان کم بود و باید باز می گشتیم و تا دو ساعت دیگر نمایش را شروع می کردیم. در مونت پیله، سالن اجرا متعلق به شهرداری بود، سالنی جمع و جور با امکانات فنی نسبتاً خوب، و از همه مهمتر با تماشاچیان با حال که تمام طول نمایش همراه نمایش بودند. در این شهر هم، در پایان، اجرا را به دو جوان تازه اعدام شده تقدیم کردیم و از مردم خواستیم که نه برای ما، بل برای آن جوانان دقیقه ای دست بزنند که مورد استقبال قرار گرفت.
پس از پایان نمایش، طبق روال نمایش های دوره گردی، ساعتی طول کشید تا وسایل را جمع کرده، تا شب بعد در شهر دیگر پهن کنیم. پس از پایان کار، هنوز مردم در بیرون سالن در انتظار ما بودند. آنها با دیدن ما، طنزهای نمایش را به خود نسبت می دادند. آقایان می گفتند: شما با این نمایش کاری کردید که آقایان دیگر جرأت ندارند شب به خانه بروند و ……..
ما به همراه میزبانان خوب و مهربانمان، که همگی عضو انجمنی بودند که ما را دعوت کرده بودند ـ که با شرمندگی نام انجمن فراموش شده است و امیدوارم که بر من ببخشایند ـ به خانه ی خانواده سلیمانی عزیز رفتیم. آقای سلیمانی و همسرشان فرانک و دخترشان، لطف بسیار بر ما روا داشتند. علیرغم اینکه نزدیک به ۳۰ سال است که در این شهر سکونت دارند و دخترشان در این جا به دنیا آمده، ولی همچنان روحیه مهمان نوازی ایرانی را تمام وکمال داشتند. در کنارشان خانواده دکتر توکلی که بخش عمده برگزاری نمایش به عهده خانم ناهید توکلی بود. و از همه مهمتر تازه کردن دیدار با یکی از روزنامه نگاران قدیمی، و یکی از هنرمندان گرافیک و نقاش خارج از کشور محمود زنده رودی عزیز بود، که غیر از هنرهائی که نام بردم، هنر دیگرش یاد دادن زبان فارسی به فرانسوا، همسرش است که در بدو ورود ما را در ایستگاه قطار شوکه کرد. شب خوبی را با شراب محلی آن منطقه و صحبت با دوستان سپری کردیم و صبح هم قبل از رفتن به ایستگاه قطار، سری به خانه فرانسوا و زنده رودی زدیم و ساعتی را در آتلیه محمود زنده رودی سپری کردیم . دنیائی از رنگ و حروف، کارهای کولاژ و گرافیکی و از همه زیباتر قفسه درون اتاق بود که تمام آن را با روزنامه های فرانسوی که در مورد گالری ها و کارهای محمود زنده رودی نوشته بودند، پوشانده بود و اگر میهمانی ساعتها در آن اتاق تنها می ماند، می توانست مشغول بشود، البته میهمانی نه مثل من که فرانسه بلد نبود. پس از این ساعات خوش در آتلیه زنده رودی، به ایستگاه قطار رفتیم.
در راه بازگشت به پاریس در دنیای تابلوهای زنده رودی بودم. در تماشای گربه هائی که برای «هادی و گربه اش» کشیده و ساخته بود ……..
ادامه دارد