بعضی ازما مردم خیال می کنیم کسی که رئیس جمهورشد، همچنانکه میلیاردها پول دراختیارش است وهرجوردلش خواست خرج می کند، یک نانوائی ویک چلوکبابی سیارنیز همراهش هست تا گرسنگان را سیرکند!

رئیس جمهورمان رفته است بندرعباس به درد دل مردم رسیدگی کند، پیرمردی که نه لباس درست وحسابی دارد که کسی داخل آدم حسابش کند، نه یک عینک آفتابی زده که قیافه اش قابل تحمل باشد، آمده جلو، هی میزند روی کاپوت ماشین رئیس جمهورومی گوید: احمدی نژاد گشنمه! احمدی نژاد گشنمه!

انگار احمدی نژاد چلوکبابی دارد یا ماشینش را پرکرده از نان بربری و سنگکی که بین گرسنگان تقسیم کند!

به این پیرمرده که هی میگه گشنمه، گشنمه، بگین بره رستوران

آخه پیرمرد، تو عمری ازت گذشته، حتمن زن و بچه داری، کلی تجربه در زندگی ات کسب کرده ای، به جای اینکه مثل بعضی ها داد بزنی “صل علی محمد، احمدی نژاد خوش آمد”، فریاد می زنی گشنمه؟ اینهم شد حرف؟ اینهم شد خوش آمد گوئی؟

مگر نشنیده ای که هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد؟ اگر رفته بودی توی یک رستوران و گارسن با توجه به ریخت و قیافه درب و داغونت می پرسید پدرجان چکار داری؟ می توانستی بگی گشنمه.

اگر رفته بودی توی کله پزی وکله پز ازت می پرسید مرد حسابی با این ریخت و قیافه اومدی اینجا چیکار؟ می تونستی جواب بدی گشنمه. ولی هنگام ملاقات با رئیس جمهور مملکت بایستی مثل بچه آدم یک گوشه وایسی، کف بزنی، شعار بدی و آمارهائی را که رئیس جمهور میده به حافظه ات بسپاری و بعد برای زن و بچه ات تعریف کنی که: آقای احمدی نژاد گفت یک گرسنه در ایران وجود ندارد، یا کشورهای غربی بدبخت و دربه درند یا در یک سال گذشته یک میلیون و ششصد هزار شغل ایجاد کرده ایم ووو…

اگر یک بچه می زد روی ماشین رئیس جمهور و داد می زد گشنمه، گشنمه، یک حرفی بود. آدم می گفت بچه است. عقلش نمی رسه، مامان باباش یادش نداده اند چه حرفی را کجا باید زد و چه حرفی را نباید زد.

اگر یک دیپلمه بیکار این حرف را زده بود، آدم دلش نمی سوخت. می گفت، جوونه، جاهله، بی تجربه است، سرد و گرم روزگار را نچشیده و نمی داند جای هر حرفی کجاست.

ولی توی پیرمرد با این ریش سفید و با یک عمر تجربه، این حرف بود که زدی و آبروی مملکت را بردی؟ این کار بود که کردی؟ خجالت نکشیدی؟ آدم نمی داند  ما ملت  کی آدم می شیم …؟!

 

 

 

چانه زدن سیاسی، و چانه زدن سکسی!

 محافظان ناقص عقل اوباما، چانه زنی های سیاسی را با چانه زنی های سکسی اشتباه گرفتند و نان خود را آجرکردند.

چند تن از محافظان اوباما که قبل از سفر رئیس جمهوربه کلمبیا رفته بودند تا اوضاع را زیرنظر بگیرند و راست و ریس کنند، بعد از پایان کار دست به دامان روسپی های کلمبیا شدند تا دوری از زن و بچه را برای آنها قابل تحمل کنند!

یکی از محافظان پیشنهاد سیصد دلاری یکی از روسپیان را برای یک شب بگو و بخند، پذیرفت اما صبح روز بعد به تصوراینکه کسی روی حرف محافظ رئیس جمهور آمریکا حرف نمی زند،  شروع به چانه زدن کرد: که مگر نوبرشو آوردی؟ و به جای سیصد دلار، سی دلار گذاشت کف دست طرف.

کار بالا گرفت، روسپی مربوطه شروع به داد و فریاد کرد و بقیه ماجرا را که به بازگشت و اخراج محافظان رئیس جمهور کشید، خوانده اید و شنیده اید.

یکی از این محافظان در گفتگو با خبرنگار ما گفت هرچه می کشیم از دست آزادی خواهان و طرفداران حقوق بشر می کشیم.

وقتی مامور خدمت در کلمبیا شدیم و شنیدیم فحشاء درکلمبیا آزاد است، خواستیم ببینیم این آزادی که خیلی ها جان خود را فدایش می کنند، چه مزه ای می دهد؟ متاسفانه پول زیادی که روسپیان تقاضا می کردند، آزادی را کوفتمان کرد و باعث شد که قربانی آزادی خواهی و آزادی طلبی شویم!

او برای تبرئه خودش توضیح داد که ما هیچگونه سوء نیتی نداشتیم. بارها دیده و خوانده بودیم که سیاستمدارها همه جا چانه می زنند. دیده بودیم که روسای جمهور آمریکا موشک های سنگرشکن را به اسرائیل ارزان تر از جاهای دیگر می فروشند.

دیده و شنیده بودیم که ایران به چین نفت می فروشد و به جای پولش جارو و خاک انداز تحویل می گیرد. به هند نفت می فروشد و به جای پولش بادام هندی می گیرد. به سوریه نفت می دهد و به جای پولش دست شما درد نکند تحویل می گیرد. گفتیم بگذار ما هم پس از سالها خدمت درکاخ سفید، ادای سیاستمدارها را در بیاوریم و در یک معامله، چانه بزنیم، ولی نمی دانستیم چانه زدن سیاسی با چانه زدن سکسی فرق می کند!

 

سوسک دانه ای صد تومن!

 

همزمان با ارزان تر شدن نسبی سکه و ارز، قیمت سوسک نیز اندکی پائین آمد و روز گذشته، دانه ای صد تومان معامله شد!

اینهم سندش

سوسک گرچه برای بسیاری از خانم ها حشره چندش انگیزی است، اما برای شرکت های سمپاشی، برکت خدا به حساب می آید چون از راه سمپاشی وکشتن آنها، درآمد قابل توجهی کسب می کنند.

اخیرا یکی از شرکت ها که مایل است روی سوسک ها مطالعاتی انجام دهد و بداند چرا این حرام لقمه پس از سمپاشی بازهم زنده مانده است، اعلام کرده که پس از سمپاشی، هر سوسکی را به بهای صدتومان می خرد.

اکنون یکی از کارهای پرمنفعت برای خیلی از آدمهای بیکار، گرفتن سوسک از آشپزخانه یا حمام خودشان و فروش آن شده است.

شاید یکی از یک میلیون و ششصد هزار شغلی که آقای احمدی نژاد می گوید ایجاد کرده است، همین گرفتن سوسک باشد؟!

مشکلی که بین فروشندگان سوسک و شرکت خریدار پیش آمده ثابت کردن اهلیت و محل زندگی سوسک های ارائه شده است.

شرکت خریدار که انگار همه سوسک ها را شخصاً می شناسد، پس از یک نگاه سرسری می گوید این سوسک مال جائی که ما سمپاشی کرده ایم نیست و فروشنده خدا پیغمبر را شاهد می آورد و قسم می خورد که به ابوالفضل با دست خودم از همانجائی که شما سمپاشی کرده اید گرفتمش.

ظاهرن حل این مشکل فقط یک راه دارد و آن اینکه دولت مردم را مجبورکند برای سوسک های خانه شان شناسنامه بگیرند و مبلغی بپردازند تا هم از این راه به درآمد دولت اضافه شود و هم کسی نتواند سوسک منزل خودش را به جای سوسک منزل دیگران جا بزند!

 

دیپلماتی که ادبیات کهن را زنده کرد!

 

اینکه می گویند سیاستمداران می توانند با یک اشاره انگشت، دنیائی را تغییر بدهند، حرف بی ربطی نیست. چون روابط بی مزه ایران و برزیل، هفته گذشته، با اشاره انگشت یک دیپلمات ورزیده ایرانی، تغییرکرد.

حکمت اله قربانی، رایزن اول سفارت ایران، در هفته ای که گذشت، برای اینکه تنوعی در این روابط ایجاد کند، به یک استخر مختلط در برزیل رفت و به نوشته مطبوعات این کشور، با لمس کردن نقطه حساسی از بدن یک دختر بچه (احتمالن کف پایش!) به این روابط بی مزه، شور و حالی بخشید.

دخترک که بوئی از سیاست نبرده بود، این اقدام دیپلماتیک را، به آزار جنسی تعبیر کرد، و پلیس برزیل مسئله جنسی را با بدجنسی به مطبوعات کشاند.

چه دردسرتان بدهم، پلیس آقا را دستگیرکرد اما به حول و قوه پاسپورت دیپماتیک، یک روز بعد آزاد شد و به نوشته العربیه، از برزیل فرارکرد.

جالب اینجاست که اقدام این دیپلمات قوی پنجه، نقطه مثبتی نیز داشت و باعث شد تا ادبیات کهن ایران، بار دیگر شور و حالی بیابد و نام شعرائی مثل  رودکی و ناصرخسرو  بر سر زبان ها بیفتد!

با فرار این دیپلمات به ایران و آبروئی که از او رفت، خیلی ها یاد ناصرخسرو افتاده اند و این بیت او را زمزمه می کنند که:

انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس

تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت

در این هیر و ویر، عده ای بیکار نیز پریده اند وسط که آقا این شعر از رودکی است نه از ناصرخسرو.

آقاجان ول کنید این بحث ها را. شعر مال هرکس که هست فکر این باشید که مبادا خدای ناکرده انگشت دیپلمات کشورمان احتیاج به دوا و درمان داشته باشد!

 

ثروتمندی که حاتم طائی را شرمنده کرد!

کارگر پاکدست شهرداری

 

چکیده: مردی رفتگر با درآمدی ناچیز و قسط‌ها و قرض‌هایی که تمامی ندارد، بر وسوسه‌ای بزرگ غلبه کرد تا کیفی گمشده را به دست صاحبش برساند؛ کیفی که ارزش آن معادل ۱۶۶ سال حقوق او بود، کیفی یک ‌میلیارد تومانی. ..

و صاحب کیف یک میلیارد تومانی، برای آنکه نشان بدهد از این رفتگر بجنوردی دست و دلبازتر است، دویست هزار تومان به او پاداش داد. یعنی پول شام یک نفر در رستوران برج میلاد!

می گویند از آن روز تا به حال، حاتم طائی که داستان بذل و بخشش ثروتمند بجنوردی را شنیده، نشسته است زارزار گریه می کند و توی سر خودش می زند که: دیدی از تو دست و دلبازتر هم هست؟!  

 

این ژاپنی های ناقص عقل!

 

آقا بی خود نیست که این ژاپنی ها اینجور ریزه میزه مانده اند. ملتی که نمی داند با پولی که به دستش می رسد چه بکند، باید هم کوچولو موچولو باقی بماند.

نمی دانم کدام یک از بزرگان تاریخ گفته است (شاید هم خودم گفته باشم!) که وقتی پولی از روی زمین پیدا کردی خوب بشمار، شاید دیگران صد تومنش را برداشته باشند!

دویچه وله ، خبرگزاری آلمان اخیرن خبر داد :

 مردم ژاپن، که در ماه های گذشته، بحران سیل، سونامی و نشت مواد رادیو اکتیو را پشت سر گذاشته‌اند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از ۴۵میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند.

می دانم که الان تنها نشسته اید و دارید این مطلب را می خوانید و کسی دوروبرتان نیست که فکرتان را بخواند یا از لبخندی که می زنید، بفهمد چه جوابی دارید به سئوال من می دهید.

ترا به ابوالفضل راستش را بگوئید. اگر شما بعد از سیل و زلزله و سونامی یک مشت اسکناس نقد از روی زمین پیدا کنید، می برید تحویل دولت می دهید؟

آفرین! می دانستم که می گوئید دولت همان پول نفت مان را که به لبنان و فلسطین و سوریه و هوگوچاوز می دهد کافیست. بگذار با این پولی که پیدا کرده ام یکماه کرایه عقب افتاده خانه ام را بدهم.

به همین دلیل هم هست که ما ملت ماشالا هزار ماشالا، این قد و قواره را پیدا کرده ایم و ژاپنی ها همانطور نیم وجبی که بوده اند باقی مانده اند!

 

 * میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.