به طور خلاصه و دوری از تکرار مکررات، کمی از کودکی و نوجوانی خود می گویم و آن اینکه در زمانی که فقط سه سال داشتم از بانویی که در خانه برای من داستان می خواند پرسیدم “چطور از نقشهای روی کاغذ داستان می بافی؟”
شهروند ۱۱۹۲ـ ۲۸ آگوست ۲۰۰۸
“ترس از حقیقت” (الستوفوبیا)؛ اثری ادبی ـ انتقادی درباره تعلیم و تربیت در دانشگاه های آمریکا
پروفسور پروین برای دوستانی که با شما آشنایی ندارند کمی از خودتان بگویید.
ـ به طور خلاصه و دوری از تکرار مکررات، کمی از کودکی و نوجوانی خود می گویم و آن اینکه در زمانی که فقط سه سال داشتم از بانویی که در خانه برای من داستان می خواند پرسیدم “چطور از نقشهای روی کاغذ داستان می بافی؟” او مرا جدی گرفت و در مدت کوتاهی به من خواندن و نوشتن آموخت. هنوز چهار سال نداشتم که در نوروز همان سال روزنامه اطلاعات را برای پدر و مادرم خواندم و آنها را متعجب کردم. در پنج سالگی، برخورد با حوادث گوناگون و خواندن کتاب دیدگاهی درباره مکان و زمان پیدایش مذاهب برایم ایجاد کرد و آن اینکه مذاهب در هر کجا و هر زمانی که به وجود آمده اند هر کدام خود را برتر از مذاهب دیگر معرفی می کنند این باور برای من عجیب بود. بنابراین، در همان کودکی دریافتم که مذاهب، همه ساخته دست بشر است به همین دلیل کامل نیستند. به مرور زمان شک و کنجکاوی من حتی در مورد ایدئولوژی و دانش نیز ادامه یافت. بدین ترتیب شک و تردید که راهی شد برای کشف حقیقت، قسمتی از هویت من شد و من رندی شدم مثل حافظ بدون آنکه معنی رند را در آن زمان بدانم.
در یازده سالگی دریافتم که می توانم چشم بسته شطرنج بازی کنم و گمان کردم تنها کسی هستم که می توانم اینکار را انجام دهم خیلی زود با احساس تاسف فهمیدم که اولین نفر نبوده و نیستم. این رویداد بر اعتماد به نفس من تاثیری منفی گذاشت. من در ایران در دوره دبیرستان اولین مجله شطرنج را منتشر کردم و چند سال بعد با انتشار مقاله های علمی، اعتماد به نفس خود را دوباره به دست آوردم. در تهران به دبیرستان البرز رفتم و در آنجا جوایزی در زمینه ادبیات، ریاضیات و علوم دریافت کردم. من هنوز بعد از گذشت این همه سال مطمئن نیستم از خواندن علوم و ریاضیات بیشتر لذت می برم یا شعر و داستان. از نظر من هر سه جذاب هستند. مثل بیشتر مردم منهم چیزهای دوست داشتنی و قابل تحسین را دوست دارم. امیدوارم از من نخواهید که آنها را نام ببرم.
خیر لااقل الان نه.
ـ متشکرم. در هر حال مدتی بعد مدرک مهندسی الکترونیک خود را در آمریکا گرفتم. با این همه معتقدم بدترین مهندس روی زمین هستم. نه به خاطر کمبود در ریاضیات یا علوم، بلکه چون کارهای آزمایشگاهی را هرگز دوست نداشته و ندارم. مدتی بعد برای چند ماه به ایران برگشتم و اولین کتاب راهنمای الکترونیک را منتشر کردم و این کتاب هنوز مورد استفاده قرار می گیرد. چند سال بعد موفق به گرفتن دکترا در رشته اقتصاد در دانشگاه کلمبیا نیویورک شدم بدون آنکه یک واحد در اقتصاد، در دوره لیسانس خوانده باشم.
بعضی از خوانندگان ممکن است سئوال کنند چرا شما در رشته های مختلف فعال بوده و تحقیقات مختلفی داشته اید پاسخ شما چیست؟
ـ این مورد فقط درباره من صدق نمی کند برای مثال عمرخیام، ریاضیدان، فیلسوف، دانشمند و ستاره شناس بود، همینطور ابن سینا و عطار. حتی در عصر حاضر می توان پرفسور هشترودی از ایران و افراد مختلف دیگری در شرق و غرب را نام برد.
با توجه به توضیحات شما و طبق تحقیقاتی که در علوم مختلف انجام داده اید، خلاقیت را چگونه تعریف می کنید؟
ـ دست کم در این برهه که قرار داریم من نه به شما جواب قانع کننده ای می توانم بدهم و نه به هیچ کس دیگر. آفرینندگی بخش مهمی از خودآگاه انسان است که خود مجموعه ای است از فکر، احساس، حافظه، تصور و کنجکاوی.
ما هنوز درباره مغز و اندیشه و رابطه این دو با هم چندان اطلاعی نداریم. با توجه به اینکه من در تمام عمرم شاگرد و همینطور استاد بودم معتقدم تمامی انسانها دارای قدرت خلاقه در سطوح مختلف هستند. فکر در مناسبت با آفرینندگی و خلاقیت مانند یک لامپ است که در ولتاژهای مختلف روشنایی ایجاد می کند. بر اساس تجربیاتم خلاقیت همانند بدیهه نوازی در موسیقی ایرانی یا ایده و فکری فوق العاده در شعر و ریاضیات است.
اگر هر کسی قدرت و استعداد خلاقیت دارد پس چرا همه خلاق نیستند؟
ـ داشتن قدرت خلاقه شرط لازم است، اما کافی نیست. شرط های دیگری هم لازم است اما موانع دیگری وجود دارد، نگرش منفی به مسائل و عدم اعتماد به نفس ممکن است راههای شکوفایی هر خلاقیتی را مسدود کند. برعکس، داشتن هدف و قدرت در رفع موانع راههایی برای رسیدن به خلاقیت هستند، اما نباید فراموش کرد که دلایل دیگری در زندگی و در راه رسیدن به هدفهای بزرگ و خلاقیت وجود دارند مثل شانس و تقدیر، مثل بچه هایی که در شرایط محیطی و خانوادگی بهتری رشد می کنند و یا دارای هوش و ذکاوت بیشتری هستند. با وجود اینها برای ایجاد خلاقیت، تشویق و دلگرمی لازم است. همه به حس خلاقه و آفرینندگی نیاز دارند. نظر من این است که به افکار و عقاید جدید باید احترام بگذاریم و آنها را از بین نبریم و با فکر صحیح به باروری حس خلاقه کمک کنیم از کودکی تا پیری.
بگذارید برویم سر اصل مطلب، راجع به عنوان کتاب الستوفوبیا کمی توضیح بدهید. چرا این نام را برای کتاب انتخاب کرده اید و اساسا انگیزه شما برای نوشتن این کتاب چه بود؟
ـ”الستوفوبیا” را من با ترکیب “الستو”، که در زبان یونانی به معنی حقیقت، و “فوبیا” به معنی ترس است. با مشورت استاد یونانی در دانشگاه درست کردم. به عبارتی الستوفوبیا یا ترس از حقیقت ناتوانی بشر از قبول حقایق درباره ملیت، مذهب، فرهنگ و قوانین اجتماعی ست. تمامی ما به گونه ای آلوده به ترس از بازگویی حقایق زندگی هستیم. انسان امروز باید سعی کند ترس از بازگویی حقیقت را از خود دور سازد. الستوفوبیا متعلق به جامعه یا کشور خاصی نیست، بلکه در همه جای دنیا شما آن را به گونه های مختلف اعم از سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می توانید مشاهده کنید. با توجه به زندگی در امریکا به من ثابت شده، این بیماری در سیستم تحصیلی و دانشگاهی اثر کرده و حتی در انسانهای آکادمیک که ظاهرا باید به دنبال حقیقت باشند و کارشان توسعه این امر مهم به بهترین وجه ممکن باشد. من به
شاگردانم می گفتم:”که بزرگترین شستشوی مغزی در آمریکا این است که در آمریکا شستشوی مغزی وجود ندارد. بدین ترتیب آموزش و پرورش و حتی تاریخ به خودی خود آلوده به الستوفوبیا “یا ترس از حقیقت” هستند، و حتی کتابهای تاریخی پر از دروغ های عمدی ست.
به طور خلاصه بگویید این کتاب راجع به چیست؟
ـ این کتاب “الستوفوبیا” رمانی است که به کالبد شکافی و تشریح نظام آموزشی و سیستم تحصیلی آمریکا می پردازد و خصوصا تکذیب و فقدان آزادی در این سیستم را مورد سئوال قرار می دهد. این رمان همچنین از ارتباط میان دانش و آزادی سخن می گوید و وابستگی این دو به هم. نادانی و جهل زندانی است که همه ما با درجات مختلف در آن اسیر هستیم، حتی انسانیت نیز در این بین اسیر و زندانی است و هر آنچه دانش و درایت بشری بیشتر شود این زندان بزرگتر و بزرگتر خواهد شد. این کتاب شرح زندگی پروفسور پیروز است. او بیشتر در دنیای تخیل خود زندگی می کند. او همه جا هست و هیچ جا نیست. و در این طی و طریق بی خود و بی اختیار حرف خود را می زند و سعی می کند حقیقت خود را برملا کند با وجود اینکه برایش از نظر شغلی گران تمام می شود. او با دلی شکسته و ترسناک به برملا کردن حقیقت ادامه می دهد. استاد بودن به چه دردی می خورد اگر استاد نتواند حرفش را بدون ترس و وحشت بازگو کند. و بدتر آن است که دهان خود را ببندی و از آزادی آکادمیک در آمریکا تعریف کنی. کتاب “ترس از حقیقت ” یک اثر ادبی انتقادی درباره تعلیم و تربیت در دانشگاه های آمریکا و یک داستان واقعی است. باور نکردنی ست که چنین داستانی در یک دانشگاه اتفاق می افتد. داستان پر از پیچ و خم های شگفت آور و لحظات خنده و گریه آور است.
در این کتاب شعر، موسیقی، تاریخ و.. در کنار هم آمده است، معمولا در کتابهای دیگر به چنین چیزی برنمی خوریم. چرا شما این روش را در ادبیات انتخاب کردید؟
ـ من قبلا به کررات گفته ام باید ورای گفتنیها و نوشتنی های معمول هم سفر کرد، اگر قلب شما به شما امر کند و یا فکر شما چرا که نه؟
به یاد داشته باشیم یکی از شکوفه های حس آگاهی به هر چیز و هر کس عشق است. من در بسیاری از اوقات که کتابهای ” گریه برای انقلابم” و یا ” ابن سینا و من” و درددل” یا حتی الستوفوبیا را می نوشتم چشمانم از شوق و یا افسردگی تر می شد. بیشتر از هر چیز من دوست دارم خواننده کتابهای من تجربیات مرا تجربه کند و حس مشترکی بین ما ایجاد شود و حتی برای کسانی که هنوز زاده نشده اند و روزی رمانهای مرا میخوانند. در ضمن در بین رمانهای من “درددل کمتر و “گریه برای انقلابم” بیشتر رمانی سیاسی است. پرفسور پیروز که در تمام داستانهای من حضور دارد شخصی سیاسی و آگاه به مسائل اجتماعی است. او معتقد است که بدون دمکراسی رویدادهای بد اتفاق می افتد. مثال ساده اش انتخاب رئیس جمهور بوش بود که باعث ناهنجاریهای زیاد اجتماعی و سیاسی در آمریکا شد.
برای آینده چه کارهایی دارید؟
ـ در صورت امکان یک مرگ بدون درد.
جدی می گویید پروفسور پروین؟
ـ خوب برنامه هایی قبل از مرگ دارم. از جمله انتشار پنجمین رمان ام که آماده ی چاپ است و همینطور دو کتاب شعر که قبلا سروده شده و این شعرها از عشق و سیاست، علم، هنر، فلسفه و … سخن می گوید. و همچنین من مشغول نوشتن خاطراتم نیز هستم.
دکتر پروین از شما متشکرم و آرزوی موفقیت روزافزون برایتان دارم.
ـ متشکرم و منهم آرزوی موفقیت شما را دارم.
* این مصاحبه تلفنی در پانزده جولای ۲۰۰۸ انجام شده است.