گفت وگو با مهدی رضانیا سرپرست گروه باربد
یکشنبه ۱۵ اپریل در استودیوی گلن گولد سی بی سی کنسرتی برگزار شد که اگرچه نوازندگان و خوانندگان غیرایرانی هم داشت، ولی اساس آن را گروه باربد تشکیل می داد.
«رفتگان این راه دراز» حاصل همکاری گروه باربد و سینفونیا تورنتو Sinfonia Toronto و گروه موسیقی آفریقایی موسو فولیلا Moussou Folila بود، ترکیبی بدیع و تازه که هر نوایی را در ذهنتان می نشاند.
مهدی رضانیا، هنرمند جوان ساکن تورنتو، آهنگساز، نوازنده سنتور و مدرس موسیقی، سرپرستی گروه باربد را برعهده داشت و این کنسرت متفاوت، بخشی از رساله ی فوق لیسانس موسیقی او در دانشگاه یورک بود که به گفته ی خودش قرار است در ماه دسامبر آینده در جلسه ی دفاعیه، به طور نظری از آن دفاع کند.
رضانیا، از ۳۵ سال عمرش، ۲۲ سال را در دنیای موسیقی گذرانده، از زنده یاد پرویز مشکاتیان و اردوان کامکار تأثیر گرفته و وقتی در سال ۱۹۹۸ به کانادا مهاجرت کرد، همچنان موسیقی دغدغه ی اصلی اش بود تا جایی که تا مقطع فوق لیسانس آن را ادامه داد.
او با همسر هنرمندش، طلوع روشناس که خود پیانیست برجسته ای ست، در سال ۲۰۰۴ گروه باربد را بنیان گذارد. این زوج هنرمند، ضمن تحصیل و تدریس، در برگزاری کنسرت نیز بسیار پرتلاش اند و از جولای ۲۰۱۱ که شهروند به مناسبت کنسرت باربد در جشنواره تیرگان با مهدی رضانیا گفت وگو کرد، چندین کنسرت برگزار کردند از جمله کنسرت “زاگرس” و فستیوال موسیقی محلی ایران. مهدی رضانیا همچنین در برنامه های مختلف از جمله شب شاملو و معرفی کتاب بابک سالاری تکنوازی کرده است.
در گفت وگوی تلفنی با مهدی رضانیا در پیوند با کنسرت اخیرش گفتم “در آغاز کنسرت از اینکه دوران کودکی و نوجوانی ات در جنگ ایران و عراق گذشت، گفتی. آنچنان تلخ بود که اشک به چشم من آورد. دلیل این یادآوری را برای خوانندگان ما هم بگو.” می گوید: کسانی که زمان جنگ در ایران بودند، آن هشت سال تأثیر بسیار شدیدی روی زندگی شان گذاشت، بویژه روی کودکان و نوجوانان. بگذریم از آنها که مستقیما درگیر جنگ بودند و شاهد بمباران ها و یا کشته و زخمی و اسیر دادند. اما تجربه ی من این بود که مرتب در رادیو و تلویزیون و بویژه مدرسه فقط درباره ی جنگ صحبت می شد، حتی گفت وگوی بزرگترهای ما ناخودآگاه به مسئله جنگ کشیده می شد و این مسئله جنگ مثل چادر سیاهی روی ایران کشیده شده بود. با اینکه اینقدر ما کشته و زخمی و معلول دادیم، اما متوجه نبودیم که بسیاری از آنها در دفاع از مملکتشان کشته شدند. وقتی اینجا آمدم دیدم اینها چقدر قشنگ از قربانیان جنگی که شصت سال پیش اتفاق افتاده، یاد می کنند، فکر کردم ما چرا نباید از قربانیانی که از نسل خود من بودند یادی نکنیم. با اینکه انسان همیشه دوست دارد خاطرات تلخ را فراموش کند و ندیده بگیرد، ولی چاره ای نیست و باید دید تا تکرار نشود. من همیشه دوست داشتم یک اثر موسیقیایی به یاد قربانیان و بازماندگان جنگ بیافرینم، قربانیان از هر دو طرف چه ایرانی و چه عراقی. اسم کنسرت هم “رفتگان این راه دراز” اشاره به همین قربانیان دارد. سالها روی آن کار کردم تا اینکه امسال هم که باز تهدید جنگ پیش آمد دیدم مناسب است که چنین کاری را انجام دهم. و چون در این زمینه ها کار زیادی نشده بود، نمی خواستم فقط موسیقی سنتی باشد و می خواستم فضای غربی هم در آن باشد.
رضانیا از اجرا رضایت داشت. می گوید: من از اجرا خیلی راضی بودم با اینکه ما با کل گروه دو تمرین بیشتر نداشتیم به خاطر اینکه بیشتر کسانی که با ما کار کردند، از سینفونیا تورنتو و ایرانی ها نوازندگان حرفه ای بودند و چند تن هم از جاهای دیگر به اینجا می آمدند مثل آقای حسین بهروزی نیا و سعید کامجو و امکان تمرین بیشتر نداشتیم.
این رضایت را رضانیا تنها نظر خودش نمی داند و می گوید: تعدادی از استادان موسیقی من در سالن حضور داشتند که آنها هم تعریف کردند از جمله سرپرست هنری و رهبر ارکستر سینفونیا تورنتو، نورهان آرمان، در سالن حضور داشت و هم از تنظیم ها و هم آثاری که من ساخته بودم خیلی راضی بود و به ما هم پیشنهاداتی برای همکاری های بیشتر در آینده دادند.
مهدی رضانیا از ویژگی کنسرت می گوید: بخش اول کنسرت، هفت مرحله بود که می خواستم هفت مرحله ی زندگی شخصی را نشان دهد که به دنیا می آید، بزرگ می شود، به جنگ می رود و کشته می شود، و مادر و معشوقش به یاد او سوگواری می کنند. از طرف دیگر هم به خاطر اینکه چندفرهنگی بود، و اسمش “رفتگان این راه دراز” خود نشان از حرکت داشت، ما این موسیقی را به مثابه تاریخ سفر انسان هم معنی کردیم. طبق علم انسان شناسی، انسان در طول تاریخ تمدنش اول از آفریقا شروع می کند، بعد به فلات ایران مهاجرت می کند و بعد به شرق و غرب می رود. ما هم با موسیقی آفریقا شروع کردیم، یعنی مبدا حرکت انسان و همزمان نشان دهنده ی ضربان قلب بچه ای بود که دارد متولد می شود.
من هم که در سالن بودم، انتظار چنین شروع کوبنده ای را با پنج زن طبال و یک مرد رقصنده، نداشتم. از رضانیا درباره ی چگونگی انتخاب گروه موسیقی آفریقا می پرسم: گروه موسو فولیلا موسیقی محلی غرب آفریقا را می زنند. رهبر این گروه سازهای کوبه ای، خانم آنا ملنیکوف، در دانشکده یورک نواختن طبل و موسیقی آفریقا را تدریس می کند. او همسری آفریقایی دارد و در سفر به آفریقا این موسیقی را آموخته. من خودم چهار سال شاگرد او بودم و درام را از او آموختم.
در این کنسرت سه خواننده زن غیرایرانی و آقای ابراهیم رهنما خوانندگی را برعهده داشتند.
به مهدی رضانیا می گویم، در کنار امتیازات و ویژگی های کنسرت، به نظر می رسید خواننده کانادایی وقتی فارسی می خواند زیاد حسی در صدایش نبود، انگار نمی داند دارد چه می گوید یک کمی مصنوعی به نظر می رسید، چرا اصرار داشتید فارسی ها را او بخواند؟
می گوید: خانم برنا مک کریمون انتخاب آقای سعید کامجو بود. آقای کامجو فکر کرد برای سه کاری که روی شعر خیام ساخته، مناسب ترین خواننده ایشان است. من هم دیدم ایشان در گروه هستند، یکی از کارهایم را خواستم که ایشان بخوانند چون از نظر ریتمیک پیچیدگی خاصی داشت و به خواننده باتجربه نیاز بود. البته ما هم از همه قسمت ها یکسان راضی نبودیم. مثلا همان قسمت خیام که شما گفتید، نظر آقای کامجو تقریبا مثل شما بود. گرچه خانم برنا خیلی خوب اجرا کردند ولی وقتی آدم زبان مادری اش این نیست یک سری محدودیت ها خواهد بود و کاستی هایی را به وجود می آورد.
رضانیا در مورد ایده اهدای درآمد حاصل به کهریزک گفت: من آقای فتوت رئیس هیئت مدیره بنیاد کهریزک کانادا را سالهاست می شناسم و بسیار دوستشان دارم و همیشه مایل بودم زمانی کنسرتی داشته باشیم برای حمایت از کهریزک، ضمن اینکه شنیدم که بعضی از معلولان و آسیب دیده های جنگ هم در کهریزک ساکن هستند، برای همین ما خواستیم هم خود کنسرت تقدیم به قربانیان جنگ باشد و هم به صورت مادی هرچه درآمد داشت به این امر اختصاص بیابد، گرچه کنسرت پرهزینه ای بود، ولی هنوز همه دخل و خرج ها حساب نشده که رقمی اعلام کنم.
برنامه بعدی باربد روز ۲۶ می، روز میراث فرهنگی ایران در موزه ROM است.
در پایان گفت وگو از مهدی رضانیا می پرسم، حرف خاصی مانده، می گوید: یک نکته ای که همیشه دلم می خواسته بگویم این است که ما به عنوان هنرمند ایرانی دو مشکل اساسی داریم. می دانیم که سه عامل همیشگی در طول تاریخ هنر را پشتیبانی کرده و می کند، یکی دولت، یکی طبقه اشراف و یکی هم سازمان های مذهبی. هنر اروپا ـ مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی ـ دقیقاً با این سه عامل رشد کرده، صددرصد یا زیر حمایت دربار بوده یا کلیسا یا اشراف (ثروتمندان حامی هنر). خوب دولت ما که از هنرمندان در ایران حمایت نمی کند چه برسد اینجا، در حالی که دولت هند و ژاپن از هنرمندانشان در اینجا هم حمایت می کنند. مذهب اسلام هم که اصلا حمایت نمی کند و اگر هم بکند فقط آن بخشی که خودش می خواهد یعنی هنر سفارشی که در آن دست هنرمند برای خلق اثر باز نیست. قشر اشراف هم نداریم زیرا که بعد از انقلاب با به هم ریختن طبقات، الان ثروتمند زیاد داریم ولی اسمش را نمی شود قشر اشراف گذاشت چون درکی از حمایت از هنر ندارد. شما اگر الان اسپانسرهای روی تامسون هال را نگاه کنید ۸۰درصدشان مهندس و دکتر و ثروتمندهای جامعه هستند. حالا شما نگاه کنید یک استاد موسیقی می آید اینجا، چند پولدار این جامعه ی ایرانی حاضرند او را حمایت کنند. هنرمندان هیچ حمایتی ندارند و همین کار را سخت می کند. برای همین با همه ی هنرمندان موفقی که صحبت کردم، یک صدا به من توصیه کردند “خودت را وارد جامعه کانادایی بکن تا بتوانی از آنها حمایت بگیری”. و شنیدن این واقعیت یک مقدار ناراحت کننده است.
مشکل دیگر ما، مشکل فرهنگی ست. مردم ما به جوانان اعتماد ندارند. کار بزرگ را از کسی می دانند که حتما مویش سفید شده باشد. فرهنگ ما نمی تواند بپذیرد که یک جوان هم می تواند کار خوب انجام دهد. استادان موسیقی مثل حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، محمدرضا شجریان را نگاه کنید بهترین کارهایشان را زیر ۴۰ سالگی انجام دادند. بالاخره یک نفر پله پله راه را طی می کند تا به بالا برسد. ما همه چیز را سیاه و سفید می بینیم. یا استاد هستی یا هیچ چیز نیستی. مثلا چهارمضراب دل انگیزان را آقای مشکاتیان در ۲۲ سالگی اش ساخته، و الان می گویند چه چیزی ساخته بود، ولی مطمئنا همان زمان چنین چیزی نمی گفتند و شاید در نهایت می گفتند چه جوان بااستعدادی ست. منظورم این است که افراد بیشتر برای سن شان امتیاز می گیرند نه براساس پروفایلشان.
اینجا اولین سئوال این است که چند سال است ساز می زنی؟ خوب یک نفر ممکن است چهل سال از شروع ساز زدنش گذشته باشد ولی پنج سال باشد که یک کار ارائه نکرده باشد.
به مهدی رضانیا می گویم، درددل ها و انتقادهایت همه به مشکل فرهنگی ما برمی گردد، ما هم به عنوان تولیدکنندگان کالای فرهنگی با همین مشکلات و عدم حمایت ها سروکار داریم. حل مشکل فرهنگی سالها زمان می خواهد. فقط می شود به نسل های آینده امیدوار بود. انسان با امید زنده است.
برای اطلاعات بیشتر درباره ی گروه باربد از سایت آنها دیدن کنید: