شماره ۱۲۱۸ ـ پنجشنبه ۲۶ فوریه ۲۰۰۹
آناهیتا باران کن
خفته بر بستر مینویی آتشکده
اردویسور آناهیتا
ساقه اندامش
می سوزد
طرح بارانی گیسویش در سایه فرو می ریزد
و در آیینه ی تاریک فصول
به زمین می نگرد
ای آناهیتا
کولی گمشده و سرگردان
کولیانی که در آغاز فصول
از فصولی دیگر
به تماشای زمین در گذرند
رود را می خوانند
دشتها می خوانند
ای آناهیتا
کولی گمشده ی سرگردان
ترک این بی ره سرگردان کن
باران کن
آناهیتا باران کن
اندوه نیمایی
شب تاریک پشت بامهای سرخ تنها بود نیلوفر
شب تاریک پشت کوه نیل اندام دشت ماهتابی بود
شب تاریک از کوچه پنهان خفت
درخت سبز لیمو میوه هایی داشت
می پنداشت
بهار دیگری بیدار خواهم شد
شب تاریک
نیلوفر تماشاگر
شب تاریک را بیدار تا خورشید
میان بیشه ها تابید
دریا را نگاهی کرد
میان آبها مرغابی مرداب
به تنهایی دعایی خواند
و نیلوفر
میان خواب و بیداری
ملالی داشت
می پنداشت
زمستان شاخه را بیمار خواهد کرد