از میان رود کارون آب را دزدیده اند
سنگ را انداختند قلاب را دزدیده اند
هر کی هر کی بوده کشور چند نفر در این میان
یک تریلی هم طلای ناب را دزدیده اند
تشنه بوده بهر غارت چون شبی از روی عمد
یک پاتیل از دوغ با دوشاب را دزدیده اند
در شب تاریک و بیم موج و بس گرداب ها
از میان آسمان مهتاب را دزدیده اند
در شمال و در جنوب کشور کم آب ما
نیمی از دریاچه و مرداب را دزدیده اند
ملت ما هست بیدار و دمی هم خواب نیست
چونکه از چشم خلایق خواب را دزدیده اند
دزد های بی پدر هر جا که رفتم حاضرند
چون تمام آلت و اسباب را دزدیده اند
دیگر امروزه دعا ها هم نگردد مستجاب
گوییا شخص اولوالالباب را دزدیده اند
گر کلیدش باز ننماید دری را باک نیست
چون کلیدش هست اما باب را دزدیده اند
در میان سفره ی مردم نباشد نان و گوشت
چونکه رندان ایندفعه قصاب را دزدیده اند
چون خورد ملت ز خوان خویشتن یک لقمه نان؟
قاشق و چنگال با بشقاب را دزدیده اند
خواستم از مرکز تهران روم سوی جنوب
لیک هم از شرق و غرب نواب را دزدیده اند
بوده گریان اندر اینجا کودک حلوا فروش
هیزم بخشایش ارباب را دزدیده اند
از برای صد تومن درگیر در تاکسی شویم
از درون ذهن ما اعصاب را دزدیده اند
بین مردم رفته از کف احترام و اعتماد
کیمیای هستی کمیاب را دزدیده اند
زندگانی رفت، ملت زنده مانی می کنند
چونکه از مردم توان و تاب را دزدیده اند
رفته بودم دستشویی چونکه کارم شد تمام
ناگهان دیدم شیلنگ آب را دزدیده اند!